یادداشت فاطمه

فاطمه

فاطمه

1404/2/17

        مكان: آخر آسفالت اهواز، حياطى كه اتاقاش به سبک قدیم ایرانی و دور تا دور حیاط قرار گرفتن
زمان: سالهاى منتهى به كودتاى ٣٢
راوى: خالدِ نوجوان و در سن بلوغ
کاراکترا: همسایه‌هایی که درد مشترک(فقر) اونارو با هم خویشاوند کرده
اسم همسایه‌ها معمولا با یه ترکیب وصفی همراهه : امان آقای قهوه‌خانه‌دار، رحیم خرکچی، خواج توفیق تریاکی، محمد مکانیک، یا با صنم و پسر زردنبویش، هاجر و پسر ریغماسی‌اش، … 

از اونجا که راوی کم سن و ساله ما با جملات کوتاه و نثر ساده و روانی روبروییم که این نشون می‌ده اجرا به خوبی در خدمت محتواست 


داستان در بستر بلوغ جنسی و از پی اون بلوغ عقلی و سیاسی خالد رقم می‌خوره و بذر مبارزه و مقاومت هم همراه با خالد رشد می‌کنه
و مرهم خالد در تمام این مشقت‌ها یاد و خاطره‌ی سیه‌چشمه…
انگار که عشق آخرین و تنها فریادرسه…

زمان داستان خطی نیست و محمود با تکنیک خاطره و تداعی مدام روایت رو می‌شکنه 
پایان رمان هم از پایان‌هایی که در رمان‌های اون سال‌ها می‌بینم متفاوت و مدرنه…
در آغاز منو یاد فضای رمان سنگ صبور انداخت و فکر کردم با یه رمان ناتورالیستی مواجهم اما هر چقدر داستان جلوتر رفت از قضاوتم فاصله‌ی بیشتری گرفتم.

یه جمله‌ی سنگین از عمو بندر : «آخه پسرم، اگه ما آدمای یه لاقبا به همدیگه کمک نکنیم، کی به دادمون میرسه؟»
      
1.5k

51

(0/1000)

نظرات

ادامه اش هم بخونید جالبه کتاب داستان یک شهر  به نوعی ادامه اشه
1

0

فاطمه

فاطمه

1404/2/17

سپاسگزارم، بله حتما 🙏🏼🌹 

0

کاش فراموش کنم این کتاب تا لذت دوباره خوندنش نصیبم بشه
1

1

فاطمه

فاطمه

1404/2/18

گذر زمان شاید کتاب رو عوض نکنه، اما ما رو یه آدم دیگه می‌کنه! و دریچه‌های تازه‌ای بهمون می‌بخشه.
اگر کتابی بتونه منو به این حد از تمنا برسونه قطعا دوباره می‌رم سراغش، چون مطمئنم هنوز کارش با من تموم نشده🌹 

0

اهواز؟ اون هم آخر آسفالت؟😍🥲
چرا هیچکس برای معرفی همسایه ها به این مورد اشاره نکرده بود؟؟
1

2

فاطمه

فاطمه

1404/2/18

منم کلی ذوق کردم وقتی‌ لوکیشن رو دیدم 😇🌹 

1

آفرین به شما 👏👏👏👏
1

0

فاطمه

فاطمه

1404/2/18

🌹🙏🏼سپاسگزارم😇 

1