🎭 🎬 محمد رضا خطیب 🎭📚

🎭 🎬 محمد رضا خطیب 🎭📚

کتابدار بلاگر
@Mrkh

93 دنبال شده

743 دنبال کننده

            کارگردان و بازیگر
سرپرست گروه هنری دلآرته 🎭🎨🎥🎬
کارشناسی ارشد کارگردانی - هنر و معماری تهران
کارشناسی مهندسی کشاورزی - دانشگاه فردوسی مشهد 
۱۱ تیر ۱۳۷۲ الی ؟؟

کارگردان نمایش های :

❗ مهمانخانه چی - به اجرا نرسید .
🔥 خواب - بهمن ۱۳۹۸ پردیس تئاتر شهرزاد
🔥 تراژدین اجباری - آبان و آذر ۱۴۰۰ خانه نمایش مهرگان
🔥 تله تئاتر توپ لاستیکی - تماشاخانه شانو
 
مشاور کارگردان نمایش های:

💥 زندانی خیابان دوم - به کارگردانی فرشید جوانشیر- فروردین ۹۸ پردیس تئاتر مستقل مشهد
💥 خیال آشوب - به کارگردانی امیر دشتی - آذر ۱۴۰۳ تماشاخانه سیمرغ تهران 

بازیگر سریال های :

🎬 مرکز مشاوره به کارگردانی محمدرضا یکانی
🎬 سالهای فیروزه ای به کارگردانی امیرعباس مجذوبی پخش از شبکه ۲ سیما


بازیگر نمایش های :

🎭 روز و زمین - دی ۱۳۹۲ تالار رودکی مشهد 
🎭 شایعات - بهمن ۱۳۹۴ تالار رودکی مشهد 
🎭 کسی نیست مرا به خاک بسپارد - اسفند ۹۴ تالار رودکی مشهد 
🎭 زندانی خیابان دوم - فروردین و اردیبهشت ۱۳۹۸ - پردیس تئاتر مستقل مشهد 
🎭 خواب - بهمن ۱۳۹۸ - پردیس تئاتر شهرزاد تهران
🎭 تراژدین اجباری - آبان و آذر ۱۴۰۰ خانه نمایش مهرگان تهران 
🎭 توپ لاستیکی -  تماشاخانه شانو تهران

          
پیشنهاد کاربر برای شما
گزارش سالانه بهخوان

یادداشت‌ها

نمایش همه
        نمایشنامه یا فیلمنامه؟ 

باز هم یک اثر خوب و درجه یک دیگه از استاد بیضایی عزیزِدل که یکی از گوهرهای گرانبهای این مرز و بومه و کسی قدرشو نمیدونه... 
استاد بیضایی شاید نزدیک به ۶۰ ساله که داره با نمایش و سینما و اساطیر زندگی میکنه و کارهایی که در این راستا انجام داده شاید سالها و حتی قرن ها بعد ارزشش مشخص بشه... 

چقد حیف که این هنرمند درجه یک و ارزشمند در ایران نیست تا از علم و سوادش بهره ببریم و از گفتارش غرق در لذت بشیم.

استاد بیضایی به این اثر گفته فیلمنامه . اما به نظرم اثرِ حاضر نه فیلمنامه ست نه نمایشنامه ، بلکه تلفیقی از هر دوی اینهاست...
فیلمنامه رو نمیشه خوند و نباید هم خوند. فیلمنامه وابسته به دوربینه و استقلال ادبی ای که نمایشنامه داره رو نداره. 
یک نمایشنامه رو میشه مستقل خوند و درباره ش نظر داد اما یک فیلمنامه رو نه. فیلمنامه نوشته شده که جلوی دوربین بره ولی نمایشنامه نوشته میشه که هم خونده بشه و هم روی صحنه بره و وقتی روی صحنه میره دیگه نمایشنامه نیست بلکه یک تئاتره و یک اثر دیگه ست و این نکته برای فیلمنامه صادق نیست . فیلمنامه زمانی کامل میشه که جلوی دوربین رفته باشه. 

استاد بیضایی مینویسه و اصلا هم قصدش نوشتن نمایشنامه یا فیلمنامه نیست. مینویسه و بعد بهش اسم نمایشنامه یا فیلمنامه میده. این اثر رو هم تصمیم گرفته که بهش بگه فیلمنامه . 

من میگم این یک گونه جدیده... هیچ اشکالی هم نداره. چه اهمیتی داره که بگیم این چیه؟ نبوغ یک هنرمند یک اثر هنری ای رو خلق کرده که میشه بهش هرچیزی گفت.

آندره ژید یک جایی میگه : قهرمان های زیادی پشت این نگاه تاریخی ما به زندگی گیر کردن و اجازه بروز پیدا نمیکنن...
چرا بايد به نوشته مون اسم بدیم؟ مینویسم تا ببینیم چیه...
شاید یه چیز جدید متولد شد ... یک نوع و گونه ادبی ای جدید ...

حالا بریم سراغ این فیلمنامه/نمایشنامه استاد بیضایی...

این اثر ۳ تا فیلمنامه/نمایشنامه ست...

در اثر اول یک داستان هولناک از یک سنت عجیب و غریب روایت میشه. دختری که قراره شوهر کنه ولی طبق رسم شب اول زفاف باید به خدمت ارباب بره تا بهش برکت بده...!!!!
عروس و داماد ناراضی ان اما مردم روستا میگن رسمه و باید رعایت بشه...
داستان به شدت جذاب و تاسف باره و پایان خیلی خوبی داره...

اثر بعدی هم در نوع خودش جالب و خوندنیه... جوونی عارف در بیابون نشسته و دو سوار مغرور بهش میرسن ولی عارف بهشون اعتنایی نمیکنه و این دو سوار سعی در جلب توجه عارف دارن...

و اما بهترین اثر این مجموعه اثر آخره که زبان طنز و جالبی داره و دیالوگ های خنده داری هم بیضایی نوشته که نشون میده استاد بیضایی در طنز هم دستی بر آتش داره...
این اثر با نگاهی به آیین سنتی " میر نوروزی " نوشته شده که سالها بر افتاده...
در این آیین سنتی ، برای چند روز حاکم جای خودش رو به یکی دیگه میداده که معمولا هم انسان خل و چل و درب و داغونی جاشو میگیرفته...
در این اثر هم یک دلقک جای پادشاه رو در این سنت میگیره و پته همه رو میریزه روی آب...

در کل این یکی از بهترین آثار ایرانی و یکی از بهترین کارهای استاد بیضایی بود که توصیه میکنم حتما بخونید و لذت ببرید.
      

21

        حتما ایرلند جای خوبیه که نویسنده ای مثل مک دونا اونجا نمایشنامه می نویسه ...!

مارتین مک دونا ، همونطوری که برای اهالی تئاتر نامی آشناست ، برای اهالی هامارتیا هم دیگه آشنا شده و خودش تبدیل به یکی از بچه های هامارتیا شده. 

این پنجمین اثر از این نویسنده ایرلندیه که در هامارتیا داریم می خونیم و از خوندنش هم اصلا پشیمون نیستیم. 

باز هم برگشتیم به ایرلند ، چند مایل اونطرف تر از کانه مارا در لی نین ، گذرمون اینبار به جزیره ای به نام آینیشمان افتاده که اهالی اون همدیگه رو میشناسن و ما هم قراره باهاشون آشنا بشیم...

وقتی وارد این جزیره بشیم می بینیم که یک مغازه بقالی کوچیک اونجا وجود داره که دو پیرزن اون رو اداره می‌کنن به همراه به اصطلاح برادر زاده شون " بیلی چلاقه " که همون چلاقِ آینیشمانه...

از داستان چیزی رو لو نمیدم تا برید بخونید. 

فرق یک اثر هنری درجه یک با سایر آثار به اصطلاح هنری همینجا مشخص میشه. جایی که بیلی تبدیل به مسئله ما میشه. نگرانش میشیم ، دنبالش می کنیم و براش دل می سوزونیم. 

ما به همه چلاق های کوفتیِ جهان ( وام گرفته از خود مک دونا ) کاری نداریم. ما بیلی برامون مهمه ... 
بیلی ای که دوست نداره بهش بگن چلاق اما حتی نویسنده هم اونو چلاق صدا میزنه ... 

این اثر مک دونا ، برعکس سه گانه لی نین و نمایشنامه مرد بالشی ، اصلا و ابدا خونین و وحشیانه نیست اما تا دلتون بخواد غمناکه... 

علیرغم این که نمایشنامه پر از دیالوگ ها و تیکه های ناب و طنزه که میتونه شما رو به قهقهه بندازه ، اما غم سرتاسر وجودشو گرفته. 

شخصیت پردازی نمایش عالی و درجه یکه و کاراکترها باورپذیرند... همه این انسان های به ظاهر خشن و بد دهن و بی رحم ، ته دلشون از مهربونی هم بی بهره نیستند.

صحنه آخر نمایشنامه ، بی نظیره... علاوه بر این که سه بار به‌ مخاطب شوک میده و بی نهایت غمگینش می کنه ولی با آخرین کلمات نمایشنامه لبخندی تلخ رو به لبان مخاطب می نشونه و این خودِ خودِ هنره...

ترجمه اثر هم ترجمه خوب و روون و ساده ایه ولی همچنان مشکل انتقال فحش ها وجود داره... کاش راهی براش پیدا بشه ...

چلاق آینیشمان رو مثل سایر آثار مک دونا دوست داشتم و توصیه می کنم حتما بخونید... 

      

38

        همه ما از زیر " شنل " گوگول آمده ایم.

پیشاپیش به خاطر طولانی شدن این یادداشت عذرخواهی می کنم. همیشه طرفدار اختصار بودم اما اینجا واقعا نمیشه کم و کوتاه نوشت اما بازهم سعی خودم رو می کنم که مختصر بنویسم. 

ادبیات روسیه ، ادبیات همه جهانه. اینقدر این ادبیات پرمایه و غنی و خودی و درجه یکه که هرچی ازش بگیم کم گفتیم. اینقدر نویسنده خوب و عالی داره که فقط اسم های توی این کتاب رو ببینید متوجه میشید که تریلی هم  اسم یکی شونو نمی‌کشه چه برسه به همه شون. 

ادبیات روسیه ادبیات آدم های آشناست. نه قدیس و ملائکه و پیامبرند،  نه شیطان و جانی و سیاه. همه شون آدم های اطراف مون هستند. نمونه هاشون رو اطراف مون یا درون خودمون پیدا می کنیم. 
کتابی که قراره دربارش حرف بزنیم تحت عنوان " دماغ " که برگرفته از یکی از داستان های گوگوله،  منتشر شده و شامل چند داستان کوتاه از بزرگان ادبیات روسیه در طول قرن های نوزده و بیستمه.  

🔥 کتاب با دو داستان فوق العاده زیبا از پوشکین شروع میشه. پوشکینی که سرآغاز همه شروع های ادبیات وزین روسیه ست. داستان " شلیک " بی نظیره. این داستان نشون میده که زندگی چقدر بالا و پایین داره. " شلیک" احساسات عمیق شما رو بیدار میکنه و کاری باهاتون میکنه که تا مدت ها بهش فکر کنید و نتونید ازش ساده رد بشید.
داستان دوم " کولاک ، بوران یا طوفان " نوشته پوشکینه. یک داستان عاشقانه با پایانی شگفت انگیز و جالب. این داستان کوتاه و مختصر و سرگرم کننده ست و خیلی دلنشینه.

🔥🔥 نویسنده بعدی ای که دو داستان ازش چاپ شده ، گوگول بزرگه. غول دیگری از روسیه که با داستان هاش زندگی رو وارد ادبیات کرده. داستان های گوگول برعکس پوشکین اینقدر ساده ست که آدم با خوندن شون فکر میکنه که " من هم میتونم همچین چیزی بنویسم " اما وقتی قلم به دست بگیرید ، متوجه میشید که به این راحتی ها هم نیست.
اولین داستان شنله،  شنل بزرگترین داستان کوتاه روسیه ست. این داستان به قدری تاثیرگذاره که نقل قولِ معروفِ " ما همه از زیر شنل گوگول آمده ایم " مربوط به همین داستانه. 
داستان بعدی " دماغ " که اسم کتاب از این داستان اومده ، یک داستان عجیب و غریب و شیرین و طنز و شبیه یک خوابه. دماغی که خودسری میکنه و از روی صورت صاحبش فرار میکنه. فوق العاده ست...

🔥🔥🔥 نویسنده بعدی ، خالق رودین و پدران و پسرانه. تورگنیف. نویسنده ای که روس ها رو از هرکسی بهتر میشناسه. در این کتاب داستان " پزشک دهکده " که داستان عشق یک پزشک به دختر جوانِ در حال مرگه اومده و خیلی مختصره و راحت شما رو سرگرم میکنه. 

🔥🔥🔥🔥 داستایفسکی ، نویسنده بعدیه. شما اسامی رو ببینید تا متوجه بشید با چه کتاب خوب و درجه یکی طرف هستید. به شخصه داستایفسکی رمان نویس رو بیشتر از داستایفسکی داستان کوتاه نویس دوست دارم. در این مجموعه دو داستانِ " ماری دهقان " و " درخت کریسمس و ازدواج " اومده که به شخصه خیلی کارهای قوی ای نمیدونم . داستایفسکی رو باید از طریق رمان هاش شناخت.

🔥🔥🔥🔥🔥 تالستوی ، نویسنده جنگ و صلح و آنا کارنینا ، اینبار با داستان سه پیرمرد در این مجموعه جا گرفته. داستانی ضعیف که اصلا جالب نیست و به نظرم جزو ضعیف ترین کارهای نویسنده بزرگ و قدَرِشه.

🔥🔥🔥🔥🔥🔥 چخوف چخوف ... وای از چخوف. مگه میشه اسم از داستان کوتاه و روسیه ببریم و از چخوف یاد نکنیم؟ کسی که بالغ بر ۶۵۰ داستان کوتاه نوشته که اکثرشون خوندنی و جذابن.  در این مجموعه دو داستان از چخوف چاپ شده. داستان " مرگ یک کارمند " یا همون عطسه معروف و داستان دوم " شرط "

واقعا برای شرط باید یک یادداشت جدا نوشت. بی نظیره این داستان. بی نظیررررررررررررررررر ... بعد از تموم شدن داستان محاله به نقطه مقابل تون زل نزنید و به فکر فرو نرید. 
همونطوری که قبلا گفتم‌" کت تن شماست جناب چخوف ".

🔥🔥🔥🔥🔥🔥🔥 قلم ماکسیم گورکی رو خیلی دوست ندارم اما داستان " معشوقه او " که در این مجموعه اومده خیلی سوزاننده و آب چشم آوره. جالب بود و دوستش داشتم. 

🔥🔥🔥🔥🔥🔥🔥🔥 ایوان بونین ، کسی که نوبل ادبیات داره. داستان " آفتاب زدگی " یکی از بهترین کارهای این نویسنده قرن بیستمی یه. داستان یک عشق زودگذر و یادی که سالها با آدم میمونه. مجموعه داستان های ایوان بونین به تازگی توسط نشر پارسه و ترجمه حمیدرضا آتش برآب منتشر شده که امیدوارم تهیه کنید و بخونید. 

🔥🔥🔥🔥🔥🔥🔥🔥 ایزاک بابل ، که هیچی درباره این نویسنده نمیدونم. از داستانش مشخصه که مربوط به دوران شوروی و لنینه. داستان "اولین غاز من" که حال و هوای جنگ و سربازخانه داره ، داستانی کوتاه و مختصر و جالبیه.

کتاب ترجمه بسیار خوبی داره و امیدوارم بخونید و از نبوغ این غول ها لذت ببرید.
      

32

        کمدیا دلآرته ی روسی ...؟

طنزآوران جهان نمایش شماره ۱۹ اختصاص داره به دو کمدی روسی که توسط یکی از بزرگترین نویسنده های روسیه و جهان نوشته شده. 

مجموعه طنزآوران جهان نمایش که به همت داریوش مودبیان و نشر گویا درحال انتشاره،  یکی از بهترین کارهایی بوده که تا به امروز در زمینه هنرهای نمایشی انجام شده. 
این مجموعه در هر شماره به یک یا دو درام نویس که در ژانر کمدی برای تئاتر نمایشنامه نوشتند ، اختصاص داره. 

دفتر شماره ۱۸ و ۱۹ مختص به گوگول ، نویسنده بزرگ روسیه ست. 

در این مجموعه ما با دو نمایشنامه از گوگول سر و کار داریم. 

گوگول ، نیازی به معرفی نداره.  طبیعتا هر عاشق ادبیاتی باید سری به ادبیات روسیه زده باشه و خب ادبیات روسیه هم از " زیر شنل گوگول " در اومده. 

قلم گوگول در زمینه ادبیات بی نظیره. شنل ، نفوس مرده ، پرتره و... از بهترین آثار داستانی ادبیات جهان هستند که با خوندن شون می تونید اوج لذت از مواجهه با یک اثر هنری رو تجربه کنید. 
گوگول در طول زندگی خودش کشورهای زیادی رو دیده و طبیعتا این دیده ها بر روی آثاری که نوشته هم تاثیرات زیادی گذاشته. 

روس ها خیلی اهل نمایشنامه نویسی نیستند و واقعا به نظرم جز چند مورد انگشت شمار ، اگر بقیه آثار نمایشی مثل یک ماه در دهکده یا تراژدی های کوچک ، اسم پوشکین و تورگنیف روشون نبود شاید تا به امروز اثری ازشون باقی نمونده بود. روس ها رو بیشتر باید با رمان ها و داستان کوتاه ها و نقدهاشون شناخت.  

اما گوگول تئاتری ترین نویسنده روسیه ست و نمایشنامه هاش هم بعد از نمایشنامه های چخوف ، بهترین آثار نمایشی روسیه هستند. از کمدی بازرس گرفته تا این دو کمدی ای که در این دفتر اومده. 

نمایشنامه اول به اسم عروسی ، خیلی منو یاد آثار کمدیا دلآرته و مخصوصا کمدی های ایتالیایی ای که کارلو گولدونی نوشته میندازه.  مطمئنم گوگول اون آثار رو خونده و این نمایشنامه رو تحت تاثیر اون آثار نوشته .
داستان چند خواستگار که به دنبال ازدواج با یک دختر مجرد و پولدارن. همین موضوع تقریبا توی اکثر آثار کمدیا دلآرته ایتالیایی تکرار شده. 
نمایشنامه عروسی خیلی اثر قوی ای نیست اما از طنز و کمدی موقعیت خوبی برخورداره و لحظات جالب و فانی رو خلق میکنه.

نمایشنامه بعدی تحت عنوان " قماربازان " داستان چند کلاهبرداره که از طریق قمار و بازی ورق ، کلاه افراد پولدار رو برمیدارن...
این اثر هم خیلی حال و هوای روسی رو نداره ولی پایان جالب و خوبی داره و از نمایشنامه عروسی بهتره .

گوگول سه نمایشنامه کوتاه هم نوشته که ازشون اثری نیست . در کل با خوندن ۳ اثر بلند گوگول ( بازرس ، عروسی و قماربازان ) ، بازرس رو کار قوی تری دیدم و اون روح روسی معروف اونجا بیشتر نمود پیدا کرده .

ترجمه هم علیرغم اینکه از فرانسه به فارسی ترجمه شده ، ترجمه روون و خوبیه.

توصیه می کنم گوگول رو حتما بخونید و از قلم سحرآمیزش لذت ببرید.
      

24

        بکت و پایان 

تموم شد ، داره تموم میشه ، تا الان باید تموم می شد...

این یک شروع هولناک بر یک پایان غم انگیزه. هرچی بخوام درباره این اثر چیزی بنویسم ، انگار قراره خلاف جهت آب رودخونه ای خروشان شنا کنم. چون هر چیزی که خوندیم و دیدیم و شنیدم بی معنی و پوچ شده. حتی خود این اثر هم پر از بی معناییه...

چی میتونم بگم و چه برداشتی باید بکنم وقتی خود کلاو با خنده میگه:

- منظور؟ ما منظور داشته باشیم؟ یعنی کسی پیدا میشه که فکر کنه ما منظوری داریم؟ 

شما دارید با یک وضعیت دارک و عجیب رو به رو می‌شید. خونه ای که طراحی ش شبیه جمجمه ست.  
۴ تا آدم عجیب و غریبی که بازمانده های بشریت روی زمینن... هر کدوم این آدم ها یه جوری ناقصن...
زندگی گیاهی دارن و اگر یکیشون نباشه اون یکی نمیتونه به زندگی ادامه بده...
دنیا به پایان رسیده یا حداقل در حال پایان گرفتنه ...
دنیایی که به پایان رسیده دیگه نیازی به بشریت نداره . بشریتی که ممکنه حتی از یک شپش روی شکم کلاو باز خودشو بازسازی بکنه و این وحشتناکه...
وحشتناک در جهانی که بشر اونو به این روز انداخته. وقتی جهان اینطوری به پایان رسیده و بشر دلیل اصلی این پایانه،  پس دوباره برگشتن بشر میتونه وحشتناک ترین چیزی باشه که در این جهانِ پس از پایان رخ میده.

آخر بازی یا همون دست آخر رو سالها پیش در دوره کارشناسی ارشد خوندم و همون موقع درگیر این جهان بکتی شدم. این پوچی و این پایان غم انگیز ، منو مجذوب خودش کرد.

به آثار بکت ، مخصوصا این اثر باید نگاه خاص داشت. دنبال قصه و آغاز و پایان و عطف و... نباشید. 
اینا مهم نیست... از این ها گذر کردیم.

بیاید فقط به تماشا بشینیم... به این وضعیت نگاه کنیم ...

بیاید نگاهی به این پایان بندازیم و رد شیم...

همین !!
      

24

        دو غول کمدی 

مجموعه طنز آوران جهان نمایش ، یکی از بزرگترین کارهایی ست که طی دو دهه اخیر توسط داریوش مودبیان برای تئاتر و هنر نمایش این مرز و بوم انجام شده.
 مجموعه ای که به معرفی بهترین آثار نمایشی در ژانر کمدی از بزرگترین کمدی نویس های تاریخ نمایش می پردازه و یک نعمت بزرگ برای اهالی هنر و ادبیات نمایشی این مملکته.  بعضی از مجلدات این مجموعه قبلا بارها توسط نشریات و ناشرهای مختلف طی سال‌های ۱۳۷۵ الی ۱۳۹۵ چاپ شده بود اما به لطف نشر گویا ، در شکل و شمایل جدیدی در حال تجدید چاپه...

داریوش مودبیان ، نویسنده و کارگردان و بازیگر و مدرس تئاتر ، گرچه به شخصه سر اجرای نمایش خودم ، خاطره خوبی ازش ندارم اما نمیتونم منکر زحمتی که برای تئاتر به خصوص با منتشر کردن این مجموعه کشیده بشم. ضمن اینکه بارها و بارها این نمایش ها رو برای تلوزیون اجرا کرده و بازیگران بزرگی هم کنارش در این نمایش ها بازی کردند .

دفتر اول این مجموعه اختصاص داره به دو درام نویس بزرگ تاریخ ادبیات نمایشی جهان : 

۱ - سروانتس :

سروانتس رو همه با دن کیشوت میشناسن. در واقع دن کیشوت اینقد اثر عظیم و بزرگیه که شاید همین یک اثر برای جاودان کردن نام سروانتس کافی باشه اما این اثر عظیم ، سایه سنگینی بر روی بقیه آثار این نویسنده بزرگ انداخته. 
مخصوصا آثار نمایشی ای که نوشته و بعضا آثار خوب و درجه یکی از آب در اومده اما زیر نام دن کیشوت ، هیچ وقت شناخته نشده. 

در این مجموعه دو نمایشنامه کوتاه از سروانتس به چاپ رسیده . نمایشنامه اول تحت عنوان " پرده عجایب " به نوعی میتونه پیش بینی ای از ظهور سینما در سیصد سال بعد باشه !!! در این نمایش یک گروه نمایشی یک پرده سفیدی رو به معرض نمایش قرار میدن که در اون قراره شکل ها و چیزهای عجیب و غریبی به تصویر کشیده بشه. این نمایش در سال ۱۶۰۵ میلادی نوشته شده و از این بابت عجیبه. گرچه این گروه حقه باز هستند اما مشابه این پرده بعدها در سینما استفاده میشه. 
این موضوع هم در نوع خودش جالبه.

نمایشنامه بعدی خیلی خنده دار و فان و جالبه. " دو حراف " که بیشتر شبیه یک میان پرده ست تا یک نمایشنامه کامل ، داستان یک مردی رو روایت میکنه که از پر حرفی همسرش خسته شده و برای کم کردن روی زنش ، از یک مرد پر حرف دعوت میکنه تا چند روزی مهمون خونه ش بشه...

نمایشنامه های جالب و خنده دار و فان و جذابی هستند. 

۲ - چخوف :

در بخش دوم با ۴ نمایشنامه کوتاه از چخوف بزرگ مواجه میشیم که چون قبلا درباره آثار کوتاه نمایشی و خود چخوف یادداشت های زیادی نوشتم ( می تونید به یادداشت های قبلی بنده مراجعه کنید ) ،  ترجیح میدم که یادداشت رو بیش از این طولانی نکنم .
 در آخر هم باید بگم نمایشنامه ها ترجمه خوب و روونی دارند.

توصیه می کنم مجموعه طنزآوران جهان نمایش رو حتما مطالعه کنید و لذت ببرید.

      

14

        انتظاری عبث ، بی معنی و پوچ ...

"در انتظار گودو" رو بارها و بارها خوندم . ابتدا چند سال پیش ، در ابتدای راه نمایشنامه خوانی و بعد یک بار دیگه بعدا خوندم و بار سوم برای امتحان " نشانه شناسی در تئاتر " برای مقطع فوق لیسانس رشته کارگردانی و بار آخر همین امروز که به لطف هامارتیا مروری چهار باره بر این کتاب کردم ...

بکت ، شاید تاریک ترین و معناباخته ترین و پوچ ترین نویسنده بین ابزوردیست هاست. از کامو و آداموف و ژاری و یونسکو و آلبی و پینتر و ... هم پوچ تر مینویسه...
قواعد ارسطویی در داستان های بکت اصلا معنا نداره. نه آغازی هست ، نه میانه ای نه پایانی...همه چیز دایره وار درحال چرخیدنه... انتهای نمایشنامه به ابتدای نمایشنامه وصل میشه.

داستان ولادیمیر و استراگون و انتظارشون برای گودو شاید داستان اکثر ماها باشه...
چرا خودمون به فکر خودمون نیستیم؟ چرا دنبال معجزه ایم؟ خیلی ها منتظرن یک اتفاقی بیفته و شانس بهشون رو کنه تا شاید زندگی شون تغییر کنه در حالی که باید بلند شن و خودشون این تغییر رو انجام بدن.

ولادیمیر و استراگون منتظر گودویی هستن که بیاد و مشکل شون رو حل کنه. دو پرده میگذره بدون این که ذره ای درباره این مشکل حرف بزنن... از عالم و آدم میگن و حرافی میکنن الا مشکل شون...اصلا مشکل چیه؟ گودو قراره بیاد چی رو چیکار کنه؟

و گودویی که تا همین امروز هم نیومده و همین الان هم ولادیمیر و استراگون زیر اون درخت خشک شده نشستن و منتظرن و از رو هم نمیرن ...

آثار بکت برعکس یونسکو ، سورئال تره . یونسکو داستان روایت میکنه اما بکت به پایان رسیده. 

پایان همه چی... 

دنیا شاید بر اثر بمب اتمی نابود شده... زندگی دیگه جریان نداره ، همه چیز به اتمام رسیده یا باید تا اون موقع به اتمام میرسیده...

میشه ساعت ها و ساعت ها درباره بکت و پایانش حرف زد... اما من حرف و سخن رو کوتاه میکنم و دعوت تون میکنم " این انتظار عبث و بی معنی " ولادیمیر و استراگون رو به تماشا بشینید...
      

14

        یک عاشقانه ( نا ) آرام ...

هر باری که سراغ ادبیات روسیه میرم ، بیشتر شگفت زده میشم. با خودم میگم ، روس ها یه جایی خلاقیت شون تموم شده دیگه . باز هم قراره با یه سری آدمی که توی ییلاق زندگی میکنن و منفعل میشینن و درباره " مسائل مبرم جهانی " حرف میزنن ، طرف باشم دیگه... 
اما وقتی شروع میکنم میبینم که نه ، این ییلاق و آدم هاش باز هم جذابن...باز هم میشناسم شون ، باز هم خیلی " خودی " ان... انگار همین دیروز دیدم شون... 
آدم هایی که انگار دوز و کلک بلد نیستن،  خودشونن و خودشون... چه سر میز شام باشن ، چه روی یه قایق تفریحی ، چه در مبارزه و چه پای بساط قمار ...

این روس های لعنتی ، در قرن رمان ، یعنی قرن نوزدهم،  با ادبیات کاری کردند ، که کمتر کشوری قدرت رقابت باهاشون رو داشته باشه...

غول هایی که روح و شور و خودی بودن روس ها رو به همه جهان نشون دادن و گفتند " این ماییم ، این ادبیات ماست و این جهان اسلاوه " 

یکی از همین غول ها ، تورگنیفِ خارج نشینه که روسیه رو مثل کف دستش میشناسه.  باهاشون زندگی کرده و تجربه شون کرده. به یاد بیارید " یادداشت های یک شکارچی " رو...

رودین معرکه رو که یادتون نرفته؟ پدران و پسران رو چطور؟

تورگنیف ، در " در آستانه فردا " دوباره مارو به همون ییلاق میبره . به همون جمع خونوادگی معروف روس ها ... همون افرادی که بارها در داستان های داستایفسکی ، چخوف ، تالستوی ، لسکوف و... دیدیم . همون افراد ، از همون جنس ، از همون نژاد و خون...

اما قرار نیست تکراری باشه. قراره روایت عاشقانه ای رو برامون تعریف کنه ... از عشق یک دختر به یک مرد بلغار که حب وطن ، آرزوی نجات وطنش ، از هر عشقی براش عزیزتره...

وطن ، عجب واژه غریب و دردناکی...

تورگنیف ، به ما نشون میده وقتی یک دختر عاشق میشه ، تا کجا میتونه پیش بره ... در جای جای این رمان ، در هر لحظه ای از این روایت ، ما به این عشق و این شور " یلنا " درود می‌فرستیم.

عجب داستانی و عجب سرگذشتی و عجب 

پایانی............

ترجمه بسیار خوب و روان و خوش خوان و زیباست... راحت خونده میشه و راحت هضم میشه و راحت بر جان و دل میشینه ...

ممنونیم آقای تورگنیف ... ممنونیم که ما رو با یلنا و عشق نا آرامش آشنا کردید...

ممنونیم از اینکه ادبیات رو بارور تر کردید...❤
      

49

        آزاد و رها ، به یاد شاهرخ مسکوب...

شاهرخ مسکوب رو شاید خیلی ها نشناسند ، حق هم دارند ، از کجا باید بشناسن؟ مگر چقد برای شناساندن بزرگان هنر و ادب مون زحمت کشیدیم و وقت گذاشتیم؟

شاهرخ مسکوب کسی بود که عاشقانه هنر رو دوست داشت. عاشقانه با هنر زندگی می کرد‌ . موسیقی کلاسیک گوش میداد ، یه وقتایی با باخ بود ، گاهی با بتهوون و زمانی هم با موتسارت دمخور می شد.

عاشق تئاتر و اپرا بود. همونقد سوفوکل براش جذاب بود که شکسپیر و بن جانسن... 
عاشق ادبیات بود،  همونقد براش دن کیشوت جذاب بود که توماس مان 
چه زندگی جالبی ، تو خونه کتاب بخونی و موسیقی کلاسیک گوش بدی و عصر توی خیابون های بارونی لندن قدم بزنی و شب به تئاتر و اپرا بری... 

شاهرخ مسکوب محقق نیست ، دلی مینویسه ... با هنر عجین شده ، زندگی کرده . 

یکی از کتاب هایی که شاهرخ مسکوب ، مثل هر ایرانی دیگه ای دوست داشته ، کار عظیم حکیم طوس ، شاهنامه فردوسی بوده . مسکوب با شاهنامه زندگی کرده و بارها و بارها خونده . 

باز هم میگم ، مسکوب محقق نیست ، مسکوب اهل دله . وقتی درباره رستم و اسفندیار یا سوگ سیاوش مینویسه ما لذت می‌بریم.  لذت از این که در این لذت با مسکوب شریکیم .

کتاب حاضر یادداشت های شاهرخ مسکوب بر شاهنامه ست. 
احتمالا دیدید کسانی رو که وقتی کتابی به دست میگیرن ، شروع به حاشیه نویسی میکنند؟ من خودم اهل این کار نیستم چون زیاد از حد کتاب ها رو دوست دارم . دوست دارم کتاب هام نو باشن و از نویی برق بزنن...اما بعضی افراد برعکس دوست دارن که کتاب هاشون اتفاقا کهنه بشه چون معتقدند که اینطوری مشخصه که زندگی در اون جریان پیدا کرده .

شاهرخ مسکوب دو بار شاهنامه رو مرور کرده و بعضی جاها یادداشت هایی در حاشیه کتاب  نوشته ، مثل کاری که امروز خیلی از اهالی بهخوان هم انجام میدن.

مسکوب ، ابتدا شاهنامه چاپ بروخیم رو خونده ، هرجا به بیتی رسیده که نیاز به توضیح داشته ، توضیح داده ، نظر خودشو داده ، انتقاد کرده ، نظر های قبلی خودش رو اصلاح کرده ( مثلا گفته اونجا نظر خامی داده بودم ) و... کلی یادداشت دیگه 

نمیدونم قصد داشته این یادداشت ها رو بعدا چاپ کنه یا نه اما هرچی هست شما  با این کتاب در خوانش شاهنامه،  با شاهرخ مسکوب همراه میشید.

بار بعدی ، مسکوب ، شاهنامه چاپ مسکو رو خونده و اونجا هم یادداشت هایی نوشته. مثل خوانش قبلی خودش .‌..

این دو بازخوانی از شاهنامه و یادداشت های مسکوب رو به علاقه مندان به شاهنامه توصیه میکنم که حتما بخونند . در این خوانش شما با خیلی چیزها آشنا میشید..‌ خیلی چیزها رو درک میکنید و کلی مطالب جدید درباره تاریخ،  جامعه شناسی ، اساطیر ، فلسفه ، ادبیات و ادبیات تطبیقی ( مثلا شباهت رستم با هرکول ، تراژدی های شاهنامه با تراژدی های یونان ) و... یاد میگیرید. 

      

30

        آقای چخوف ! کت تن شماست...!

مرغ دریایی ، یکی از برترین آثار ماندگار در تاریخ ادبیات نمایشی جهانه . اثری که پر از ناگفته هاست... شاید بشه گفت تنها اثر درام جهانه که کاراکتر ها بیشتر در سکوت حرف می‌زنند تا اینکه خواسته هاشون رو بیان کنند.

مرغ دریایی و ترپلف و اون پایان عجیب و دردناکش،  تا مدت ها ذهن ها رو مشغول خودش نگه میداره . تا مدت ها فکر می‌کنید به این که ، چرا اینطوری شد؟ چرا آدم ها نمی تونند مستقیم حرف دلشون رو به هم بزنند... چرا نمی تونند اون چیزی رو که میخوان بیان کنن؟ چرا سرنوشت عشق های این داستان اینطوری میشه؟ 
صحبت درباره این اثر خیلی زیاده . اینقد که باید سکوت کرد فقط... چون هرچیزی بگیم ، ابعاد جدیدی برامون رو میشه ...
پس درباره مرغ دریایی باید سکوت کرد ... باید به افق خیره شد و سکوت کرد ... باید بذاریم احساس مون حرف بزنه...

چخوف ، به زیر متن در نمایشنامه هاش و لایه های عمیق متن هاش معروفه. در این نمایشنامه ما به خوبی با این موضوع برخورد می‌کنیم. اکثر کاراکترها اون چیزی که منظورشون هست رو نمیگن یا کاملا منظوری برعکس چیزی که در حال بیانش هستند ، دارند...
کاراکترهای منفعلی که حتی از بیان ساده ترین خواسته ها و امیال و آرزوهاشون ناتوانند...
و چخوفی که این ناتوانی رو چقد خوب به ما منتقل میکنه. کاراکترها زنده هستند ، در اطراف ما زندگی می‌کنند،  شاید خود ما باشیم حتی...

شخصیت پردازی و درام در بالاترین سطح خودش قرار داره. قصه از همون لحظات اول میخ خودش رو محکم میکوبه و شما رو تا انتها به دنبال خودش میکشه ...

من نمیخوام یادداشت طولانی بنویسم... نمیخوام بیش از این درباره این شاهکار صحبت کنم. فقط توصیه میکنم نمایشنامه " دفترچه یادداشت تریگورین " از تنسی ویلیامز رو هم مطالعه کنید...

🔥 در نهایت ، جناب چخوف... به احترام شما کلاه از سر برمیداریم و اعتراف میکنیم که این کت  برازنده تن و به قامت شما زیباست...
      

38

        حقیقت یا واقعیت؟ 

از مرحوم علی حاتمی پرسیدند که شما در فیلم تون نشون دادید که وقتی طلاهای ناصرالدین شاه رو می دزدند ، تقصیر رو به گردن کمال الملک می ندازن . این در حالیه که در اون موقع که این‌ اتفاق میفته ، کمال الملک نوجوون بوده و نمیتونسته دزد طلاها باشه. مرحوم حاتمی جواب میده :

شما درباره یک واقعیت تاریخی حرف می‌زنید،  این نکته ایه که واقعیت داره اما من در فیلمم درباره یک حقیقت تاریخی حرف زدم و اون هم اینه که " هنرمندان همیشه از طرف حکومت ها تحت فشار بودند و با دید بد بهشون نگاه می شده ".

پژوهشی در ادبیات عامیانه ، همونطوری که از اسمش پیداست ، تحقیق و تفحص درباره ادبیات مردم کوچه و بازار و ادبیاتی یه که در دل جامعه رشد کرده و همراه و همگام و هم سو با همه ملت بوده ، نه فقط یک قشر خاص و مختص دربار. 

ادبیات عامیانه به ادبیاتی گفته میشه که نسل به نسل و سینه به سینه بین مردم منتقل می‌شده.  در شب نشینی ها ، در مجالس،  شب ها قبل از خواب مادران و مادربزرگ ها این ادبیات رو به همدیگه منتقل می کردند. 
داستان ها ، متل ها ، مثل ها ، لطیفه ها ، لالایی ها و... از زیر مجموعه این ادبیات به حساب میان. 

کتاب با یک مقدمه مفصل و خوب شروع میشه و اون هم تعریفی از ادبیاته.  ادبیات چیه؟ از کجا میاد؟ چطوری به وجود اومده ... در بخش نخست مقدمه ، ما با مفهوم و کارکرد ادبیات به صورت مختصر آشنا میشیم. 

در بخش بعدی تعاریفی از ادبیات عامیانه داده میشه و این نکته مورد بررسی قرار میگیره که در جهان امروز که فضای مجازی و گوشی های موبایل گسترده شدند ، چرا اقبال به این ادبیات اینقد کم شده. چرا دیگه کسی داستان های قدیمی و لطیفه های قدیمی رو خیلی  دوست نداره؟ 

در بخش بعدی ما با سخن نویسنده خطاب به خواننده ها طرفیم. در این بخش نویسنده به تعریف و شکل شناسی زیر مجموعه ادبیات عامیانه میپردازه.  ما با لطیفه ، لالایی ، متل ، قصه ، حکایت ، ضرب المثل ، حماسه و ... آشنا میشیم.

در بخش اصلی کتاب هم که نمونه نام داره. ما با نمونه های زیادی از این ادبیات رو به رو میشیم که خیلی جذاب و شیرین و نوستالوژی و خاطره انگیزند ...
داستان هایی که قدیم ها می‌شنیدیم و امروز کمتر باهاشون رو در میشیم.  

ادبیات عامیانه،  ادبیاتی که بین مردم دست به دست می‌شدند و تا به امروز به ما رسیدن شاید " واقعیت " نداشته باشند اما قطعا  " حقیقت " دارند ...

امیدوارم ادبیات عامیانه رو فراموش نکنید.
      

16

        درام مدرن یونانی 

خود این تیتر به تنهایی میتونه یک علاقه مند به حوزه درام و ادبیات دراماتیک رو وسوسه کنه که این نمایشنامه رو بخونه. 
درام در یونان زاده شده و در یونان به اوج شکوفایی رسیده . هر وقت شما در صدد باشید که در حوزه درام تفحص کنید ، ناچارا باید از یونان و تراژدی هاش شروع کنید . 
پس درام کلاسیک رو با یونان میشه شناخت . اما درام مدرن یونانی چیه؟ انگار بعد از اوریپید و آریستوفان ، دیگه یونان به تاریخ پیوسته... نه فیلسوف آنچنان قدری اومده و نه درام نویس بزرگی ظهور کرده. 
خیلی دوست داشتم بدونم ، یونان امروز در حوزه درام چه کاری رو انجام داده و میده.
طبیعیه که امروزه یونانی ها بیشتر همت و هدف شون جستجو و تفحص های بیشتر بر روی میراث بزرگیه که از یونان باستان براشون به یادگار مونده. اکثر کاری که دارن انجام میدن در پاسداشت از کهن الگوهای قدیمی و اساطیر ناب و درجه یکشونه...
واقعا ایلیاد و ادیسه و تراژدی و کمدی نویس های یونانی ، اینقد میراث بزرگی برای امروز جهان و مخصوصا خود یونان باقی گذاشتند که شاید یونان دیگه احتیاجی به تولیدات بیشتر نداره بلکه تلاش برای بیشتر شناختن و پی بردن به زوایای تاریک یونان باستان ، خودش وقت بسیاری رو از تئاتری های یونان و علاقه مندان به ادبیات دراماتیک یونانی میگیره. 

یکی از همین تفحص ها و کنکاش ها و گفتگوها با متون و اساطیر یونانی ، همین نمایشنامه کوچه های تبس و نامه ای به اورسته... 
کتاب از دو نمایشنامه تشکیل شده ...

نمایشنامه اول که حالت تک گویی داره ، درباره سه گانه اورستیاست که آیسخولوس نوشته. آگاممنون از تروا برگشته و به دست زنش کشته میشه. 
در نمایشنامه نامه ای به اورست ما کلوتمنیسترا رو میبینیم که در حال نامه نوشتن به اورست پسرشه و داره به نوعی قتل آگاممنون رو توجیه میکنه

در نمایشنامه کوچه های تبس ، که بعد از نمایشنامه آنتیگونه رخ میده ما کشمش های نگهبانی رو می‌بینیم که شاهد آنتیگونه بوده اون هم وقتی که داشته برادرشو به خاک می‌سپرده...

این نگاه جدید به درام های باستانی ، این داستان رو از دیدگاه کاراکترهای فرعی یا منفی دیدن به خودی خود حرکتی مدرن و جالب و جذابه... 

ترجمه رضاشیرمرز هم ترجمه خوب و روونی یه... به علاقه مندان درام های یونان و اساطیر یونانی ، پیشنهاد میکنم که این اثر کوتاه رو مطالعه کنند.

      

28

        استبداد اکثریت ...

در باشگاه نمایشنامه خوانی هامارتیا ، بعد از چند وقت که میزبان چخوف بودیم ، دوباره به ایبسن برگشتیم تا یک نمایشنامه جنجالی دیگه رو از این نویسنده بزرگ مرور کنیم. کسی که به گفته اسکار براکت در کتاب عظیم " تاریخ تئاتر جهان " ، درام مدرن با او آغاز میشه...

ایبسن به نوشتن نمایشنامه های جنجالی و پر و سر و صدا عادت داره. انگار دوست داره مقابل جامعه بایسته و با صدای بلند اعلام موضع کنه. اعلام موضعی که جامعه رو شوک میکنه و باعث میشه بر علیه ش قد علم کنن. 
در عروسکخانه یا خانه عروسک با نورا چنان کاری کرد که تا سالها در اکثر نقاط جهان بردن اسم این نمایشنامه و ایبسن جرم باشه ... در سر در بعضی از کافه ها می‌نوشتند که صحبت از خانه عروسک در این مکان ممنوع می باشد. 
 ایبسن در پرگنت،  جامعه نروژ رو به سخره گرفت ، در پرهیب ها اون روی دیگر نورا رو نشون داد ، در خانم اینگر اهل اشترت به تاریخ سوئد و نروژ پرداخت و حالا در دشمن مردم ، استبداد اکثریت رو به ما نشون میده.

من دکتر استوکمان رو خود ایبسن بعد از خانه عروسک میبینم. اتفاقی که برای خود ایبسن افتاد خیلی شبیه چیزی بود که به سر دکتر در این نمایشنامه اومد . 

دکتر استوکمان ، در شهری که اقتصادش وابسته به حمام های طبی یه و از این طریق مردمش در حال ارتزاق هستند و جذب توریست می کنند،  ناگهان متوجه میشه که  آب این حمام های طبی نه تنها برای سلامتی مفید نیستند که حتی ضرر هم دارند. از اینجا سعی در رفع  ایراد حمام ها میکنه و سعی میکنه به جامعه آگاهی بده . دکتر که خودش قبلا مدافع حمام ها بوده و توصیه های زیادی درباره مفید بودن این حمام ها به مردم میکرده ، حالا با توجه به فهمیدن اشتباهش سعی داره بقیه جامعه رو متوجه این اشتباه بکنه تا اونها هم متوجه بشند که تا امروز درباره این حمام ها اشتباه می کردند. در این راه ابتدا همه باهاش موافقند اما کم کم این حمایت ها ازش دریغ میشه. 

دکتر متوجه موضوع بدتری از حمام ها میشه و اون هم چیزیه که من بهش میگم استبداد اکثریت...

 استبداد همیشه فردی نیست ، گاهی حتی یک جامعه هم میتونه دیکتاتور باشه.

نمیخوام یادداشتم طولانی باشه ، شما رو دعوت میکنم که نمایشنامه رو بخونید و نتیجه گیری خودتون رو داشته باشید. 

شخصیت پردازی و سیر دِرام در بالاترین سطح خودش قرار داره. اکثر شخصیت های نمایش رو میتونیم مصداق شون رو ببینیم و با گوشت و پوست تنمون لمسشون کنیم. از شخصی که مدام تاکید بر میانه روی داره تا مطبوعاتی که فقط ادعای آزادی و لیبرالی دارند  و در نهایت جامعه ای که از اکثریت نا آگاه تشکیل شدند و هیچ میلی هم به آگاهی ندارند. 

از طرفی با اقتصادی که به این مسئله وابسته ست چه کاری باید کرد؟

نمایشنامه از ترجمه خوبی برخورداره و راحت خونده میشه اما در نگارش و چاپ کتاب ایرادات فراوانی مشاهده میشه که خیلی عجیبه . این ایرادات از نیمه کتاب تا آخر زیاد میشن که امیدوارم در چاپ های آینده رفع بشه. 

چیزی که کمی باعث شد از نمایشنامه دلزده بشم و یک ستاره کمتر بهش بدم ، سخنرانی ها و شعارها و رو بودن بعضی صحبت های دکتر بود که انگار ایبسن خیلی آگاهانه در دهان کاراکتر گذاشته بود. این میزان خودآگاهی ، مخصوصا در پرده سوم آزار دهنده بود. 
در نمایش باید نشان داد ، نه اینکه فقط حرف زد... ایبسن ۴ پرده نشون میده و ۱ پرده سخنرانی میکنه ‌‌...

نمایشنامه دشمن مردم علیرغم خوب بودن ، دو روی سکه داره. در یک روی اون ما رو به تفکر درباره این استبداد اکثریت وا میداره و روی دیگرش برای انسان هاییه که ممکنه امر بر اون ها مشتبه بشه و خودشون رو دکتر استوکمان ببینند...

آرتور میلر بزرگ هم از این نمایشنامه اقتباسی انجام داده که در باشگاه هامارتیا به عنوان متمم این همخوانی قرار داده شده. 

امیدوارم دشمن مردم رو با دید باز بخونید و لذت ببرید...
      

27

        هیچکاک اصطلاحی داره تحت عنوان " مک گافین " 

یه شعری داره مارگوت بیکل که میگه " گاه حقیقت چیزیست که خود از آن عاری ست "

ارتباط هیچکاک ، مارگوت بیکل و این کتاب چیه؟ نیاز به کمی توضیح داره...
مک گافین ، اصطلاحیه که در داستان ها و فیلمنامه ها از اون استفاده میشه و به این معنی یه که ابتدا داستان بر سر یه چیزی شروع میشه ولی دیگه تا آخر داستان پیگیری نمیشه و داستان میره سراغ یک موضوع دیگه که موضوع اصلیه...
به نوعی ، مک گافین که شما فکر میکنید موضوع اصلی داستان یا فیلمه،  بهونه ایه برای شروع داستان اصلی ..

اگر بخوام مثال بزنم ، بهترین مثال فیلم روانی هیچکاکه...
داستان با دزدی پول شروع میشه و انگار فیلم درباره ۱۰ هزار دلاریه که دزدی شده اما وقتی حادثه قتل در حمام اتفاق میفته ، دیگه پول ها مسئله فیلم نیست و به فراموشی سپرده میشه و قتل  و متل و صاحبش میشن مسئله اصلی فیلم...

نمونه دیگه فیلم بسیار زیبای همشهری کینه که " رُزباد " بهونه ای میشه برای شناخت زندگی فاستر کِین... دیگه رزبادی که فیلم با اون شروع شده به فراموشی سپرده میشه و در نهایت این کاراکتر کِینه که تبدیل به مسئله اصلی فیلم میشه ...
مارگوت بیکل هم در شعرش تقریبا مگ گافین هیچکاک رو توضیح میده...
بعد از هیچکاک ، مک گافین در خیلی از داستان ها و فیلم ها و سریال ها استفاده شده و میشه...

حالا ارتباطش به این کتاب چیه؟ 
گرامافون در این کتاب منو یاد مک گافین انداخت...گفتم قبلش توضیح بدم که مگ گافین چیه و بعد بگم چرا گرامافون رو مک گافینی دیدم...

کتاب با گرامافون شروع میشه... این وسیله چیه؟ این وسیله ای که موسیقی رو اینقدر زیبا پخش میکنه و نوستالوژی و شیک و کلاسیکه... به شخصه به گرامافون خیلی علاقه دارم و در آینده هم قطعا تهیه ش میکنم تا داشته باشم...
برای همین بخش اول کتاب خیلی برام جذاب بود... اینکه گرامافون از کجا وارد ایران شد... چه زمانی وارد ایران شد... چرا وارد ایران شد؟ برخورد جامعه ایران با این وسیله عجیب در دوره قاجار چی بود که مشخصه البته ( تشبیه کردنش به خر دجال ) . کدوم پادشاه ها این وسیله رو دیدن و تهیه کردن و به ایران آوردن ؟ کدام شرکت ها این وسیله رو وارد ایران کردند؟ و الی آخر...
اما مک گافین بودنش از اینجا شروع میشه که صفحه های گرامافون وسیله ای میشه ابتدا برای ضبط صداهای افراد و تصنیف ها و بعد ضبط نمایش ها توسط هنرمندان اون زمان ایران...
از اینجا به بعد تاریخچه نمایش در ایران به صورت کلی مرور میشه ....
تاریخچه نمایشنامه نویسان،  گروه های بازیگری ، دلقک های درباری ( از شیخ کرنا و شیخ شیپور گرفته تا کریم شیره ای ) 
حتی دسته های نمایش درباری اعم از زنان و مطرب ها رو هم تاریخچه شون رو میگه...
بخش دوم که در ادامه مبحث گرامافونه در کل یه مرور کلی برای نمایش ها و تاریخچه تئاتر در ایرانه...

در بخش آخر هم نگارنده چند صفحه که نمایش های ایرانی روی اون ها ضبط شده و به شدت قدیمی و جالبه رو پیاده کرده ...
انگار این کتاب مقدمه ای برای اون چند نمایشی یه که روی صفحه گرامافون ضبط شده...

اگر به موسیقی و نمایش و تئاتر و تاریخچه اونها علاقه مندید ، این کتاب رو از دست ندید...


      

27

        وقتی دو تا ابر بزرگ و بارور به هم برخورد میکنن ، نتیجه ش میشه یک رعد و برق بزرگ...

پزشک نازنین هم یک رعد و برقه... رعد و برقی از نوع برخورد دو نمایشنامه نویس بزرگ تاریخ ادبیات جهان...

چخوف بزرگ و نیل سایمون 

برای بار دوم ، این نمایشنامه رو مرور کردم. به هر حال یکی از حسن های هامارتیا برای من همین مرور دوباره بعضی از آثاری بوده که قبلا خوندم .

نیل سایمون ، یکی از بزرگترین و موفق ترین نویسنده های تئاتر آمریکاست . کسی که جونی دوباره به خیابون برادوی و تئاترهاش داده ... یکی از سلاطین صحنه در دهه های اخیر آمریکا بدون شک نیل سایمونه...
دیالوگ های پینگ پنگی،  فضاسازی مناسب در نمایشنامه ها ، شناخت مردم و فرهنگ آمریکا نیل سایمون رو تبدیل به یکی از پر طرفدارترین و موفق ترین نمایشنامه نویسان قرن بیستم در آمریکا کرده . 
بحث ما شناخت و معرفی آثار نیل سایمون نیست که خودش مطلبی جدا رو میطلبه که به امید خدا بعد از مرور مفصل آثارش در هامارتیا بهش میپردازم .

درباره چخوف هم هر حرف  و سخنی اگر بگیم ، کم گفتیم. چخوف احتیاجی به معرفی نداره... چخوف برای همیشه تاریخ بزرگه... چخوف علاوه بر آثار نمایشی جذاب و درجه یکی که نوشته ، داستان های کوتاهش هم در سراسر جهان معروف و مشهوره و الگوی مناسبی برای نویسندگان زیادی در هر جغرافیا و فرهنگی بوده و هست و خواهد بود .

وقتی نیل سایمون که یکی از بزرگترین طنزنویسان تئاتر آمریکاست ، دست با اقتباس آثار کوتاه چخوف که یکی از بزرگترین طنزپردازان تاریخ ادبیات جهانه ، میزنه... نتیجه ش جز شاهکار چیزی نمیتونه باشه...
صاعقه ای که گفتم اینجا شکل میگیره...

خلاقیت نیل سایمون در کنار نبوغ چخوف نتیجه ش میشه پزشک نازنین...

هر دوی این عزیزان برای من خاص هستند ... یک اثر از نیل سایمون رو بازی کردم و ۳ اثر از چخوف رو به روی صحنه بردم... ۲ تئاتری که بیشتر از بقیه کارهام دوست دارم.

نیل سایمون ، نویسنده رو به روی صحنه میاره... خلاقیت جالبی که کمتر مشابهش رو در آثار نمایشی دیدیم... چند داستان چخوف برای صحنه توسط این نویسنده اقتباس شده که البته در اثر با عنوان نوشتن ازش یاد شده...
در واقع خود چخوف به روی صحنه اومده...

داستان اول ، عطسه ست... یکی از شیرین ترین و جالب ترین و شاید بشه گفت دارک ترین اثر چخوفه...طنزی که تلخ تموم میشه...
داستان بعدی بی عرضه ست... فیلمش هم توی آپارات هست ... یکی از بهترین داستان کوتاه های جهان بدون شک همین داستانه... اینقد جالب و جذاب و شیرینه که اگر بخونید و ببینید سالها در ذهنتون باقی میمونه ...

یکی دو داستان دیگه هم این وسط هست که البته به زیبایی داستان اول و دوم نیست ولی در نوع خودش جالب و جذابه...
و در آخر می‌رسیم به اقتباس خوندنی نیل سایمون از داستان جشن سالگرد که باز هم خوندنی از کار در اومده...

در نهایت ، شما با چخوف از دیدگاه نیل سایمون طرفید... فکر می‌کنم همین نکته دلیل خیلی خوبی برای خوندن این نمایشنامه ست...

پ ن : تصویر یادداشت ، اجرای نمایش " خواستگاری " نوشته چخوف و به کارگردانی محمدرضا خطیب،  اجرا شده در خانه نمایش مهرگان تهران در پاییز ۱۴۰۰ می باشد.
      

25

باشگاه‌ها

نمایش همه

📚 فرزند سرنوشت 📚

272 عضو

تصویر دوریان گری

دورۀ فعال

🔖 راوی🔖

280 عضو

ادیسه

دورۀ فعال

قند پارسی

378 عضو

شاهنامه حکیم ابوالقاسم فردوسی بر اساس نسخه مسکو و مقابله با نسخه ژول مول

دورۀ فعال

فعالیت‌ها

2

          از ساعت ۱۰ شب که کتابو تموم کردم سردرد گرفتم. خیلی زور داره که ۸۰۰ صفحه خوندم و الان یه حال کثافتی ام 😅 که نمیدونم خوبه یا بد. جهت اسپویل نشدن فقط بگم یه گلوله حروم یکی از شخصیت های داستان😅 
و اما در مورد نویسنده .. من برخلاف اکثریت که علی محمد افغانی رو با این رمانش می شناسند اول کتاب دیگر اون یعنی «شلغم میوه بهشته» رو خونده بودم و با قلم نویسنده و توصیفات دقیق و صحنه پردازی های عالی اش آشنا بودم و نکته برجسته قلم افغانی استفاده از اصطلاحات فولکلور و ضرب المثل ها، کنایه هایی که بعد از گذشت زمان تقریبا از زبان عامیانه ما حذف شدن و توی کتاب به وفور با اونها برخورد می کنیم و عالیه اما فضای هر دو داستان میشه گفت یه جورایی مشابه هستش و دغدغه های مشابهی رو در هر دو داستان میتوان پیدا کرد. نهایتا کتابی که یه جورایی شناسنامه داستان ایرانی هست و آقای نجف دریابندری اون رو قابل قیاس با آثار بالزاک و تولستوی میدونه «قطعا» ارزش خوندن داره و یک نکته منفی فقط اضافه گویی های نویسنده در بخش هایی از کتابه که کمی از حوصله خواننده خارجه. در کل تجربه جالبیه که در این برهه زمانی ایران و با اینهمه تحولات نسبت به یک قرن پیش، کتابی رو که در فضای اون روزها نوشته شده رو بخونیم و من لذت بردم🩷
        

15