ماه آسمان

ماه آسمان

کتابدار بلاگر
@moonshine

227 دنبال شده

380 دنبال کننده

                کتاب خواندن برای من مثل نفس کشیدن است،اگر نخوانم‌ می‌میرم.
من شیفته ی کتاب ها هستم ،فیلم  ها را دوست دارم و برای تفریح می‌نویسم.
یک شیمی‌دانِ عشقِ کتاب.
🌒🧪📚

              
MRAJABIM

یادداشت‌ها

نمایش همه
        نمیخواستم این اعتراف رو بکنم، ارزشش رو داشت، ارزش صدها صفحه کتاب خوندن برای اینکه به این نقطه برسی، حالا فهمیدم چرا ازش لذت میبرن، چرا ازش تعریف میکنن، هنوز نمیتونم بگم سندرسون ‌چهارمین نویسنده‌ی محبوب منه، اما حسابی درگیر روایتش شدم.
دوست داشتم سر همون عقیده‌ی مضحک طولانی بودن کتاب و خسته شدن ازش می‌موندم و اینقدر تلخ اعتراف نمیکردم که فقط برای رسیدن به  یه نقطه این داستان ارزش خوندن داره. فقط برای یه لحظه که در داستان امده باید نشست و صدها صفحه خوند.
از همه‌ی اونایی که باعث شدن بخونمش، ممنون، باعث شدن انقدر شگفت زده بشم و حظ ببرم.
قطعا یک بار خوندنش هر چقدر هم عمیق ، کافی نیست و الان با پایانش میگم کتابیه که میخوام توی قفسه‌ام داشته باشمش.
کتاب رو بخونید، بله، اما به هر کسی توصیه نمیکنم، به نظرم خوندنش یه نوع بینش خاص به دنیای اطراف نیاز دارن، وگرنه ممکنه اعتقادات ادم به شدت تحت‌ تاثیرش قرار بگیره.
پایانش اصلا چیزی نبود که میخواستم، برای همین یک ستاره ازش کم کردم.
      

45

        باید نسخه‌ی چاپی را داشت(اگر چه  ارزش این همه هزینه تو‌ این گرونی را نداره) بعد از هر فصل چهار تا جمله رو‌ قیچی کرد و چسبوند به هم،‌ میشه کل کتاب.
بعد هم بقیه اش را اول‌ چند بار کوبید به دیوار، چند بار از بالای پشت بام انداخت پایین و در نهایت به اتش کشید و تمام....
همین قدر مزخرف...(هیچ‌دلم نمیخواست از این لفظ استفاده کنم اما نمیشد)
اول ....مطالب فصل‌ها انسجام خاصی ندارن، آغاز فصل‌ها بیشتر درباره‌ی فیلسوف ها بود طوری که یادم میرفت موضوع اصلی چی بود.(البته صوتی بودن کتاب هم در حافظه‌ی من تاثیر داره،اما دیگه نه انقدر)
مثلا اینکه فیلسوف ها چی میخورن، چی میپوشن، اسم همسرش چیه، چه کتاب‌هایی خونده. تو فصل چهار از دفعات حمام رفتن یه قبیله و اینکه لخت مادرزاد میگردن و تمایلات جنسی یه نفر کلی سخنرانی کرد که نمیفهمم چه ربطی به فلسفه و تسلی بخشی داشت.یه بخش هایی صرفا یکسری جمله بود، یک سری گزاره که نمیدونم چرا جداجدا و در متن اصلی می‌آمدن.
ذره‌ای یادم نیست مباحثش چی بود و دقیقا چی‌ رو‌ میخواست تسلی بده!(برای نوشتن همین متن هم دنبال عناوین فصل ها گشتم) بعد چیزهایی که میگفت اساسا خیلی تسلی بخش نبود، یه جاهایی پرت‌و‌پلا بود، یه جاهایی چندش، یه جاهایی مزخرف، یه جاهایی بیش از ده‌ تا اسم یونانی میگفت که اصلا نمیدونستم کی هستن، چهار تا جمله‌ی خوب نه عالی، خوب هم احتمالا توش پیدا کنید.
صرفا باهاش خوب خوابیدم که اونم به خاطر این بود که به قدری ذهنم را خسته میکرد که نمیتونستم ادامه بدم و خوابم میگرفت....
حتی دلم راضی نمیشه به کسی بگم این رو خوندم....
اینم بگم یه ستاره‌اش برای آقای  آرمان سلطان زاده است .

      

5

        آخرین یادداشت امسالم را مینویسم.
پادشاه برگشته...
تمام شد، عجب سفر نفسگیر و‌جذاب و دلچسبی بود. دلتنگ همه‌ی شخصیت‌ها خواهم بود.
دلتنگ میناس تریت و برج های سفید گوندور، سواران رهان و تالار‌های زرین، دلتنگ پله‌نور، دلتنگ یه هابیت شجاع در لباس سیاه با نشان درخت نقره‌ای، دلتنگ ائوین، زنی که کاری کرد که در توان هیچ مردی نبود، دلتنگ مری و دست آسیب دیده‌اش، دلتنگ فارامیر که کلا افتاده بود تو رختخواب و حسرت حضورش موند روی دلم، دلتنگ اله‌سار و جواهر الفی و دستان شفابخش پادشاه، دلتنگ وراجی‌های سام تو دل خطر تو‌ موردور، دلتنگ گیملی و ترس هاش، دلتنگ لگولاس و رفاقتش، دلتنگ شایر زیبا و دوست داشتنی و گندالف سفید.
این کتاب بهمون نشون داد چه طور کوچکترین اقدام میتونه بخشی از یک موفقیت باشه، ادم اگر میخواد دنیاش را تغییر بده، باید چی کار کنه، اگر سختی از راه رسید، راحتترین راه پا پس کشیدنه و اگر جنگیدی، حتی وقتی امیدت اندکه، حتی وقتی شکست در نظرت حتمی باشه، میشه که ورق برگرده...
دروغ چرا استرایدر از اله‌سار دوست داشتنی تر بود! قبول دارین؟!
      

42

        چهره‌ی یک‌غریبه تجربه‌ی جذاب و‌عجیبی بود، ما همپای کاراگاه کشف میکردیم، نه‌تنها حقیقت قتل رو که حقیقت وجودی خود کاراگاه داستان رو...
با این که پرداخت شخصیت‌ها صد نبود و حتی پایان کارشون مشخص نشد، (می‌شه با نشانه‌گذاری ها کاملا حدس زد اما چرا گفته نشد تو خود داستان، قشنگ یک فصل دیگه جا داشت) اما روایت داستان به هم نخورد و چیزی کم یا زیاد نبود.
البته بخش حضور هستر در عمارت شلبورن را دوست نداشتم و برای پیش برد قصه هم به نظرم ضرورتی نداشت.
خلاصه با یک‌کتاب تر و تمیز که نه زیادی احساسات برانگیز و نه زیادی سرد و یکنواخته، طرف هستید. پایان بندی خوبی داره، و عنصر غافلگیری رو‌ به جا استفاده کرده.
این خوره که قاتل آقای م. بوده و خواننده مدام میپرسه چه طوری بعد میفهمه که اشتباه کرده باعث میشه ۳۰ درصد پایانی داستان به شدت جذاب بشه، طوری که من ۲ ساعت بیدار موندم و تمومش کردم.
در مجموع خوش گذشت، لذت بردم...
کتاب عجیب و خاصی نبود اما به شدت دوست داشتنی بود، مونک تو‌خاطرم میمونه مخصوصا به خاطر خوابوندن مچ رانکورن...
      

18

        مومو، غریبه‌ای آشنا.
روزگاری که وقت ها در آن آلوده‌اند. 
با این که کتاب تمام شده هنوز نمیدانم چه حسی دارم، هم یک داستان کودکانه بود که می‌شد شب برای کودکی‌ خواند، هم داستانی بسیار عمیق و فلسفی. نگاهی حقیقی و بی پرده به امروز و واقعیت زندگی.
البته بی درنگ‌ نسخه‌ی  الکترونیک کتاب را خریدم، چندین جمله‌ی زیبا و ناب بود که میخواستم منتشرشان کنم، اما چون نسخه صوتی بود، برایم دشوار بود.
نسخه‌ی صوتی بسیار زیبا ، روان و شیرین بود، داستان به همین شکل، روان، شیرین و زیبا(در حال بدی کتاب را شنیدم، این سادگی و حلاوت باعث میشد ادامه بدهم و خسته نشوم).
با این وجود مانده ام  که آیا کتاب را عمیقا و از منتهای وجودم دوست دارم یا نه؟ آیا این کتاب یک کتاب معمولی‌ است یا یک شاهکار؟ داستان ساده اش را نقد کنم یا بستایم؟
روایت کتاب، روایت امروز ماست، تصویری بدون روتوش از جامعه‌ی بشری، تصویری شفاف از کسالت، افسرگی، بی‌حوصلگی مرگ‌آور، سقوط بشر تا اعماق تونل های سردی که وقت‌ها در حال مردن هستند.
بله وقت‌ها در حال مرگ‌ هستند، وقت‌های ما آلوده اند، ما همه مردانی هستیم خاکستری پوشیده، سرد چون شب‌های بی ابر زمستانی، با کلاه‌هایی شق‌و‌رق، دائما در تکاپو برای ربودن ته سیگارهایی که زنده‌ نگاهمان دارد، مرده‌ایم و از وقت‌های مرده‌ سر برآورده‌ایم، قلب‌هامان مرده، گلبرگی نمانده، مو‌مویی هست که نجاتمان دهد؟ خداوندگار عالم انتظار دارد بشر خودش به داد خودش برسد....ولی کار از کار گذشته....
بنشینیم شاید یک منجی هم برای یاری ما بیاید، شاید زنده شویم، شاید‌ روحی دوباره در ما دمیده شود.
من امید به آینده را در صفحات کتاب دیدم، حال خراب امروزمان را، امید به منجی و نجات یافتن، آخرین قدمی که خالق یک هستی برمیدارد تا ما را به سوی خودش بازگرداند اما هنوز نمی‌دانم چه احساسی به کتاب دارم، فقط میدانم امیدوارم و شاید همین کافی باشد....
      

42

باشگاه‌ها

این کاربر هنوز عضو باشگاهی نیست.

چالش‌ها

لیست‌ها

نمایش همه
شرلوک هلمز : اتود در قرمز لاکینشانه چهاردرنده باسکرویل

محبوب‌ترین کاراگاه جهان، شرلوک هولمز

13 کتاب

پوآرو با آن سبیل قشنگ و مرتب،‌ آداب‌دانی و احترامش به دیگران، با آن سبک‌ زندگی تر‌و‌تمیز شاید دومین یا سومین کاراگاه محبوب جهان باشد(تازه شاید)، اما شرلوک هولمز با آن یک‌دندگی و خودنمایی، در کنار شلختگی‌های گاه‌و‌بیگاه، تغییر قیافه‌ها و پرسه‌زدن‌هایش و استدالال‌های فوق منطقی‌اش که حال آدم را میگرد و حس نفهمیدن را القا میکند، بی شک محبوب‌ترین کاراگاه جهان است. هولمز انسان‌ معمولی نیست، زیادی بی‌احساس و زیادی عقل‌مند، مغزش مثل ساعت سوییسی کار میکند و یک در هزار خطا میکند، اما همین آدمی که از دیگران فاصله‌ گرفته و رفیقی جز دکتر واتسون عزیز ندارد(واتسون برای من یکی که عزیز است.) چنان خوانندگان را شیفته‌ی خود کرده بود که وقتی کانن دویل نویسنده‌ی داستان های هولمز پایانی بر ماجراهای او‌ و ضد قهرمان معروف کتابهایش، موریارتی(که دست‌کم از شرلوک ندارد، همان هوش و فراست را دارد، فقط در جهت منفی از آن استفاده میکند)نوشت، ملت( ملت انگلستان سال ۱۸۹۳،این حدودا و ناشران البته) درخواست کردند که جان عزیزت شرلوک دوباره برگرده و داستان‌هاش تموم نشه... جالب است دویل مدرک پزشکی داشته(یعنی جدی جدی دکتر بوده) و شخصیت شرلوک هولمز را هم از یکی از اساتیدش به نام جوزف بل وام گرفته بود. فهرست زیر تمام داستان‌های بلند و کوتاهی ایست که سر آرتور کانن دویل با محوریت شخصیت هولمز نوشته است. ۱. داستان‌های بلند اتود در قرمز لاکی نشانه‌ی ۴ تازی بسکرویل(خاطرات واتسن) دره‌ی وحشت ۲.داستان‌های کوتاه چاپ هرمس رسوایی در بوهم برق‌نقره‌ای جعبه‌ی مقوایی سیمای زرد(شامل اخرین داستان هولمز و موریارتی) عینک دور طلایی( داستان بازگشت هولمز) سه دانشجو یا خون‌آشام ساسکس مردان رقصان سرباز رنگ‌پریده حلقه ی سرخ ۳. نام مجموعه‌های داستان کوتاه در چاپ انگلستان ماجراهای شرلوک هولمز، خاطرات شرلوک هولمز، بازگشت شرلوک هولمز، پرونده‌های شرلوک هولمز و آخرین تعظیم. ۴. کتاب‌ها برمبنای سال‌چاپ در انگلستان اتود در قرمز لاکی ۱۸۸۷ نشانه‌ی ۴ ۱۸۹۰ ماجراهای شرلوک هولمز( ۱۱ داستان کوتاه) ۱۸۹۱ خاطرات شرلوک هولمز( ۱۲ داستان کوتاه) ۱۸۹۲ وقفه‌ای طولانی و درخواست نوشتن مجدد داستان ها تازی بسکرویل ۱۹۰۱ بازگشت شرلوک هولمز(۱۲ داستان کوتاه) ۱۹۰۳ آخرین تعظیم(۶ داستان کوتاه) ۱۹۰۸ تا ۱۹۱۷ در هنگام نوشتن این کتاب دره وحشت ۱۹۱۴ پرونده‌های شرلوک هولمز (۱۱ داستان کوتاه)۱۹۲۱ ۵. متاسفانه داستان های کوتاه به صورت پراکند توسط هرمس چاپ شدن. رسوایی در بوهم،برق نقره‌ای،جعبه‌ی مقوایی،سیمای زرد(دو کتاب ماجراها و خاطرات) حلقه‌ی سرخ(اخرین تعظیم) عینک دور طلایی،سه دانشجو(خون آشام ساسکس)،مردان رقصان،سرباز رنگ‌پریده(دو کتاب بازگشت و پرونده‌ها) اگر هولمز محبوب ترین کاراگاه جهان نیست، ده‌ها اقتباس داستانی و سینمایی از این شخصیت بیهوده خلق شده!!! اگر شرلوک هولمز نه! پس کی؟!

21

قصه های همیشگی؛ طلسم آرزوخاطرات یک گیشاهری پاتر و زندانی آزکابان

آنچه در سال کتابی من گذشت...

15 کتاب

در این قسمت(۱۴۰۳) آغاز بهار با پایان کتاب خاطرات یک گیشا،همراه بود.بعد کتاب اول مه‌زاد و هری پاتر تمام شد، اولین کتاب آوینیون که خیلی سخت و سنگین بود. فداکاری مظنون ایکس، همون اوایل سال شروع شد، بعد مه‌زاد که تا خرداد ماه طول کشید، بعد ادامه‌ی هری‌پاتر با سرعت ۱.۲۵ تا تمام شود. دو ماهی کارم شده بود شنیدن هری پاتر خسته از این همه هری، برای بار اول قصه‌های همیشگی را شنیدم، اردیبهشتی بود که اصلا بهشتی نبود، اما گذشت، من برای این که بگذرد باز چنگ انداختم به هری. چند تایی نمایشنامه خواندم، داشتم میفهمیدم که نمایشنامه در سلیقه‌ام نیست، اما هنوز داشتم میفهمیدم وطول کشید تا واقعا فهمیدم. خواندم چگونه یک نماز خوب بخوانم و نرفتم نمایشگاه، کتاب های نمایشگاه که رسیدن دستم، شروع کردم به خواندن.داستانک های ادواردو آنیلی را یک روزه تمام کردم، ۳۱ اردیبهشت، یو نسبوی عزیز با خورشید نیمه شب در حدود ۵ روز. شروع کتاب دوم مه‌زاد در خرداد و پایانش دی ماه.جنایی خواندم، جنایی، معمایی، کاراگاهی، قدیمی، جدید،با چه تنوعی خواندم. باشگاه گپ خرداد تاسیس شد، اول سیاه دل خواندیم و من برای چندمین بار خواندم و مو را باز ملاقات کردم. دوباره حکایت دو شهر و قصر ابی را خواندم(البته چندباره) تیر ماه که شد هری پاتر کسلم کرده بود و تمام نمیشد، وای از شاهزاده‌ی دورگه که شده بود دفتر خاطرات اسمش رو نبر. مرداد و بلاخره یادگاران مرگ و البته طلسم سیاه دل با باشگاه، همراه معمای اقای ریپلی که هنوز هم نمیدانم چرا دوستش داشتم‌(عملا هیچی نداشت) هری پاتر در نهایت مرداد ماه پرونده‌اش بسته شد، اما برای من آن داستان جادویی نشد، که نشد. شهریور ماه جین ایر بود، دنبال کردن سفرم به نارنیا، دیزی دارکر، شروع سفر به جهان پهناور با مهدی میر کیانی و تن‌تن. مرگ سیاه دل و بسته شدن پرونده‌ی اولین مجموعه‌ی باشگاه. سلام  به اگاتا کریستی در شهریور با ساعت ها. پرنده به پرنده‌ی آوینیون و وارد شدن به ماه مهر همراه شرلوک هولمز و مگره، گذری بر ادبیات روسی که دوستش ندارم با سعادت زناشویی، ارازل و اوباش و زامپیشی‌ها، شروع همیشه‌ یک نفر دروغ میگوید، آلیس فینی. قصه‌های همیشگی با باشگاه شروعش از شهریور ماه، ادامه‌اش تا اذر ماه،و پایان ‌های جذابش. آه کالفر خدای پایان های جذاب. باز هم کریستی، مهدی میرکیانی و تن‌تن. با کریستی و قتل شیطان وارد ابان شدم و همون فرمون مهر ماه رفتم جلو، کریستی، میرکیانی و تن‌تن و البته قصه‌های همیشگی. شروع خواندن چغر بد بدن، شیمی ترکیبات طبیعی، برای تلطیف فضا آن شرلی، یه کم زبان انگلیسی.شروع اخرین نبرد و با همین وارد آذر شدم. آذر از چای و خیال خواندم، با باشگاه ارباب حلقه‌ها رو شروع کردم. سرم شلوغ بوده، کم کتاب خواندم.البته اخرش آناتومی داستان رو تموم کردم. با تن‌تن و کریستی رفتم دی ماه، یه ملاقات با شرلوک، سری به امپراطور فرانسه و دزیره کلاری زدم. با رفقای نوجوون ایکه‌باگ خواندم و اینطوری نوجووانانه رفتم به استقبال بهمن. بهمن فصل ارباب دزد ها و چرخ وفلک جادویی بود. فصل ارباب حلقه ها و دو برج، فصل قول و عجب قولی خواندم. سر شلوغی و آمادگی کنکور و خواندن آن چغر بد بدن. قول ۲۹ بهمن تمام شد. با مهدی میر کیانی و بازگشت پادشاه اسفند رو شروع کردم، تو راه برخوردم به مومو و چه قدر از هم نشینی کنارش لذت بردم، با کاراگاه مونک و کمسیر کوگل بلیتس پرونده حل کردم، بعد از مدت ها شعر خواندم... همین حالا ۳۰ اسفند پرونده ی ارباب حلقه ها را بستم و پادشاه بازگشته است...

11

قصر آبیریلا در اینگل سایدآنی شرلی در خانه رویاها

عاشقانه‌های کلاسیک بخش چهارم قصر آبی در سایه‌ی آنه

20 کتاب

اثرگذار و گرم در سرمای کانادا، ال.ام مونتگومری امکان ندارد اسم آنه‌شرلی را نشینیده باشید، اگر هم نسل من باشید، تکرار غریبانه‌ی روزهایت چگونه گذشت را به یاد دارید، اگر جوان‌تر باشی احتمالا تا حالا آهنگ careless whisper جرج مایکل را شنیده اید، یه کم جوانتر احتمالا اسم‌ دره‌ی سبز به گوشتان آشنا باشد، خلاصه امکان ندارد به نحوی آنه‌شرلی دختر موقرمز ککی‌مکی که به گرین گیبلز می‌آید و همدم متیو و ماریلا کاتبرت میشود، به پست‌تان نخورده باشد. لوسی ماد مونتگومری نویسنده‌ی محبوب آن‌شرلی بیش از ۱۵ اثر شناخته شده و تعداد متعددی اثر کوتاه ناشناخته متولد کانادا و جزیره‌ی پرنس‌ادوارد است. بله همان پرنس ادواردی که میشناسید، در شارلوت تون به دانشگاه رفته، معلم شده و بعد در نوا‌ اسکوشا شروع به تدریس کرده و‌ بعد در جزیره معلم شده. همه‌ چیز برای شما آشنا نیست، شما آنه، یا خانواده‌ی کینگ را در وجود او‌ نمیبینید... زمان انتشار اولین کتابش «۱۹۰۸» آنه‌شرلی در گرین گیبلز ۳۴ سال داشت اما محبوبیت آنه انقدر زیاد بود که با همان کتاب به نویسنده‌ای سرشناس بدل شد و داستان آنه تا سال ۱۹۲۱ ادامه یافت. بعد از آنه، مونتگومری نوشتن امیلی را آغاز کرد اما هرگز محبوبیت آنه‌شرلی نصیب امیلی نشد. مجموعه‌ی دختر قصه‌گو یا همان قصه‌های جزیره و کیلْمِنی را در میانه‌ی نوشتن مجموعه‌ی آنه‌شرلی نوشت و بعد از امیلی شروع به نوشتن قصر آبی کرد، که معروف‌ترین داستان تک‌جلدی او و یکی از بهترین‌های عاشقانه‌های کلاسیک است. شاید اکثر کسانی که این‌مجموعه‌ها را خوانده‌‌اند موافق باشند که‌ نوعی لطافت و حس دلپذیر و گرم را میتوان از کتاب دریافت کرد. توصیفات جادویی و سحرانگیز مونتگومری همراه داستان پر‌فراز و نشیب اما به غایت ساده و خودمانی، مملو از روزمرگی و اشتیاق برای زیستن ویژگی‌های جدانشدنی آثار او هستند که‌ کم‌و‌بیش در هر کتابی پیدا میشوند. مونتگومری طبیعت را به شکلی تصویر میکند که گویی در یک نقاشی قدم میزنید با همین‌ تبحر و توانایی او زادگاهش، جزیره‌ی کوچکی در ساحل شرقی کانادا در خلیج سنت لارنس را به ما شناسانده است. میدانیم ساحل ماسه‌ای زیبایی دارد، پر است از رودها و جویبارهای کوچک، میدانیم بهارش چگونه است، زمستانش چگونه است، میدانیم پرنس ادوارد کجاست. غروبش را دیده‌ایم، بادهای سردش را حس کرده‌ایم، در ساحل ماسه‌ای نرمش قدم زده‌ایم و میان درختانش به گردش رفته‌ایم، تصویر مونتگومری چنان زنده‌است که‌ گویی انجا بوده‌ایم. مونتگومری چنان بر فرهنگ و‌ هویت کانادا اثر گذاشت که از پادشاه جرج پنجم نشان افتخاری دریافت کرد، تنها عضو‌زن انجمن هنری سلطنتی بریتانیا و دارای مقام سلطنتی بود.خانه‌هایش در انتاریو(که در حال حاضر‌موزه‌ی لوسی ماد مونتگومری نام دارد) و در زمین های اطراف گرین گیبلز در خود جزیره‌ی پرنس ادوارد اماکن ملی هستند، در سال ۱۹۷۵ تمبری به یادش چاپ شد و پارکی در تورنتو به نام‌ اوست. متاسفانه مونتگومری هم زندگی شادی را تجربه نکرد و در نهایت بر اثر ایست قلبی درگذشت، البته عده‌ای اعتقاد دیگری دارند، هر چه باشد او سرمای کانادا را برای چندین نسل به گرمایی تبدیل کرده که هنوز منتشر میشود. او شخصیت هایی ساخته که هنوز بعد از گذشت نیم قرن از زمان مرگش و بیش از ۱۰۰ سال از زمان انتشار اولین رمانش در یادها زنده هستند. اثرگذار، گرم و دلنشین مثل مونتگومری... قصر آبی قصر آبی داستان ولنسی استرلینگ است(باز هم اثری از خود مونتگومری)شخصیتی رویاپرداز و شوخ‌و شنگ که میان فامیل خشک و سنتی گرفتار در ارزش های پوچ و پوشالی زندگی آرام و یکنواختی را سپری میکند. مونتگومری در قصر آبی رمانی سحر انگیز خلق کرده البته نه از نظر شخصیت که از نظر وقایع و رویداد ها به طوری که هنوز قصه ای تمام نشده قصه ای دیگر آغاز شده... او با قرار دادن ولنسی در محیطی که اجازه ی ظهور و بروز استعداد ها را از او گرفته شده، جایی که کوته‌فکری افراد خانواده مثل حصاری به دور او پیچیده شده،‌ راه رهایی را نشان میدهد، ولنسی میخواهد هر طور که میل دارد زندگی کند. در پی این تصمیم ولنسی میفهمد نه میشود به میل دیگران و نه فقط به میل خود زندگی کرد. او تعادل را در زندگی پیدا میکند و آنگاه زندگی به کامش میشود‌. قصر آبی داستان پیدا کردن راه در میان بیراهه هاست. داستان خطر کردن ،رها کردن ،یافتن داستان فهم و درک عمیق از زندگی... ولنسی و قصر آبی او را دوست دارم اول به خاطر سادگی و متانتی که ولنسی از گذشته اش به ارث برده از همان محیط خشک خانه و دوم به خاطر جسارتی که آینده نصیبش میکند. بخوانید و در دنیای ولنسی غرق شوید. اصول و عقاید درست را بشناسید به اصول و عقاید پوچ پشت پا بزنید و جسارت تجربه های جدید داشته باشید. بیاموزید درست و غلط چیست. آنگاه مثل ولنسی زندگی کنید در کمال لذت و آرامش.

21

دزیرهربکادزیره

عاشقانه های کلاسیک بخش سوم تک ستاره‌های پر فروغ

5 کتاب

نویسندگانی هستند که اگر چه اثاری خلق کرده اند اما گویی یک اثر بیشتر ندارند، این اثر چنان خاص و متفاوت بوده که خودش و نویسنده‌اش را جاودانه کرده. در داستان‌های کلاسیک عاشقانه ربه‌کا و دزیره در این دسته هستند. آثاری که چون تک ستاره‌ای درخشان در آسمان آثار این نویسنده همه چیز را تحت تاثیر قرار می‌دهد. ربه‌کا دافنه دو‌موریه بیش از ۲۰ داستان، چندین مجموعه داستان کوتاه و چند اثر ناداستان دارد، سعی کنید نام یکی را به خاطر آورید، بله، ربه‌کا اثری که دوموریه را جهانی کرده است.برای عاشقان رمان های کلاسیک ربه‌کا یک شاهکار است. دو ویژگی ربه‌کا است که آن را متمایز میکند. 1-توصیف صحنه و ویژگی ‌های آن به طوری که دوموریه را استاد این فن می‌خوانند. دوموریه آن قدر در گفتن جزئیات وسواس دارد که گاهی حوصله ی آدم سر می‌رود اما تصویری که در پی توصیفات ساخته می‌شود فوق‌العاده است. برای همین مجذوبت می‌کند. 2- شخصیت های ربه‌کا در ابتدا ناشناخته هستند. حتی خانم دوینتر اسم ندارد او فقط خانم دوینتر است....ربه‌کا و ماکسیم هم به اندازه ای که باید تعریف نمی‌شوند.به نظر می آید دوموریه دوست ندارد اول شخصیت هایش را معرفی کند بعد قصه را تعریف کند. این مرموز بودن بسیار به جذابیت کتاب می افزاید. نکته ی جالب دیگر کتاب تناقض عجیب و جالبی است. اسم کتاب، داستان و تعریف شخصیت ها حول ماکسیم و نه خانم دوینتر باعث شده کتاب در تناقض عجیب و غریب اما جالبی قرار بگیرد.(مطلب کمی مبهم است اما خوانندگان کتاب می‌دانند چه می‌گویم و توضیح بیشترش برای دوستان حساس به خطر افشا ناخوشایند خواهد بود.) ربه‌کا اثر درخشانی است که دو اقتباس سینمایی از آن میشناسم. یکی کلاسیک و ساخته ی هیچکاک ، یکی مدرن تر و هر دو جذاب هستند. دزیره رمان هایی که منطبق بر تاریخ باشند و کمترین تخیل نویسنده در آنها دخیل باشند واقعا که شگفت انگیز هستند. آن ماری سلینکو اتریشی بود در بحبوحه‌ی جنگ‌ جهانی دوم اول پناهنده‌ی دانمارک و بعد هم سوئد شد، رمان اولش را کسی نمیشناسد اما آخرین رمانش، سرگذشت ملکه‌ی سوئد برای همه آشناست. دزیره دزیره در میان کلاسیک های عاشقانه شاید متفاوت ترین آنهاست،چون به شکل عجیبی به تاریخ دو کشور پیوند خورده است. تاریخ امپراطوری فرانسه کمی پیش و پس از زمان سلطنت ناپلئون و تاریخ سلطنت سوئد از طریق شخصیتی به نام دزیره کلاری دختر یک تاجر ابریشم. شخصیت‌هادر دزیره ما بازای حقیقی دارند و همه را می‌شود در تاریخ دو سرزمین رهگیری کند. همپای داستان های عاشقانه و جریان حاکم بر رمان های کلاسیک، ما در دزیره شاهد اطلاعات تاریخی درست ،اوضاع و احوال اجتماعی آدم ها و اوضاع سیاسی دو کشور نیز هستیم. دزیره، ناپلئون و ژان انقدر خوب‌ در کنار هم قرار گرفته و قصه را روایت می‌کنند که تصویر این زندگی‌ در تمام آن لحظات به خواننده القا میشود‌ و شیرینی ها و تلخی های زندگی‌ دزیره خواننده را تا آخرین صفحه همراه خود میکند. از این دست تک ستاره ها میشناسید...

28

فعالیت‌ها

فعالیتی یافت نشد.