آبلوموف، شاهکاری از گنچاروف
به نظرم میتوان نمود آبلوموف را در عصر فعلی نیز جستوجو کرد. سراسر تاریخ تربیت او به لمیدن و کار نکردن و تنبلی گذشته است. زیرا همیشه کسانی را داشته است که همه کارش را انجام دهند. بدین دلیل، نیازی نمیدیده که به زندگی تنپرورانه ادامه ندهد. او بعد ها یاد میگیرد که این شیوه زندگی بسیار راحتتر است. یاد میگیرد که هر وقت نیازی داشته باشد، داد بزند و فردی نیازش را برطرف سازد. این شیوه تربیت در میان طبقه مرفه جامعه اصلا چیز نادری نیست. طفلی که در کودکی عادت کرد که انتظارات نامعقول از اطرافیانش داشته باشد، در بزرگسالی از فعالیت جدی و مستقل بیزار خواهد بود و روزهایش را با بیخیالی و کسالت در رخت خود خواهد گذراند. مشکل دیگر آبلوموف بیمعنایی زندگی برای او بود. او زندگی را جز آسایش و فراغت در میان گرمخانهها، گردش و صرف نهار و شام نمیدید. او در معاشرت با زنان نیز تلاشی نمیکرد زیرا از مسئولیتپذیری و دوری از رختخوابش گریزان بود. آبلوموفها همه مایلند فروتنی کنند و خود را خوار نمایند، برای بیرون کشیدن تعریف و ستایش از دیگران کم نمیگذارند و از این حقیرنمایی خود لذت میبرند. زیرا این تاییدی است بر نوع زندگیشان. آبلوموفها صرفا زندگی را راحتی و رفاه و در برطرف شدن سریع نیاز های زندگی میبینند و هیچ تلاشی برای کار های دیگر انجام نمیدهند. زیرا سعادت از دیدگاه آنها صرفا در تنبلی و خواب است.