سپهر ناصری

سپهر ناصری

@SepehrNaaseri

345 دنبال شده

143 دنبال کننده

            یادداشت نویس کتاب و شاعر
          
Sepehr_Naaseri
Chera_Adabiat
پیشنهاد کاربر برای شما

یادداشت‌ها

نمایش همه
        "چشمان آن‌ها که تا چند دقیقۀ پیش مهربانی در آن موج می‌زد، حالا زهری در خود داشت که آدم از دیدنش به وحشت می‌افتاد"

نام "آلن" که اشراف‌زاده‌ای متحرم و محبوب است به تازگی برای جنگ با پادشاهی پروس (آلمان متحد) در قرعه کشی جنگ بیرون امده، برخلاف دیگر ثروتمندان که قرعه خود را به فقرا می‌فروشند آلن دوست داشتنی تصمیم می‌گیرد به جنگ برود و زندگی فقری را به خاطر اندکی پول از او نگیرد. آلن فکرهای بسیاری برای آبادانی روستاهای منطقه در سر می‌پروراند و در میان اهالی هم کسی نیست که الن را دوست نداشته باشد (حداقل در ظاهر)، اما دخترکی هست که در قهوه‌خانه کار می‌کند و آلن را جور دیگری دوست دارد، شاید اگر این دوست داشتن نبود داستان طور دیگری رغم می‌خورد، به هر طریق ورق ناگهان برمی‌گردد و سرنوشت آلن تغییر می‌کند.
روایت ساده و دلنشین پیش می‌رود، هیچ چیزی خارج از انتظار نیست و شخصیت‌ها همگی معصوم جلوه می‌کنند تا وقتی که آلن اولین مشت را می‌خورد، فریادهایی بلند می‌شود و دروغ‌هایی پخش می‌شوند، مردم کم کم رنگ عوض می‌کنند تا وقتی که دیگر هیچ‌کس خود را نمی‌شناسد اما همچنان ما خوانندگان مبهوت را به حال خود رها نمی‌کند، پیش می‌رود و بخش‌های تاریک وجود انسان را نمایش می‌دهد، داستانی رئال با وجودی سراسر سیاه و نفس‌گیر.
نقش کشیش در این داستان سخت غریب است، مردی که نیت و سعی بر عمل نیک دارد در دفاع از حق اسلحه می‌کشد، اما واقعا چه می‌کند؟ مردمان عصبانی را مست و لایعقل می‌کند تا نسبت به اعمال خود ناآگاه‌تر باشند درحالی که آغازی شور انگیز و امید بخش داشت پایانی غریب خلق می‌کند. در پایان داستان شاید بتوان گفت تنها کسی که خونسردتر از همه جلوه می‌کند و شاید حقیقتا بی‌حس است کشیش منطقۀ آلن دوست داشتنی است.
پیش از آغاز کتاب گمان می‌کردم عنوان آدم‌خواران عنوانی کنایه ‌آمیز و یا فسلفی است که نویسنده با زیرکی برای روایتش گزیده اما با مطالعه هرچه بیشتر کتاب ترس حقیقی بودن عنوان در دلم افتاد، ترسی که با پیش رفتن هر بخش داستان بیش‌تر و بیش‌تر می‌شد؛ اخر چطور ممکن است مردمانی معمولی و ساده دست به انجام چنین کارهایی بزنند.
نثر نویسنده که بسیار کوتاه و دقیق است، گاه چون خبرنگاری بی‌احساس، شکنجه و وحشی‌گری را به تصویر می‌کشد و گاه با چون یک نویسنده با احساس لحظاتی تکان دهنده را تقدیمان می‌کند. هر بخش عنصر جدیدی را خلق می‌کند و در نهایت این پرسش را در ذهن مخاطب خود ایجاد می‌کند: اگر کسی جلویمان را نگیرد قادر به انجام چه کارهایی هستیم؟
از ترجمۀ احسان کرم ویسی تقریبا بی‌نقص است و ایرادی نمی‌توان به آن وارد کرد مگر در چند جمله که به خوبی پرداخت نشده‌اند و خواننده را گیج می‌کنند که جای بحث مفصل‌تر در این متن نیست، چراکه سخن این گفتار در باب کتاب و است و نه مو شکافی ترجمۀ اثر، با این وجود می‌توان گفت که مترجم به خوبی از پس دشواری‌های زبان فرانسه برآمده و نثری روان و شیوا، با گزینش صحیح و به‌جای کلمات تقدیم خوانندگان خود کرده است.
رمان آدم خواران یا عنوان اصلی کتاب "او را بخورید اگر می‌خواهید"، داستانی حقیقی دربارۀ روستایی دورافتادۀ در کشور فرانسه است، مردمانی که در عصر نوۀ ناپلئون بناپارت، ناپلئون سوم، زندگی می‌کنند، بسیاری سرباز و جان از دست داده‌اند و در آستانۀ شکست در جنگی سهمگین هستند. این کتاب به وسیلۀ مستندات تاریخی  به جا مانده از 150 سال پیش نگاشته شده، یعنی همزمان با عصر ناصری (ناصرالدین شاه قاجار)، زمانی که صنعت چاپ و عکاسی ظهور کرده بودند و مردمان جهان بسیار متمدن‌تر از گذشته زندگی می‌کردند.

سپهر ناصری – میر
22 امرداد 1403
      

30

        «شعر، از روز ازل با ماست. همچون عشق، همچون گرسنگی، طاعون و جنگ.»

یاروسلاو سایفرت با کلام بسیار ساده‌اش می‌تواند آنان که شعر را ساده و بی‌آلایش می‌پسندند جذب کند و پای صحبت‌های خود بنشاند. اشعاری دربردارندۀ مفاهیمی چون روزمرگی،عشق و جنگ که شاید دیدگاهی از میان صفوف مردم و نه فیلسوف ‌منشانه و متعالی به مخاطب خود ارائه دهد.
سایفرت شاعری بزرگ، نوآور و ژرف‌نگر نیست، حرف‌هایش را به زمین و آسمان ربط نمی‌دهد، اگر چیزی را دوست دارد اما آن را بیان می‌کند و از شاعرانگی و بال و پر دادن اندک لذت می‌برد.

در مورد ترجمۀ کتاب می‌توان گفت که پا را فراتر از نویسنده گذاشته و شاعرانگی ادبیات فارسی را اندکی به آن افزوده و جملات گاه گاه بی‌روح سایفرت را به کلامی آهنگین مبدل ساخته، که به نوبۀ خود جای تحسین دارد؛ از آن‌جایی که مترجم این اثر خانم فریده حسن‌زاده خود شاعری توانا با چندین و چند کتاب شعر هستند، می‌شد انتظار داشت که ترجمۀ این اثر از کیفیت نسبتا خوبی برخوردار است.

در پایان یکی از نکاتی که توجه نویسنده این متن را به خود جلب کرد عدم استفاده از عنوان اصلی کتاب در جلد کتاب است، عنوان عاشقانه‌های برتر جهان (۱) قطعا تیتر جذابی برای مخاطب نخواهد بود و عنوان کلمات سادۀ عشق تیتر جذاب‌تری بود که می‌توانست در فروش و خوانش بیشتر این اثر موثر باشد.

نهم امرداد ۱۴۰۳
سپهر ناصری - میر
      

22

        «تو را چه می‌شود اگر او رقص بر خون کند؟ تو خود به کفایت در خون فرو شده‌ای.»
اسکار وایلد نویسنده‌ای که همواره اثاری متفاوت خلق کرده، این بار دست به بازنویسی داستانی تاریخی زده، روایت بریدن سر یوحنا با دسیسۀ دختر خوانده پادشاه؛ روایت‌های متفاوتی از این ماجرا در تاریخ نقل شده و نویسندگان بسیاری دست به کار بازسازی این رویداد شده‌اند و آثار ماندگاری خلق کردند، اما وایلد حقیقتا چیز دیگری ساخته، او روایات را آنگونه که خواسته و در نظرش منطقی بوده چیده، به گونه‌ای که افراد حقیقی به نظر می‌رسند، نه به مانند دیگر شخصیت‌های یک داستان پند آموز که باید شناخت و درس گرفت.
یوحنای پیامبر قعر چاهی در قصر هرودوس، شاه ایالت یهودیه، به بند کشیده شده و همواره فریاد موعظه سر می‌دهد، هیچ‌کس توان ساکت کردن او را ندارد، حتی هنگامی که دختر خواندۀ شاه، سالومه، فرمان دهد.
شاه توجه ویژه‌ای به سالومه دارد و این موضوع توجه مادر سالومه، همسر شاه، را بر می‌انگیزد چنانچه از اولین صفحات کتاب به شاه تذکر می‌دهد چشم از دخترش بردارد، بارها و بارها تکرار می‌کند اما هرودوس گوشی برای شنیدن این جملات ندارد و چندی نمی‌گذرد که تاوان این نگاه بی‌جا را می‌دهد.
شاه تنها کسی نیست که مدام نظر بر سالومه دارد، دیگرانی نیز هستند اما هیچ یک سرانجام خوشی ندارند، چرا که سالومه ذره‌ای ارزش برای دلدادگانش قائل نیست و سبک بال رقص می‌کند میان خون این جان و دل باختگان؛ هرچه آن‌ها بیشتر مشتاق باشند، سالومه بیش‌تر بی‌توجه و بی‌رحم می‌شود. 

در میان سطور این داستانِ کوتاه گفت‌وگوی‌های کوتاهی در می‌گیرد که از احوالات زمان خود حکایت می‌کند، مانند اختلافاتی که از آغاز تولد مسیح میان دسته‌ها و گروه‌های مختلف مردم شکل گرفت، اختلافاتی بی‌اهمیت و ساده که به راحتی قابل چشم‌پوشی بودند و هستند اما این گذشت صورت نمی‌گیرد و حاصل جنگ‌های خونینی هستند که در سده‌های آتی شکل می‌گیرند و خون‌های بسیار ریخته می‌شوند.

ترجمه‌های متفاوتی از این اثر موجود است که  نویسنده این متن به دو ترجمۀ سیروس بهروزی و عبدالله کوثری دسترسی داشته. در قسم مقایسه ترجمۀ استاد کوثری روان‌تر و شیواتر بوده و شیوایی کلام اسکار وایلد را حفظ کرده؛ هرچند که بی مقایسۀ ظاهری نیز می‌توان یقین داشت که کتب ترجمه شده به قلم عبدالله کوثری از کیفیت بالایی برخوردارند و اولویت همیشه با این مترجم است.

در نهایت این کتاب را به افرادی می‌توان توصیه کرد که از روایت‌های تاریخی یا تاریخ جهان و ادیان لذت می‌برند، آن‌هایی که به نمایشنامه‌‌ تاریخی و تئاتر علاقه دارند، از طرفداران اسکار وایلد و ادبیات انگلستان هستند، کسانی که از گفت‌وگوهای طولانی کتاب‌ها لذت نمی‌برند و یا به دنبال داستان کوتاه و جذاب هستند؛ هرچند که هر کسی بدون توجه به این توصیه‌ها می‌تواند از این نمایش کوتاه لذت کافی را ببرد.
«یقین دارم که مصیبتی رخ خواهد داد»
      

35

        شعر در گذرگاه جهان اثر فریدون مشیری یکی از زیباترین توصیفاتیست که از زبان شاعری دربارۀ زندگی نقل شده، پیشنهاد میکنم این شعر را که پیوست شده حتما بخوانید:

آیا کسی از دیدن گل سیر خواهد شد ؟
آیا کسی در صحبت گل پیر خواهد شد ؟

صد کوه اگر غم داری و یک جو اگر شادی
این را نگهدارش،
و آن را به قعر دره بسپارش.

دنیا گذرگاهی ست
آغاز و پایان نا پدیدار
راهی، نه هموار.
یک بار از آن خواهی گذشتن
آه،
یک بار …
یک بار …
یک بار …

یک روز، میبینی تو را، نازک تر از گل، زاد
با خون دل، پرورد
روز دگر، پژمرد و پرپر کرد!
آنگاه
خاکت را به دست باد صحرا داد!

دنیا گذرگاهی ست.
صد سال اگر جان را بفرسایی
صد قرن اگر آن را بپیمایی
راز وجودش را ندانی چیست.

تاریک و روشن
زشت و زیبا
تلخ و شیرین
آمیزه ای از اشک و لبخند.
انسان سرگردان در او، این لحظه غمگین
آن لحظه خرسند.

هم شعر "حافظ" دارد و هم تیغ چنگیز.
هم کنج گردآلود من
هم قصر پرویز!

اندوه پیری دارد و شور جوانی
لطف توانایی و رنج ناتوانی

هم شهد شیرین دارد و هم زهر کاری
هم جغد دارد، هم قناری.
هم کین دشمن، هم صفای دوست در اوست
با این بپیوند
از آن بپرهیز.

شب را همین تنها مبین تاریک و دلگیر
بنگر چه می گوید ترنم های مهتاب
با ساز ناهید.
بر سنگ یا بر پرنیان، شیرینی خواب
بوی سحر، پروانه، گل، آب
امید فردا،
روز نو
دیدار خورشید!

گر مرگ، نازیبا و تلخ است
اما به دنیا آمدن شیرین و زیباست

بالا گرفتن، برگ و بر دادن، شکفتن
هر لحظه، یک دنیا تماشاست.

غم را اگر نیکو ببینی
راز وجود شادمانی ست
گر غم نباشد، شادمانی در جهان نیست
غم، همره و همزاد با این سرنوشت است
غم خوردن بیهوده زشت است.

باری، جهان آیینه واری ست
در آن چه می خواهی ببینی ؟
زیبایی و زشتی درین آیینه از ماست
تا خود کدامین را بخواهی برگزینی.

در این گذرگاه
کار تو پیوستن به اردوگاه خوبی
کار تو دل بستن به زیبایی
کار تو گوهر ساختن از سنگ خاراست.

کار تو لذت بردن از هر لحظه  ی عمر
کار تو پیکار
با تیرگی هاست.
کار تو بهتر بودن از دیروز
کار تو شیرین کردن فرداست.

من دل به زیبایی، به خوبی می سپارم؛ دینم این است
من مهربانی را ستایش می کنم؛ آیینم این است
من رنج ها را با صبوری می پذیرم
من زندگی را دوست دارم
انسان و باران و چمن را می ستایم
انسان و باران و چمن را می سرایم.

در این گذرگاه
بگذار خود را گم کنم در عشق، در عشق
بگذار ازین ره بگذرم با دوست، با دوست …

ای بهترین گل های عالم!
ای خوش ترین لبخند هستی!
ای مهر و ماه راه من در این گذرگاه!

همواره بر روی تو خواهم دوخت …
چشمان سیری ناپذیرم را،
تکرار نامت باغ گل کرده ست
صحرای خاموش ضمیرم را.

من با تماشای تو سبزم چون جوانی
من با تو جان تازه دارم، جاودانی …

آیا کسی از دیدن گل سیر خواهد شد ؟
آیا کسی در صحبت گل پیر خواهد شد ؟
      

10

        «برای یک بانو شایسته نیست احساسات داشته باشد»!؟
قصر آبی حقیقتی تلخ از زندگی را در بستری عاشقانه به تصویر می‌کشد، حقیقت زندگی نکردن، اهمیت زیستن و نه فقط زنده بودن و در نهایت امکان مرگ در یک چشم به هم زدن؛ روایت داستان دربارۀ دوشیزه‌ای جوان است که به ناگاه برای او بیماری درمان ناپذیر تشخیص داده می‌شود، چگونه می‌تواند به خانواده‌ای بگوید که هر روز و شب او را آزار می‌دهند؟!
 کتاب به زندگی پیر دختری ۲۹ ساله (به گفته کتاب) می‌پردازد که هر روز زیرِ بارِ رنج و تحمل خانواده‌ای می‌رود، که هنوز او را چون دختر بچه‌ای صدا می‌زنند! و احترامی برای او قائل نیستند، مدام بخاطر ازدواج نکردن به او طعنه می‌زنند، پیوسته برایش نسخه‌های گوناگون می‌پیچند و این دخترک یتیم را لحظه‌ای به حال خود رها نمی‌کنند.
او پدری برای پناه بردن ندارد، مادرش نیز بهتر از دیگران نیست و گاهاً بیش از دیگران لوازم و اسباب آزار دخترش را فراهم می‌کند؛ مادری که با دلایل واهی به جای حمایت، زخم زبان را به دخترش هدیه می‌کند، در برابر دیگران از پارۀ تنش حمایت نمی‌کند و دخترکش را به گناه ناکرده بارها محکوم می‌کند.
دیگر مردمان داستان نیز از این خانواده بهتر نیستند، مگر مردی به نام اَبِل، که در ظاهر و رفتار نادرست می‌نمایند، مردی رنج دیده‌ که دست از ظاهر سازی کشیده‌ و میلی به نمایش‌های بیهوده ندارد اما هنوز در باطن فردی مهربان و درست کار است.


داستان با معرفی و شرح تمامی اعضای خانوادۀ والنسی، دخترک داستان، شروع می‌شود، پیش از آنکه حقیقتا داستانی شروع شده باشد نام‌های بسیاری معرفی می‌شوند، شخصیت‌هایی که در سیر داستان تاثیر و اهمیت چندانی ندارند، خویشاوندانی دور و نزدیکی که هر از چندگاهی آزاری می‌رسانند و می‌روند. 
نویسنده توصیفات بسیار زیبایی از جویبارها، جنگل و کوهستان ارائه می‌دهد اما از توصیف شخصیت والنسی عاجز است، شاید بتوان گفت این تهی بودن شخصیتی خاصیت زندگی در این چنین فضایی است اما در سیر داستان چه؟ والنسی همواره یا در هیاهو تصمیم می‌گیرد و پیش می‌رود و یا در مستی احوالات پیش آمده روزگار می‌گذراند.
بخش ابتدایی کتاب بسیار جزء به جزء پیش می‌رود اما با گذر از نیمه کتاب روایت سرعت می‌گیرد و اتفاقات پیش آمده در لحظه فراموش می‌شوند؛ از طرف دیگر در ابتدا، هر چیزی برای والنسی عاقبت و بهایی داشت اما در نیمه دوم هیچ عاقبتی برای اعمال خوب یا بد والنسی وجود ندارد و در پایان، داستان قابل پیش بینی و کلیشه‌ای به پاراگراف نهایی خود می‌رسد.
تاثیر عمیق جین آستین (نویسنده کتاب غرور و تعصب) در کتاب قصر آبی مشهود و محسوس است، اما با این حال نویسنده ماننده الگوی خود نتوانسته آنگونه که باید به پردازش شخصیت‌های داستان خود بپردازد و یکی از پایه‌های داستانش را ناکامل به حال خودش رها کرده، شخصیت‌هایی مطلقاً بی‌نقص و رویایی و یا کوته بین و پلید. 
قصر آبی رمانی نوشته لوسی ماد مونتگومری نویسنده شهیر کانادایی و خالق مجموعه نام آشنای آنی شرلی است. او که همواره از زندگی دختران نوشته این بار به سراغ داستانی مقابل داستان آنی شرلی می‌رود و از مصائب دختری در خانواده‌ای می‌نویسد. این روایت به شیوۀ درستی حقیقت زمانه خود را نشان می‌دهد و نقد می‌کند، او از مردمانی می‌گوید که بدون دلیل و مدرک اتهام می‌زنند و گناه هیچ‌کس را هرگز فراموش نمی‌کنند.
«بازگشت به عقب در میان صفحات زندگی، همیشه انسان را غمگین می‌کند»

سپهر ناصری - میر
      

37

        «بیچارگان وقتی می‌میرند که همای سعادت بر شانه‌شان می‌نشیند.»

این داستان توجه ویژه‌ای به آبرو، شرم و طبقات فرودست جامعه دارد، جایی که فئودور از آنجا آمده. جایی که فقر همیشه مزاحم است و معشوقی را از آغوش عاشق به دامان بلهوسی می‌اندازد، پدری شیفته فرزند را حسرت به دل می‌گذارد و مرد شریفی را از سر عجز و ناتوانی بی‌آبرو می‌کند.

در داستان دخترک عزادار، پاکروفسکیِ پدر را چنان شرح می‌دهد و با جزئیات مکتوب می‌کند (خلاف عادت مألوف) که گویی غرق در غم او شده و بیچارگی مشهود او روایتگر بیچارگی درون دخترک است، چنان که وقتی پدر به دنبال جسد پسر می‌دوید و کتاب‌های پسر از جیب‌هایش می‌افتادند، واروارا که شیفته آخرین یادگاران عشقش بود و به آن (کتاب) چنگ می‌زد، در ذهن همراه با پاکروفسکیِ پدر کتاب از زمین برمی‌دارد و به دویدن پشت جنازه‌ی جوان ادامه می‌دهد.

با خواندن این سطور و توجه ویژه به نوشتار مخصوص نویسنده (همچنین بازسازی مترجم) روح انسان مجروح می‌شود و نیاز به به مرهمی غیر روسی (ادبیات) دارد تا کمر راست کند و از زخم و زهر روزگار و حقیقت کلام فئودور میخائیلیویچ داستایوفسکی دور باشد.

داستایوفسکی این ``گوگول`` تازه متولد شده با نخستین داستانش اولین رمان اجتماعی روسی را خلق کرد و دروازه‌های شهرت و ثروت را به روی خود گشود، هرچند که ثروتش پایدار نبود اما شهرتش جاوید ماند.

«تنها روحم درد می‌کند و می‌شنوم که جایی در اعماق وجودم، جانم می‌لرزد و بی‌قراری می‌کند.»

سپهر ناصری - میر
      

18

باشگاه‌ها

این کاربر هنوز عضو باشگاهی نیست.

چالش‌ها

این کاربر هنوز در چالشی شرکت نکرده است.

لیست‌ها

این کاربر هنوز لیستی ایجاد نکرده است.

فعالیت‌ها

دفتر شعرهای منثور

11

دشت بهشت

3

کباب غاز

11