مِرگان آبد

تاریخ عضویت:

دی 1403

مِرگان آبد

@gorizgaah

19 دنبال شده

41 دنبال کننده

                چه خوب یادم هست
عبارتی که به ییلاقِ ذهن وارد شد:
وسیع باش، و تنها، 
و سربه‌زیر و سخت.
              

یادداشت‌ها

نمایش همه
مِرگان آبد

مِرگان آبد

6 روز پیش

        اگه بپرسن این کتاب چه رنگیه؟ می‌گم سبز سیج! سرچ کنید و حتما این رنگ رو ببینید. سبزی که انگار خاک گرفته ، سبزی که انگار از پسِ مه مى‌بینی، سبزی که هم آرامش داره هم رازآلوده….

" کاملاً ممکن است حافظه‌ام از این رویدادها از پس سالیان غبارآلوده و کم‌رنگ شده باشد. شاید هیچ‌چیز آن‌چنان که امروز دوباره پیش روی من ظاهر شده، رخ نداده است. "

منظر پريده‌رنگ تپه‌ها، فضایی کاملا مه‌آلود و کم‌رنگ و پر از شبنم صبحگاهی‌ داره، انگار که توی ارتفاعات و روی ابرایی و زیر پات سفت نیست و قرار هم نیست سفت بشه، حتی با تموم کردن کتاب.

راوی داره گذشته رو روایت می‌کنه، گذشته‌ی دور و گذشته‌ی نزدیک.
و نسبت به گذشته‌ی دور همونطور که از کتاب نقل قول کردم راوی مطمئن نیست که همه‌چیز رو درست همونطور که اتفاق افتاده به یاد می‌آره یا نه!‌
راوی ما به شدت احساس گناه می‌کنه و نمی‌خواد حتی اسم دخترش ( کیکو ) رو ببره، اما از طرفی نیاز داره گذشته رو تعریف کنه! علت کابوسی رو که می‌بینه توضیح بده! 
حالا با این اوصاف، با روایتِ راوی‌ای که مطمئن نیست همه‌چیز رو درست به یاد میاره یا نه؟ راوی‌ای که احساس گناه می‌کنه و کابوس می‌بینه؟؟چطورى بايد مواجه شد؟ چطورى بهش نزديك شد؟ مثل معما مى‌مونه، بنظرم یه معمای روانشناختی!

اولین کتابی بود که از ایشی‌گورو خوندم
و چقدرررر بابت این انتخاب خوشحالم
گویا اولین کتاب نویسنده هم هست 🥲😇
( هر بار بازمانده‌ی روز رو شروع کردم بعد از ده صفحه کنار گذاشتم حتما دفعه‌ی بعد صبوری می‌کنم و می‌خونمش )
      

3

        « می‌خوام خودکشی کنم، مگه اینکه یه دلیل برام بیاری که زندگی ارزش ادامه‌دادن داشته باشه. »
این جمله توسط کسی که قصد خودکشی داشته از ویل دورانت پرسیده می‌شه! و دورانتی که از پاسخی قانع‌کننده عاجزه، تصمیم می‌گیره که نامه‌ای با مضمون « زندگی برای تو چه معنایی داره؟ » رو برای صد نفر از آدمای تاثیرگذار بفرسته.

افرادی مثل مهاتما گاندی، برتراند راسل، برنارد شاو، جواهر لعل نهرو، آندره موروا،…

و حتی از یک زندانی محکوم به حبس ابد!
… و این بخشی از پاسخ اون زندانیه: « زندگى حتى پشت دیوارهاى زندان، مى تواند فوق العاده جالب و ارزشمند باشد، به همان اندازه که براى کسانى که در بیرون زندان هستند چنین است. در اینجا همه چیز بستگى دارد به ایمانى که انسان به صحت و استوارى فلسفه‌ى خود دارد. »

و در پایان 
دورانت نگاه خودش رو مکتوب کرده !
و همه‌ی پاسخ‌ها بسی قابل تامل‌اند و به قول حضرت مولانا هر کسی از ظن خودش یارِ زندگى شده…

تراپى عميقى بود ✌🏼
      

26

        مكان: آخر آسفالت اهواز، حياطى كه اتاقاش به سبک قدیم ایرانی و دور تا دور حیاط قرار گرفتن
زمان: سالهاى منتهى به كودتاى ٣٢
راوى: خالدِ نوجوان و در سن بلوغ
کاراکترا: همسایه‌هایی که درد مشترک(فقر) اونارو با هم خویشاوند کرده
اسم همسایه‌ها معمولا با یه ترکیب وصفی همراهه : امان آقای قهوه‌خانه‌دار، رحیم خرکچی، خواج توفیق تریاکی، محمد مکانیک، یا با صنم و پسر زردنبویش، هاجر و پسر ریغماسی‌اش، … 

از اونجا که راوی کم سن و ساله ما با جملات کوتاه و نثر ساده و روانی روبروییم که این نشون می‌ده اجرا به خوبی در خدمت محتواست 


داستان در بستر بلوغ جنسی و از پی اون بلوغ عقلی و سیاسی خالد رقم می‌خوره و بذر مبارزه و مقاومت هم همراه با خالد رشد می‌کنه
و مرهم خالد در تمام این مشقت‌ها یاد و خاطره‌ی سیه‌چشمه…
انگار که عشق آخرین و تنها فریادرسه…

زمان داستان خطی نیست و محمود با تکنیک خاطره و تداعی مدام روایت رو می‌شکنه 
پایان رمان هم از پایان‌هایی که در رمان‌های اون سال‌ها می‌بینم متفاوت و مدرنه…
در آغاز منو یاد فضای رمان سنگ صبور انداخت و فکر کردم با یه رمان ناتورالیستی مواجهم اما هر چقدر داستان جلوتر رفت از قضاوتم فاصله‌ی بیشتری گرفتم.

یه جمله‌ی سنگین از عمو بندر : «آخه پسرم، اگه ما آدمای یه لاقبا به همدیگه کمک نکنیم، کی به دادمون میرسه؟»
      

48

        … و منی که همچنان از خوندن کارای مک دونا سورپرایز می‌شم، 
من مرد بالشی و ملکه‌ی زیبایی لی‌نین رو بیشتر دوست داشتم.
و از بین نمایش‌نامه‌هایی که از مک‌دونا خوندم بنظرم این نمایش‌نامه از باقی نمایشنامه‌ها به واقعیت جامعه نزدیک‌تره! چون مک‌دونا همیشه با اگزجره کردن جرم و جنایت و نه عادی انگاشتن جنایت که طبیعی انگاشتن اون ( در لوکیشنی که نمایش‌نامه‌ در اون رخ می‌ده ) ، سِرشدگی جامعه رو به طرز هنرمندانه‌ای به تصوير مى‌کشه.

در این نمایش‌نامه با مامور اعدامی روبرو هستیم که بنظر می‌آد غایتش رو در شغلش ( اجرای مجازات اعدام ) می‌بینه، و وقتی قانونی که مجازات اعدام رو تعیین کرده ، ملغی می‌شه مخاطب انتظار داره که این مامور دچار بحران هویتی بشه و …. اینجا دقیقا اونجاییه که جنون‌ مک‌دونا دوباره دست به‌کار می‌شه تا طبیعی بودن جنایات در هر پوشش و هر قامتی رو نشون بده…
البته جوهر نمایش‌نامه فقط از زمان حال تغذیه نمی‌کنه، بلکه گذشته‌ی مامور رو هم میاره جلوی چشمش، اما هر تکانه و شوکی در سنگ‌شدگی مخلوق مک‌دونا بی‌ اثره.
البته کم‌کم می‌بینیم که این سنگ‌شدگی در تمام کاراکترها گسترده می‌شه یا اینطور بگیم که مک‌دونا رفته‌رفته این سنگ‌شدگی رو به نمایش می‌ذاره….
      

17

        براى بار دوم برادران رو خوندم و بار اول با ترجمه صالح حسينى و 
اين بار با ترجمه پرويز شهدى 
كه قطعا پيشنهاد من ترجمه دومه
اگر قبلش جوان خام رو خونده باشيم متوجه مى‌شیم که در اینجا هم مانند جوان خام، ما مواجهه‌ی پدر و پسر رو تقریبا در شرایط مشابهی داریم و وجه اشتراک در هر دو بنظرم اینه که فرزندی که رو در روی پدر قرار می‌گیره فرزندی‌ست که ناخواسته و کنارگذاشته شده‌ست.

سه برادر داستان،
دومی (ایوان) روشنفکر شكاك و بى اعتقاد به مسيح
سومی (آلیوشا) با ايمان و معتقد به مسيح
و اولی (دیمیتری) كه برادر ناتنى‌ست فردی شهوتران و گناهکاره
که در انتها برادران در پی نجاتش هستن 
و خود دیمیتری که نجات رو در کیفر دیدن و رنج کشیدن می‌بینه

و البته برادر چهارمی( اسمردياكوف) که گویا فرزند نامشروع پدر هست هم حضور داره و در اتفاقاتى كه از سر مى گذرونن نقشى اساسى داره 

بنظر من يكى از قدرتمندترین بخشهاى داستان، دیالوگ بین ایوان و آلیوشاست و این بحث هم در نتیجه‌ی سوالی‌ست که پدرشون پرسیده : آیا خدایی وجود داره؟

اگر داستايفسكى مى خواست در اين مكالمه صرفا ناظر باشه، بنظرم مى بايست به صحبتهاى ايوان( شعر و ادعانامه و افسانه بازپرس) پاسخى در همان حد قوى و كوبنده (از طرف آلیوشا ) داده مى شد و قضاوت رو در نهايت  به مخاطب واگذار مى كرد كه در جدال شك و ايمان با ايوان همدل‌تره یا با آلیوشا. که البته این هم مستلزم این بود که شخصیت آلیوشا کمی قوی‌تر و استخون‌دارتر شکل می‌گرفت.

این کتابیه که قطعا برای دوباره خوندن انتخابش می‌کنم👌🏽
      

11

5

        کتاب سیاوش در آغوش آتش حاوی ادامهٔ داستان سیاوش و آزمون مشهور اوست که از آن سربلند بیرون آمد. حالا سیاوش برای اثبات توانایی‌هایش به کاووس و دوری از سودابه، به درون آتشی دیگر قدم می‌گذارد؛ آتش جنگ ایران با توران. همه‌چیز در داستان سیاوش گرد هم آمده است؛ تراژدی، عشق، نفرت، جنگ، خیانت، دورویی، انتقام و... . داستان سیاوش را یکی از تراژدی‌های شاهنامه دانسته‌اند که فاجعه‌ای بزرگ در آن روی می‌دهد؛ کشته‌شدن شاهزاده‌ای ایرانی به‌دست تورانیان؛ کسی که آیین سوگ سیاوش، سیاوشان یا سووشون به یاد او هنوز هم در بعضی از روستاهای ایران برگزار می‌شود و معروف است که با ریختن خونش بر زمین، گیاهی به نام «پر سیاوشان» روییده که روی برگ‌هایش سر بریدهٔ سیاوش دیده می‌شود. محسن دامادی در کتاب سیاوش در آغوش آتش، همهٔ وقایع منجر به مرگ سیاوش را شرح داده است. این کتاب ترکیبی از شعر و نثر است.

مجموعهٔ «داستان‌های شاهنامه» آثاری را در بر می‌گیرد که با قلم محسن دامادی و به‌قصد آشناکردن مخاطب عام با داستان‌ها و ابیات شاهنامه نوشته شده‌اند. نویسنده در هر یک از جلدهای مجموعهٔ یادشده، یکی از روایت‌های این اثر سترگ را بازنویسی کرده و کوشیده است تا در تمامی جلدها، رسم امانت را به‌خوبی به‌ جا آورد و در کنار ارائهٔ شرحی از مجموعهٔ ابیات، خودِ بیت‌ها را نیز در اختیار مخاطب قرار دهد.

از #طاقچه
      

7

        تا شصت درصد کتاب که پیش رفتم فکر می‌کردم ژانر کتاب سورئاله  و بعد با خودم گفتم شایدم تم روانشناسی داره و شخصیت اصلی داستان پارانویا ! 
جلوتر متوجه شدم که چقدر عرفانیه و استفاده از داستان‌های عرفانی شمس و مولانا و عطار و دیگر المان‌ها وسیله نیست و می‌تونه هدف کتاب باشه !
جاهایی در خلال کتاب و در پند پایان هم « قصه گفتن و نوشتن و نوشته» رو همردیف زندگی و به قدر زندگی شگفت‌انگیز می‌دونه و حتی تنها وسیله و تنها روش برای خود بودن!

الان که کتاب رو تمام کردم اینجوری‌ام که حدس‌هام خیلی هم بیربط نبودن چون توی همه‌شون گمگشتگی و به تبعش میل به هویت داشتن و در جستجوی خود بودن مشهوده! اونجا که ارتباطتت رو با خودت و واقعیت خودت و زندگیت از دست می‌دی به سورئال پناه می‌بری آگاهانه ( با دیدن فیلم و خوندن کتاب و مصرف مواد و …) یا ناآگاهانه ( و در اثر بیماری‌های روحی روانی )! 
از طرفی هم سرودن،نوشتن، خلق کردن، خالق بودن، همه‌شون نتیجه‌ی تجربه‌ی نوعی فقدانه! حتی به قدر لحظه‌ای! حتی بقدر لحظه‌ای همدل و همدرد شدن با فقدان‌دیده! نتیجه‌ی فقدان تعادل در لحظاتی از زندگی‌یه! 
از دست دادن تعادل در احساسات مثل جریحه‌دار شدنمون موقعی که کودکی رو در حال دستفروشی در سرمای زمستون می‌بینیم!( البته اگه کثرت این صحنه‌ها ما رو سِر نکرده باشه )
 عدم تعادل در ادراک وقایع زندگی مثل سرخورده شدنمون وقتی که همه‌ی مدارک قانونی به نفع موکلمونه و رای نمی‌گیریم چون به دست‌هایی که نمی‌بینیمشون اما درکارند عادت نکردیم!
 عدم تعادل در فهم و شناخت خود مثل تجربه‌ی گمگشتگی مثل وقتی که همه‌ی اهدافمون رو تیک زدیم اما هنوز هم به احساس رسیدن نرسیدیم!
همه‌ی این تجربیات می‌تونه شاعر رو تحریک ‌کنه به سرودن! نویسنده رو به نوشتن و خبرنگار رو به تهیه گزارش! و خلق می‌تونه علاوه بر خودِ « بودن » به « خود بودن»مون کمک کنه!
از معدود کتابایی بود که وادار به نظر نوشتنم کرد! حتما تعادل من هم به هم خورده و کمی به خودم نزدیک‌تر شدم!
      

24

باشگاه‌ها

این کاربر هنوز عضو باشگاهی نیست.

لیست‌ها

این کاربر هنوز لیستی ایجاد نکرده است.

فعالیت‌ها

فعالیتی یافت نشد.