🎭 محمد رضا خطیب 🎬

تاریخ عضویت:

بهمن 1400

🎭 محمد رضا خطیب 🎬

کتابدار بلاگر
@Mrkh

115 دنبال شده

862 دنبال کننده

                کارگردان و بازیگر 🎭 🎬
سرپرست گروه هنری دلآرته 🎨
کارشناسی ارشد کارگردانی - هنر و معماری تهران
کارشناسی مهندسی کشاورزی - دانشگاه فردوسی مشهد 
۱۱ تیر ۱۳۷۲ الی ؟؟

کارگردان نمایش های :

❗ مهمانخانه چی - به اجرا نرسید .
🔥 خواب - بهمن ۱۳۹۸ پردیس تئاتر شهرزاد
🔥 تراژدین اجباری - آبان و آذر ۱۴۰۰ خانه نمایش مهرگان
🔥 تله تئاتر توپ لاستیکی - تماشاخانه شانو
 
مشاور کارگردان نمایش های:

💥 زندانی خیابان دوم - به کارگردانی فرشید جوانشیر- فروردین ۹۸ پردیس تئاتر مستقل مشهد
💥 خیال آشوب - به کارگردانی امیر دشتی - آذر ۱۴۰۳ تماشاخانه سیمرغ تهران 

بازیگر سریال های :

🎬 مرکز مشاوره به کارگردانی محمدرضا یکانی
🎬 سالهای فیروزه ای به کارگردانی امیرعباس مجذوبی پخش از شبکه ۲ سیما


بازیگر نمایش های :

🎭 روز و زمین - دی ۱۳۹۲ تالار رودکی مشهد 
🎭 شایعات - بهمن ۱۳۹۴ تالار رودکی مشهد 
🎭 کسی نیست مرا به خاک بسپارد - اسفند ۹۴ تالار رودکی مشهد 
🎭 زندانی خیابان دوم - فروردین و اردیبهشت ۱۳۹۸ - پردیس تئاتر مستقل مشهد 
🎭 خواب - بهمن ۱۳۹۸ - پردیس تئاتر شهرزاد تهران
🎭 تراژدین اجباری - آبان و آذر ۱۴۰۰ خانه نمایش مهرگان تهران 
🎭 توپ لاستیکی -  تماشاخانه شانو تهران

              

یادداشت‌ها

نمایش همه
        چقدر بد می نویسی جناب چخوف !!

ابتدا بذارید بگم که 5 ستاره برای این کتاب خیلی کمه. باید 50 تا ستاره بهش بدم. کتابی که از خط به خطش لذت بردم . کتابی جامع و کامل و به معنای واقعی همه چی تموم. در ادامه میگم به چه دلیل.

هر وقت میخوام درباره چخوف بنویسم دست و پام میلرزه ، هرکاری بکنم نمی تونم اون حسی که از خوندن آثار این غول روسی می برم رو به بقیه منتقل کنم. من شیفته وار آثار چخوف رو دوست دارم. حتی آثاری که تک و توک بد هم نوشته رو دوست دارم. موقعی که دارم می خونم جریان سریع خون رو توی رگ هام حس می کنم. گاهی هر خط رو چند بار می خونم . با حواس کامل می خونم که مبادا چیزی رو جا بندازم.
 
فقط می تونم بگم که چخوف بزرگه ... چخوف بزرگ می مونه. 

اصلا نمی فهمم یک هنرمند چطوری می تونه همچین آثاری رو خلق کنه؟ چطوری این میزان از نبوغ در یک فرد جمع میشه و اینطوری مجال بروز پیدا میکنه؟ واقعا این حد از استعداد درباره چخوف ، شکسپیر ، داستایفسکی ، موپاسان ، ویکتور هوگو ، مولیر و... همیشه برام مایه تعجب و جای سوال داشته. 
من از نوشته های چخوف ، از هنر چخوف لذت می برم. این یک لذت عبث و بیهوده و پوچ نیست بلکه یک لذت هنریه. شما وقتی می تونی درد و رنج یک نویسنده رو درک کنی یا حس و حال اثر بهت منتقل بشه اونوقت از این انتقال لذت می بری. لذت از هنر همچین لذتیه نه یک لذت لهو و لعب.

چخوف به خوبی این لذت رو برای شما به ارمغان میاره. 

کتاب حاضر ، تحت عنوان همسر و نقد همسر توسط انتشارات علمی و فرهنگی با ترجمه بی نظیر حمیدرضا آتش برآب منتشر شده. در قطع پالتویی و جلد گالینگور که همین ، دست گرفتن کتاب رو راحت میکنه و خیلی خوب میشه از خوندنش لذت برد. 

ابتدا یک مقدمه دو صفحه ای جناب آتش برآب برای این کتاب نوشته . با این جمله شروع کرده که دوستان ، به احترام این نابغه ، کلاه از سر بردارید. 
با خوندن کل کتاب ، ما نه تنها کلاه از سر بر می داریم بلکه ایستاده برای این نابغه دست می زنیم و خوشحالیم که تونستیم این کتاب رو بخونیم.

بعد از این مقدمه کوتاه ما با چند داستان و رمانک از اواخر زندگی چخوف رو به رو میشیم. داستان هایی به شدت جذاب و خوندنی و چخوفی. 

کسانی که چخوف خوندن ، می دونند چخوفی یعنی چی. این داستان ها پر از حس و زیبایی و زندگیه. به شخصه انگار با تمام این افراد زندگی کردم. باهاشون غذا خوردم ، راه رفتم و گفتگو داشتم. 
این میزان سمپاتی با کاراکترها رو در کمتر آثاری داشتم. شخصیت ها اینقد خودی و خوب نوشته شدند که بعضی هاشون ، مخصوصا " آدم در جلد " در داستان اول تبدیل به یک ضرب المثل شده . به طور مثال لنین بیش از 20 بار در نوشته ها و سخنرانی هاش از آدم در جلد چخوف حرف زده. شخصیتی مثل  پچورینِ لرمانتاف در قهرمان عصر ما ، آدم زیادی تورگنیف ( رودین ) ، ابلوموف گنچاروف و آکاکی آکاکیه ویچ گوگول یا ایوان ایلیچ تالستوی و حتی راسکولنیکوف داستایفسکی

واقعا برای ساختن این شخصیت ها جز نبوغ و هنر ، چه چیزی لازمه؟ قطعا دیدن و لمس کردن و زندگی کردن. این افراد رو این بزرگان دیدن و میشناختن تا تونستند همچین شاهکارهایی خلق کنن.

همونطوری که گفتم داستان ها بی نظیرند. یکی از یکی بهتر. به طور مثال داستان " نفسم " یکی از داستان های مورد علاقه تالستوی بزرگ بوده. میگن بارها و بارها و شب های متوالی این داستان رو برای بقیه می خونده. وسطش قهقهه میزده و باز ادامه میداده. به هرکی میرسیده میگفته داستان جدید چخوف رو خوندین؟

خود همین نکته نشون میده که این داستان چقد زیبا و جالب و خوندنیه. 

بعد از تموم شدن داستان ها یک موخره تقریبا 250 صفحه ای رو جناب آتش برآب اضافه کرده که من به شخصه ازش لذت میبرم. البته که خیلی ها دوست ندارن این موخره ها رو و میگن الکی کتاب رو گرون تر میکنه و فقط اثر رو چاپ کنه بهتره اما باید اعتراف کنم که من طرفدار این موخره ها و مقدمه های جناب آتش برآب در کتاب هاش هستم. 

در این موخره ها یک به یک داستان ها رو بررسی کرده. از شکل گرفتن ایده و پیگیری یادداشت های روزانه چخوف که کجا از این داستان حرف زده تا نامه ها و مکاتبه های چخوف با دوستان و ناشران و منتقدینش درباره هر یکی از داستان ها . 
بعد نظر طرفدارها در نامه هاشون به چخوف و نظرات منتقدین همه و همه در این موخره ها به تفکیک هر داستان چاپ شده. نظرات خود جناب آتش برآب هم لا به لای این نامه ها و متن ها خوندنی و جالبه. حتی این که این آثار در زمان حیات چخوف به چه زبان هایی ترجمه شده هم ذکر شده. 

در بخش آخر هم دو متن بلند از دو نویسنده و منتقد بزرگ درباره زندگی چخوف اومده که این هم خیلی خوندنی و جذابه. 

و اما ترجمه حمیدرضا آتش برآب هم واقعا معرکه ست. کاری به حواشی پیرامون این شخصیت و مترجم ندارم . خود من که بارها باهاش هم صحبت شدم اصلا چیز بدی ازش ندیدم هر بار با خوش رویی و مهربانی با من حرف میزد و من ازش سوال میپرسیدم و گاهی ایشون از من چیزهایی میپرسید و گپ و گفت های زیادی در بستر اینستاگرام باهم داشتیم که واقعا مفید و خوب بود. اما ترجمه هاش واقعا بی نظیرند. نثر بسیار روون و خوانا که اصلا آدم رو خسته نمی کنه یا حواس آدم رو پرت نمیکنه. 

با تمام این توصیف ها واقعا 5 ستاره برای این کتاب کمه چون از هر لحاظ عالیه و توصیه می کنم حتما این کتاب رو بخونید ( فیزیکی بخرید تورو خدا ) و از خوندنش لذت ببرید. 

پ ن : تصویر مربوط به خوانش نمایشنامه جدید چخوف ( احتمالا مرغ دریایی ) برای بازیگران و گروه هنری تئاتر مسکوست که کنستانتین استانیسلاوسکی رو میشه در تصویر دید.

در اخر هم نقل قولی کنایه آمیز از تالستوی خطاب به چخوف نقل می کنم که گفته :

" جناب چخوف ، شکسپیر بد می نوشت ، شما از اونم بدتر می نویسی ".
      

18

        ملکه جنایت

این چهارمین رمانی بود که از آگاتا کریستی خوندم و شاید بتونم بگم قطعا یکی از بهترین رمان های پلیسی ای بود که تا به امروز خوندم. رمان پلیسی از قدیم یکی از علایق من بوده و هست. لذت کشف و حل معما واقعا برام تکرار نشدنیه. 
این موضوع و علاقه به رمان های پلیسی و حتی سریال و فیلم های جنایی شاید ریشه در علاقه مادر و پدرم هم به این ژانر میشه. مادرم همیشه میگفت که در جوونی رمان های آگاتا کریستی و احمد محققی رو می خونده. گویا کتابفروشی کوچیکی نزدیک خونه شون بوده که اوایل ازدواج پدرم میرفته و ازش کتاب امانت میگرفته. هر بار پول کتاب رو کامل میدادن و موقعی که میخوندن و برمیگردوندن یه مبلغی رو فروشنده کم میکرده و پول رو به پدرم برمیگردونده و اون با اون پول کتاب جدیدی میگرفته. 

کلا مطالعه در خونواده ما همیشه پایه ثابت بوده. باید براش پست بنویسم. مثلا پدرم در نوجوونی مشترک 3 تا مجله و روزنامه بوده که هر روز به دستش میرسیده و...

بگذریم. من هم ابتدا با خوندن ترجمه های ذبیح الله منصوری از دشیل همت و مایک هامر و ژرژ سیمنون  و خوندن داستان های جنایی آلفرد هیچکاک به ژانر پلیسی علاقه پیدا کردم و بعدا با خوندن آثار ادگار آلن پو و آگاتاکریستی و کانن دویل و دورنمات و... بیشتر به این ژانر وابسته شدم. طبیعتا سینما هم خیلی به این علاقه دامن زده. 

این اولین رمانی بود که از پوآرو خوندم و تا قبل از این بیشتر فیلم و سریال هاشو دیده بودم و کارهای قبلی ای که خونده بودم کارآگاهش خانم مارپل بود. با اینکه همچنان کاراگاه اولی که دوست دارمش شرلوک هلمزه اما از پوآرو هم خیلی خوشم اومد گرچه اینجا در این رمان آخرین پرونده ش بررسی میشه .

داستان ادامه ای بر رمانی تحت عنوان " ماجراهای اسرار آمیز استایلز " نوشته شده. گرچه ربط مستقیم جز لوکیشن داستان و پوآرو و دستیارش به اون رمان نداره اما بهتر بود که اون رمان رو اول می خوندم اما به هرحال این رمان هم خونده شد در فهمش مشکلی ایجاد نکرد. 

برعکس تمام داستان های جنایی اینبار جناب پوآرو حضور یک قاتل رو در یک مهمانخانه تشخیص داده و میدونه قراره قتلی اتفاق بیفته و سعی داره از این قتل جلوگیری کنه. 

این خودش یک پلات کاملا متفاوت از سایر آثار جنایی ای که خوندیمه. در ادامه بارها و بارها خانوم کریستی سنت شکنی های زیادی میکنه که مترجم به خوبی در موخره کتاب بهش اشاره داره. 

آگاتا کریستی در کنار شکسپیر پرفروش ترین نویسنده تاریخ انگلستانه که آثارش هنوز طرفدارهای خودش رو داره. این رمان هم مثل ده بچه زنگی واقعا قشنگ و جالب بود. این سنت شکنی هایی که گفتم زیبایی اثر رو صدچندان کرده بود. اینبار ما با یک قاتل عادی سر و کار نداریم بلکه با قاتلی سر و کار داریم که قتلی انجام نمیده اما قاتله ... همین باید شما رو ترغیب کنه که این اثر رو بخونید...

در کل توصیه می کنم که ژانرهایی مثل جنایی و فانتزی و علمی تخیلی و... رو جدی تر بگیرید. خوندن این آثار می تونه از شما انسان های بهتری بسازه. خزعبلاتی مثل این که این ژانرها " چیزی ندارند " یا " وقت تلف کردن " هستند رو بندازید دور و بخونید و لذت ببرید. 

حتی اگر به قول بعضی ها چیزی نداشته باشه و فقط محض سرگرمی باشه ، خب چه اشکالی داره سرتون گرم بشه؟ 
اگر کسی گفت خوندن این آثار " وقت تلف کردنه " ، مزاحم غنی سازی اورانیوم این عزیزان نشید و کتاب تون رو بخونید و لذتش رو ببرید.
      

34

        خوش بینی تا بی نهایت

کاندید ، معروف ترین رمان ولتر ، نویسنده و فیلسوف قرن هجدهمه که همچنان تا به امروز به عنوان یکی از بهترین رمان های فلسفی باقی مونده و بعد از گذشت چند قرن هم خواننده های خودش رو داره. 

من برای دومین بار بود که این رمان رو خوندم . دفعه اول فکر میکردم که با یک اثر خیلی خوب طرفم اما بعد از چند سال و با دید امروزم باید بگم که خیلی با این رمان همراه نیستم. یکی از دلایلش همین فلسفی بودن اثره. نویسنده کتاب رو نوشته که فلسفه ببافه و من این رو برای هنر و ادبیات سم میدونم. یک سم مهلک...

اما خیلی جاها هم این فلسفه کنار گذاشته شده و اثر به فرم رسیده و ما رو کاملا همراه با کاندید ، این آدم خوش بین میکنه. 

در هر صورت اثر به خاطر کلاسیک بودنش قابل خوندنه ولی نقدهای خیلی زیادی بهش وارده . خوشحالم که باشگاه راوی باعث شد یک بار دیگه این اثر با دید امروزم مرور بشه .

کاندید ، نهایت خوش بینی یک آدم رو نشون میده . خوش بینی ای که فلسفیه و هیچوقت تبدیل به هنر نمیشه...
      

20

        سلطان برادوی 

کتاب اینقدر تازه و نو از تنور در اومده ست که خودم به بهخوان اضافه ش کردم. چند روز پیش دیدم که این کتاب تازه ترجمه شده و از اونجایی که دیوونه نیل سایمونم ( جلوتر میگم چرا ) سریع خواستم بخرم ولی دیدم طاقچه هم به همون سرعت اضافه ش کرده و دیگه مجبور شدم از خرید نسخه فیزیکی خودداری کنم ( بسوزه پدر بی پولی ) !

نیل سایمون یکی از بزرگترین کمدی نویس های قرن بیستم و شاید تاریخ و قطعا آمریکاست. آثارش بارها و بارها در برادوی اجرا شده و مورد استقبال بی نظیر تئاتر دوستان آمریکایی قرار گرفته. آثارش در سرتاسر جهان و مخصوصا ایران چاپ شده و کمتر کسی رو می شناسم که آثار نیل سایمون رو خونده باشه و از قلمش خوشش نیاد. 

همین اثر حاضر نزدیک به ۸۵۷ اجرا در برادوی داشته که این تداوم نشون میده که چقد مردم با قلم و طنز نیل سایمون ارتباط میگیرن. 

خود من اولین بار که یک اجرای بزرگ و رسمی داشتم ، نمایشنامه " شایعات " از نیل سایمون بود . کاری که هنوز خاطراتش باهام هست و بعدا هم در نمایش " زندانی خیابان دوم " به قلم نیل سایمون ، مشاور کارگردان و بازیگر مهمان بودم . 

قلم نیل سایمون از یک طنزِ آمریکایی جذاب برخورداره که شاید نمونه ش رو بشه در سیتکام ها دید. 
نیل سایمون به خوبی جامعه  و اشراف دهه ۷۰ و ۸۰ آمریکایی رو می شناسه و کارش شبیه کاریه که اسکار وایلد در یک قرن قبل با جامعه انگلیسی در آثار درخشانی مثل " بادبزن خانم ویندرمر " یا " اهمیت ارنست بودن " کرده بود. 

در یک کلام نیل سایمون درخشانه...درخشان...

فصل دو ، به تازگی ترجمه و روانه بازار شده که طرفدارن نیل سایمون رو مثل خود من به وجد آورده . نمایشنامه ای که در اوج شلوغی نتونستم صبر کنم و خوندم و واقعا لذت بردم. 

اثر این بار اصلا کمدی نیست. شاید اولین نمایشنامه غیر کمدی ای باشه که از نیل سایمون دیدم. بعد از خوندن " کله پوک ها " ، " گمشده در یانکرز" ، " دختر یانکی " و... تجربه خوندن این اثر خیلی برام لذت بخش بود ...

نمایشنامه ، همزمان زندگی یک زن و یک مرد رو روایت میکنه. مرد تازه همسرش رو که ۱۲ سال عاشقانه دوستش داشته رو از دست داده و زن هم بعد از ۵ سال از شوهرش طلاق گرفته . حالا با همدستی اطرافیانشون این دو نفر سر راه هم قرار می‌گیرن و تصمیم میگیرن ازدواج کنن...

شخصیت پردازی ، قصه ، داستان ، صحبت از فرهنگ آمریکایی و... در بهترین حالت خودش قرار داره. دیالوگ ها مثل سایر آثار نیل سایمون و طبعا مورد پسند برادوی روها ، پینگ پنگی و سر ضرب ادا میشه ...

اثر کمی اواخرش ما رو یاد کتاب " ربکا " اثر دافنه دو موریه و شاهکار بی نظیر هیچکاک می ندازه . بلاخره پا گذاشتن در زندگی مردی که هنوز همسر سابقش رو فراموش نکرده تبعاتی رو به دنبال داره .

توصیه می کنم حتما نیل سایمون بخونید و از قلم سلطان برادوی لذت ببرید.
      

26

        در ستایش قصه گویی

حکایت های کنتربری ، عنوانی بود که برای همخوانی در باشگاه راوی انتخاب شد تا در ادامه مسیر کلاسیک خوانی ، این اثر رو هم بخونیم و کم کم آماده بشیم برای خوانش کمدی الهی.

حکایت های کنتربری اثری از قرن ۱۴ میلادی نوشته جفری چاسره. اثری که دیگه تقریبا در آستانه رنسانس نوشته شده و کاملا تاثیر دانته و تفکرات رها شده از قرون وسطی رو میشه در اون دید. 

چاسر ، یکی از شعرای بزرگ ادبیات انگلیسی و پدر شعر انگلیسیه. کسی که تاثیر زیادی بر ادبیات بعد از خودش گذاشته. شاید اگر آوازه شکسپیر نبود و همه رو زیر سایه خودش نمی برد ، ما امروز بیشتر درباره چاسر می دونستیم و می شنیدیم. 

جفری چاسر چند اثر دیگه هم نوشته اما این آخرین اثرش بوده که ناتمام مونده. حکایت درباره چند زائره که قراره از یگ مکان مذهبی در کنتربری دیدن کنند و قرار میذارن هر کسی هر شب یک داستان برای بقیه تعریف کنه تا مسیر کوتاه تر بشه.

قرار بوده بالای ۱۰۰ داستان نوشته بشه ولی در ۲۰ و خرده ای داستان کتاب به پایان رسیده. 

ابتدا شاعر به معرفی افرادی که قراره باهاشون همراه بشیم میپردازه که به شدت این بخش خوندنیه. همه افراد که از صنف های مختلف هستند به خوبی تیپیک شخصیت پردازی شدند و عالی توصیف شدند.  

تک تک این افراد نمونه افراد اون دوره انگلستان و مردم قرون وسطی ست. از طریق همین افراد ، چاسر دست به یک نقد اجتماعی زده که واقعا خوندنی و جذابه. 

همونطوری که گفتم هر کدوم از این تیپ ها ( چون واقعا همه شون تیپ هستند و به شخصیت تبدیل نمی شند ) شروع به تعریف کردن داستان می کنند و ما با این جماعت همراه میشیم. 

داستان ها به شدت متنوع و جالبند ، از حماسه و تراژدی گرفته تا اینترلود و اینترمتسو و کمدی های پاستورال اون دوره. همه رو می تونیم به خوبی ببینیم. 

به زور مثال در داستان اول ما یک تراژدی رو می شنویم ولی بلافاصله در دو داستان بعدی برای تلطیف فضا و کم شدن بار سنگین تراژدی ، ما شاهد دو داستان مبتذل هستیم.  دقیقا مثل کاری که تراژدین های یونانی می کردند. 

در کل اثر چاسر ، یک نقد اجتماعی بزرگ از طریق قصه ست که به شدت سرگرم میکنه و جالب توجهه. تیغ تیز انتقاد چاسر همه رو زخمی میکنه ، مخصوصا قشر روحانیت کلیسا که سیبل این انتقاده. این یکی از نمونه های برون رفت انسان مدرن از جامعه قرون وسطی ست. 

تاثیر دانته و کمدی الهی رو هم در این اثر نباید نادیده بگیریم. چاسر مشخصا کمدی الهی رو خونده و در چند جا تیپ های خودش رو به دوزخ و قعر جهنم هم میبره. 

در کل حکایت های کنتربری یکی از آثار بزرگ اروپاست که مثل دکامرون ، هزار و یکشب ، کلیله و دمنه و... در قالب حکایت و قصه مارو سرگرم میکنه . 

نشر چشمه این اثر رو با ترجمه عالی علیرضا مهدی پور چاپ کرده که واقعا خوندنی و جذابه مخصوصا که به یک نظم زیبا در آورده که سانسور هم نشده و اثر رو کامل میشه خوند و لذت برد.

توصیه می کنم حتما حکایت های کنتربری رو بخونید و لذت ببرید.
      

34

        خرچنگ ( سرطان )

ماجرای آشنایی من با واتسلاف هاول برمیگرده به نمایشی که در سال ۹۴ بازی کردم. نمایش فرشته نگهبان که یک اثر کوتاه از هاول بود . 
نمایشی که همون سال با خوندنش متوجه شدم که این نویسنده چقد خوب حکومت های دیکتاتوری و توتالیتر و ایضا سانسور و فشاری که بر روی جامعه ست رو میشناسه و از اونجا تقریبا قلمش رو پسندیدم اما بعد از اون توفیق پیدا نکردم که کار دیگه ای رو از این نویسنده بخونم تا یکی دو سال پیش که کتاب " قدرت بی قدرتان" ترند شد و منم خوندم و اونجا فهمیدم نویسنده فضای کارش همینه و طبیعی هم هست. هر انسانی تحت حکومت های کمونیستی زندگی کرده باشه به دنبال راهی برای برون رفت از اون وضعیته.

نمایشنامه نامه اداری به تازگی چاپ شده و اسم هاول باعث شد که برم سراغش و بخونمش. فضای نمایشنامه تقریبا کنایه ای به حکومت ها و تفکرات توتالیتر و مخصوصا کمونیسته.

فضا شدیدا آدم رو یاد ۱۹۸۴ و کارهای جورج اورول می ندازه اما در مقیاسی کوچیکتر.

در یک اداره دولتی ، مدیر عامل ، نامه ای دریافت میکنه که به زبون عجیبی نوشته شده. وقتی نامه رو میخونه متوجه میشه که یک نامه مهم اداریه اما به زبون عجیبی تحریر شده که اصلا متوجهش نمیشه. وقتی از معاونش سوال میپرسه که این به چه زبونیه؟ معاون میگه که از چند روز پیش قرار شده زبون جدیدی که تازه اختراع شده و به نام " تایدپر" نامیده شده ، جایگزین زبون فعلی بشه و همه ادارات از جمله این اداره موظفند که به این زبون مکالمه و مکاتبه کنند. 
حالا مدیر عامل به دنبال اینه که متوجه بشه که در این نامه چی نوشته شده ولی هرچی جلوتر میره با واقعیت های عجیبی و تغییرات عجیب تری در افراد و ساختار اداره رو به رو میشه که تحت تاثیر این زبون قرار دارند ...

پایان نمایشنامه هم پایان عجیب و جالبیه. تقریبا میتونیم مصداق سازی های زیادی درباره این نمایشنامه داشته باشیم . مسئله شبیه چیزیه که در کتاب " در برابر استبداد " تیموتی اسنایدر درباره تاثیر زبان و واژگان در حکومت های دیکتاتوری بیان شده . 

ایده زبان مثل تفکر کمونیست  خرچنگ وار و مثل یک غده سرطانی درحال همه گیر شدن در این اداره ست و جان بر کفان و مدافعان زیادی هم داره که اکثرشون خیلی هم از این زبان چیزی سر در نمیارن . 

در کل اثر جالب و خوبیه و به هیچ شکل شعار زده و ایدئولوژیک نیست بلکه کاملا داستان محور و هنری ، شخصیت خلق میکنه و قصه گوئه. 

ترجمه هم ترجمه خوبیه و نثر روونی داره. 

توصیه می کنم از کتاب های واتسلاف هاول غافل نشید .
      

30

        تارانتینویی ترین اثر مک دونا

مک دونا ، رفیق قدیمی ما هامارتیایی ها به سه چیز خیلی معروفه که گاه دستمایه شوخی بچه های باشگاه هم قرار می گیره . یکی خشونت زیاد ، یکی قصه های عجیب و جذاب و سوم فحش هایی که " کوفتی " ترجمه میشن. 

اما یک نکته هست که مک دونا رو یه ذره خاص تر می کنه و اون هم اشاراتیه که به کارهای دیگه ش توی نمایشنامه هاش میکنه . مثل کاری که الکساندر دوما در سه تفنگدار و عشق صدراعظم کرد یا آلبرکامو در طاعون و بیگانه و... 

مک دونا هم در سه گانه لی نین به وفور این کار رو کرد و در همین اثر صحبت از مورینِ ملکه زیبایی لی نین شد. 
اما نکته ای که جالبه اینه که ایده این نمایشنامه " یک داستان خیلی خیلی خیلی سیاه " که آخرین اثر مارتین مک دونا هم هست ، خیلی قبل‌تر در نمایشنامه " مرد بالشی " مطرح شد .

جایی که کاتوریان میگه " شاید یکی یه داستان بنویسه که یک نویسنده یکی رو انداخته توی قفس تا اون داستان هاش رو براش بنویسه ".

این تک خطی ، داستان همین نمایشنامه ست. اثر حاضر،  آخرین متن نوشته شده توسط مارتین مک دوناست که کوتاهترین متن و به نظر من ضعیف ترین متن مک دونا تا به امروز هم بوده. 

یادمه سال ۹۷ که تازه این نمایشنامه رو بیدگل چاپ کرده بود ، بین ما بچه های تئاتر خیلی شوق ایجاد شده بود که کار جدید مک دونا ترجمه شده . همه دویدیم سمت کتاب فروشی و کتاب رو خریدیم و فکر کنم تو مترو تا خونه خوندیم اما خیلی توجهمون رو جلب نکرد. 

امروز که برای بار دوم و به لطف باشگاه هامارتیا دوباره خوانی شد ، دیدم هنوز نظرم تغییر نکرده و همچنان به نظرم ضعیف ترین اثر مک دوناست.

البته ضعیف ترین اثر مک دونا در قیاس با آثار خودش ولی به طور مستقل ، نمایشنامه بدی نیست. اینقدر نمایشنامه بد وجود داره مخصوصا توی این ۵۰ سال اخیر که باید این نمایشنامه مک دونا رو روی چشامون بذاریم. 

داستان تمام چیزهایی که از مک دونا سراغ داریم رو داره ، خشونت و فحش و داستان عجیب و غریب و پایان های پوچ.

خشونت مک دونا ، این بار از نوع خشونت فیلم های تارانتینوست ، اون مدل خشونتی که در لحظه با خون سرد ترین حالت ممکن دست به کشتن میزنن و عین خیالشون هم نیست.

صحنه ای که ساموئل جکسون و جان تراولتا در فیلم Pulp Fiction 1994 توی ماشین نشستن و یک سیاه پوست در صندلی عقب نشسته رو یادتون بیاد. اسلحه در دست جان تراولتاست و برمیگرده با سیاهپوسته صحبت کنه که یهو تیر در میره و خون سیاه پوست طفلی میپاچه به صندلی عقب ماشین. 

همینقد پوچ و عجیب...اینجا هم از این مدل خشونت ها کم نداریم. 

هانس کریستن اندرسن و چارلز دیکنز دو غول داستان نویسی انگلیسی زبان در این نمایشنامه دو خواهر رو در جعبه ای در یک اتاق زندانی کردن و اونا براشون داستان می نویسن و اینا به اسم خودشون چاپ میکنن و تحسین میشن. 

اینکه بیای با دو نویسنده بزرگ اینطوری و جنجالی نمایشنامه بنویسی و ببری شون زیر سؤال،  یک حرکت پست مدرنه و کاری به بد بودن و خوب بودن اخلاقی ش ندارم چون قضاوتش با من نیست اما ایده ، ایده جالبی بود که مک دونا کمی حیفش کرد. 

شاید اگر کمی بیشتر با اندرسن و دیکنز آشنا می‌شدیم و تحسین ها رو بیشتر میدیدم و در کل کمی اثر طولانی تر بود ، احتمالا نمایشنامه بهتری از آب درمیومد...

و شاید اگر از این دو نویسنده اسم نمی برد مسئله اخلاقی هم حل میشد .

به هرحال آخرین اثر مک دونا تا امروز رو در باشگاه هامارتیا خوندیم و کارمون با رپرتوار اول تمام شد و تمام آثار مک دونا هم همخوانی شد.

مشکل ترجمه فحش ها همچنان پابرجاست و به وفور کلمه " کوفتی " رو می خونیم. 

باید دید که کی جناب مک دونا دست به نوشتن نمایشنامه جدید میزنه که به شخصه خیلی منتظرشم گرچه فعلا تفریح و ساختن فیلم رو به نمایشنامه نویسی ترجیح داده اما میدونم که چیزهایی آماده داره و به زودی چاپ شون میکنه...

به امید اون روز‌‌‌...
      

50

        نمایش رایگان ستارگان

بعد از تجربه خوب خوندن دو کتاب ۱۹۸۴ و قلعه حیوانات از جورج اورول ، تصمیم گرفتم که کتاب دیگه ای از این نویسنده بخونم و ببینم باز هم می تونم با آثار دیگه این نویسنده ارتباط برقرار کنم یا خیر.

کتاب آس و پاس ها در پاریس و لندن ، انتخابم برای این کار بود. 

ابتدا مقدمه کوچکی درباره بیوگرافی نویسنده وجود داشت که خوندنش جالب بود. 

داستان شبیه یک دفتر خاطرات یا دفترچه یادداشت به سبک قرن نوزده روسیه شروع میشه.  داستان یک آس و پاس لندنی که در پاریس زندگی فقیرانه ای داره. از همون اول توصیفات به خوبی و ملموس شروع میشه. مهمانخانه ها و افراد و سر و شکل شون و حتی داستان هاشون به خوبی بدون این که مثل روس ها پر طول و تفصیل باشه ، به اختصار ولی عمیق توصیف میشه. 

شما با خوندن این توصیفات و این افراد ، احساس می کنید که واقعا در اون مکان قرار دارید و اون اشخاص رو می شناسید. 

داستان همونطوری که از اسمش پیداست درباره فقرا و افراد آس و پاسه که راوی داستان خودش یکی از همین افراده. شرح حال این افراد و داستان هاشون ، جا نداشتن برای خوابیدن ، گرسنگی کشیدن ، گرو گذاشتن لباس ها ، فرار از کرایه خونه و... چیزهایی که مرتبط به فقره به ملموس ترین شکل ممکن در این کتاب اومده. 
علاوه بر این ، تلاش برای پیدا کردن کار و کار کردن همراه با مشقت زیاد و مزد کم و شرایط کارها و کثیفی رستوران ها و نوانخانه ها و... همه این ها در این کتاب وجود داره که گاهی باعث میشه آدم انگشت حیرت به دندون بگیره و با خودش فکر کنه که واقعا همچین جاهایی وحود داشته؟ 

نویسنده مشخصا با این قشر سر و کار داشته و این چیزها رو دیده و لمس کرده وگرنه نمیتونست اینقدر خوب این وضعیت رو تشریح کنه. 

نویسنده به خوبی ظلمی که به قشر کارگر میشه رو بدون این که در دام کمونیست و سوسیالیست بیفته ( که در همین کتاب و کتاب های ۱۹۸۴ و قلعه حیوانات این مسلک ها رو کوبیده ) برای ما به تصویر میکشه و فقط سعی داره رشتی چهره فقر رو به ما نشون بده. 

فقری که انسان ها رو وادار به انجام شنیع ترین اعمال میکنه و واقعا بعد از خوندن این کتاب بیشتر به این مسئله ایمان پیدا می کنم که " هیچ فضیلتی در فقر نیست ".

ترجمه کتاب هم ترجمه خوبیه ، توصیه می کنم حتما بخونید و از قلم اورول لذت ببرید.

      

55

        سفری ادیسه وار

تلماک ، چهارمین اثر و آخرین اثری بود که از 4 گانه حماسی اساطیری یونان ( ایلیاد ، ادیسه ، انه اید و تلماک ) رو در باشگاه راوی خوندیم. 
تلماک نوشته فنلون ، کشیش و اسقف قرن 17 فرانسویه که این اثر رو به عنوانی دنباله ای بر ادیسه نوشته. 
همونطوری که میدونید ، با تلماک در ادیسه آشنا شدیم و اونجا کاملا مشخص شد برامون که این شخصیت کیه و چیکار کرده . اما در این کتاب ما بیشتر با این کاراکتر آشنایی پیدا می کنیم و داستان هاش رو دنبال می کنیم.

«تلماک» دنباله‌ای  بر کتاب چهارم اودیسه ست. تلماک مثل پدرش اولیس، که زمانی با سرگشتگی جهان رو درنوردیده بود، در جستجوی پدر، جهان رو می‌گرده تا ردی از پدرش به دست بیاره. او فرزانگی و خرد رو از پدرش به ارث برده . «مینرو (آتنا)» ایزدبانوی فرزانگی، در چهرۀ پیری خردمند و هدایت‌گر، تلماک رو آموزش می‌ده و در ماجراهایی که در اون تلماک به دنبال پیدا کردن پدر و پادشاهیه، دست او نو می‌گیره و راهنماییش می کنه . به این ترتیب تلماک‌ در برخورد با آدم های گوناگون پرورش می‌یابه، در جنگ با دشمنانش شیوۀ نبرد رو یاد میگیره . تلماک در قالب داستانی بلند و طولانی به ماجراهای گوناگون می‌پردازه. رخدادهایی تلخ و تراژیک به دنبال هم رخ می‌دند و عشق و خطرهای عشق رو در جلوه‌های مختلف اون روایت می‌کنه. عشق شوریده و بی‌پروا، ورطۀ عشق ننگین و توفانی، عشق همراه با پارسایی در مقابل عشق‌های هوسناک و...

داستان واقعا جذابه ، حتی جذاب تر از ایلیاد اما چیزی که هست نویسنده بخش پند دهی رو بیشتر مد نظر داره. انگار این کتاب رو نوشته که به همه پند بده. این پند ها و نصیحت ها علیرغم شیرین و جذاب بودن شون ، گاهی حوصله آدم رو سر میبره. اگر فکر می کردیم ، نویسنده می خواسته رمان بنویسه قطعا یک ستاره هم بهش نمی دادم اما فنلون یک پندنامه نوشته. همونطوری که در ابتدای کتاب و در قالب مقدمه ، جناب کزازی هم اثر رو با قابوس نامه مقایسه می کنه. 

ترجمه میرجلال الدین کزازی ، برعکس ایلیاد و ادیسه و مخصوصا انه اید که از یک فارسی سخت و البته جذاب و ادبی بهره میبردند ، اینجا زبون ساده و روون و امروزی تری رو برای ترجمه انتخاب کردند که طبیعی هم هست ، چون تلماک با یک فاصله 2500 ساله با ایلیاد و ادیسه و 1800 ساله با انه ایدنوشته شده و یک اثر مدرن تلقی میشه. 

در کل توصیه می کنم اگر روزی تونستید ، حتما این 4 اثر رو که مربوط به اسطوره ای یونان و روم و درباره جنگ تروا و پیامدهای اونه رو بخونید . این آثار علاوه بر کلاسیک بودن ، تاثیر زیادی بر فرهنگ و هنر و ادبیات غرب گذاشتند که تا امروز به خوبی قابل ردیابی هستند.
      

24

        درد خاطره ...

برای اولین بار در باشگاه 🎭 هامارتیا 🎭 به سراغ ژان آنوی رفتیم. البته من دو سال پیش این نمایشنامه رو خونده بودم اما چیزی ازش یه یادم نمونده بود و توفیقی حاصل شد که یک بار دیگه این اثر رو بخونم.

ژان آنوی ، نویسنده و کارگردان و دراماتورژ فرانسویه که یکی از بهترین نویسندگان قرن ۲۰ اروپا به حساب میاد. آثاری که نوشته به شخصیت پردازی و قصه های خوب مشهوره که خودش پوئن بسیار مثبتیه.  آثار نمایشی در وهله اول باید قصه گو باشند و این قصه گو بودن قابلیت به تصویر کشیده شدن رو داشته باشند و البته که پیش زمینه اینها ساختن شخصیت های درست و محکمه که آثار ژان آنوی ، مخصوصا آماندا ، از این پوئن ها بی بهره نیست. 

نمایشنامه در یک ویلای بزرگ اتفاق میفته و شروع بسیار خوبی داره ، خانوم جوانی در لابی یک ویلا نشسته و منتظره که صاحبخونه بیاد و درباره کاری که بهش پیشنهاد داده ، صحبت بکنه...

در پرده اول گره به خوبی ایجاد میشه و مارو شدیدا کنجکاو میکنه و  به یک فضای پر رمز و راز میندازه ... در پرده دوم همه چی عجیب تر میشه و ما همچنان سوالات زیادی برامون پیش میاد ...

در همین دو سه پرده اول به خوبی به این سوالات جواب داده میشه و ما میفهمیم که با چی طرفیم...

اوج داستان زمانی اتفاق میفته که آماندا با مسئله اصلی رو به رو میشه و پرده چهارم که آماندا و آلبرت رو به روی هم نشستند ، یکی از زیباترین دیالوگ ها و قشنگ ترین حس ها ایجاد میشه. 

این پرده رو اگر صحبت های نیچه وار آخر پرده از زبان آلبرت رو ندیده بگیریم ، یکی از بی نظیرترین صحنه های دو نفره نوشته شده شاید در طول قرن بیستم در ادبیات نمایشی اروپا باشه.

ماجرا ، ماجرای یک عشقه... آلبرت چند سال پیش به اندازه ۳ روز عاشق یک دختری میشه که فوت کرده و الان چند ساله داره با خاطره اون دختر و اون سه روز زندگی میکنه و حالا آماندا که شباهت زیادی به اون دختر داره ، استخدام شده تا اون خاطرات رو دوباره زنده کنه اما آماندا کشف جدیدی از این حس و عاشقی میکنه ...

حقیقت اینه که خاطرات خیلی بی رحم و سنگدل اند. گاهی وقت ها این خاطراته که میتونه در اوج لذت ، شما رو ناراحت و غمگین کنه یا بالعکس...

یاد صحنه معروف فیلم مخمصه با بازی بی نظیر آل پاچینو و رابرت دنیرو میفتم ، اونجایی که میگه " سی سال پیش به اندازه سی ثانیه عاشق شدم " ... همین سی ثانیه شاید برای یک عمر کافی باشه تا خاطراتش ۳۰ سال ولت نکنه ...

ترجمه اثر هم ترجمه استاد حمید سمندریانه که به گردن ادبیات نمایشی و هنر این مملکت حق زیادی داره. یکی از کسانی که دورنمات رو به ایرانی ها شناسوند ، اینجا اثر زیبای دیگری این بار به قلم یکی دیگه از غول‌های درام نویسی اروپا یعنی ژان آنوی رو ترجمه کرده. 

ترجمه واقعا بی نقص و زیباست...

و در نهایت ... آماندا قطعا یکی از زیباترین کارهایی بوده که در هامارتیا خوندیم و امیدوارم شما هم ژان آنوی و آماندا رو بخونید ...
      

20

        جنگ فلسفه و هنر

برای ما تئاتری ها و کسانی که با ادبیات نمایشی سر و کار دارند یا علاقه مند به این حوزه هستند ، معمولا ارسطو رو به عنوان اولین کسی میشناسیم که درباره درام و تراژدی حرف زده و نظریات خودش رو نوشته . اما عجیب اینجاست که کسی درباره افلاطون و نظراتش درباره تراژدی بحث و گفت و گو نمیکنه .

البته طبیعی هم هست چون افلاطون اینقدر فلسفه وسیعی داره و اثر ارسطو درباره تراژدی به قدری کامله که شاید خیلی نیازی دیده نشده که به آرای افلاطون در این باب توجهی بشه. اما کتاب حاضر قصدش اینه که به نظریات افلاطون درباره تراژدی نگاهی داشته باشه .

این کتاب رو سعید شاپوری نوشته ، کسی که در دوره فوق لیسانس باهاش کلاس داشتم و علاقه زیادی به افلاطون داشت. گرچه بهمون گفت از این کتاب امتحان میگیره و مارو مجبور کرد بخریم ، تهش از این کتاب یه دونه هم سوال نیاورد که باعث عصبانیت بچه های کارگردانی شد :))

اون زمان خیلی سرسری این کتاب رو فقط برای امتحان خونده بودم ولی امروز دوباره بازخوانی کردم تا ببینم چی نوشته در این کتاب. 

کتاب از چند فصل تشکیل شده ، فصل اول به معرفی افلاطون و زندگی نامه ش میپردازه و اینکه چه شواهدی از زندگینامه افلاطون وجود داره. در همین فصل به بررسی شکل و درون مایه آثار و فلسفه افلاطون پرداخته میشه . دلیل این که چرا این رساله ها به شکل گفت و گو بوده . چند تا این اثار واقعا مال افلاطونه؟ ترتیب نوشتار این آثار به چه شکل بوده و...

همونطوری که میدونیم افلاطون آثارش رو به صورت مکالمه و گفتگو و دیالوگ نوشته . نقش اصلی این گفتگوها هم سقراطه که سعی داره با گفت و گو کردن با مردم کوچه و خیابون درباره مفاهیم مختلف تفحص و گفتگو کنه و نادانی و جهل مردم رو بهشون یادآوری کنه و وادارشون کنه بیشتر درباره چیزهایی که فکر میکنن میدونن ، تعمق کنند. همین رساله ها باعث شد که افلاطون تبدیل به کسی بشه که دربارش گفتن " فلسفه افلاطونه و پاسخ به افلاطون ".

تا قبل از سقراط و به پیرو  اون شاگردش افلاطون ، معمولا فلسفه به بررسی علوم طبیعی می پرداخت ولی بعد از سقراط بود که اخلاقیات هم وارد فلسفه شد. تراژدی هم همونطوری که می دونیم وظیفه تربیت اخلاقی جامعه رو به عهده داشت و تاثیر گذاری زیادی رو در جامعه یونانی باعث می شد. این تاثیر و همه گیری تراژدی به قدری بود که حتی خود افلاطون هم گویا دست به خلق تراژدی برای شرکت در دیونوسای شهر زده بوده که بعد از اولین برخورد و شنیدن صحبت های سقراط ، تراژدی شو آتیش میزنه. 

در بخش بعدی وارد تراژدی در آثار افلاطون می شیم. نویسنده در این بخش رد پای تراژدی و جاهایی که افلاطون درباره تراژدی در سی و چند رساله خودش صحبت کرده رو پیگیری می کنه و به تفکیک نشون میده که در هر رساله ، افلاطون کجا درباره تراژدی بحث کرده. 
جالب اینجاست که وقتی رساله های افلاطون رو می خونیم میبینیم که خیلی زودتر از ارسطو به ریخت شناسی تراژدی دست زده بوده و قبل تر از ارسطو به تعریف درام " که تقلیدی از اعمال و حرکات شخصیت هاست " پرداخته.

چیزی که از این رساله ها میفهمیم اینه که افلاطون با اذعان به اینکه تراژدی چقدر می تونه در جامعه تاثیرگذار باشه ، معتقده  تراژدی نویس ها ( افلاطون ، هومر رو هم تراژدی نویس میدونه ) اصلا آدم های درست و خوبی برای رهبری اخلاقی جامعه نیستند و جایی در آرمانشهر اون ندارند. 

این وسط باید یادآوری کرد که محاورات افلاطون خودشون واقعا شاعرانه و زیبان اما دراماتیک نیستند و فقط بحث و گفت و گو هستند . شاید اگر افلاطون به جای فلسفه به هنر رو می آورد می تونست یکی از بزرگترین تراژدی نویس های تاریخ بشه. 

برگردیم به بحث . در اینجا دیگه جنگ بین فلسفه و تراژدی ( هنر ) آغاز میشه. افلاطون معتقده که فلسفه باید هدایت اخلاقی جامعه رو بر عهده بگیره . سیاستمدارها باید فیلسوف بشند یا فیلسوف ها سیاستمدار. 

افلاطون دست به کوبیدن تراژدی می زنه . به دلایل مختلف. 
اول از همه معتقده که خدایان منشا نیک و خیر هستند. اینکه در هومر و بقیه تراژدی نویس ها خدایان گناه میکنند یا باعث عذاب و اذیت و آزار میشند حقیقی نیست و باعث انحراف جوانان میشه. 

دوم اینکه تراژدی نویس ها گاه انسان های خیر و نیک و پهلوانان رو دچار سرنوشت شوم می کنند. اگر کسی ببینه که یک آدم خوب بدبخت میشه پس چرا باید خوبی کنه؟ این هم از نظر افلاطون منطقی نیست. 

سوم اینکه تراژدی نویس ها درباره چیزی که ازش تقلید می کنند علم ندارند. شاید بهتر باشه اینجا بگیم هنرمندان . مثلا کسی که نعل اسب رو میسازه میتونه درباره نعل اسب نظر بده نه کسی که از روی نعل اسب نقاشی کشیده. 

* ما اینجا فقط داریم نظریات افلاطون رو نقل می کنیم و قصدم نقد کردن نیست چون مشخصه که خیلی جاها افلاطون در حال سفسطه کردنه. مثلا در همین نکته سوم ، امروز هم مشخصه که هنرمند برای خلق یک اثر هنری باید برخورد نزدیک با سوژه داشته باشه و اونو زیست کرده باشه وگرنه اثرش بی معنی خواهد بود. یا درباره نکته دوم باید گفت که انسان ها همه سفید سفید یا سیاه سیاه نیستند و...

بگذریم ... نکته بعدی از همون تاثیرگذاری میاد. ارسطو میگه تراژدی باعث کاتارسیس میشه و لذت به همراه داره. این برای افلاطون یک نکته منفیه. افلاطون میگه ما از دیدن تراژدی و مصائب بقیه قهرمان ها دچار لذت میشیم. اما اگر خودمون در اون وضعیت قرار بگیریم شرم می کنیم و حس دیگه ای بهمون دست میده ، پس این یک لذت حقیقی نیست و باعث فاسد شدن انسان میشه.

و در نهایت کل حرفی که میزنه برمیگرده به نظریه مثل. هرچیزی که در این جهان هست در عالم مثل به بهترین شکل خودش ساخته شده و چیزی که در این دنیاست تقلیدی از اون چیزیه که در عالم مثله. پس هنرمند با تقلید از تقلید ، دو بار از حقیقت دور شده.

در فصل بعدی هم نظریات افلاطون به طور کلی مرور میشه و در اخر نتیجه گیری رو داریم. 

اثر ارسطو یعنی بوطیقا در واقع پاسخی به همین مسائل طرح شده از سوی افلاطونه. این مباحث رو میشه کاملا نقد کرد ولی خیلی از چیزهایی که من به صورت مختصر اینجا بیان کردم رو هنوز جواب درستی براشون پیدا نشده.

هرچی که هست افلاطون شعرا رو از آرمانشهر خودش بیرون میکنه و به کسانی که بتونن از تاثیر این تراژدی ها دور بمونن و روح خودشون رو پاک نگه دارند وعده زندگی و جاودانگی روح رو میده. ( نظریه تناسخ ).

توصیه می کنم اگر به تراژدی علاقه دارید ، ابتدا این اثر و سپس بوطیقای ارسطو رو مطالعه کنید و بعد خود تراژدی ها رو بخونید و نتیجه گیری خودتون رو داشته باشید.
      

32

        کلاس دیالوگ نویسی ...

گذر زمان بار دیگه ما رو در باشگاه نمایشنامه خوانی هامارتیا به سراغ یار قدیمی خودش یعنی مارتین مک دونا آورد. یکی مونده به آخرین نمایشی که مک دونا نوشته و معتقده که وقت برای نمایشنامه نوشتن و فیلم ساختن زیاده و باید به سیر جهان بپردازه. 

مامورین اعدام ، داستان شخصیه که در پرده اول دست به اعدام یک مجرم میزنه و علیرغم اینکه مجرم داد میزنه که من بیگناهم ، باز هم اونو اعدام میکنه. مجرم در لحظه اخر میگه کاش به جای تو مامور اعدام بهتری منو اعدام میکرد . داستان از همینجا آغاز میشه. ما متوجه میشیم که نقطه ضعف هری ، مامور اعدام همین شخصیه که اسم برده و هری دوست داره که خودش بهترین مامور اعدام کشور باشه. 

بلافاصله در صحنه بعدی با یک فلش فوروارد دو ساله ، ما هری رو میبینیم که حالا با همسر خودش یک بار رو اداره میکنه و مجازات اعدام هم در آستانه لغو شدنه . در همین بین شخص عجیبی وارد بار میشه و...

نمایشنامه ، تمام مشخصات قبلی آثار مک دونا رو داره. خشونت ، بد دهنی ، بی حوصلگی و... داستان از همون ابتدا گیراست و دیالوگ های بین افراد درخشانه. به نظرم یکی از بهترین نمایشنامه ها برای شناخت و تمرین دیالوگ نویسی همین مامورین اعدامه. اینقدر دیالوگ ها خوب و روون و واقعی نوشته شدند که آدم واقعا حس میکنه توی همون بار نشسته و در این مکالمات شرکت داره. 
شخصیت پردازی در سطح خوبی قرار داره و درام نمایش به موقع رخ میده و تا اخر آدم رو درگیر خودش میکنه.

مامورین اعدام طولانی ترین نمایشنامه مک دونا تا امروزه. نزدیک به 150 صفحه این نمایشنامه رو تبدیل به یکی از طولانی ترین نمایشنامه های مدرن کرده. اما چیزی که هست اینه که این طولانی بودن اصلا آدم رو خسته نمی کنه و نمایشنامه لحظه ای از ریتم نمیفته. 

پایان نمایشنامه هم دقیقا مثل بقیه آثار مک دونا با خشونت همراهه و البته خشونتی که کمی تغییر ماهیت داده و برعکس ملکه زیبایی لی نین ، دیگه چاره ساز نیست بلکه پوچه ، پوچی ای بکت وار از اون دست پوچی هایی که در " در انتظار گودو " و " ستوان آینیشمور " دیدیم. 

ترجمه هم ترجمه خوبیه ولی همچنان با مشکل فحش ها رو به رو هستیم. استفاده زیاد از دو فحش " کوفتی" و " نکبت " کمی اثر رو از زیبایی انداخته. 

در انتهای کتاب هم مثاله خوبی در باب خشونت در آثار مک دونا ترجمه شده که یک بررسی اجمالی و کوتاه از 8 نمایشنامه مک دونا انجام داده که قطعا خوندنیه. 

ما با یک اثر دیگه ، پرونده مک دونا رو در هامارتیا و کلا پرونده فصل اول نمایشنامه خوانی رو خواهیم بست اما چیزی که هست اینه که همه ما مک دونا رو دوست داریم و با آثارش از ادبیات نمایشی لذت بردیم. به نظر شخص خود من ، مک دونا یکی از بهترین نمایشنامه نویسان انگلیسی زبان تاریخه ، حتی بالاتر از میلر و تنسی ویلیامز و یوجین اونیل و اسکار وایلد و برنارد شا...

توصیه میکنم همراه با هامارتیا باشید و آثار مک دونا رو بخونید و لذت ببرید.
      

36

        آغاز یک تمدن

دوستان ، ما با یک متن حماسی دیگه طرفیم. متنی بر امده از دل جنگ تروا و اون داستان معروف دزدیده شدن هلن و بردنش به تروا و جنگ بعدش که 10 سال طول کشید. کتاب انه اید، مجموعه ای از اشعار حماسی نوشته ی ویرژیله که در سده ی یکم پیش از میلاد مسیح به رشته ی تحریر درآمد. این کتاب رو پاسخِ تمدن روم به حماسه های هومر یعنی دو کتاب ایلیاد و ادیسه در نظر گرفته اند. اشعار ویرژیل، نوای پیروزی های فرهنگ روم را سر می دهد و و تراژدی تروا را به مسیری به سوی بنیان گذاری روم توسط نوادگان آخرین قهرمان تروایی، آنئاس، تبدیل می کند. آنئاس که به همراه چند نفر دیگر در حال فرار از ویرانه های شهر است، با ماجراجویی های عجیب و جذابی رو به رو می شود: رابطه ای عاشقانه و پرشور با ملکه ی کارتاژ؛ سفری به دنیای زیرین برای ملاقات با پدرش و نبردی مرگبار با پادشاهی قدرتمند به نام تورنوس. هر ماجراجویی، رشادت، اخلاقیات و انسانیت آنئاس را به ورطه ی آزمایش می کشد و نشان می دهد که او، لیاقت این را دارد که جدِ یکی از بزرگترین امپراطوری های تاریخ باشد.

کتاب قطعا صلابت و قدرتی بیش از ایلیاد و همپایه ادیسه داره. کتاب به ادیسه شبیه تره تا ایلیاد . در این کتاب ما به خوبی می تونیم پایه گذاری تفکر و اسطوره های رومی رو که وام گرفته از یونان باستان هستند رو ببینیم. 
رومی ها در ابتدای راه ، نگاه زیادی به یونان باستان داشتند و سعی می کردند هویت و جایگاه خودشون رو در اون تمدن پیدا کنند و حتی تمدنی همپایه و ادامه دهنده یونان رو برای خودشون دست و پا کنند. از مجسمه سازی و شعر و شاعری و تراژدی سرایی گرفته تا معماری و انواع و اقسام هنرهای دیگه اما هیچوقت روم به اون جایگاهی که یونان داشت نرسید. 

ویرژیل اینقدر در اروپا و بین ایتالیایی ها معروف و محبوبه که در اثر فاخر دانته " کمدی الهی " ما ویرژیل رو در برزخ و دوزخ راهنمای دانته می بینیم که جهان اخروی رو به دانته نشون میده ( ویرژیل به خاطر مسیحی نبودن قادر نیست که وارد بهشت بشه ) . 

انه اید قطعا یکی از بزرگترین آثار حماسی تمام اعصاره. قصه زیبا ، اسطوره های جذاب و داستان خوبش تا ابد ماندگار میمونه اما چیزی که هست اینه که این اثر فقط میتونه با ایلیاد و ادیسه همراه بشه و هیچوقت در حد و اندازه اثر سترگ حکیم خراسان " فردوسی " بزرگ نیست. جناب کزازی به خوبی در مقدمه کتاب شرح میده که این سه اثر بزرگ در بهترین حالت میتونند همپایه یکی از داستان های فردوسی قرار بگیرند نه تمام شاهنامه. 

ترجمه جناب کزازی هم از فارسی بسیار شیرین و فاخری برخورداره اما کمی برای کسانی که هنوز با زبان فاخر فارسی مانوس نیستند و مخصوصا نسل جوان کمی سخت خوان باشه. این که این اثر به دلیل قدمت و حماسی بودنش نیاز داره که از زبانی مثل زبان شاهنامه بهره ببره کاملا منطقی و درسته اما ای کاش ترجمه روون تر و ساده تری برای استفاده نسل جوان هم از این اثر بشه. 
در واقع بتونیم انتخاب کنیم که اثر جناب کزازی رو با فارسی فاخر و ادبی بخونیم یا ترجمه ساده تری مثل ترجمه های سعید نفیسی از ایلیاد و ادیسه ( منهای پرگویی ها و توضیح ها و پاورقی های بی مورد اون دو کتاب مخصوصا ایلیاد ).

ما تا امروز در باشگاه راوی ایلیاد ، ادیسه ، هزار و یکشب ، کلیله و دمنه ، گیلگمش و حالا انه اید رو خوندیم . خود این اثار نشون میده که در این باشگاه چه راه پر خطری رو پیش گرفتیم . گاهی سخت بوده و دلسرد شدیم گاهی با شوق به خوندن ادامه دادیم اما چیزی که هست اینه که حتی رفتن سراغ این اثار و خوندن شون جسارت میخواد که باشگاه راوی این جسارت و افتخار رو به ما داد که در زندگی این اثاری که اسم بردیم رو بخونیم و لذتش رو ببریم. 
در این راه همراه ما باشید چون اثار بزرگ دیگه ای منتظرند تا به سراغ اونها بریم . 

درهای باشگاه راوی به روی شما بازه...
      

29

        قبل از این که درباره این کتاب حرف بزنم ، می خوام اتفاق جالبی که این کتاب برام رقم زد رو بگم. چند روزی به خواسته یکی از دوستان برای نمایشگاه صادرات و واردات ( Iran Expo 2025 ) که در محل نمایشگاه های بین المللی تهران برگزار می شد ، حاضر شدم و در غرفه هولدینگ شرکت این دوست عزیز ، به همراه یکی دیگه از دوستان به غرفه داری مشغول شدم. از اونجایی که روحیه م اصلا با این کارها سازگار نیست و این کار رو هم از روی رودروایسی قبول کردم ، ساعات به کندی برام میگذشت تا اینکه دیروز تصمیم گرفتم کتاب ( شب نشینی در... ) رو هم همراه خودم ببرم و کتاب بخونم. اما زیادی رفت و اومد و شلوغی نمایشگاه ،باز هم اجازه کتاب خوندن رو بهم نداد و کتاب رو روی میز گذاشتم و یک گوشه نشستم تا این ساعت های بی پایان یک جوری بگذره . حدودا ساعت 2 بود که یکی از مسئولین بلند پایه ( معاون فرماندهی کل ارتش جمهوری اسلامی ) با کلی اسکورت و خدم و حشم وارد نمایشگاه شد و به بازدید از غرفه ها پرداخت. من هم یک گوشه نشسته بودم تا زودتر ساعت 4 بشه و برگردیم خونه ( نمایشگاه از 8 صبح الی 16 عصر بود ). خلاصه اون مسئول محترم تمام سالن تجهیزات پزشکی رو گشت تا این که ساعت 3 و نیم وارد غرفه هولدینگ ما شد و بچه ها شروع کردن به توضیح دادن محصولات به این مسئول محترم. 
من هم همچنان یک گوشه نشسته بودم و منتظر پایان وقت. مسئول مورد نظر وقتی به کانتر شرکت دوست من رسید یک مرتبه با عجله کتاب گوگول رو برداشت و نذاشت مدیر شرکت محصولات رو معرفی کنه و با صدای بلند گفت کی اینجا گوگول میخونه؟ من از پشت گفتم من.
همونطوری که کتاب رو ورق میزد گفت بیا اینجا. رفتم و گفت اون ادمی که گوگول میخونه یک ادم عادی نیست. افرین به تو که گوگول میخونی.
ازش پرسیدم شما گوگول خوندید؟ گفت بله توی پادگان که بودم تمام اثارش رو خوندم. بعد رو کرد به بقیه و گفت کار اصلی ما اینه ( اشاره به کتاب ) ، اینو توی نمایشگاه دیدم خستگیم در رفت. 
اینو گفت و از سالن کلا خارج شد و طبیعتا بقیه هم به دنبالش.

حقیقت اینه که این حرف درسته. کسی که گوگول میخونه واقعا دیگه یک آدم عادی نیست بلکه آدمیه که گوگول رو میشناسه و گوگول رو خونده و خیلی فرق زیادی بین کسی که گوگول خونده با کسی که گوگول رو نمیشناسه هست.

کتاب حاضر ، جزئی از اولین آثار گوگول نویسنده بزرگ و شهیر روسیه ست. گوگول که خودش اصالتی اکراینی داره در این اثر ، داستان هایی از سنت ها و مردم و افسانه ها و شعرهای مردم اکراین رو به زبانی طنز نوشته و در دو جلد منتشر کرده. اثری که وقتی منتشر شد باعث شد اسم گوگول بیشتر سر زبون ها بیفته و بزرگانی مثل پوشکین شدیدا گوگول رو تحسین کنند. 

خود گوگول در مقدمه کتاب نوشته که وقتی وارد چاپخونه شدم دیدم که کارمندان چاپخونه در حال خندیدن هستند و کتابی رو میخونند . وقتی پرسیدم که چرا می خندن؟ گفتن که در حال خوندن کتاب شب نشینی در دهکده نزدیک دیکانکا هستند. 

کتابی که از پوشکین بزرگ تا کارمندان یک چاپخونه رو تحت تاثیر قرار میده قطعا یک کتاب کوچیک نیست. 
حتی مقدمه کتاب هم پر از ادبیات و فرم و حسه که آدم از خوندنش سیر نمیشه. 
لحن طنز و دقت گوگول در این کتاب بی نظیره. گوگول مردم قرن 18 اکراین رو به خوبی تصویر کرده و شما با خوندن این داستان ها خودتون رو دقیقا در همون جغرافیا حس می کنید و انگار با اون آدم ها زندگی کردید. 
قدر مطلق این داستان ها به زبان طنز نوشته شده اما یکی دو داستان جدی هم در این مجموعه به چشم میخوره. 
ترجمه کتاب هم ترجمه خیلی خوبیه. پیشنهاد می کنم گوگول رو بخونید و با ادبیات و نثر این نویسنده بزرگ آشنا بشید. خالق شنل و نفوس مرده و پرتره و... قطعا هنرمند بزرگیه. 

بعد از این که در باشگاه فرزند سرنوشت تمام آثارش رو خوندیم ( تا امروز نفوس مرده و تاراس بولبا رو در این باشگاه همخوانی کردیم ) در پستی مفصل به گوگول خواهم پرداخت و آثارش رو واکاوی خواهم کرد. 

گوگول بخونید تا شما هم جزئی از کسانی باشید که عادی نیستند. 

زنده باد گوگول ، زنده باد ادبیات ، زنده باد هنر...
      

75

        آن روی دیگر سکه 

اولین باری که با اسم ایبسن برخورد کردم در جلد سوم تاریخ تئاتر بود که با این تیتر از این نویسنده یاد کرده بود :

" طلیعه های تئاتر نوین با ایبسن ".

طبیعتا وقتی آثار این نویسنده رو بخونید ، متوجه میشید که این واژه خیلی بی راه نیست. ایبسن نویسنده ای بزرگ در عرصه هنرهای دراماتیکه که از کنار اسمش نمیشه به این راحتی گذشت . آثار ایبسن نشان از تحولی جدید در تاریخ تئاتر میدن ، تراژدی های جدید و رویکردهای جدید و نگاهی نو و تازه به جنبه های زندگی مخصوصا زنان از نکات بارز آثار ایبسنه. 

سومین اثری که در باشگاه هامارتیا از ایبسن خوندیم ، جن زدگان بود. قبلا این نمایشنامه رو تحت عنوان " پرهیب ها " خونده بودم که چیز زیادی ازش توی خاطرم نمونده بود اما به لطف باشگاه هامارتیا ، این اثر تحت عنوان نام دیگری برام مرور شد . گرچه این دو نام و دو اسم بودن ترجمه باعث شده بود که کتاب رو دوبار بخرم و فکر کنم آثار متفاوتی هستند. 

جن زدگان ، روی دیگر سکه زندگی یک زنه که مشابه اون رو در عروسک خونه هم دیده و خونده بودیم. در معروف ترین و جنجالی ترین اثر ایبسن ، نورا ، زنِ قصه ، از یک عکس منفعل در زندگی ، تبدیل به یک کنشگر میشه و با عکس العملی عجیب که اروپا رو به لرزه آورد ، زندگی رو ول میکنه و میره. 
در جن زدگان ایبسن ، خانم آلوینگ رو در نقطه مقابل نورا قرار میده. خانم آلوینگ ، تصمیم می‌گیره بمونه و دندون روی جیگر بذاره و تحمل کنه . گرچه هلمر هیچوقت به بدی و سیاهی کاراکتر مستر آلوینگ در جن زدگان نیست اما نورا اون رو ترک میکنه. 

داستان جن زدگان ، داستان یک زندگیه که باید زودتر از هم می پاشید اما نگه داشته شده و عاقبت خوبی پیدا نکرده. 

داستان ابتدا خیلی آروم و ساکن شروع میشه و همه چی عادی پیش میره تا اینکه کشیش شروع به بازخواست خانم آلوینگ میکنه . خانم آلوینگ ابتدا با صبوری به حرف های کشیش گوش میده اما در جواب از راز هولناکی پرده برمیداره که زندگی خودش رو مدت ها تحت تاثیر قرار داده. 

ایبسن به خوبی در این درام ، شخصیت پردازی ، قصه ، هیجان،  تراژدی و کمدی رو در هم تلفیق کرده و یک اثر خوب رو تونسته خلق کنه.
 اثری نه همپایه عروسکخونه اما بهتر از دشمن مردم .

ترجمه نشر بیدگل با سانسور نسبتا زیادی همراهه و جاهایی گنگ میشه اما در کل به نظرم خوندنیه ولی احتمالا خوندن پرهیب ها انتخاب بهتری باشه . 

توصیه می کنم حتما دو نمایشنامه عروسکخونه و جن زدگان رو مطالعه کنید و دو روی یک سکه رو ببینید و در کنار لذت بردن از قلم ایبسن،  درباره ش فکر کنید. 
      

21

باشگاه‌ها

این کاربر هنوز عضو باشگاهی نیست.

لیست‌ها

عروسک خانهپدر عروسی خون

رپرتوار شماره ۱ هامارتیا ( آشنایی با زبان درام )

45 کتاب

💫 بارها و بارها با این سوال رو به رو می شدم که نمایشنامه خوانی رو از کجا باید شروع کرد یا این که چطوری نمایشنامه بخونیم؟ یا حتی سوالی اساسی تر : ❓ چرا باید نمایشنامه خوند؟ 💥هر بار به دنبال این بودم که برای کسانی که خیلی با این سبک ادبی آشنا نیستند یک لیست درست کنم که وقتی کسی گفت میخوام نمایشنامه بخونم ، این لیست رو بهش بدم و بگم اینا رو بخون. اما این لیست باید یک سری ویژگی ها هم میداشت. ⚠️ اول اینکه لیست سختی نباید می بود . مثلا نباید ادیپ یا هملت رو بهش معرفی می کردم. چون وقتی کسی هنوز با نمایشنامه آشنا نیست ، ممکنه خوندن این آثار علیرغم شاهکار بودنشون باعث بشه که شخص درک درستی از این اثار نداشته باشه در نتیجه عطای نمایشنامه خوانی رو به لقاش ببخشه. 📍 دوم اینکه این لیست باید علیرغم ساده بودن یک نمای کلی از ژانرهای مختلف نمایشی رو هم در بر میگرفت که شخص علاوه بر خوندن نمایشنامه و علاقه مند شدن بهش ، بتونه یک دید کلی به ژانرهای نمایشی داشته باشه. 🙄 اما درست کردن این لیست هی عقب میفتاد و هربار که شخصی ازم میخواست که بهش نمایشنامه برای شروع معرفی کنم ، دوباره با خودم میگفتم که ای کاش درست کردن لیست رو پشت گوش نمینداختم. 🌸 پارسال بود که با افتتاح باشگاه 🎭 هامارتیا 🎭 ، این لیست هدفمند ساخته شد. در باشگاه نمایشنامه خوانی هامارتیا قرار بر این شد که کنار هم نمایشنامه بخونیم و درباره این آثار به گپ و گفت بشینیم. 🤔 اما همخوانی تنها کافی نبود و نیست. در هامارتیا ابتدا به این پرداختیم که چرا باید نمایشنامه خوند؟ فرق نمایشنامه با رمان و داستان کوتاه چیه. 💡 به این پاسخ رسیدیم که نمایشنامه یک گونه ادبی کاملا مستقله که سوای تئاتری که بعدا میشه از روش ساخت ، درباره ش قضاوت میشه. خیلی ها فکر می کنند که نمایشنامه رو باید فقط در اجرا دید و نباید خوند که این یک دیدگاه کاملا اشتباهه. نمایشنامه رو میشه مثل یک داستان خوند . تئاتری که از روی این نمایشنامه ساخته میشه یک اثر مستقل و جداست و سوای نمایشنامه باید درباره ش قضاوت کرد. 🎭 نمایشنامه یک اثر دراماتیک و عمل محوره. در نمایشنامه شما با گزارش اعمال کاراکترها طرفید. نمایشنامه نویس برعکس رمان و داستان نویس از توصیف بی بهره ست. در رمان شما به راحتی به افکار کاراکترها پی میبرید چون نویسنده میتونه راحت تمام درونیات و ذهنیات کاراکترها رو برای شما تشریح کنه اما در نمایشنامه این درونیات و ذهنیات باید از طریق گزارش اعمال کاراکترها به مخاطب رسونده بشه. در نتیجه نمایشنامه خواننده فعال تری نیاز داره. 🎧 ما در هامارتیا ابتدا در یک جلسه آنلاین به بررسی فرم و محتوا پرداختیم و نمای کلی ای درباره فرم در آثار هنری ارائه دادیم. سپس با خوندن هر نمایشنامه به گپ و گفت نشستیم. درباره درام و آنتاگونیست و پروتاگونیست و نقاط عطف و اوج و... صحبت کردیم. در باشگاه در کنار آثاری که خوندیم سعی کردیم با فیلم ها و نقاشی هایی که در تاریخ هنر ماندگار بودن به پرورش حس اعضای باشگاه بپردازیم. کسانی که در باشگاه هامارتیا عضو شدند امروز قطعا آشنایی ای حتی کوتاه درباره فرم ، اثر هنری ، حس ، ناخوداگاه هنری و... رو پیدا کردند و امروز در مواجهه با یک اثر هنری منفعل نخواهند بود. 💫 هدف ما در رپرتوار اول ( کلمه فرانسوی که معنای اون برنامه یا لیسته ، تماشاخانه های بزرگ در سراسر جهان ، ابتدای هر سال یک لیستی از آثار نمایشی ای که اون سال قراره در اون تماشاخانه به اجرا بره ، منتشر می کنند که به این برنامه رپرتوار گفته میشه ) این بود که اعضا نمایشنامه خوانی رو شروع کنند و با زبان درام و نمایشنامه آشنا بشند و از رپرتوار دوم بریم سراغ تراژدی های یونان و مرحله به مرحله با تاریخ نمایش جلو بیایم و در کنار خوندن نمایشنامه ها و تحلیل سیر درام در تاریخ از فلسفه و جامعه شناسی و تاریخ تئاتر هم حرف بزنیم. 💠💠 در باشگاه هامارتیا قراره بیش از 1500 اثر نمایشی در قالب 20 و اندی رپرتوار همخوانی بشه. نمیدونم چقدر طول بکشه اما تا جایی که بتونیم پیش خواهیم رفت. تمام اثار نمایشی ایرانی و خارجی در باشگاه هامارتیا برنامه ریزی شده. 🧑‍🏫 در رپرتوار اول برای آشنایی با زبان درام 40 اثر نمایشی رو خوندیم ( در هنگام نوشتن این لیست اثر 38 رو در حال همخوانی هستیم ) و یک دید کلی درباره نمایشنامه ها به دست آوردیم ، در این همخوانی آثار ۲ درام نویس رو به صورت کامل همخوانی کردیم . 🤩 مارتین مک دونا و آنتون چخوف ( سیر هامارتیا باعث شد که نظرها درباره چخوف عوض بشه ، کسانی که ابتدا با چخوف ارتباط نمی گرفتند ، وقتی با هامارتیا همراه شدند، چخوف تبدیل به یکی از نویسندگان مورد علاقه شون شد ) بلاخره ابتدا باید بدونیم نمایشنامه چیه و زبان درام چه زبانیه و بعد که شناختیمش بریم به دنبال این که چطوری به وجود اومد و چه سیری رو طی کرد. این رپرتوار برای شروع نمایشنامه خوانی در باشگاه هامارتیا خونده شده. در انتهای هر رپرتوار لیست همخوانی اون رپرتوار منتشر خواهد شد. 💥 لازم به ذکره که ما در هامارتیا علاوه بر نمایشنامه هایی که میخونیم، بعضی از آثار نمایشی رو برای مطالعه بیشتر با هشتگ #متمم قرار می دیم ، این آثار یا اقتباسی از آثاری هستند که در حال خوندن اونها هستیم یا آثار کم اهمیت تری هستند که گذاشته میشن تا هرکسی اگر دوست داشت اونها رو بخونه ، خوندن این آثار در دوره همخوانی گروه نیست و فقط و صرفا برای مطالعه بیشتره . در این لیست شما بعد از اثر شماره ۴۰ می تونید متمم ها رو هم ببینید و اگر دوست داشتید اونها رو هم مطالعه کنید. اگر شما هم به ادبیات دراماتیک علاقه دارید ، خانواده بزرگ 305 نفره 🎭 هامارتیا 🎭 ( در روز ایجاد لیست ) با آغوش باز پذیرای شماست تا با ما در این مسیر جذاب همراه باشید :

94

بریده‌های کتاب

نمایش همه

فعالیت‌ها

فعالیتی یافت نشد.