معرفی کتاب بازرس اثر نیکلای واسیلیویچ گوگول مترجم آبتین گلکار

بازرس

بازرس

4.3
53 نفر |
28 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

0

خوانده‌ام

77

خواهم خواند

70

ناشر
هرمس
شابک
9789643636029
تعداد صفحات
147
تاریخ انتشار
1399/6/29

نسخه‌های دیگر

توضیحات

        در نمایشنامه بازرس، گوگول با استفاده از موضوعی نسبتا ساده نمایندگان ادارات مختلف یک شهر را در کنار هم گرد آورده و کاستی‌های اخلاقی آنان را به سخره می گیرد: خبر آمدن یک بازرس به شهری دورافتاده، شهردار را به هراس می اندازد و او با جمع کردن مسئولان ادارات مختلف می کوشد سر و شکلی به اوضاع آشفته شهر بدهد و برای پنهان کردن نابسامانی‌ها و تخلفات خود و هم‌قطارانش تدبیر بیندیشد. از سوی دیگر، مردم شهر نیز با خبردار شدن از آمدن بازرس، به صرافت می افتند تا به هر وسیله اعتراض و دادخواهی خود را از شهردار به گوش بازرس برسانند...
      

دوره‌های مطالعاتی مرتبط

لیست‌های مرتبط به بازرس

نمایش همه

یادداشت‌ها

این یادداشت مربوط به نسخۀ دیگری از این کتاب است.

          نمایش‌نامه بازرس
نوشته نیکلای گوگول
ترجمه محمدرضا نیک بخش

«فرماندار: می‌دانم احمق! من به چیز دیگری فکر می‌کنم. اگر این بازرس بپرسد چرا ساختمان نمازخانه بیمارستان تمام نشده در صورتیکه پنج سال پیش شروع شده و بودجه آن مرتبا پرداخت گردیده؟… فورا در جواب بازرس بگویید که شروع به ساخت ساختمان کرده بودیم ولی متأسفانه سوخت. مبادا کسی از دهانش حرفی بیرون بیاید و بگوید که اصلا شروع نکردیم.»

نیکلای گوگول، نویسنده اکراینی تبار ادبیات روسیه است. او را همراه با پوشکین، از پایه‌های ادبیات و رئالیسم قرن نوزدهم روسیه می‌دانند. او زاده ۱۸۰۹ بود و در آشوب نبرد ناپلئون‌ با امپراتوری روسیه دیده به جهان گشو‌د. او که پدری نویسنده داشت، وارد کار دولتی شد، اما محیط ادارات دولتی به مذاقش خوش نیامد و پس از آشنایی با پوشکین، راه ادبیات را در پیش گرفت. قلم طنز و شوخ، دقیق و نکته سنج او بعدها الهام بخش نوشته‌های چخوف، داستایفسکی و بسیاری دیگر از بزرگان تاریخ ادبیات شد.

نمایشنامه کمدی بازرس‌ را او در سال ۱۸۳۵ نوشت و چهره‌ای‌ از سیستم بروکراتیک و اداری فاسد در روسیه تزاری را، زمان سلطنت نیکلای اول، ترسیم کرد. 
کمدی او نمی‌توانست بدون دخالت خود امپراتور از زیر‌ تیغ سانسور جان به در برد، و حتی پس از مداخله، امپراتور نیکلای اول در نخستین شب اجرای نمایش حاضر شده و از آن تعریف کرد و گفت: هم من و هم دیگران متوجه شدند پیام نمایش چه بود.

ماجرا از آنجایی آغاز می‌شود که مقامات محلی یک قصبه کوچک توسط تلگرافی مطلع می‌شوند که قرار است بازرس دولتی از پترزبورگ برای سرکشی و بازرسی و بررسی سازوکار امور اداری به آنجا رجوع کند؛ بازرسی با هویت مجهول و نامشخص و نامحسوس.
تمامی مقامات قصبه، از جمله شهردار و رئیس بهداری و رئیس اداره عدلیه و حتی ملاکین محلی، سراسیمه و هراسان برای رفع و پوشاندن قصور خود در کارها به تشویش دچار می‌شوند.

کمدی بازرس نمایانگر فساد، چاپلوسی، کارشکنی و رانت و رشوه‌بازی‌های زمامداران دولتی زمان خود بوده و قلم منحصر به فرد و هزل او به آن رنگ و لعابی جانانه داده. این کمدی در هر کشوری که سیستم اداری و حکمرانی آن دچار فسادهای اساسی اخلاقی و فرهنگی‌ باشد کاملا ملموس و قابل درک است.

 مهمترین پند برای من دیدن فساد سیستماتیک و فرهنگی در آحاد مردم بود.سرطانی که نه از رأس قدرت، که از اعضای دون پایه تا حتی اعضای جامعه، ملاکین و تجار گسترده شده بود. این گونه اضمحلال خیر و غرق شدن در شر، نه تجویزی از سوی مقامات بلندپایه نظام، که پذیرفته شده توسط تمامی اعضای سیستم بروکراتیک و اداری جامعه بود. زمانی که تمام اعضا به حضور و پذیرش ساختار تباهی دیوان‌سالاری تن بدهند، مشکل می‌توان به بهبود شرایط، حتی با کنترل‌های شدید حکومتی امیدی داشت. مسئولیت اگر به جای پذیرش توسط اعضای جامعه، منوط بر کنترل و نظارت قانون باشد، نمی‌تواند به صورت یکپارچه به حفظ ارزش‌های انسانی همچو عدالت و صداقت و ایثار منتهی شود.

گوگول پس از‌ نوشتن چند نمایشنامه دیگر، از جمله عروسی، و نوشتن داستان #گروتسک و تلخ و سیاسی و انتقادی «نفوس مرده»، توسط منتقدان بسیاری ستوده شد و توسط عموم مردم روسیه مورد نقد و سرزنش قرار گرفت که چرا چهره روسیه را چنان رسوا کرده و از زیبایی‌های آن چیزی به میان نیاورده. وی بعد از این وضعیت بود که دست‌نوشته‌هایش و بخش نهایی نفوس مرده را سوزاند و آواره شد.
پس از حمله تند مردم، گوگول که با حساسیت روحی خود، دچار آشوب شده بود به سرزمین مقدس(فلسطین) رفت تا طلب بخشش و استغفار کند و در‌ همان جا، در اوج نوامیدی و بر اثر ریاضت و گرسنگی و بیماری جان سپرد.

در پناه خرد

پی‌نوشت: این نمایشنامه اخیرا با ترجمه آبتین گلکار چاپ شده است.
        

1

          کارزاری بنام ترجمه؛ 
ستیز منتقدانِ بی‌اعصاب و خوانندگان مفلس! 

1- اول مختصری از کتاب بگم.
گوگول زنده است؛ نمی‌دانستید؟ ازش بخوانید می‌فهمید. جدا از شنلِ گوگول که مأمن ادبای روس بوده است، در این نمایشنامه تکنیک‌های نمایشی، کنایه‌ها و عناصر دیگری  هست که نماینده‌ای از وجودِ حاضرِ گوگول است.
طنز نمایشنامه کامل است. طنزِ لحظه دارد و در کنار آن لحظاتِ طنزی می‌سازد که از ته دل بهش می‌خندید؛ چند دقیقه می‌گذرد به همان چیزی که چند دقیقه قبل بهش خندیده بودید، بازم می‌خندید. تجربه جالبی است. ببینید! به مدد اینستا و توئیتر و... و محتوای طنز موجود در این فضا، می‌توان لحظاتی را ساخت آغشته به خنده، اما "تجربهٔ خنده" دُرّی نایاب/دیریاب است در آن فضا؛ گوگول همین کار را می‌کند، لحظاتِ نابِ طنز را تجربه می‌کنید، زیست می‌کنید؛ می‌شود "تجربه زیسته"!

دیالوگ‌ها، شخصیت‌ها، کنایه‌ها، مفادِ داستان،  پندهای دلچسب(به دور از شعار)، نقد ریا، نقد دروغ، روانیِ متن، خلاقیت‌های فراوان، مذاق‌سازی برای خواننده، خنده از ته‌دل، جملاتِ نغزِ عالی(اصلا عباراتی از این کتاب در جهانِ روسی‌زبانان ضرب‌المثل شده است.) و هزار و یک المان در این نمایشنامه هست که شما را جذب، مجذوب و مغروق کند!

2-مشفقانه این مرور رو نوشتم که ادای دین کرده باشم به متن، و اِلّا بزگترین مدافعِ بزرگیِ متن خودش است. متنِ نهایی آبتین گلکار برای کتاب  هم باقلوا بود، عالی و بجا و دقیق.

همین.
 از این به بعد و به بهانه کتاب داریم که:

3- قاعدتا تابحال کتاب‌ خوانده اید، بعید هم است سراغِ متون ترجمه شده نرفته باشید. کرمِ مقایسه ترجمه دارید؟ امیدوارم دچارش نشید، خیلی شیرین است! سخته البته، خانه خرابتان می‌کند، فرض کن کسی را می‌شناسم بعضی رمان‌های داستایفسکی را با 4ترجمه دارد؛ برادرم است. 
خب، جدا از اینکه خودتون کتاب‌ها رو مقایسه و مقابله می‌کنید، می‌روید از بهخوان، گودریدز، ایران کتاب، طاقچه و...  نظر بقیه رو در مورد ترجِمه جویا بشید. شایدم با دوستان مکاتبه، مصاحبه و جدل داشته باشید در این موضوع. ترجمهٔ خوب مهم است، ولی به خراب‌شدن رفاقت‌ها نمی‌ارزد؛ خلاصه اگه در بحث با دوستان به جدل رسیدید تا به ستیز نرسیده ول کنید.
باری، در این منجلابِ معطرِ بررسی ترجِمهٔ کتاب‌ها بودم که رسیدم به پروفایلِ جناب مستطاب حمیدرضا آتش‌برآب. رفتم بخش کامنت‌ها. معمولا خارج از توئیتر و برخی کامنت‌های اینستا، علامه‌دهرهای خشمگین را کم می‌بینم. همون‌ها که خلاصه متخصص اند در خیلی چیزها.
البته خیلی حرفِ بدی نزده بود، شاید من دارم پیاز داغش رو زیاد می‌کنم، کلا این متن از دستم در رفته. بد نشد، بذار بره!
چی گفته بود؟ به من توهین کرده بود. می‌گفت لطفا وقتی روسی بلد نیستید و متن رو با زبان اصل مقابله نکرده اید، در مورد ترجمه نظر ندهید و من رو گمراه نکنید. دیدی چی گفت، نصفِ تجربه من در کتاب‌فروشی‌ها مقایسه ترجمه هاست. معلومه روسی، آلمانی، فرانسه، لاتین بلد نیستم و بر خط سیریلیک تابحال چیزی نخوانده ام اما کی به تو اجازه داده علیه خاطراتِ من صف‌آرایی بکنی. شاید روحت هم خبر نداشته باشه من رو این حساسم، ولی هنوز مقصری. چرا دعوا داری؟ حالا اصلا بذار بپرسم آیا لازمه برای بررسی یک ترجمه، زبان مبدا را بشناسیم؟
معلومه لازمه، ولی این یعنی وقت بلد نیستی باید لالمونی بگیری؟ نمی‌دونم شاید انتخاب تو این باشه، ولی من فعالیتی بسیار مفید می‌دونم مقایسه ترجمه رو. می‌دونی چرا؟ چون تابحال در قهقرای چاهِ چندتا ترجمه بد گیر کرده ام، و به متودولوژی‌ای رسیده ام که دیگر می‌توانم ترجمه سره از ناسره را تشخیص بدهم. با ضریبِ موفقیت بالا. خب وقتی نتیجه داده آیا روشِ من غلط است؟ وایسا اگه دنبال ظرافت‌های زبان مبدا در ترجمه‌ هستی و دقت‌های ژرف‌کاوانه، جای اشتباه داری دنبالش می‌گردی. فکر کنم باید بری آکادمیک اون زبان رو یاد بگیری و اونجا دعوا راه بندازی نه تو کامنتِ سایتِ کتاب‌خوان‌های عادی مثلِ من. اصلا زبان اصل بخون کتاب رو. اگه کسی خیلی عاشقِ حافظ است بعیده از ترجمهٔ شعرهایش لذت ببرد. بابا جناسِ تام و ناقص، لف‌ونشر، ایهام و ترصیع شعرهای استاد رو چجوری می‌خوای بفهمی وقتی فارسی نباشه؟ شکسپیر هم انگلیسی می‌نوشت، تی. اس. الیوت هم انگلیسی می‌نوشت. شاید جالب باشه برات اونایی که آتش‌برآب ترجمه کرده هم از روسی است. بد نیست بری این زبان‌ها رو خوب یاد بگیری. 
چرا حرف مهمل می‌زنی؟ اصلا توهین نمی‌کنم، حرفِ مهمل حرفی است که اگر تحلیل بشه به دامانِ بی‌معنایی می‌غلطد. الان ادعای ایشون رو بررسی کردیم، دیدیم "جاش" غلط بود، نباید تو کامنت برای من خط و نشون بکشی! برای کامنتِ یک سایت اظهارِ فضلِ الکی و ناکوکی بود.
من اینجوری نیستما، متنِ بررسیِ بازرس که همین بالاست رو ببینید، حالم خوب بود، ولی عصبانی می‌کنند آدم رو؛ وقتی یکی به هویتِ آدم توهین می‌کنه، همینه دیگه.
در ادامه وقتی فارسیِ آتش‌برآب را خوانده ام و می‌دانم تا دکترا آکادمیک روسی خونده، آبتین گلکار هم ایضا، و بقیه مترجمین  هم با دیگر آثارشون، خودشون رو اثبات کردن، این حرف‌ها یعنی چه؟ چرا عصبانی می‌کنید آدم رو؟

خب دوستان، من حرص خوردم بجای شما، دعوا هم کردم، البته با ایشون رفیق نبودم و به ورطه‌ی ستیز رسیدم ولی احترام‌شون رو هم حفظ کردم.
شما زین پس با خیالِ راحت ترجمه‌های "فارسی" کتاب‌ها رو با هم مقایسه کنید و لذت ببرید. من پطروس فداکار شدم و بجای شما فشار خوردم. درد و بلاتون به جونم❤️😅

امیدوارم به سان همیشه، مفید باشه براتون.
ببخشید عجیب شد متن، یه ذره🤏 چموش بود. 
        

57

          باسمه
🤦‍♂️ پایان‌نامه؛ نگارش، اصلاح، هماهنگی دفاع، خود دفاع... تا همینجاش هم هفت پشتم اومد جلوی چشمم!
🔰 در شرایطی که یکی از عجیب‌ترین فشارهای روحی تا حال حاضر عمرم رو تجربه می‌کردم، تصمیم گرفتم تا جای ممکن انتخاب‌های متفاوتی داشته باشم: رفتم به سمت ادبیات روس (که همواره به خاطر ویژگی‌هاش ازش می‌ترسم). رفتم به سمت نمایشنامه (که می‌دونستم انتخاب اولم نیست). رفتم به سمت کتاب صوتی (که حتی توی گرونی‌های کتاب چاپی هم هیچ‌وقت اولویتم نبوده). رفتم به سمت موازی خوانی (که هرگز از من برنمیاد).
🔰 خلاصه همه اینا با هم رسید به کتاب صوتی از نمایشنامه بازرس جناب گوگول. صد البته طنز هم بیشتر به درد اینجور ایام می‌خورد. راهروهای دانشکده، پشت دفتر اساتید، مسیر دانشگاه و خونه و قبل خواب؛ با اینکه طولانی نبود، کم کم گوش می‌دادم و می‌گذروندم... 
🔰 دیوان‌سالاری عریض و طویل و ناکارآمدی روسی، همواره در آثار ادبی این سرزمین به نقد کشیده شده که این کتاب هم یکی از مشهورترین مواردش هست. داستان ساده و سرراست، بدون پیچیدگی و تا حدی بامزه (خوشمزگی‌های صداپیشگان هم بی‌تأثیر نیست البته).  راه بنداز بود خلاصه.
🔰 یه چیزی برام بیش از پیش ثابت شد که هرچقدر هم یه اثر در یه قالب فوق‌العاده باشه، تا با خود اون قالب ارتباط خوب برقرار نکنی نمی‌تونی از خود اثر هم لذت ببری! درک می‌کنم که اثر جالبی بوده؛ اما چون قالب نمایشنامه برام جذابیت نداره، اینقدر هم نمی‌تونم لذت ببرم. متأسفانه فقط همین هم نیست و قالب شعر هم برام همچین مسئله‌ای داره! شعر می‌خونم و ممکنه دوست هم داشته باشم؛ ولی می‌بینم یه رفیق شعر دوستم ارتباطی باهاش می‌گیره که به هیچ وجه از من برنمیاد...
☑️ به هر حال انتخاب نرم و مهربونی هست اگه شما هم در نقطه آغاز هر کدوم از اون مواردی هستین که اول یادداشت گفتم. امیدوارم شما لذت بیشتری ببرین. ❤️

        

32

          _۹_
اگر خدا بخواهد کسی را مجازات کند ، اول عقلش را از او می‌گیرد


باورم نمیشد این نمایشنامه در سال ۱۸۳۶  نوشته شده باشه، اصلا حس و حال قدیمی نداره ..

از همان خط های ابتدایی شاهد بیان مشکل و ماجرا هستیم و خبری از مقدمه چینی‌های طولانی و اذیت کننده نیست :))

این نمایشنامه در ۵ پرده نوشته شده
داستان از جایی شروع می‌شود که در طی خبری که به شهردار رسیده اطلاع داده‌اند که قرار است بازرسی برای بررسی مشکلات  راهی  این شهر کوچک شود..
در این صفحات به زیبایی فساد اداری و همراهی مردم عادی در این راه به صورت طنز به نمایش گذاشته شده..
ماجرایی که گریبان‌گیر همه‌ی ملت ها در همه‌ی زمان ها است و همین باعث ارتباط گیری بهتر با این نمایشنامه می‌شود..

《مرا بکشید هم نمی‌توانم سر دربیاورم این ماجرا چطور اتفاق افتاد! انگار مه جلو چشممان را گرفته بود》
این دیالوگ من و به یاد کتاب آدم‌خواران انداخت ، فقط با این تفاوت که اینجا ضرر به مال بود نه به جان :)


متفاوت ترین ، طولانی ترین و پر شخصیت ترین نمایشنامه ای بود که خوندم ولی لذت بخش بود، تا پرده دوم یکم با شخصیت ها کشتی میگرفتم ولی بعدش خیلی روان پیش رفتیم 😂

شخصیت های این نمایشنامه(به جز دختر شهردار ، که دلم برای این بچه کباب شد ) هیچکدوم شخصیت کاملا خوب و مثبتی نداشتند ، هم بد بودن و هم خوب ..
هم سیاه و هم سفید..
ولی کم پیش میومد که دلم براشون بسوزه ، حتی دوست داشتم بازرس به طور کامل به کارش برسه و بعد برگرده :)
البته به جز ماجرای دختر شهردار  ..

(دوست داشتم برای شخصیت ها تحلیلی بنویسم ولی هم از حوصله‌ی من خارج هست و هم آقای گلکار در پایان کتاب مطالب بسیار مفیدی نوشتن به همون مطالب مراجعه کنید 😂😂)

کتاب بعدی از جناب گوگول تاراس بولبا باشه :)
آیا درسته که فکر میکنم گوگول در زمان خودش شناخته نشده و برعکس خیلی هم نقد میشده و سالهای بعد از آن تازه متوجه مفهوم و قدرت آثارش شدن؟
        

60

          ⚫یکی از بهترین نمایشنامه هایی که تاکنون خوانده ام،دراین نمایشنامه با تقابل سنتی خیروشر مواجه نیستیم،قهرمانی وجود ندارد، به قول نیکلای گوگول«تنها شخصیت مثبت نمایشنامه ،خنده است».
🔻این نمایشنامه در پنج پرده ، در ژانر کمدی با استفاده از دیالوگ‌ها و کلمات مناسب، جامعه ای را به تصویر میکشد  که مخاطب را از فرط حماقت  در اشتباه، به خنده بیندازد.گوگول در کتاب بازرس، به کمدی اشتباهات می‌پردازد که هم از سمت مردم شهر و هم از سمت مقامات اتفاق می‌افتد و بازرس اشتباه گرفته شده (خلستاکف)
🔻شروع فوق العاده واثرگذار وگره افکنی دراماتیک نمایشنامه بازرس با این جمله شهردار«آقایان از شما خواستم تشریف بیاورید اینجا که خبر بدی را به اطلاعتان برسانم یک بازرس به اینجا می آید»
مقامات فاسد یک شهر کوچک روسیه به ریاست شهردار ، نسبت به اخبار مبنی بر اینکه بزودی یک بازرس ناشناس  برای تحقیق در مورد آنها به شهر آنها خواهد آمد ، به وحشت افتاده اند.مقامات که نمی‌دانند بازرس چه کسی است، سعی می‌کنند از ظاهر افرادی که به شهر وارد می‌شوند او را شناسایی کنند.
نمایشنامه در ژانر کمدی  حماقتها وحرص قدرت وپول ،کردار پست وبلاهت به روشنی با قلم پرقدرت وجذاب گوگول به همراه چاشنی کمدی به تصویر کشیده شده است
🔻 شخصیتهای نمایشنامه زن شهردار زنی میانسال با رفتاری بچگانه که تمام فکر وذکرخود را با ثروت وفخرفروشی پیوند زده است دختر شهردار هم دختری ۱۸ساله ،ظاهربین وخام که به سرعت جذب  تعریف وتمجید غیرواقعی که ازبازرس قلابی پیچیده است  میشود  ،بازرسی که دل دختر را به دست آورده واما گوشه چشمی به مادرش هم دارد.
🔻درپایان نمایشنامه که همه چیز عیان میشود و هویت خلیستاکوف برهمگان هویدا میشود شهردار  نه برای چشم بد ونگاه هیز بازرس قلابی به زن ودخترش ناراحت است و نه  نگران پولهای از کف داده است بلکه تنها ترس از اینکه اسمش آماج خنده وریشخند جماعت شود وبلاهت او خنده همه را برانگیزد.
صحنه صامت بسبار جذاب  انتهای اثر  القا کننده همان بلاتکلیفی ووحشتی است  که درابتدای نمایش شاهد آن بودیم ( درست مثل شروع نمایش که با پخش خبرورود  بازرس به شهر شهردار ومابقی شخصیتها دچار ترس و وحشتی بسبارزیاد شدند)
🔻همیشه زمین خوردن شخصیتهای کمدی برایمان خنده دار بوده(مثلِ چالی چاپلین) ولی وقتی پلیسی باتوم به دست، زمین میخورد قههقه میزدیم پلیس همیشه مظهر قدرت جوامع است طنز از  مقامات حکومتی باآن جدیت که دارند همیشه جذابیتی خاص داشته است .دراینجا هم هدف اصلی خنده حکومت ونهادهای حکومتی وصاحبان منصب است،درواقع روایتِ مشکلات کشور وفساد صاحب منصبان بازبانی طنز وشیرین
چگونه این اثر در آن زمان از توقیف و چنگال سانسور درامان مانده شاید مدیونِ همین  زبان شیرین و طنز نمایشنامه باشد چرا که تا جایی که نقل شده است شب اول نمایش تزار نیکلای اول قهقهه سرداده است.
        

84

کسری

کسری

1404/1/16

          

«بازرس» گوگول؛ کمدی‌ای که می‌خنده، ولی تلخ‌تر از تراژدی‌ست

«بازرس» یه کمدی نیست؛ یه فریاد عصیانه.
گوگول اینجا نه فقط به فساد، بلکه به ذات پوک قدرت می‌خنده. خنده‌ای که از اعماق دندان‌قروچه‌ی یه جامعه میاد. این متن اون‌قدری که آدمو می‌خندونه، می‌لرزونه. دقیقاً همون چیزی که یه کمدی اجتماعی باید باشه.


فرم؛ کلاسیک، اما زهرآلود

نمایشنامه از نظر ساختار، کاملاً کلاسیکه: پنج پرده، وحدت زمان و مکان رعایت شده، شخصیت‌ها منظم میان و میرن. اما این نظم، فقط ظاهر قضیه‌ست. گوگول تو دل این نظم، داره آشفتگی مطلق سیستم حکومتی و انسانی رو نشون می‌ده.

همه‌ی آدم‌ها دروغ می‌گن، همه در حال چاپیدن و چاپیده شدنن، و بدتر از همه اینکه خودشونم نمی‌فهمن قربانی چه ساختاری‌ان.




مضمون؛ دستگاه اداری پوسیده، اخلاق پوسیده‌تر

گوگول، سیستمی رو به ریشخند می‌کشه که در اون:

مقام‌دار می‌ترسه، چون خودش دزدتر از همه‌ست

مردم رشوه می‌دن، چون دیگه امیدی به عدالت ندارن

یه آدم عادی می‌تونه با بازی‌کردن نقش "بازرس"، شهر رو به هم بریزه


اینجا گوگول داره می‌گه:
فساد، فقط بالا نیست؛ همه‌جاست. تو ذهن، تو نگاه، تو رفتار روزمره.



شخصیت‌ها؛ تیپ یا تصویر؟

گوگول استاد خلق تیپه. ولی تیپ‌هایی که واقعاً زنده‌ن.
شهردار یه نمونه‌ی تمام‌عیار از مدیر فاسد روسیه تزاریه: ترسو، چاپلوس، بی‌اخلاق، ولی درعین‌حال کاملاً واقعی.
خلستاکوف، آدمیه که هیچ‌چیز نیست، ولی چون بقیه فکر می‌کنن یه چیزیه، تبدیل به همه‌چیز می‌شه. یه ضدقهرمان کامل.

این نقطه قوت بی‌نظیر گوگوله: هیچ‌کدوم از شخصیت‌ها اخلاقی نیستن، ولی همشون آشنان.




پایان؛ یک سیلی تمام‌عیار

اون سکانس آخر، وقتی خبر می‌رسه که "بازرس واقعی" داره می‌رسه، مثل یه پتک می‌خوره وسط داستان.
تا اینجای کار همه مسخره بودن؛ حالا وحشت میاد.
خنده خشک می‌شه. واقعیت چهره‌ی واقعی‌شو نشون می‌ده.
فراستی‌وار بگیم:
درام باید بزنه تو صورتت. گوگول اینجا نه فقط سیلی می‌زنه، بلکه لایه‌لایه پوست سیستم رو می‌کنه.



جمع‌بندی:
بازرس یه نمایشنامه‌ی طنز نیست؛ یه سند اجتماعیه.
گوگول نه‌تنها طنز رو ابزار نقد می‌کنه، بلکه اون‌قدر دقیق و تیز می‌نویسه که متن بعد از قرن‌ها هنوز زنده‌ست.
نویسنده‌ای که می‌فهمه کِی بخنده، کِی فرو کنه، و کِی بزنه. این یعنی ادبیات با عیار.
و این متن؟ عیارش بالاست. سوتفاهم نیست. سیلیه.


        

4

نرگس

نرگس

1403/3/18

          نمایشنامه‌ای که فقط به لطف مداخله تزار روسیه، نیکلاس اول، روی صحنه رفت؛ اما بازهم منتقدین دست از سرش برنداشتن ( ◔ ʖ̯ ◔ ).

در مورد نویسنده؛ مختصر اما واجب:
گوگول یکی از برجسته‌ترین‌ نویسندگان روسیه‌ست که بر خیلی از نویسندگان مثل‌ تولستوی، داستایوفسکی، کافکا و… تاثیر داشته.
با خلق شخصیت‌های به‌یادموندنی به مخاطبینش نگاهی دقیق‌‌تر و عمیق‌تر نسبت به واقعیت‌های جامعه میده. زبان تندو‌تیزی داره و در داستان‌هاش، از خط اول شمارو درگیر میکنه و به دنبال خودش میکشونه:

شروع نمایشنامه:
+شهردار: آقایان، از شما خواستم تشریف بیاورید تا خبر خیلی بدی به اطلاعتان برسانم: یک بازرس دارد می‌آید اینجا.
-کارمان درآمد.

همین دو جمله کافیه که کلی سؤال تو ذهنمون ایجاد بشه و دوست داشته باشیم بدونیم که: چرا بازرس میاد👀؟ چرا ترسیدن؟ حالا این بازرس میاد یا نه؟ چی میشه؟ و…

حالا این موضوع با شروع جذاب رو با طنز قاطی کنید🫠. خلاصه شاهکاریه که کلی ازش لذت میبرید و باهاش میخندید؛ حالا خنده‌هایی شیرین گاهی هم تلخ! 
خوبه اینم بدونید که این داستان در شهری کوچیک اتفاق میفته و بر مبنای داستانی واقعی نوشته شده :).

خب ترکیب: اومدن بازرس + ترسیدن کارمندا + طنز شیرین و تلخ، اولین چیزی که به ذهن میاره چیه؟ فساد؛ از اقتصادی گرفته تا اخلاقی.
گوگول خیلی زیرکانه این نمایشنامه‌ی انتقادی رو‌ نوشته. از کوچک‌ترین مسائل طنز میسازه و مخاطب ازین ریزجزئیات به اوضاع خراب مسائل بزرگتر پی میبره.
یکی از دلایلی که تزار روسیه با این نمایشنامه مخالفتی نداشته، همینه :). میگه: این فقط نمایش فساد در شهری کوچیکه با نکاتی جزئی :). 

از نکات جالبی که خیلی پسندیدم این بود که بر خلاف سایر نمایشنامه‌هایی که خوندم، فقط به ذکر اسامی افراد بسنده نکرده. شخصیت‌ افراد مهم و پرتکرارش رو دقیق‌تر توضیح داده(°◡°♡).
این موضوع باعث میشه درک بهتری از اثر داشته باشیم و همینطور راحت‌تر با شخصیت‌ها، دیالوگ و هدفشون ارتباط برقرار کنیم.

این کتاب رو با ترجمه‌ی خوب آقای آبتین گلکار خوندم. توضیحاتشون در مؤخره‌ی کتاب عالی و به‌جا بود.
اقتباس ازین نمایشنامه انقدرر زیاد بود که نیاز به تحقیق فراوان داشت! فعلا که نتونستم تصمیم بگیرم کدومو ببینم😂. 



⚠️❌احتمال لو رفتن داستان:
قشنگترین قسمت داستان برام اونجایی بود که شهردار گفت: به چی می‌خندید؟ به خودتون میخندین. در جا خندم تموم شد!

چقدر تلخه که بعد از ۱۸۰سال که از نوشتن این اثر میگذره هنوزم تازه‌اس و خیلی از قسمت‌هاشو حتی ممکنه به چشم دیده باشیم😂🤦🏻‍♀️.

یک نفر رو هم مثبت توصیف نکرده بود. از کسبه‌ای که برای تحویل دادن عریضه اومده بودن تا آنا دختر شهردار.
کسبه که به طرز عجیبی سعی در ساختن یک قدیس جدید برای خودشون داشتن: با القاب بزرگ و رشوه‌های زیاد.
خود گوگول درین مورد گفته: شخصیت مثبت این نمایشنامه، خنده است.

تأکیدش روی تفاوت فرهنگی و رفتاری در افراد شهرستانی و پایتخت نشین، چقدر زیاد بود!
🌱هرچه باشد فقط در پایتخت، لحن شیک به گوشتان می‌رسد و از این غازهای شهرستانی به چشمتان نمی‌خورد. نظر شما چیست؟ درست نیست؟
اینم اگه طنز اجتماعی در نظر بگیرم بیشتر این جمله رو بخاطرم میاره که: همه‌ی کشور نادیده گرفته میشه تا پایتخت بشه پایتخت!

تیر آخر اینکه: کلا نمایشنامه در ۵ پرده اجرا شده و در ۲ مکان. اما زن شهردار ۴بار لباس عوض میکنه😂 
زن! چقدر ناپخته، پرحاشیه و سطحی بودی تو🤦🏻‍♀️
        

41

          آقای گوگول، سمبه‌ی شما در ادبیات روسیه خیلی پرزور است.
پرتره، کالسکه و حالا بازرس. هر بار که به سراغ اثری از گوگول رفتم، من را با قلمش شگفت‌زده کرد. نبوغ و خلاقیت نویسنده در آثارش مشخص است و نامش را هم تریلی هجده چرخ نمی‌تواند به دوش بکشد، پس ایشان نیاز به تعریف و تمجید من ندارد. گوگول را باید خواند و دیگران را نیز دعوت به خواندنش کرد.

بازرس نمایشنامه‌ی طنزی‌ست که گوگول در آن، خواننده را یک دل سیر ‌می‌خنداند و حین خنداندن، حرف‌هایش را نیز به گوش آن‌ها می‌رساند. 
اما در بازرس چه خبر است؟
ماجرای این نمایشنامه درباره‌ی فساد گسترده و سازمان‌یافته در ادارات دولتی روسیه است. گوگول ما را به شهری می‌برد که پر از مقامات فاسد است. آن‌ها روزی متوجه می‌شوند که دولت یک بازرس به جهت بازرسی مخفیانه به شهرشان فرستاده است. تک تک مقامات می‌ترسند و همه‌ی تلاش خود را می‌کنند تا پیش از آمدن او، روی فساد خود سرپوش بگذارند. یکی از این مقامات، متوجه مردی در مسافرخانه‌ای می‌شود که از پرداخت هزینه‌های خود امتناع می‌کند و او تصور می‌کند که فقط یک مقام بلند پایه که از پایتخت آمده می‌تواند تا این حد سرسخت باشد که از پرداختن بدهی خود سر باز بزند. او پس از دیدار این شخص به سوی سایرین می‌رود و خبر از آمدن بازرس می‌دهد، تا اینکه... .

بازرس را با ترجمه‌ی خوب و دقیق آقای آبتین گلکار خواندم.
از این ترجمه، همانند سایر کتاب‌هایی که با ترجمه‌ی ایشان خوانده‌ام راضی بودم. درد و بلای آبتین بخورد بر فرق سر آن مترجمی که به دنبال اختراع مجدد چرخ، دوره افتاده است و کتاب‌هایی که با ترجمه‌های عالی نیز در اختیار مردم است، بازترجمه می‌کند تا بلکه آتش خود را در تمام کتاب‌فروشی‌ها بر پا کند، غافل از آن‌که بر خلاف نامش یک سطل آب برای خاموش کردنش کافی‌ست.
        

30