دوست بازیافته

دوست بازیافته

دوست بازیافته

فرد اولمن و 1 نفر دیگر
4.0
104 نفر |
34 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

4

خوانده‌ام

165

خواهم خواند

53

ناشر
ماهی
شابک
9789649971179
تعداد صفحات
112
تاریخ انتشار
1399/5/25

نسخه‌های دیگر

توضیحات

        
	دوست بازیافته ماجرای دوستی دو نوجوان در سال هایی است که هیتلر در آلمان قدرت مطلق را به دست می گیرد و در پی آن جنگ جهانی دوم نیز روی می دهد. هانس شوارتس، نوجوانی یهودی، در مدرسه با کنراد فون هوهنفلس، فرزند خانواده ای سرشناس و اشرافی، دوست می شود. دوستی این دو در بحبوحه ی روی کار آمدن حزب نازی و قدرت گرفتن هیتلر در سال 1932 شکل می گیرد. این وقایع سیاسی بر دوستی هانس و کنراد اثر می گذارد و زندگی هر دو آن ها را دگرگون می کند. فرد اولمن با نگاهی انسانی و روایتی خواندنی و روان از تأثیرات جنگ و فاشیسم سخن می گوید. آرتور کوستلر، در مقدمه ای که بر این کتاب نوشته است، از آن به عنوان شاهکاری یاد می کند که به رغم موضوع دردناکش با لحنی آرام و سرشار از دلتنگی نوشته شده است.
      

بریدۀ کتاب‌های مرتبط به دوست بازیافته

نمایش همه

دوره‌های مطالعاتی مرتبط

دوست بازیافته

تعداد صفحه

10 صفحه در روز

لیست‌های مرتبط به دوست بازیافته

نمایش همه

پست‌های مرتبط به دوست بازیافته

یادداشت‌ها

          گذری به تاریخ، رد دلِ یک رفاقت تلخ

نویسنده یهودی‌زاده است. پس یهودی‌ها را خوب می‌شناسد و تویِ رمانِ کوتاهش، خوانندگان کارِ سختی ندارد که هیچ، لذت هم می‌برند. نقاشِ چیره‌دستی هم است. پس خیالمان از تصویرسازی‌هایِ کتاب راحت است؛ کیف می‌کنیم. قصه‌ای که روایت می‌شود هم سر و ته دارد و پرکشش است. نویسنده، زمینه‌ی تاریخیِ رمان را ظاهرا تجربه کرده. چون 1901 دنیا آمده و جنگ‌های جهانی را و اوضاعِ آلمان و اروپا را به چشم دیده. پس می‌شود به لایه‌هایِ زیرینِ رمان هم اعتماد کرد.
همه‌ی این‌ها را بگذارید کنارِ شیوه‌ای که برایِ روایتِ درون‌مایه‌اش استفاده کرد. نوجوانِ یهودی، که ظاهرا خودِ نویسنده است، دوست دارد با پسرِ نوجوانِ دیگری که از بزرگان است و مادرش از یهودی‌ها متنفر است، دوست شود. از همین قصه‌ی به ظاهر ساده مضمونی تاریخی برای رمان درمی‌آید با محوریت هیتلر است و نازی. و دشمنی آن‌ها با یهودی‌ها. گرچه هیتلر در سایه‌ی رمان است. دیگر به خودتان زحمت بدهید و 112 صفحه‌ای بخوانید تا در دلِ یک رفاقتِ تلخ، گذری به دلِ تاریخ داشته باشید.

یک نکته‌ای که در این اثر بود، توصیفاتی و استفاده از کلماتی بود که نوجوان‌ها استفاده می‌کردند. انگار ِمناسب سن‌شان نبود. گرچه مدرسه‌ی بزرگی درس می‌خواندند. اما برای پسرِ 16 ساله، این همه دایره‌ی گسترده‌ی طالاعات و مطالعات کمی بعید بود. البته شاید برخی کلمات در ترجمه‌ی مهدی سحابی آمده در آلمانی منظورِ خاصِ دیگری داشته. ولی هر چه هست، دارم به نویسندگانِ آلمانی علاقمند می‌شوم.
جالب است بدانید که «گیرنده شناخته نشد» اثر تیلور هم بر همین پیرنگ و قصه و مضمون می‌چرخید.
        

8

زینب

زینب

1403/9/8

          برایِ من(و شاید خیلی از کسایی که خوندنش) ارزشِ این کتاب به پایانشه.
ولی لطفا اگه تصمیم گرفتید بخونید، با این هدف نخونید که قراره آخرش غافلگیر بشید، کلا هر کتابی رو با تصور غافلگیرشدن بخونید ممکنه ناامیدتون کنه!
لطفا از روندِ داستان و لحظاتش لذت ببرید.

این کتاب هم حرف‌های زیادی برای گفتن داره، از دوستی، جنگ و از تفاوت‌های خواسته و ناخواسته‌ای که آدم‌ها با هم دارن و این تفاوت‌ها می‌شه عاملِ رنج کشیدن و قضاوت‌شدنشون…

داستان درباره‌ی دو تا دوسته، دو تا پسر بچه که به نظر می‌رسه با هم خیلی متفاوتن، ولی در اصل خیلی هم با هم‌دلن و ارتباطِ زیبایی دارن.

قصه رو «هانس» برای ما تعریف می‌کنه، از روزی که حس کرد «کنراد» می‌تونه دوستِ خوبی براش باشه. شروعِ دوستیِ هانس و کنراد باعث شد دلم بخواد دوباره به دوران کودکی و نوجوونی خودم برگردم و دوباره اون حسِ خالصانه دوست پیدا کردن و دوست موندن رو تجربه کنم.

کتابیه که اولش بوی دوستی و صمیمیت داره، ولی از اون‌جایی که زندگی همیشه زیبا نمی‌مونه این دوستی و صمیمیت هم قراره آسیب‌هایی ببینه. 

اگه می‌خواید یک کتابِ کم‌حجم و کوتاه بخونید که «ارزشِ مطالعه» هم داشته باشه، به نظرم این می‌تونه انتخابِ خوبی باشه.
        

10

        نثر کتاب بسیار خوب و ویراستاری هم عالی است و در یک نشست دو ساعته خوانده می‌شود.

داستان از زبان یک دانش آموز 16 سالۀ دبیرستانی به نام هانس شوارتس که فرزند یک پزشک یهودی است، روایت می‌شود که تا سن 17 سالگی در اشتوتگارت آلمان زندگی کرده و در آن زمان مجبور به مهاجرت به آمریکا شده است.

داستان از یک سال پیش از مهاجرتش آغاز می‌شود؛ زمانی که یک دانش آموز جدید از خانواده‌ای اشرافی، به اسم کنراد وارد مدرسه می‌شود و به او انگیزه می‌دهد تا برای دوست شدن با هم‌کلاسی تازه‌وارد، هم در دس و هم در ورزش خودش را مطرح کند و اتفاقا چنین می‌شود و آن دو با هم دوست می‌شوند.

خانوادۀ کنراد از یهودی‌ها بیزارند و از نشست و برخاستِ پسرشان با یک پسر یهودی ناراضی‌اند، اما کنراد با احترام به نظر آنها، فقط رفت‌وآمد به خانه‌های همدیگر را محدود می‌کند و دوستی‌اش را با هانس ادامه می‌دهد.

کم‌کم فعالیت‌های حزب نازی و هیتلر بالا می‌گیرد و شدت می‌یابد و چند هم‌کلاسی‌اش با هانس برخورد می‌کنند و به او می‌گویند؛ به فلسطین برگرد و با هم درگیر می‌شوند. 

در این دعوا کنراد به یاری دوستش نمی‌آید و بعدا خارج از مدرسه می‌گوید که خود و خانواده‌اش، به هیتلر برای پیشرفت آلمان امیدوارند تا به دامن لنینیسم نیفتد.

بعد از این ماجرا، خانوادۀ هانس، او را به نیویورک نزد خویشاوندان خود می‌فرستند تا از دردسرها و آزار و اذیت نازی‌ها نجات یابد و مدتی بعد خودشان با شیر گاز خودکشی می‌کنند.

هانس که امروز یک وکیل دعاوی پولدار است؛ از قصد، گذشتۀ آلمانی‌اش را از یاد برده است و حتی به همه می‌گوید که نمی‌تواند آلمانی حرف بزند. 

پس از مدتی برای کمک به بازسازی مدرسه‌اش در آلمان ـ که آنجا درس می‌خوانده و در جنگ ویران و نابود شده ـ از او درخواست کمک مالی می‌کنند و لیست 400 دانش آموز مدرسه را که در جنگ کشته شده‌اند، برایش می‌فرستند.

هانس هم کلاسی‌های سابقش را که با او در مدرسه درگیر شده و آزارش داده بودند، بین کشته شده‌ها می‌بیند و خوشحال می‌شود و تردید دارد که در لیست ارسالی، نام دوست سابقش کنراد را جستجو کند و از سرنوشتش باخبر شود یا نه؟ 

اما بالاخره لیست را نگاه می‌کند و می‌فهمد که او به دلیل شرکت در یک توطئه علیه هیتلر اعدام شده است.

ارتباطات مدرسه و دوستی‌های این دوران، از پاک‌ترین و بهترین دوستی‌ها است که معمولا تا پایان عمر ادامه می‌یابد. 

اما در این داستان؛ مسائل سیاسی، فرهنگی و اجتماعی آن روزگار این دو دوست صمیمی را از هم جدا می‌کند و آنها دیگر موفق به دیدار هم نمی‌شوند.
      

با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش می‌شود.

15

          دوست بازیافته رو سال‌های دبیرستان به پیشنهاد یکی از دوست‌های نزدیک اون زمانم خوندم. الان چیز زیادی ازش یادم نیست. ولی چیزی که باعث شد یادش بیفتم این بود که اون دوست قدیمی رو بعد چندین سال ارتباط منقطع دوباره بازیافتم، در حالی که مهاجرت کرده ، تغییر کرده و  زندگی و مهاجرت تحت فشارش گذاشته بود بهم پیام داد و ازم کمک خواست. چند بار از پشت وب‌کم با هم حرف زدیم. درباره اون دوستی‌های قدیمی و نسبتش با امروزمون. همه‌ی خوشی‌ها و ناکامی‌هاش. برام یک مرحله‌ی جدیدی از دوستی رو روشن کرد که تا به حال تجربه نکرده بودم، نه اون مرحله پیداکردن دوست، دوست شدن  و مراقبت ازش، نه ادامه دادن کژ دار و مریز دوستی با خبرگرفتن‌های کوتاه و گاه گدار از همه دیگه، «بازیافتن دوستی» خیلی برام عمیق‌تر از همه اینا بود. یک جور بازگشت به ریشه‌ها و نور انداختن روی هزارتوهای تاریک گذشته‌ای که امروزمون رو‌ معنادارتر می‌کنه. 
حالا یادم نمیاد داستان این کتاب چی بود، ولی فکر می‌کنم دوباره باید بخونمش.
        

4