نژلا نژادی

نژلا نژادی

@nazhlanezhadi
عضویت

دی 1403

38 دنبال شده

56 دنبال کننده

                بر هر چه همی لرزی
می‌دان که همان ارزی 
زان روی دل عاشق،
از عرش فزون باشد 
              

یادداشت‌ها

نمایش همه
نژلا نژادی

نژلا نژادی

1404/7/6 - 22:57

        « وحشت روانی و تراژدی انسانی»

کرولاین بلک‌وود، نویسنده و روزنامه‌نگار ایرلندی، در رمان «مادر بزرگ وبستر» تجربه‌ای را به ثبت رسانده که میان خاطره و ادبیات در نوسان است. او که خود از خانواده‌ای اشرافی اما گرفتار فروپاشی روانی و اجتماعی بود، در این کتاب به جای روایت مستقیم زندگی خویش، سایه‌ای از خود را در هیأت راوی بی‌نام به حرکت درمی‌آورد. «مادربزرگ وبستر» نه فقط گزارشی از مناسبات درونی یک خانواده ایرلندی در قرن بیستم، بلکه نمایشگاهی از سکوت‌ها، فروبستگی‌ها و رازهایی است که در لایه‌های پنهان خانواده رسوب کرده‌اند. این کتاب به‌نوعی یک اتوبیوگرافی نقاب‌دار است؛ روایتی که در ظاهر سرد و بی‌احساس جلوه می‌کند، اما زیر پوست نثرش لرزش‌های عاطفی و فروپاشی‌های روانی پیوسته حضور دارند.

مواجهه نسل‌ها

داستان از خلال مواجهه چهار نسل روایت می‌شود؛ چهار حلقه‌ی به ظاهر گسسته اما در حقیقت به هم پیچیده در زنجیره‌ای از تکرار و تناقض:

نسل اول: مادربزرگ وبستر؛ مادربزرگِ پدرِ راوی، با چهره‌ای صلب، مقید و از بند زمان بیرون‌مانده. او به زندگی می‌چسبد اما از شادمانی گریزان است. هراس و نفرتش از دنیای مدرن و ناخن‌خشکی و نگاه خشکش به زندگی، او را بدل به شبحی کرده که بیشتر به یک مجسمه‌ی بی‌روح می‌ماند.

نسل دوم: مادربزرگ دان‌مارتین؛ مادربزرگ راوی که زنی زیبا اما گرفتار اختلال ذهنی، اهل توهم و خیال‌های ماورایی است و سرانجام در مسیر فروپاشی کامل به تیمارستان سپرده می‌شود. در وجود او جذابیت و جنون دو روی یک سکه‌اند.

نسل سوم: لاوینیا؛ عمه راوی که زنی سبک‌سر و بی‌پرواست و زندگی‌اش را صرف لذت و خوش‌گذرانی کرده است. لاوینیا سه ازدواج نافرجام داشته، دو بار خودکشی کرده و خانه‌اش خانه‌ای سفید و بی‌قاعده، در تضاد با سردی خانه وبستر و وسواس حاکم بر آن خانه، است. او با همه ظاهر شادش در نهایت قربانی همان سرنوشت تاریک می‌شود که بر نسل‌های پیشین سایه افکنده بود.

نسل چهارم: راوی؛ دختری که در کودکی پدرش را در جنگ از دست می‌دهد و میان خانه‌های مادربزرگ و عمه در رفت‌وآمد است. او میراث‌دار تمامی این تضادهاست: نظم آهنین و یخ‌زده مادربزرگ، جنون مادربزرگ دان‌مارتین، سبک‌سری عمه. پرسش اساسی کتاب همین است: این میراث خانوادگی او را به کجا خواهد برد؟

پیرنگ رمان

پیرنگ رمان «مادبزرگ وبستر» ساده است اما عمقش از خلال جزئیات زندگی روزمره و بازگویی خاطرات ساخته می‌شود. ماجرا با راوی آغاز می‌شود که در کودکی و نوجوانی‌اش میان خانه‌های مادربزرگ و عمه در رفت‌وآمد است. حوادث بزرگ در سایه رخ می‌دهند: مرگ پدر در جنگ برمه، بستری‌شدن مادربزرگ دان‌مارتین در تیمارستان، خودکشی عمه. اما بلک‌وود این وقایع را بی‌هیچ اغراق یا دراماتیزه‌کردنی ثبت می‌کند. تراژدی در اینجا در فقدان صدا و در سکوت‌ها رخ می‌دهد.

یکی از نقاط اوج روایت، صحنه تدفین مادربزرگ وبستر است: سرمای سوزناک، چهره کبود کشیش، و مستخدم یک‌چشم که می‌گرید. این تصویر هم پایان یک نسل است و هم تأکید بر استمرار زنجیره‌ی سکوت‌ها. راوی در این لحظه دلتنگی عجیبی را تجربه می‌کند: دلتنگی برای کسی که هیچ‌گاه واقعاً نمی‌شناخته، مثل دلتنگی برای کشوری که هرگز به آن سفر نکرده‌ای.

زمان و مکان

رمان از عصر ویکتوریا تا دوران پس از جنگ جهانی دوم را در بر می‌گیرد. خانه‌ها، اشیا و عادت‌ها در این روایت نقش اصلی را دارند. خانه مادربزرگ وبستر، با صلابت و انجماد و نظم افراطی‌اش، در برابر خانه‌ی سفید و بی‌قاعده عمه لاوینیا قرار می‌گیرد. هر مکان به‌مثابه بازتابی از روان شخصیت‌هاست.

ویژگی‌های سبکی رمان

نثر کرولاین بلک‌وود در رمان «مادربزرگ وبستر» نثری مقتصد، سرد و بریده‌بریده است. او در بازگویی از زیاده‌گویی می‌پرهیزد و از خلال جملات کوتاه و بی‌حاشیه، لایه‌ای از خشونت و فقدان را منتقل می‌کند. سبک او، با جزئیات دقیق و انتخاب واژه‌های محدود، بر شدت احساسات و فروپاشی روانی شخصیت‌ها تمرکز دارد و به خواننده اجازه می‌دهد در سکوت و فضای خالی میان جملات، عمق تراژدی را حس کند

ساختار و روایت‌شناسی

رمان ساختاری پازل‌گونه دارد: تکه‌هایی از خاطره، روایت‌های غیرمستقیم و بازگویی‌های دیگران (مثل خاله کاتلین یا تامی ردکلیف) کنار هم چیده می‌شوند تا تصویری از گذشته ساخته شود. این شیوه روایت، بر عدم قطعیت تأکید می‌کند؛ هیچ‌گاه تصویری کامل و شفاف شکل نمی‌گیرد، درست مثل همان دایره‌ی کج و کوله‌ای که کودک می‌کشد و مدعی است «این آدم است».

فضای گوتیک

کتاب مادر بزرگ وبستر با عناصر کلاسیک گوتیک ساخته شده است. خانه‌های قدیمی و سرد مادربزرگ وبستر با نظم سخت و خشکشان در تضاد کامل با خانه‌ی سبک‌سرانه و سفید رنگ عمه لاوینیا، معماری و مکان گوتیک را تقویت می‌کنند. جنون و توهم مادربزرگ دان‌مارتین، با باور به نیروهای ماورایی و ارتباط با جن و پری، عنصر هراس روانی و فراطبیعی را برجسته می‌کند. مرگ و خودکشی‌های عمه لاوینیا، تضاد شادی ظاهری با فروپاشی درونی، حس مرگ و نابودی شخصیت‌ها را به تصویر می‌کشد. مراسم تدفین مادربزرگ وبستر در قبرستان با سرمای سوزان، چهره‌ی کبود کشیش و نور سرد اطراف، ترکیبی از تاریکی و جزئیات بصری گوتیک خلق می‌کند. سکوت و رازهای خانوادگی که در طول نسل‌ها پنهان مانده‌اند، فضای وهم‌آلود گوتیک را کامل می‌کنند، همان‌طور که راوی تجربه می‌کند: «مثل دلتنگی برای کشوری که تا به حال به آن سفر نکرده باشی و هیچ وقت هم قرار نباشد بروی آنجا».

پیشنهاد برای خوانندگان

خوانندگان علاقه‌مند به رمان «مادر بزرگ وبستر» می‌توانند برای تجربه‌ای مشابه، رمان‌های گوتیک و روان‌شناسانه‌ای مانند «قلعه اوترانتو» اثر هوراس والپول، «فرانکنشتاین» مری شلی و «بلندی‌های بادگیر» امیلی برونته را مطالعه کنند. این آثار، همچون رمان بلک‌وود، با فضای تاریک، رازآلود و شخصیت‌های درگیر فروپاشی روانی، تجربه‌ای از وحشت روانی و تراژدی انسانی ارائه می‌دهند.

رمان «مادربزرگ وِبستر» با ترجمه نیما حُسن ویجویه در نشر بیدگل منتشر شده است.
      

12

نژلا نژادی

نژلا نژادی

1404/4/13 - 15:43

        «پاورقی‌های شنی یا کنار دنیا، وسط سالن» اولین رمان عومور ایکلیم دمیر، نویسنده معاصر اهل ترکیه، و بعد از مجموعه داستان «کتاب اوهام گوناگون» دومین کتابی است که از این نویسنده به فارسی ترجمه شده است. این رمان، که با ترجمه مژده الفت و در نشر مَد منتشر شده، از آن دسته آثاری است که نه‌تنها در مرز میان ژانرها حرکت می‌کند، بلکه مرز میان واقعیت و خیال، تاریخ و اسطوره، زبان و سکوت را نیز به چالش می‌کشد.

منطقه‌ی ممنوعه

بر پیشانی این رمان، دیالوگی از فیلم «استاکر» تارکوفسکی نقش بسته است: «قبلاً زندگی جذاب‌تر بود؛ در هر خانه یک جن، در هر کلیسا خدایی بود. آدم‌ها جوان بودند، اما حالا از هر چهار نفر، یکی پیر است». این پیشانی‌نوشت، به‌روشنی نشان می‌دهد که جهان این رمان هم در مسیر مشابهی قرار دارد؛ جست‌وجویی در منطقه‌ای ممنوعه، بین واقعیت و خیال، جایی که «از آدم‌ها محافظت نمی‌شود»، و هر خطی از داستان، آهنگی نیست مگر پژواک آن «منطقه».

در «استاکر» شخصیتی به همین نام، دو نفر را به «منطقه» می‌برد؛ جایی ممنوعه و رازآلود که قوانین فیزیکی‌اش متفاوت است و در قلب آن اتاقی هست که ظاهراً آرزوی انسان را برآورده می‌کند.

در «پاورقی‌های شنی» نیز ما با منطقه‌ای جغرافیایی مواجهیم که بین خیال و تاریخ در نوسان است؛ مکانی که در آن زمان از کار می‌افتد، خطوط واقعیت از بین می‌روند، و شخصیت‌ها در دل سکوت و شن غرق می‌شوند. همچنین رمان «پاورقی‌های شنی» از نظر فضا با «استاکر» قرابت‌هایی دارد و ایکلیم دمیر در رمان خود از همان میزان ایستایی، خاک، سکوت، و فروپاشی زمان بهره می‌برد.

اگر فیلم تارکوفسکی، تجربه‌ای سینمایی و تصویری از منطقه‌ی ممنوعه است شاید بتوان «پاورقی‌های شنی» را تجربه‌ای ادبی و مکتوب از این فضا تلقی کرد.

اوهام شنی در پاورقی‌های گوناگون

«کتاب اوهام گوناگون» و «پاورقی‌های شنی» دو نمونه از دنیای ادبی دمیر هستند که اولی نمایانگر مهارت او در تفکیک احوال شخصیت‌های معمولی، با جزئیات دقیق روانی و فضایی است و دیگری نمایشگر آزمون ادبی او با ساختارهای بلندتر، موضوعات تاریخی و عناصر نمادین گسترده‌تر. دمیر به همان اندازه که در «اوهام» کوچک و دقیق می‌نویسد، در «پاورقی» به روایتی گسترده و چالش‌برانگیز رو می‌آورد و خواننده را به سفری در دل تاریخ، خاطره و تخیل می‌برد؛ جایی میان شن‌های سرگردان و سطرهای فراموش‌شده.
روایت‌های موازی، سرنوشت‌های متقاطع

داستان بر دو خط زمانی موازی بنا شده است. در یک سوی روایت، میتهاتِ پزشک را داریم که با انزوا و روزمرگی دست و پنجه نرم می‌کند و در سوی دیگر، دفترچه‌ی خاطرات شوکت کمال‌بیگ (قهرمان دوران کودکی میتهات) را که در دل سال ۱۹۱۴، در آستانه‌ی فروپاشی امپراتوری عثمانی و تولد جمهوری نوشته شده است. حس تکرار و ایستایی، نه‌تنها در فرم روایت، بلکه در زیست شخصیت‌ها رسوخ کرده و به بیان‌های متفاوتی بارها و بارها در داستان تکرار می‌شود: «… توانایی پیگیری مطلب و درکم از زمان را از دست دادم. انگار داشتیم برهه‌ای از زمان را بارها زندگی می‌کردیم.» یا: «انگار در آن خانه یک نفر دست و پای زمان را بسته و حتی لنگه‌جورابی هم در دهانش چپانده بود تا صدایش درنیاید.»

زبان و لحن

یکی از امتیازهای بزرگ کتاب، زبان شاعرانه و نمادگرایانه‌ی آن است. ایکلیم دمیر در این رمان از همان وسواس زبانی «کتاب اوهام گوناگون» سود می‌برد، اما آن را به عمق‌کاوی روان‌شناسانه و فضاسازی فلسفی پیوند می‌زند.

برای مثال دمیر در بیان کیفیت روزمرگی‌های میتهات چنین می‌نویسد: «پک عمیقی به سیگارم زدم. دودی که وارد ریه‌هایم شد تا اعماق روحم نفوذ کرد. اگر روزی بمیرم و به خاطر کارهای نیمه‌تمامم به روح بدل شوم، احتمالاً رنگ روحم زرد نیکوتینی خواهد بود.»

بازی با مرزها

«کاش مرزی باشد که من را از من جدا کند!» (از متن کتاب)

در این اثر، تاریخ نه بازسازی و نه روایت می‌شود، بلکه به‌عنوان یک خاطره‌ی متغیر و نااستوار، با افق‌های تخیل و اسطوره درمی‌آمیزد. در نقطه‌ای که روایت دیگر تحمل واقعیت را ندارد، یعنی در فصل پایانی، رمان با عنصر جادوییِ قمقمه ژانر خود را تغییر می‌دهد. این گذار، هم شگفت‌انگیز است و هم در امتداد منطق روایی کتاب.

ایکلیم دمیر، با بهره‌گیری از موتیف‌هایی چون قطار، شن، خرابه و یادداشت، تجربه‌ای روایی از ذهن در آستانه‌ی فروپاشی را ارائه می‌کند. جملاتی چون: «این فکر دلم را از چنان اندوهی انباشت که گویی بیرون رستوران توفان شن بود، نه باران.» یا: «یک لحظه زمان و مکان را گم کردم. البته وقتی آدم از خانه بیرون نرود، دیگر چه فرقی دارد در کدام شهر باشد؟ خانه‌ها حتی زمان را هم دور می‌زنند.» و «صدای درونم می‌گوید فراموشی و دیوانگی دو روستای مرزی عقلند… اما خوب می‌دانم که حتی اگر دیوانه شوم، باز فراموشت نمی‌کنم.» نمودهایی از روایت ذهن در آستانه فروپاشی در این رمان هستند.

مختصری درباره عومور ایکلیم دمیر

عومور ایکلیم دمیر (متولد ۱۹۸۰ در آدانا) نویسنده، روزنامه‌نگار، و مترجم اهل ترکیه است. او دوران کودکی‌اش را در تارسوس واقع در استان مرسین گذراند و پس از تحصیل در رشته‌ی حقوق در دانشگاه استانبول، برای هفت سال به‌عنوان وکیل کیفری مشغول به کار شد و سپس سه سال در زمینه‌ی نگارش آگهی تبلیغاتی فعالیت کرد. فعالیت ادبی دمیر با انتشار نخستین داستان کوتاهش در سال ۲۰۱۰ در مجله‌ی «وارلیک» آغاز شد.

دمیر پس از کسب جایزه‌ی هالدون تانر و چند جایزه‌ی کشوری دیگر برای مجموعه داستان «کتاب اوهام گوناگون»، اولین رمان خود یعنی «پاورقی‌های شنی» را در سال ۲۰۲۰ منتشر کرد. او با نثری مواج‌، روایتی چندلایه، و پایانی که چون غبارِ شن در ذهن باقی می‌ماند، اولین رمان خود را به اثری قابل‌تأمل تبدیل کرده است.
      

8

نژلا نژادی

نژلا نژادی

1404/2/20 - 01:33

        اگه بپرسن این کتاب چه رنگیه؟ می‌گم سبز سیج! سرچ کنید و حتما این رنگ رو ببینید. سبزی که انگار خاک گرفته ، سبزی که انگار از پسِ مه مى‌بینی، سبزی که هم آرامش داره هم رازآلوده….

" کاملاً ممکن است حافظه‌ام از این رویدادها از پس سالیان غبارآلوده و کم‌رنگ شده باشد. شاید هیچ‌چیز آن‌چنان که امروز دوباره پیش روی من ظاهر شده، رخ نداده است. "

منظر پريده‌رنگ تپه‌ها، فضایی کاملا مه‌آلود و کم‌رنگ و پر از شبنم صبحگاهی‌ داره، انگار که توی ارتفاعات و روی ابرایی و زیر پات سفت نیست و قرار هم نیست سفت بشه، حتی با تموم کردن کتاب.

راوی داره گذشته رو روایت می‌کنه، گذشته‌ی دور و گذشته‌ی نزدیک.
و نسبت به گذشته‌ی دور همونطور که از کتاب نقل قول کردم راوی مطمئن نیست که همه‌چیز رو درست همونطور که اتفاق افتاده به یاد می‌آره یا نه!‌
راوی ما به شدت احساس گناه می‌کنه و نمی‌خواد حتی اسم دخترش ( کیکو ) رو ببره، اما از طرفی نیاز داره گذشته رو تعریف کنه! علت کابوسی رو که می‌بینه توضیح بده! 
حالا با این اوصاف، با روایتِ راوی‌ای که مطمئن نیست همه‌چیز رو درست به یاد میاره یا نه؟ راوی‌ای که احساس گناه می‌کنه و کابوس می‌بینه؟؟چطورى بايد مواجه شد؟ چطورى بهش نزديك شد؟ مثل معما مى‌مونه، بنظرم یه معمای روانشناختی!

اولین کتابی بود که از ایشی‌گورو خوندم
و چقدرررر بابت این انتخاب خوشحالم
گویا اولین کتاب نویسنده هم هست 🥲😇
( هر بار بازمانده‌ی روز رو شروع کردم بعد از ده صفحه کنار گذاشتم حتما دفعه‌ی بعد صبوری می‌کنم و می‌خونمش )
      

13

نژلا نژادی

نژلا نژادی

1404/2/18 - 02:16

        « می‌خوام خودکشی کنم، مگه اینکه یه دلیل برام بیاری که زندگی ارزش ادامه‌دادن داشته باشه. »
این جمله توسط کسی که قصد خودکشی داشته از ویل دورانت پرسیده می‌شه! و دورانتی که از پاسخی قانع‌کننده عاجزه، تصمیم می‌گیره که نامه‌ای با مضمون « زندگی برای تو چه معنایی داره؟ » رو برای صد نفر از آدمای تاثیرگذار بفرسته.

افرادی مثل مهاتما گاندی، برتراند راسل، برنارد شاو، جواهر لعل نهرو، آندره موروا،…

و حتی از یک زندانی محکوم به حبس ابد!
… و این بخشی از پاسخ اون زندانیه: « زندگى حتى پشت دیوارهاى زندان، مى تواند فوق العاده جالب و ارزشمند باشد، به همان اندازه که براى کسانى که در بیرون زندان هستند چنین است. در اینجا همه چیز بستگى دارد به ایمانى که انسان به صحت و استوارى فلسفه‌ى خود دارد. »

و در پایان 
دورانت نگاه خودش رو مکتوب کرده !
و همه‌ی پاسخ‌ها بسی قابل تامل‌اند و به قول حضرت مولانا هر کسی از ظن خودش یارِ زندگى شده…

تراپى عميقى بود ✌🏼
      

28

نژلا نژادی

نژلا نژادی

1404/2/17 - 02:19

        مكان: آخر آسفالت اهواز، حياطى كه اتاقاش به سبک قدیم ایرانی و دور تا دور حیاط قرار گرفتن
زمان: سالهاى منتهى به كودتاى ٣٢
راوى: خالدِ نوجوان و در سن بلوغ
کاراکترا: همسایه‌هایی که درد مشترک(فقر) اونارو با هم خویشاوند کرده
اسم همسایه‌ها معمولا با یه ترکیب وصفی همراهه : امان آقای قهوه‌خانه‌دار، رحیم خرکچی، خواج توفیق تریاکی، محمد مکانیک، یا با صنم و پسر زردنبویش، هاجر و پسر ریغماسی‌اش، … 

از اونجا که راوی کم سن و ساله ما با جملات کوتاه و نثر ساده و روانی روبروییم که این نشون می‌ده اجرا به خوبی در خدمت محتواست 


داستان در بستر بلوغ جنسی و از پی اون بلوغ عقلی و سیاسی خالد رقم می‌خوره و بذر مبارزه و مقاومت هم همراه با خالد رشد می‌کنه
و مرهم خالد در تمام این مشقت‌ها یاد و خاطره‌ی سیه‌چشمه…
انگار که عشق آخرین و تنها فریادرسه…

زمان داستان خطی نیست و محمود با تکنیک خاطره و تداعی مدام روایت رو می‌شکنه 
پایان رمان هم از پایان‌هایی که در رمان‌های اون سال‌ها می‌بینم متفاوت و مدرنه…
در آغاز منو یاد فضای رمان سنگ صبور انداخت و فکر کردم با یه رمان ناتورالیستی مواجهم اما هر چقدر داستان جلوتر رفت از قضاوتم فاصله‌ی بیشتری گرفتم.

یه جمله‌ی سنگین از عمو بندر : «آخه پسرم، اگه ما آدمای یه لاقبا به همدیگه کمک نکنیم، کی به دادمون میرسه؟»
      

55

نژلا نژادی

نژلا نژادی

1404/2/14 - 21:26

        … و منی که همچنان از خوندن کارای مک دونا سورپرایز می‌شم، 
من مرد بالشی و ملکه‌ی زیبایی لی‌نین رو بیشتر دوست داشتم.
و از بین نمایش‌نامه‌هایی که از مک‌دونا خوندم بنظرم این نمایش‌نامه از باقی نمایشنامه‌ها به واقعیت جامعه نزدیک‌تره! چون مک‌دونا همیشه با اگزجره کردن جرم و جنایت و نه عادی انگاشتن جنایت که طبیعی انگاشتن اون ( در لوکیشنی که نمایش‌نامه‌ در اون رخ می‌ده ) ، سِرشدگی جامعه رو به طرز هنرمندانه‌ای به تصوير مى‌کشه.

در این نمایش‌نامه با مامور اعدامی روبرو هستیم که بنظر می‌آد غایتش رو در شغلش ( اجرای مجازات اعدام ) می‌بینه، و وقتی قانونی که مجازات اعدام رو تعیین کرده ، ملغی می‌شه مخاطب انتظار داره که این مامور دچار بحران هویتی بشه و …. اینجا دقیقا اونجاییه که جنون‌ مک‌دونا دوباره دست به‌کار می‌شه تا طبیعی بودن جنایات در هر پوشش و هر قامتی رو نشون بده…
البته جوهر نمایش‌نامه فقط از زمان حال تغذیه نمی‌کنه، بلکه گذشته‌ی مامور رو هم میاره جلوی چشمش، اما هر تکانه و شوکی در سنگ‌شدگی مخلوق مک‌دونا بی‌ اثره.
البته کم‌کم می‌بینیم که این سنگ‌شدگی در تمام کاراکترها گسترده می‌شه یا اینطور بگیم که مک‌دونا رفته‌رفته این سنگ‌شدگی رو به نمایش می‌ذاره….
      

20

نژلا نژادی

نژلا نژادی

1403/12/23 - 13:20

        براى بار دوم برادران رو خوندم و بار اول با ترجمه صالح حسينى و 
اين بار با ترجمه پرويز شهدى 
كه قطعا پيشنهاد من ترجمه دومه
اگر قبلش جوان خام رو خونده باشيم متوجه مى‌شیم که در اینجا هم مانند جوان خام، ما مواجهه‌ی پدر و پسر رو تقریبا در شرایط مشابهی داریم و وجه اشتراک در هر دو بنظرم اینه که فرزندی که رو در روی پدر قرار می‌گیره فرزندی‌ست که ناخواسته و کنارگذاشته شده‌ست.

سه برادر داستان،
دومی (ایوان) روشنفکر شكاك و بى اعتقاد به مسيح
سومی (آلیوشا) با ايمان و معتقد به مسيح
و اولی (دیمیتری) كه برادر ناتنى‌ست فردی شهوتران و گناهکاره
که در انتها برادران در پی نجاتش هستن 
و خود دیمیتری که نجات رو در کیفر دیدن و رنج کشیدن می‌بینه

و البته برادر چهارمی( اسمردياكوف) که گویا فرزند نامشروع پدر هست هم حضور داره و در اتفاقاتى كه از سر مى گذرونن نقشى اساسى داره 

بنظر من يكى از قدرتمندترین بخشهاى داستان، دیالوگ بین ایوان و آلیوشاست و این بحث هم در نتیجه‌ی سوالی‌ست که پدرشون پرسیده : آیا خدایی وجود داره؟

اگر داستايفسكى مى خواست در اين مكالمه صرفا ناظر باشه، بنظرم مى بايست به صحبتهاى ايوان( شعر و ادعانامه و افسانه بازپرس) پاسخى در همان حد قوى و كوبنده (از طرف آلیوشا ) داده مى شد و قضاوت رو در نهايت  به مخاطب واگذار مى كرد كه در جدال شك و ايمان با ايوان همدل‌تره یا با آلیوشا. که البته این هم مستلزم این بود که شخصیت آلیوشا کمی قوی‌تر و استخون‌دارتر شکل می‌گرفت.

این کتابیه که قطعا برای دوباره خوندن انتخابش می‌کنم👌🏽
      

11

نژلا نژادی

نژلا نژادی

1403/12/20 - 23:31

5

باشگاه‌ها

این کاربر هنوز عضو باشگاهی نیست.

چالش‌ها

لیست‌ها

این کاربر هنوز لیستی ایجاد نکرده است.

بریده‌های کتاب

نمایش همه

فعالیت‌ها

فعالیتی یافت نشد.