🎭 🎬 محمد رضا خطیب 🎭📚

تاریخ عضویت:

بهمن 1400

🎭 🎬 محمد رضا خطیب 🎭📚

کتابدار بلاگر
@Mrkh

134 دنبال شده

840 دنبال کننده

                کارگردان و بازیگر
سرپرست گروه هنری دلآرته 🎭🎨🎥🎬
کارشناسی ارشد کارگردانی - هنر و معماری تهران
کارشناسی مهندسی کشاورزی - دانشگاه فردوسی مشهد 
۱۱ تیر ۱۳۷۲ الی ؟؟

کارگردان نمایش های :

❗ مهمانخانه چی - به اجرا نرسید .
🔥 خواب - بهمن ۱۳۹۸ پردیس تئاتر شهرزاد
🔥 تراژدین اجباری - آبان و آذر ۱۴۰۰ خانه نمایش مهرگان
🔥 تله تئاتر توپ لاستیکی - تماشاخانه شانو
 
مشاور کارگردان نمایش های:

💥 زندانی خیابان دوم - به کارگردانی فرشید جوانشیر- فروردین ۹۸ پردیس تئاتر مستقل مشهد
💥 خیال آشوب - به کارگردانی امیر دشتی - آذر ۱۴۰۳ تماشاخانه سیمرغ تهران 

بازیگر سریال های :

🎬 مرکز مشاوره به کارگردانی محمدرضا یکانی
🎬 سالهای فیروزه ای به کارگردانی امیرعباس مجذوبی پخش از شبکه ۲ سیما


بازیگر نمایش های :

🎭 روز و زمین - دی ۱۳۹۲ تالار رودکی مشهد 
🎭 شایعات - بهمن ۱۳۹۴ تالار رودکی مشهد 
🎭 کسی نیست مرا به خاک بسپارد - اسفند ۹۴ تالار رودکی مشهد 
🎭 زندانی خیابان دوم - فروردین و اردیبهشت ۱۳۹۸ - پردیس تئاتر مستقل مشهد 
🎭 خواب - بهمن ۱۳۹۸ - پردیس تئاتر شهرزاد تهران
🎭 تراژدین اجباری - آبان و آذر ۱۴۰۰ خانه نمایش مهرگان تهران 
🎭 توپ لاستیکی -  تماشاخانه شانو تهران

              

یادداشت‌ها

نمایش همه
        سفری ادیسه وار

تلماک ، چهارمین اثر و آخرین اثری بود که از 4 گانه حماسی اساطیری یونان ( ایلیاد ، ادیسه ، انه اید و تلماک ) رو در باشگاه راوی خوندیم. 
تلماک نوشته فنلون ، کشیش و اسقف قرن 17 فرانسویه که این اثر رو به عنوانی دنباله ای بر ادیسه نوشته. 
همونطوری که میدونید ، با تلماک در ادیسه آشنا شدیم و اونجا کاملا مشخص شد برامون که این شخصیت کیه و چیکار کرده . اما در این کتاب ما بیشتر با این کاراکتر آشنایی پیدا می کنیم و داستان هاش رو دنبال می کنیم.

«تلماک» دنباله‌ای  بر کتاب چهارم اودیسه ست. تلماک مثل پدرش اولیس، که زمانی با سرگشتگی جهان رو درنوردیده بود، در جستجوی پدر، جهان رو می‌گرده تا ردی از پدرش به دست بیاره. او فرزانگی و خرد رو از پدرش به ارث برده . «مینرو (آتنا)» ایزدبانوی فرزانگی، در چهرۀ پیری خردمند و هدایت‌گر، تلماک رو آموزش می‌ده و در ماجراهایی که در اون تلماک به دنبال پیدا کردن پدر و پادشاهیه، دست او نو می‌گیره و راهنماییش می کنه . به این ترتیب تلماک‌ در برخورد با آدم های گوناگون پرورش می‌یابه، در جنگ با دشمنانش شیوۀ نبرد رو یاد میگیره . تلماک در قالب داستانی بلند و طولانی به ماجراهای گوناگون می‌پردازه. رخدادهایی تلخ و تراژیک به دنبال هم رخ می‌دند و عشق و خطرهای عشق رو در جلوه‌های مختلف اون روایت می‌کنه. عشق شوریده و بی‌پروا، ورطۀ عشق ننگین و توفانی، عشق همراه با پارسایی در مقابل عشق‌های هوسناک و...

داستان واقعا جذابه ، حتی جذاب تر از ایلیاد اما چیزی که هست نویسنده بخش پند دهی رو بیشتر مد نظر داره. انگار این کتاب رو نوشته که به همه پند بده. این پند ها و نصیحت ها علیرغم شیرین و جذاب بودن شون ، گاهی حوصله آدم رو سر میبره. اگر فکر می کردیم ، نویسنده می خواسته رمان بنویسه قطعا یک ستاره هم بهش نمی دادم اما فنلون یک پندنامه نوشته. همونطوری که در ابتدای کتاب و در قالب مقدمه ، جناب کزازی هم اثر رو با قابوس نامه مقایسه می کنه. 

ترجمه میرجلال الدین کزازی ، برعکس ایلیاد و ادیسه و مخصوصا انه اید که از یک فارسی سخت و البته جذاب و ادبی بهره میبردند ، اینجا زبون ساده و روون و امروزی تری رو برای ترجمه انتخاب کردند که طبیعی هم هست ، چون تلماک با یک فاصله 2500 ساله با ایلیاد و ادیسه و 1800 ساله با انه ایدنوشته شده و یک اثر مدرن تلقی میشه. 

در کل توصیه می کنم اگر روزی تونستید ، حتما این 4 اثر رو که مربوط به اسطوره ای یونان و روم و درباره جنگ تروا و پیامدهای اونه رو بخونید . این آثار علاوه بر کلاسیک بودن ، تاثیر زیادی بر فرهنگ و هنر و ادبیات غرب گذاشتند که تا امروز به خوبی قابل ردیابی هستند.
      

24

        درد خاطره ...

برای اولین بار در باشگاه 🎭 هامارتیا 🎭 به سراغ ژان آنوی رفتیم. البته من دو سال پیش این نمایشنامه رو خونده بودم اما چیزی ازش یه یادم نمونده بود و توفیقی حاصل شد که یک بار دیگه این اثر رو بخونم.

ژان آنوی ، نویسنده و کارگردان و دراماتورژ فرانسویه که یکی از بهترین نویسندگان قرن ۲۰ اروپا به حساب میاد. آثاری که نوشته به شخصیت پردازی و قصه های خوب مشهوره که خودش پوئن بسیار مثبتیه.  آثار نمایشی در وهله اول باید قصه گو باشند و این قصه گو بودن قابلیت به تصویر کشیده شدن رو داشته باشند و البته که پیش زمینه اینها ساختن شخصیت های درست و محکمه که آثار ژان آنوی ، مخصوصا آماندا ، از این پوئن ها بی بهره نیست. 

نمایشنامه در یک ویلای بزرگ اتفاق میفته و شروع بسیار خوبی داره ، خانوم جوانی در لابی یک ویلا نشسته و منتظره که صاحبخونه بیاد و درباره کاری که بهش پیشنهاد داده ، صحبت بکنه...

در پرده اول گره به خوبی ایجاد میشه و مارو شدیدا کنجکاو میکنه و  به یک فضای پر رمز و راز میندازه ... در پرده دوم همه چی عجیب تر میشه و ما همچنان سوالات زیادی برامون پیش میاد ...

در همین دو سه پرده اول به خوبی به این سوالات جواب داده میشه و ما میفهمیم که با چی طرفیم...

اوج داستان زمانی اتفاق میفته که آماندا با مسئله اصلی رو به رو میشه و پرده چهارم که آماندا و آلبرت رو به روی هم نشستند ، یکی از زیباترین دیالوگ ها و قشنگ ترین حس ها ایجاد میشه. 

این پرده رو اگر صحبت های نیچه وار آخر پرده از زبان آلبرت رو ندیده بگیریم ، یکی از بی نظیرترین صحنه های دو نفره نوشته شده شاید در طول قرن بیستم در ادبیات نمایشی اروپا باشه.

ماجرا ، ماجرای یک عشقه... آلبرت چند سال پیش به اندازه ۳ روز عاشق یک دختری میشه که فوت کرده و الان چند ساله داره با خاطره اون دختر و اون سه روز زندگی میکنه و حالا آماندا که شباهت زیادی به اون دختر داره ، استخدام شده تا اون خاطرات رو دوباره زنده کنه اما آماندا کشف جدیدی از این حس و عاشقی میکنه ...

حقیقت اینه که خاطرات خیلی بی رحم و سنگدل اند. گاهی وقت ها این خاطراته که میتونه در اوج لذت ، شما رو ناراحت و غمگین کنه یا بالعکس...

یاد صحنه معروف فیلم مخمصه با بازی بی نظیر آل پاچینو و رابرت دنیرو میفتم ، اونجایی که میگه " سی سال پیش به اندازه سی ثانیه عاشق شدم " ... همین سی ثانیه شاید برای یک عمر کافی باشه تا خاطراتش ۳۰ سال ولت نکنه ...

ترجمه اثر هم ترجمه استاد حمید سمندریانه که به گردن ادبیات نمایشی و هنر این مملکت حق زیادی داره. یکی از کسانی که دورنمات رو به ایرانی ها شناسوند ، اینجا اثر زیبای دیگری این بار به قلم یکی دیگه از غول‌های درام نویسی اروپا یعنی ژان آنوی رو ترجمه کرده. 

ترجمه واقعا بی نقص و زیباست...

و در نهایت ... آماندا قطعا یکی از زیباترین کارهایی بوده که در هامارتیا خوندیم و امیدوارم شما هم ژان آنوی و آماندا رو بخونید ...
      

16

        جنگ فلسفه و هنر

برای ما تئاتری ها و کسانی که با ادبیات نمایشی سر و کار دارند یا علاقه مند به این حوزه هستند ، معمولا ارسطو رو به عنوان اولین کسی میشناسیم که درباره درام و تراژدی حرف زده و نظریات خودش رو نوشته . اما عجیب اینجاست که کسی درباره افلاطون و نظراتش درباره تراژدی بحث و گفت و گو نمیکنه .

البته طبیعی هم هست چون افلاطون اینقدر فلسفه وسیعی داره و اثر ارسطو درباره تراژدی به قدری کامله که شاید خیلی نیازی دیده نشده که به آرای افلاطون در این باب توجهی بشه. اما کتاب حاضر قصدش اینه که به نظریات افلاطون درباره تراژدی نگاهی داشته باشه .

این کتاب رو سعید شاپوری نوشته ، کسی که در دوره فوق لیسانس باهاش کلاس داشتم و علاقه زیادی به افلاطون داشت. گرچه بهمون گفت از این کتاب امتحان میگیره و مارو مجبور کرد بخریم ، تهش از این کتاب یه دونه هم سوال نیاورد که باعث عصبانیت بچه های کارگردانی شد :))

اون زمان خیلی سرسری این کتاب رو فقط برای امتحان خونده بودم ولی امروز دوباره بازخوانی کردم تا ببینم چی نوشته در این کتاب. 

کتاب از چند فصل تشکیل شده ، فصل اول به معرفی افلاطون و زندگی نامه ش میپردازه و اینکه چه شواهدی از زندگینامه افلاطون وجود داره. در همین فصل به بررسی شکل و درون مایه آثار و فلسفه افلاطون پرداخته میشه . دلیل این که چرا این رساله ها به شکل گفت و گو بوده . چند تا این اثار واقعا مال افلاطونه؟ ترتیب نوشتار این آثار به چه شکل بوده و...

همونطوری که میدونیم افلاطون آثارش رو به صورت مکالمه و گفتگو و دیالوگ نوشته . نقش اصلی این گفتگوها هم سقراطه که سعی داره با گفت و گو کردن با مردم کوچه و خیابون درباره مفاهیم مختلف تفحص و گفتگو کنه و نادانی و جهل مردم رو بهشون یادآوری کنه و وادارشون کنه بیشتر درباره چیزهایی که فکر میکنن میدونن ، تعمق کنند. همین رساله ها باعث شد که افلاطون تبدیل به کسی بشه که دربارش گفتن " فلسفه افلاطونه و پاسخ به افلاطون ".

تا قبل از سقراط و به پیرو  اون شاگردش افلاطون ، معمولا فلسفه به بررسی علوم طبیعی می پرداخت ولی بعد از سقراط بود که اخلاقیات هم وارد فلسفه شد. تراژدی هم همونطوری که می دونیم وظیفه تربیت اخلاقی جامعه رو به عهده داشت و تاثیر گذاری زیادی رو در جامعه یونانی باعث می شد. این تاثیر و همه گیری تراژدی به قدری بود که حتی خود افلاطون هم گویا دست به خلق تراژدی برای شرکت در دیونوسای شهر زده بوده که بعد از اولین برخورد و شنیدن صحبت های سقراط ، تراژدی شو آتیش میزنه. 

در بخش بعدی وارد تراژدی در آثار افلاطون می شیم. نویسنده در این بخش رد پای تراژدی و جاهایی که افلاطون درباره تراژدی در سی و چند رساله خودش صحبت کرده رو پیگیری می کنه و به تفکیک نشون میده که در هر رساله ، افلاطون کجا درباره تراژدی بحث کرده. 
جالب اینجاست که وقتی رساله های افلاطون رو می خونیم میبینیم که خیلی زودتر از ارسطو به ریخت شناسی تراژدی دست زده بوده و قبل تر از ارسطو به تعریف درام " که تقلیدی از اعمال و حرکات شخصیت هاست " پرداخته.

چیزی که از این رساله ها میفهمیم اینه که افلاطون با اذعان به اینکه تراژدی چقدر می تونه در جامعه تاثیرگذار باشه ، معتقده  تراژدی نویس ها ( افلاطون ، هومر رو هم تراژدی نویس میدونه ) اصلا آدم های درست و خوبی برای رهبری اخلاقی جامعه نیستند و جایی در آرمانشهر اون ندارند. 

این وسط باید یادآوری کرد که محاورات افلاطون خودشون واقعا شاعرانه و زیبان اما دراماتیک نیستند و فقط بحث و گفت و گو هستند . شاید اگر افلاطون به جای فلسفه به هنر رو می آورد می تونست یکی از بزرگترین تراژدی نویس های تاریخ بشه. 

برگردیم به بحث . در اینجا دیگه جنگ بین فلسفه و تراژدی ( هنر ) آغاز میشه. افلاطون معتقده که فلسفه باید هدایت اخلاقی جامعه رو بر عهده بگیره . سیاستمدارها باید فیلسوف بشند یا فیلسوف ها سیاستمدار. 

افلاطون دست به کوبیدن تراژدی می زنه . به دلایل مختلف. 
اول از همه معتقده که خدایان منشا نیک و خیر هستند. اینکه در هومر و بقیه تراژدی نویس ها خدایان گناه میکنند یا باعث عذاب و اذیت و آزار میشند حقیقی نیست و باعث انحراف جوانان میشه. 

دوم اینکه تراژدی نویس ها گاه انسان های خیر و نیک و پهلوانان رو دچار سرنوشت شوم می کنند. اگر کسی ببینه که یک آدم خوب بدبخت میشه پس چرا باید خوبی کنه؟ این هم از نظر افلاطون منطقی نیست. 

سوم اینکه تراژدی نویس ها درباره چیزی که ازش تقلید می کنند علم ندارند. شاید بهتر باشه اینجا بگیم هنرمندان . مثلا کسی که نعل اسب رو میسازه میتونه درباره نعل اسب نظر بده نه کسی که از روی نعل اسب نقاشی کشیده. 

* ما اینجا فقط داریم نظریات افلاطون رو نقل می کنیم و قصدم نقد کردن نیست چون مشخصه که خیلی جاها افلاطون در حال سفسطه کردنه. مثلا در همین نکته سوم ، امروز هم مشخصه که هنرمند برای خلق یک اثر هنری باید برخورد نزدیک با سوژه داشته باشه و اونو زیست کرده باشه وگرنه اثرش بی معنی خواهد بود. یا درباره نکته دوم باید گفت که انسان ها همه سفید سفید یا سیاه سیاه نیستند و...

بگذریم ... نکته بعدی از همون تاثیرگذاری میاد. ارسطو میگه تراژدی باعث کاتارسیس میشه و لذت به همراه داره. این برای افلاطون یک نکته منفیه. افلاطون میگه ما از دیدن تراژدی و مصائب بقیه قهرمان ها دچار لذت میشیم. اما اگر خودمون در اون وضعیت قرار بگیریم شرم می کنیم و حس دیگه ای بهمون دست میده ، پس این یک لذت حقیقی نیست و باعث فاسد شدن انسان میشه.

و در نهایت کل حرفی که میزنه برمیگرده به نظریه مثل. هرچیزی که در این جهان هست در عالم مثل به بهترین شکل خودش ساخته شده و چیزی که در این دنیاست تقلیدی از اون چیزیه که در عالم مثله. پس هنرمند با تقلید از تقلید ، دو بار از حقیقت دور شده.

در فصل بعدی هم نظریات افلاطون به طور کلی مرور میشه و در اخر نتیجه گیری رو داریم. 

اثر ارسطو یعنی بوطیقا در واقع پاسخی به همین مسائل طرح شده از سوی افلاطونه. این مباحث رو میشه کاملا نقد کرد ولی خیلی از چیزهایی که من به صورت مختصر اینجا بیان کردم رو هنوز جواب درستی براشون پیدا نشده.

هرچی که هست افلاطون شعرا رو از آرمانشهر خودش بیرون میکنه و به کسانی که بتونن از تاثیر این تراژدی ها دور بمونن و روح خودشون رو پاک نگه دارند وعده زندگی و جاودانگی روح رو میده. ( نظریه تناسخ ).

توصیه می کنم اگر به تراژدی علاقه دارید ، ابتدا این اثر و سپس بوطیقای ارسطو رو مطالعه کنید و بعد خود تراژدی ها رو بخونید و نتیجه گیری خودتون رو داشته باشید.
      

32

        کلاس دیالوگ نویسی ...

گذر زمان بار دیگه ما رو در باشگاه نمایشنامه خوانی هامارتیا به سراغ یار قدیمی خودش یعنی مارتین مک دونا آورد. یکی مونده به آخرین نمایشی که مک دونا نوشته و معتقده که وقت برای نمایشنامه نوشتن و فیلم ساختن زیاده و باید به سیر جهان بپردازه. 

مامورین اعدام ، داستان شخصیه که در پرده اول دست به اعدام یک مجرم میزنه و علیرغم اینکه مجرم داد میزنه که من بیگناهم ، باز هم اونو اعدام میکنه. مجرم در لحظه اخر میگه کاش به جای تو مامور اعدام بهتری منو اعدام میکرد . داستان از همینجا آغاز میشه. ما متوجه میشیم که نقطه ضعف هری ، مامور اعدام همین شخصیه که اسم برده و هری دوست داره که خودش بهترین مامور اعدام کشور باشه. 

بلافاصله در صحنه بعدی با یک فلش فوروارد دو ساله ، ما هری رو میبینیم که حالا با همسر خودش یک بار رو اداره میکنه و مجازات اعدام هم در آستانه لغو شدنه . در همین بین شخص عجیبی وارد بار میشه و...

نمایشنامه ، تمام مشخصات قبلی آثار مک دونا رو داره. خشونت ، بد دهنی ، بی حوصلگی و... داستان از همون ابتدا گیراست و دیالوگ های بین افراد درخشانه. به نظرم یکی از بهترین نمایشنامه ها برای شناخت و تمرین دیالوگ نویسی همین مامورین اعدامه. اینقدر دیالوگ ها خوب و روون و واقعی نوشته شدند که آدم واقعا حس میکنه توی همون بار نشسته و در این مکالمات شرکت داره. 
شخصیت پردازی در سطح خوبی قرار داره و درام نمایش به موقع رخ میده و تا اخر آدم رو درگیر خودش میکنه.

مامورین اعدام طولانی ترین نمایشنامه مک دونا تا امروزه. نزدیک به 150 صفحه این نمایشنامه رو تبدیل به یکی از طولانی ترین نمایشنامه های مدرن کرده. اما چیزی که هست اینه که این طولانی بودن اصلا آدم رو خسته نمی کنه و نمایشنامه لحظه ای از ریتم نمیفته. 

پایان نمایشنامه هم دقیقا مثل بقیه آثار مک دونا با خشونت همراهه و البته خشونتی که کمی تغییر ماهیت داده و برعکس ملکه زیبایی لی نین ، دیگه چاره ساز نیست بلکه پوچه ، پوچی ای بکت وار از اون دست پوچی هایی که در " در انتظار گودو " و " ستوان آینیشمور " دیدیم. 

ترجمه هم ترجمه خوبیه ولی همچنان با مشکل فحش ها رو به رو هستیم. استفاده زیاد از دو فحش " کوفتی" و " نکبت " کمی اثر رو از زیبایی انداخته. 

در انتهای کتاب هم مثاله خوبی در باب خشونت در آثار مک دونا ترجمه شده که یک بررسی اجمالی و کوتاه از 8 نمایشنامه مک دونا انجام داده که قطعا خوندنیه. 

ما با یک اثر دیگه ، پرونده مک دونا رو در هامارتیا و کلا پرونده فصل اول نمایشنامه خوانی رو خواهیم بست اما چیزی که هست اینه که همه ما مک دونا رو دوست داریم و با آثارش از ادبیات نمایشی لذت بردیم. به نظر شخص خود من ، مک دونا یکی از بهترین نمایشنامه نویسان انگلیسی زبان تاریخه ، حتی بالاتر از میلر و تنسی ویلیامز و یوجین اونیل و اسکار وایلد و برنارد شا...

توصیه میکنم همراه با هامارتیا باشید و آثار مک دونا رو بخونید و لذت ببرید.
      

35

        آغاز یک تمدن

دوستان ، ما با یک متن حماسی دیگه طرفیم. متنی بر امده از دل جنگ تروا و اون داستان معروف دزدیده شدن هلن و بردنش به تروا و جنگ بعدش که 10 سال طول کشید. کتاب انه اید، مجموعه ای از اشعار حماسی نوشته ی ویرژیله که در سده ی یکم پیش از میلاد مسیح به رشته ی تحریر درآمد. این کتاب رو پاسخِ تمدن روم به حماسه های هومر یعنی دو کتاب ایلیاد و ادیسه در نظر گرفته اند. اشعار ویرژیل، نوای پیروزی های فرهنگ روم را سر می دهد و و تراژدی تروا را به مسیری به سوی بنیان گذاری روم توسط نوادگان آخرین قهرمان تروایی، آنئاس، تبدیل می کند. آنئاس که به همراه چند نفر دیگر در حال فرار از ویرانه های شهر است، با ماجراجویی های عجیب و جذابی رو به رو می شود: رابطه ای عاشقانه و پرشور با ملکه ی کارتاژ؛ سفری به دنیای زیرین برای ملاقات با پدرش و نبردی مرگبار با پادشاهی قدرتمند به نام تورنوس. هر ماجراجویی، رشادت، اخلاقیات و انسانیت آنئاس را به ورطه ی آزمایش می کشد و نشان می دهد که او، لیاقت این را دارد که جدِ یکی از بزرگترین امپراطوری های تاریخ باشد.

کتاب قطعا صلابت و قدرتی بیش از ایلیاد و همپایه ادیسه داره. کتاب به ادیسه شبیه تره تا ایلیاد . در این کتاب ما به خوبی می تونیم پایه گذاری تفکر و اسطوره های رومی رو که وام گرفته از یونان باستان هستند رو ببینیم. 
رومی ها در ابتدای راه ، نگاه زیادی به یونان باستان داشتند و سعی می کردند هویت و جایگاه خودشون رو در اون تمدن پیدا کنند و حتی تمدنی همپایه و ادامه دهنده یونان رو برای خودشون دست و پا کنند. از مجسمه سازی و شعر و شاعری و تراژدی سرایی گرفته تا معماری و انواع و اقسام هنرهای دیگه اما هیچوقت روم به اون جایگاهی که یونان داشت نرسید. 

ویرژیل اینقدر در اروپا و بین ایتالیایی ها معروف و محبوبه که در اثر فاخر دانته " کمدی الهی " ما ویرژیل رو در برزخ و دوزخ راهنمای دانته می بینیم که جهان اخروی رو به دانته نشون میده ( ویرژیل به خاطر مسیحی نبودن قادر نیست که وارد بهشت بشه ) . 

انه اید قطعا یکی از بزرگترین آثار حماسی تمام اعصاره. قصه زیبا ، اسطوره های جذاب و داستان خوبش تا ابد ماندگار میمونه اما چیزی که هست اینه که این اثر فقط میتونه با ایلیاد و ادیسه همراه بشه و هیچوقت در حد و اندازه اثر سترگ حکیم خراسان " فردوسی " بزرگ نیست. جناب کزازی به خوبی در مقدمه کتاب شرح میده که این سه اثر بزرگ در بهترین حالت میتونند همپایه یکی از داستان های فردوسی قرار بگیرند نه تمام شاهنامه. 

ترجمه جناب کزازی هم از فارسی بسیار شیرین و فاخری برخورداره اما کمی برای کسانی که هنوز با زبان فاخر فارسی مانوس نیستند و مخصوصا نسل جوان کمی سخت خوان باشه. این که این اثر به دلیل قدمت و حماسی بودنش نیاز داره که از زبانی مثل زبان شاهنامه بهره ببره کاملا منطقی و درسته اما ای کاش ترجمه روون تر و ساده تری برای استفاده نسل جوان هم از این اثر بشه. 
در واقع بتونیم انتخاب کنیم که اثر جناب کزازی رو با فارسی فاخر و ادبی بخونیم یا ترجمه ساده تری مثل ترجمه های سعید نفیسی از ایلیاد و ادیسه ( منهای پرگویی ها و توضیح ها و پاورقی های بی مورد اون دو کتاب مخصوصا ایلیاد ).

ما تا امروز در باشگاه راوی ایلیاد ، ادیسه ، هزار و یکشب ، کلیله و دمنه ، گیلگمش و حالا انه اید رو خوندیم . خود این اثار نشون میده که در این باشگاه چه راه پر خطری رو پیش گرفتیم . گاهی سخت بوده و دلسرد شدیم گاهی با شوق به خوندن ادامه دادیم اما چیزی که هست اینه که حتی رفتن سراغ این اثار و خوندن شون جسارت میخواد که باشگاه راوی این جسارت و افتخار رو به ما داد که در زندگی این اثاری که اسم بردیم رو بخونیم و لذتش رو ببریم. 
در این راه همراه ما باشید چون اثار بزرگ دیگه ای منتظرند تا به سراغ اونها بریم . 

درهای باشگاه راوی به روی شما بازه...
      

28

        قبل از این که درباره این کتاب حرف بزنم ، می خوام اتفاق جالبی که این کتاب برام رقم زد رو بگم. چند روزی به خواسته یکی از دوستان برای نمایشگاه صادرات و واردات ( Iran Expo 2025 ) که در محل نمایشگاه های بین المللی تهران برگزار می شد ، حاضر شدم و در غرفه هولدینگ شرکت این دوست عزیز ، به همراه یکی دیگه از دوستان به غرفه داری مشغول شدم. از اونجایی که روحیه م اصلا با این کارها سازگار نیست و این کار رو هم از روی رودروایسی قبول کردم ، ساعات به کندی برام میگذشت تا اینکه دیروز تصمیم گرفتم کتاب ( شب نشینی در... ) رو هم همراه خودم ببرم و کتاب بخونم. اما زیادی رفت و اومد و شلوغی نمایشگاه ،باز هم اجازه کتاب خوندن رو بهم نداد و کتاب رو روی میز گذاشتم و یک گوشه نشستم تا این ساعت های بی پایان یک جوری بگذره . حدودا ساعت 2 بود که یکی از مسئولین بلند پایه ( معاون فرماندهی کل ارتش جمهوری اسلامی ) با کلی اسکورت و خدم و حشم وارد نمایشگاه شد و به بازدید از غرفه ها پرداخت. من هم یک گوشه نشسته بودم تا زودتر ساعت 4 بشه و برگردیم خونه ( نمایشگاه از 8 صبح الی 16 عصر بود ). خلاصه اون مسئول محترم تمام سالن تجهیزات پزشکی رو گشت تا این که ساعت 3 و نیم وارد غرفه هولدینگ ما شد و بچه ها شروع کردن به توضیح دادن محصولات به این مسئول محترم. 
من هم همچنان یک گوشه نشسته بودم و منتظر پایان وقت. مسئول مورد نظر وقتی به کانتر شرکت دوست من رسید یک مرتبه با عجله کتاب گوگول رو برداشت و نذاشت مدیر شرکت محصولات رو معرفی کنه و با صدای بلند گفت کی اینجا گوگول میخونه؟ من از پشت گفتم من.
همونطوری که کتاب رو ورق میزد گفت بیا اینجا. رفتم و گفت اون ادمی که گوگول میخونه یک ادم عادی نیست. افرین به تو که گوگول میخونی.
ازش پرسیدم شما گوگول خوندید؟ گفت بله توی پادگان که بودم تمام اثارش رو خوندم. بعد رو کرد به بقیه و گفت کار اصلی ما اینه ( اشاره به کتاب ) ، اینو توی نمایشگاه دیدم خستگیم در رفت. 
اینو گفت و از سالن کلا خارج شد و طبیعتا بقیه هم به دنبالش.

حقیقت اینه که این حرف درسته. کسی که گوگول میخونه واقعا دیگه یک آدم عادی نیست بلکه آدمیه که گوگول رو میشناسه و گوگول رو خونده و خیلی فرق زیادی بین کسی که گوگول خونده با کسی که گوگول رو نمیشناسه هست.

کتاب حاضر ، جزئی از اولین آثار گوگول نویسنده بزرگ و شهیر روسیه ست. گوگول که خودش اصالتی اکراینی داره در این اثر ، داستان هایی از سنت ها و مردم و افسانه ها و شعرهای مردم اکراین رو به زبانی طنز نوشته و در دو جلد منتشر کرده. اثری که وقتی منتشر شد باعث شد اسم گوگول بیشتر سر زبون ها بیفته و بزرگانی مثل پوشکین شدیدا گوگول رو تحسین کنند. 

خود گوگول در مقدمه کتاب نوشته که وقتی وارد چاپخونه شدم دیدم که کارمندان چاپخونه در حال خندیدن هستند و کتابی رو میخونند . وقتی پرسیدم که چرا می خندن؟ گفتن که در حال خوندن کتاب شب نشینی در دهکده نزدیک دیکانکا هستند. 

کتابی که از پوشکین بزرگ تا کارمندان یک چاپخونه رو تحت تاثیر قرار میده قطعا یک کتاب کوچیک نیست. 
حتی مقدمه کتاب هم پر از ادبیات و فرم و حسه که آدم از خوندنش سیر نمیشه. 
لحن طنز و دقت گوگول در این کتاب بی نظیره. گوگول مردم قرن 18 اکراین رو به خوبی تصویر کرده و شما با خوندن این داستان ها خودتون رو دقیقا در همون جغرافیا حس می کنید و انگار با اون آدم ها زندگی کردید. 
قدر مطلق این داستان ها به زبان طنز نوشته شده اما یکی دو داستان جدی هم در این مجموعه به چشم میخوره. 
ترجمه کتاب هم ترجمه خیلی خوبیه. پیشنهاد می کنم گوگول رو بخونید و با ادبیات و نثر این نویسنده بزرگ آشنا بشید. خالق شنل و نفوس مرده و پرتره و... قطعا هنرمند بزرگیه. 

بعد از این که در باشگاه فرزند سرنوشت تمام آثارش رو خوندیم ( تا امروز نفوس مرده و تاراس بولبا رو در این باشگاه همخوانی کردیم ) در پستی مفصل به گوگول خواهم پرداخت و آثارش رو واکاوی خواهم کرد. 

گوگول بخونید تا شما هم جزئی از کسانی باشید که عادی نیستند. 

زنده باد گوگول ، زنده باد ادبیات ، زنده باد هنر...
      

74

        آن روی دیگر سکه 

اولین باری که با اسم ایبسن برخورد کردم در جلد سوم تاریخ تئاتر بود که با این تیتر از این نویسنده یاد کرده بود :

" طلیعه های تئاتر نوین با ایبسن ".

طبیعتا وقتی آثار این نویسنده رو بخونید ، متوجه میشید که این واژه خیلی بی راه نیست. ایبسن نویسنده ای بزرگ در عرصه هنرهای دراماتیکه که از کنار اسمش نمیشه به این راحتی گذشت . آثار ایبسن نشان از تحولی جدید در تاریخ تئاتر میدن ، تراژدی های جدید و رویکردهای جدید و نگاهی نو و تازه به جنبه های زندگی مخصوصا زنان از نکات بارز آثار ایبسنه. 

سومین اثری که در باشگاه هامارتیا از ایبسن خوندیم ، جن زدگان بود. قبلا این نمایشنامه رو تحت عنوان " پرهیب ها " خونده بودم که چیز زیادی ازش توی خاطرم نمونده بود اما به لطف باشگاه هامارتیا ، این اثر تحت عنوان نام دیگری برام مرور شد . گرچه این دو نام و دو اسم بودن ترجمه باعث شده بود که کتاب رو دوبار بخرم و فکر کنم آثار متفاوتی هستند. 

جن زدگان ، روی دیگر سکه زندگی یک زنه که مشابه اون رو در عروسک خونه هم دیده و خونده بودیم. در معروف ترین و جنجالی ترین اثر ایبسن ، نورا ، زنِ قصه ، از یک عکس منفعل در زندگی ، تبدیل به یک کنشگر میشه و با عکس العملی عجیب که اروپا رو به لرزه آورد ، زندگی رو ول میکنه و میره. 
در جن زدگان ایبسن ، خانم آلوینگ رو در نقطه مقابل نورا قرار میده. خانم آلوینگ ، تصمیم می‌گیره بمونه و دندون روی جیگر بذاره و تحمل کنه . گرچه هلمر هیچوقت به بدی و سیاهی کاراکتر مستر آلوینگ در جن زدگان نیست اما نورا اون رو ترک میکنه. 

داستان جن زدگان ، داستان یک زندگیه که باید زودتر از هم می پاشید اما نگه داشته شده و عاقبت خوبی پیدا نکرده. 

داستان ابتدا خیلی آروم و ساکن شروع میشه و همه چی عادی پیش میره تا اینکه کشیش شروع به بازخواست خانم آلوینگ میکنه . خانم آلوینگ ابتدا با صبوری به حرف های کشیش گوش میده اما در جواب از راز هولناکی پرده برمیداره که زندگی خودش رو مدت ها تحت تاثیر قرار داده. 

ایبسن به خوبی در این درام ، شخصیت پردازی ، قصه ، هیجان،  تراژدی و کمدی رو در هم تلفیق کرده و یک اثر خوب رو تونسته خلق کنه.
 اثری نه همپایه عروسکخونه اما بهتر از دشمن مردم .

ترجمه نشر بیدگل با سانسور نسبتا زیادی همراهه و جاهایی گنگ میشه اما در کل به نظرم خوندنیه ولی احتمالا خوندن پرهیب ها انتخاب بهتری باشه . 

توصیه می کنم حتما دو نمایشنامه عروسکخونه و جن زدگان رو مطالعه کنید و دو روی یک سکه رو ببینید و در کنار لذت بردن از قلم ایبسن،  درباره ش فکر کنید. 
      

19

        یک کابوس هولناک 

بلاخره توفیقی دست داد که بعد از مدت ها و توصیه های بسیاری که بهم می شد برم سراغ این کتاب و بخونمش. 

کوری یکی از آثاری بود که درباره یک همه گیری نوشته شده. مثل چیزی که چند سال پیش خودمون تجربه ش کردیم. این کتاب به همراه اثر عالی آلبرکامو یعنی " طاعون " در دوره کرونا زیاد خونده شده بود و بلاخره قسمت شد که منم بخونمش.

داستان در یک بی مکانی و بی زمانی اتفاق میفته. چیزی که تقریبا برای این جور داستان ها جواب میده.  برای اینکه به کسی برنخوره و کسی به خودش نگیره ، این بهترین انتخابه که جناب ساراماگو هم به خوبی داستانش رو در لامکانی و لا زمانی پیش میبره. 

در یک شهر شلوغ که همه در حال زندگی عادی هستند ، ناگهان پشت چراغ قرمز ، یک راننده کور میشه. 
داستان شروع تند و سریعی داره و همین باعث میشه که از همون اول شما با علاقه به دنبال داستان برید. بعد از کور شدن شخصیت اول ، کم کم بقیه افرادی که در یک شبکه ارتباطی با هم برخورد داشتند ، شروع به کور شدن می کنند. از دکتری که کور اول رو معاینه کرده تا مراجعینی که به اون دکتر برای درمان رجوع کردند. 
نکته جذاب دیگه داستان ، علاوه بر بی مکانی و بی زمانی ، بی نام بودن شخصیت هاست. تا آخر داستان ما اسم هیچکدوم از شخصیت ها رو نمی‌فهمیم اما چنان خوب از کار در اومدند که نیازی هم به دونستن اسم شون پیدا نمی کنیم.

تا اینجا انگار ما با یکی از نویسندگان نمایشنامه های ابزورد سر و کار داریم ، مخصوصا اوژن یونسکو و دو اثری که درباره یک اپیدمی نوشته شده. " بازی های کشتار همگانی " و " کرگدن " که یکی رو در هامارتیا خواهیم خوند و دومی رو قبلا خوندیم. 

پاندمی یکی از موضوعات مورد توجه ابزوردیست هاست. آلبرکامو و طاعونش از بقیه معروفترند.

چیزی که از ابتدا مورد توجه قرار میگیره،  بدون نقطه بودن جمله ها تا پایان پاراگرافه که شامل دیالوگ ها هم میشه. شاید اولش برای ما که عادت به دیالوگ داریم کمی خوندنش سخت باشه اما کمی که جلوتر میریم به این فرم نوشتن عادت می کنیم و باهاش کنار میایم.

این وسط نباید از ترجمه عالی اسدالله امرایی هم گذشت . 

برگردیم به داستان ، دکتر متوجه میشه که با یک پاندمی سر و کار دارند و طبق معمول دولت ورود میکنه و سعی داره با کارهایی که در اینجور مواقع انجام میده با قرنطینه کردن بیماران جلوی شیوع بیماری رو بگیره. 

اما نکته عجیب داستان ، کور نشدن زن دکتره که مثل یک مادر تا آخر جور همه کورها رو میکشه. دلیل این کور نشدنش رو هم تا پایان نمی فهمیم ... 

صحنه های درون تيمارستان محل قرنطینه به شدت جذاب و ملموس و منزجر کننده نوشته شده. باید اعتراف کنم که در تک تک صحنه ها شما می تونید خودتون رو توی قرنطینه تصور کنید. 

با خروج افراد از قرنطینه این کابوس هولناک تر میشه. 

دیگه چیزی از داستان رو لو نمیدم تا برید بخونید. 

در کل کوری ، مثل طاعون ، ۱۹۸۴ ، کرگدن ، فارنهایت ۴۵۱ و... یک اثر خاص و جذابه. این که منظور ساراماگو چی بوده و چی نماد چیه در این داستان دیگه به خودتون برمیگرده اما چیزی که بعد از خوندن این رمان ما متوجه میشیم اینه که ساراماگو یک رمان غیر واقعی نوشته ولی چنان هنرمندانه نوشته که واقعی تر از هر واقعیتی برای ما نمود پیدا میکنه.

رمان کوری رو حتما توصیه می کنم بخونید و لذت ببرید.
      

55

        در ستایش ژانر کمدی

از بچگی عادت داشتم مزه بپرونم.  خیلی ها از من به عنوان یک آدمی که بقیه رو میخندونه یاد می‌کردند. همیشه می‌شنیدم که میگفتن امان از دست تو . حتی یادمه یک بار نزدیک بود وسط در آوردن شکلک و ادای یک کاراکتری برای مادربزرگم ، چای بزنه به گلوش که البته خدا رحم کرد.

اینو نگفتم که ادعا کنم آدم بامزه ایم اما خنداندن و خندیدن رو دوست داشتم و دارم. این باعث شد که در مسیر حرفه ای بازیگری و کارگردانی ای که پیش گرفتم ، ناخودآگاه برم توی کار طنز.
شروع کار من با یک کار عاشورایی بود اما بعد از اون در ۶ اثری که بازی کردم ، همه شون کمدی بودند و ۴ اثر بعدی ای که خودم کارگردانی کردم ، هر ۴ تا ژانر کمدی رو داشتند. 
عاشق لورل و هاردی ، چاپلین ، برادران مارکس ، باستر کیتونم.  
عاشق سیتکامم... سر ساینفیلد غیرت دارم ، با فرندز زندگی کردم ، هایمیم برام دلنشین بوده و عاشقانه بیگ بنگ رو دوست دارم . ( بقیه رو هنوز ندیدم ) .

تا اینجا دیگه متوجه شدید که چقد به کمدی علاقه دارم. اسم گروه تئاتری مون هم کمدیا دلارته ست ( به پست مربوط به کمدیا دلارته مراجعه کنید ).

پس کمدی توی خونِ منه حتی اگر بلد نباشم اما میشناسمش. همیشه نمایشنامه های کمدی رو هم بیشتر دوست داشتم و دارم.

اما همیشه در ارتباط با کمدی دو نکته  برام مشغله ذهنی شده بود.

۱ - چرا مردم به بعضی چیزهای به شدت بی نمک می‌خندن ؟

۲ - چرا بعضی شب ها در اجرا تماشاگر به راحتی میخنده اما در بعضی شب ها خودمون رو روی صحنه شرحه شرحه هم بکنیم باز کسی نمی خنده؟ 

نکته دوم در کارگردانی خیلی برام مشغله شده بود. بعضی شبها واقعا انرژی تماشاگر خوبه ، شوخی ها شدیدا میگیره اما بعضی شب ها تماشاگرها مثل ماست به همون شوخی نمی خندن...

کتاب حاضر همون ابتدای شروع میگه که اومده به همین دو نکته پاسخ بده. 

استیو کاپلان ، کارگردان ، بازیگر ، فیلمنامه نویس و مدرس بازیگری در آمریکاست. من اعتراف می کنم که تا قبل از این کتاب اصلا این شخصیت رو نمی‌شناختم. اما بعد از خوندن این کتاب متوجه شدم که واقعا خیلی از قهرمان ها و آدم حسابی ها رو ما نمی‌بینیم و نمی‌شناسیم در حالی که با آثار و تاثیرات شون کلی زندگی کردیم.
استیو کاپلان یکی از بزرگترین نظریه پردازان کمدی در هالیووده.  خیلی از نویسنده ها و کارگردان ها و بازیگرها که با آثارشون کلی خندیدیم و حالمون خوب شده ، از شاگردان این هنرمند آمریکایی بودند . 

کتاب همونطوری که از اسمش پیداست بیشتر مختص کسانیه که میخوان کمدی بنویسند اما برای بازیگران و کارگردانان هم خیلی مفیده. 

در این کتاب شما در چند مرحله متوجه میشید که برای ساختن یک کمدی خوب باید چه ابزاری رو به خدمت بگیرید. کاراکترها باید چطوری ساخته بشن ، پلات و قصه باید چطوری شکل بگیره. 
اساسا چی کمدی رو میسازه؟ چی خنده داره؟ کاراکتر کمدی باید چه ویژگی هایی داشته باشه و...

در همون فصل ابتدایی به این سوال اول من پاسخ میده که چرا یک چیزی بانمکه یک چیزی نه. چرا بعضی ها به یک شوخی می‌خندن اما بعضی ها نمی خندن.

فرق کمدی و بانمکی چیه؟ آیا هر بانمکی کمدیه؟ 

فارغ از این مباحث ، کتاب پر از مثال از فیلم ها و سریال های کمدیه ( طبیعتا آمریکایی ) . از سیتکام ها بگیرید تا آثار کلاسیک سینمای صامت . 

مخلص کلام اینکه ، این کتاب خیلی خیلی برای من مفید بود. دید من رو به ژانر کمدی خیلی بازتر کرد . طبیعتا در آثاری که آینده تولید خواهم کرد خیلی به کمکم میاد و فکر می کنم کمدی رو اصولی تر یاد گرفتم. 

از اون کتاب هاست که باز هم خواهم خواند.

کار من با این کتاب و ژانر کمدی هنوز تموم نشده.
      

28

        وز وز یک مگس 

نمایشنامه خانواده تت نوشته اشتفان ارکنی ، یکی از نویسندگان مجارستانی ، اثری بود که به لطف باشگاه هامارتیا برای بار دوم خوندم. 
اثری که از همون ابتدای خوندنش ، مطمئن شدم که یک روزی با دید خودم اونو روی صحنه خواهم برد. 

سالها قبل وقتی شنیدم که یک اجرا در سالن قشقایی تحت عنوان " مگس " از این اثر با بازی ایوب آقاخانی به روی صحنه رفته ، به همراه یکی از دوستانم با علاقه و البته کمی تاسف ( که چرا خودم نتونستم اجرا ببرم این کار رو ) رفتم تا ببینم با متن ارکنی چه کردند . مخصوصا که ایوب آقاخانی ( که در دانشکده هنر استادم بود و درس نشانه شناسی تئاتر رو باهاش گذرونده بودم ) در این اثر بازی می کرد. 

اعتراف می کنم که بعد از دیدن اون اجرای بد و بازی بدتر ایوب آقاخانی ( با عرض پوزش از استاد عزیزم ) ، خوشحال شدم. از این بابت که مطمئن شدم که خودم باید این اثر رو کارگردانی کنم و دیر نیست تا بلاخره این نمایش رو به روی صحنه ببرم. 

از این حاشیه بگذریم و درباره خود اثر صحبت کنیم. ما با یک نمایشنامه قرن بیستمی طرفیم. همونطوری که میدونیم قرن بیستم ، مخصوصا اوایلش شدیدا تحت تاثیر دیکتاتورها و جنگ های جهانیه. مردم جهان مخصوصا اروپا شدیدا درگیر مبارزه برای زنده موندن هستند. چه بسیار سربازانی که بی گناه راهی میدون های جنگ شدند و کشته و زخمی دیگه به زندگی برنگشتند.
جنگ فقط مخصوص سربازان نیست بلکه خونواده سربازان هم تحت تاثیر جنگ هستند . چه پدران و مادران و خواهرانی که پسر و برادرشون در جبهه های جنگ بودند و برنگشتند. 
چه چشم هایی که از انتظار به در خشک شد و جگر گوشه شون نیومد. 

این انتظار ، این تراژدی رو فقط هنر میتونه به تصویر بکشه و ملموسش کنه. چه هنری بهتر از تئاتر و چه ژانری بهتر از کمدی؟ 
اشتفان ارکنی ، موضوع خونواده های درگیر جنگ رو سوژه قراره میده و یک شاهکار در ژانر کمدی رو تحویل دنیای درام میده. 

خونواده تت ، پسرشون رو فرستادن جنگ . از فرزندشون خبری ندارن . فقط گهگاهی نامه هایی از طرف پسرشون بهشون میرسه که از وضعیت خودش بهشون خبر میده. مشکلی که در روستا وجود داره ، پستچی احمق دهکده توی نامه ها دست میبره و دایه مهربان تر از مادر میشه و خبرهای بد رو سانسور میکنه. 
روزی نامه ای به دست خونواده تت میرسه که پسرشون خبر میده سرگرد شون قراره به دهکده اونا بیاد و مهمون خونواده تت بشه و...

کاراکترها و فضاسازی به شکل خوبی انجام گرفته. داستان ملموس و شخصیت ها قابل فهم و زیبا خلق شدند. کاراکتر سرگرد به خوبی در اومده و تا آخر روی مخ خونواده تت و خواننده ست . 
فداکاری های خونواده برای اینکه شاید از طریق به دست آوردن دل سرگرد بتونن موقعیت بهتری در جبهه برای پسرشون بسازند واقعا در عین کمدی بودن ، غمناک و دردآوره. 

این اثر ابتدا به صورت رمان نوشته و بعد برای صحنه توسط خود ارکنی بازنویسی شده. 
ترجمه اثر هم یک ترجمه خوب و عالیه و مخصوصا جاهایی که بازی های زبانی داره ، مترجم به خوبی تونسته از عهده کار بربیاد ... 

در کل خانواده تت یک نمایشنامه کمدی و عالیه که میتونه شما رو کاملا بخندونه . اثر کوتاهه و در یک الی دو نشست خونده میشه. 

خوندن خونواده تت رو از دست ندید. در هامارتیا باز هم به سراغ ارکنی خواهیم رفت.
      

31

        قدرت نمائی ادبیات آلمان 

رنج های ورتر جوان رو برای بار دوم به لطف باشگاه فرزند سرنوشت خوندم و باید بگم برای بار دوم لذت بسیار زیادی بردم. 
کشور آلمان همیشه نسبت به بقیه اروپا مخصوصا در قرن های هجده و نوزده ، عقب تر بوده و شاید بهتر باشه بگیم حرفی برای گفتن نداشته. آلمان معمولا زمینی بوده که بیش از ۲۰ قدرت و کشور اونجا حاکمیت و ادعا داشتن و مثل سوریه امروز همیشه محل جنگ و دعوا بوده. تقریبا تا قبل از اواسط قرن ۱۹ کشوری به نام آلمان وجود نداشته. زمانی که کشورهای اروپا در حال استعمار کشورهای دیگه بودند و به ثروت های عظیمی می‌رسیدند و همچنین در تولیدات ادبی و هنری سرآمد جهان شده بودند ، آلمان از این قافله عقب افتاده بود و برای همین وقتی در قرن بیستم سر و سامونی گرفت و به خودش اومد و خواست این عقب افتادگی رو جبران کنه و به اصطلاح سرش بی کلاه نمونه ، فاجعه های جنگ اول و دوم جهانی رخ داد.

کافیه نگاهی به سالی بندازیم که ورتر جوان منتشر شد. در فرانسه همه مردم در حال کتاب خوندن هستند. روی درشکه،  توی کافه ها و حتی نگهبان ها و سربازها دارن کتاب میخونن... آثار ولتر ، روسو ، دیده رو به شدت و سرعت خونده میشه و بحث های فلسفی داغ داغه... تیراژ بعضی از روزنامه ها در یک روز به بیش از ۱۵ هزار شماره میرسه
در اسپانیا و ایتالیا هم هنرمندان و نویسندگان در حال نوشتن آثار ادبی هستند و در روسیه هم تزارینای جوان یعنی کاترین کبیر به شدت در حال توسعه کتابخونه ها و ترجمه آثار غربی به زبان روسه...
در این بین اما آلمان چیکار میکنه؟ تقریبا هیچی ، چون در اون جغرافیا بیش از ۲۰ زبان در حال تکلم هستند. 

این اوضاع ادامه داره تا در دهه ۱۷۷۰ میلادی ، رنج های ورتر جوان منتشر میشه... این اثر مثل بمب میترکه ... 
رنج های ورتر جوان به قدری مورد استقبال قرار میگیره که چند جایی ممنوع میشه . عشق ممنوعه و خوب جلوه دادن خودکشی یکی از دلایل ممنوعیت این رمانه...

این استقبال در حدی بوده که خود گوته دیگه از صحبت درباره ورتر جوان خسته میشه و میگه کاش این رمان لعنتی رو نمی‌نوشتم.

از همینجا مشخصه که ما با چه اثر عظیمی طرف هستیم. ورتر جوان به خوبی جاش رو در بین مخاطبین باز میکنه. خیلی ها به سبک ورتر لباس میپوشن ، عکس ها و نقاشی های الهام گرفته از این اثر بر روی در و دیوار و استکان و نعلبکی به وفور دیده میشه. خیلی ها خودکشی میکنن و اصطلاح " ورتریسم " هم باب میشه. 

رنج های ورتر جوان داستان یک عشقه،  عشقی که تقریبا خود گوته درگیرش بوده و ورتر نمونه ادبی زندگی خود گوته ست. رمان به سبک نامه نگاری نوشته شده و سالها قبل از ظهور رمانتیسیسیم ، نوید پیدایش این مکتب رو میده...

فکر میکنم با این توضیحات متوجه شدید که با چه اثری طرف هستید و امیدوارم حتما خوندن ورتر جوان رو در برنامه مطالعاتی خودتون قرار بدید.
      

38

        آیا خوشبخت هستید؟ 

مفهوم خوشبختی یا در جست و جوی خوشبختی یکی از اساسی ترین مسائل مطرح شده در ادبیات روسیه ست. از تورگنیف تا داستایفسکی ، از تالستوی تا چخوف ، بارها و بارها در آثارشون از زبان کاراکترهای مختلف پرسیدن که آیا احساس خوشبختی دارید؟ 

یادتون بیاد اون نامه پرنس میشکین در "ابله" به دختر ژنرال رو که داخل نامه نوشته بود " آیا خوشبختید؟" 

گاهی در آثار مختلف ، در اوج بگو مگو یا در زمانی که کاراکترها دور یک میز یا در بالکن خونه نشستند ، یکی از کارکترها از اون یکی میپرسه " آیا خوشبختید؟"

آیا واقعا خوشبختیم؟ چه چیزی باعث میشه که خوشبخت باشیم یا احساس خوشبختی داشته باشیم؟ تا حالا از خودمون یا اطرافیان مون پرسیدیم که آیا خوشبختید؟ 

مهم نیست دایی وانیا با چه تکنیکی نوشته شده. مهم نیست نوع روایتش چیه؟ مهم نیست چه چیزی باعث میشه دایی وانیا اینقدر به دل بشینه ... مهم اینه که ما از خودمون سوال بپرسیم که آیا خوشبختیم؟ 

دایی وانیا یکی از بهترین آثار نمایشی نوشته شده در همه ادوار تاریخه ... چخوف در این نمایشنامه از عشق حرف میزنه... کسانی که عاشقند اما عاشقی کردن رو بلد نیستند... بهتر بگم ... کاراکترهای چخوف اصلا زندگی کردن بلد نیستند.
دایی وانیا عاشقه اما جز حسرت برای از دست دادن جوونی و استعدادش هیچ کاری نمیکنه... اینقد منفعله که با همین انفعالش عشقش رو از دست داده. این سرنوشت اکثر آدم هاست. 
آدم های منفعلی که فقط لب و دهنند... از زندگی ناراضی و شاکی اند اما هیچ کاری برای بهبود این اوضاع انجام نمیدن ... 
عشاقی که زبون بیان عشقشون رو هم ندارند...

دایی وانیا اوج شخصیت پردازی در یک اثر دراماتیک رو برای ما به نمایش میذاره. به نظر من هرکسی که میخواد شخصیت پردازی یاد بگیره باید چخوف بخونه ، باید دایی وانیا بخونه.
کاراکترها زنده ن و روح دارن. از آسمون نیومدن و ابر قهرمان نیستند... با جوکر و بتمن سر و کار نداریم... با دایی وانیا سر و کار داریم که ممکنه همین امروز توی بقالی هم ببینیمش...

دوستان ، بیاید برای عالیجناب چخوف قیام کنیم ، بایستیم و دست بزنیم... 

ممنون که ادبیات رو پر بارتر کردید ، جناب چخوف... همانطوری که قبلا گفتم ...

" کت تن شماست " .
      

34

        شاهکار...عالی...بی نظیر !

من این اثر رو یک بار قبلا خونده بودم اما باید اعتراف کنم که چیزی نفهمیدم ازش ، اما این دفعه کتاب رو همراه با درسگفتارها و توضیحات استاد بهرام بیضایی خوندم که تجربه بی نظیری بود.

من نمیدونم واقعا درباره یک همچین اثری چی باید بنویسم . از طرفی هیچی هم نگم نمیشه واقعا ... این اثر نزدیک به ۴۷۰۰ سال پیش نوشته شده و این خودش به تنهایی خارق العاده ست ... خود همین موضوع باعث میشه که شما کنجکاو بشید این متن رو بخونید...

گیلگمش قدیمی ترین حماسه و نوشتاریه که به دست بشر نوشته شده و به ما رسیده ... نزدیک به ۱۳ قرن قبل از تورات و چندین قرن قبل از هومر!!!

گیلگمش یک حماسه بین النهرینی قدیمیه... درباره پادشاهی به نام گیلگمش که با دوستش انکیدو به جنگ میرن و انکیدو کشته میشه و گیلگمش با مرگ مواجه میشه ... مرگی که تا امروز اینقد برای گیلگمش جدی نبوده ... حالا از نزدیک براش لمس شده . 
این اثر شبیه مناجاته...شبیه دعاست...هرچی هست اسطوره ایه که تا امروز مونده و تاثیر زیادی بر ادبیات و حماسه های بعد از خودش گذاشته.

این متن در ۱۲ لوح در سال ۱۸۳۰ در بین النهرین کشف شد. زمانی که این متن رو تونستند بخونند ،  متوجه شدند که نزدیک به ۴۷ قرن قبل نوشته شده و دیدند که در لوح آخر درباره طوفان نوح نوشته. این باعث شد که درباره این متن کنجکاوی ها زیاد بشه و شروع کنن به تحقیق کردن...

اگر بخوام از تاثیر این اسطوره بر روی کتب بعدی بگم ، باید صدها یادداشت بنویسم...

اول باید از تورات شروع کنیم...  بعضی از جملات عینا بین دو اثر مشترکه ... یعنی نعل به نعل از گیلگمش به تورات نقل شده فقط چند خدایی گیلگمش تبدیل به تک خدایی تورات شده . 
طوفان نوح هم عینا در لوح ۱۲ ذکر شده...

از تاثیری که گیلگمش بر روی هومر گذاشته هم نباید بگذریم. 
چطوری؟ اول از ایلیاد شروع میکنیم ... آشیل شبیه گیلگمش نیست؟ از مرگ دوستش و سوگواری بعدش اگر بگیم کاملا شبیه گیلگمشه...

نیمه دوم کتاب شبیه ادیسه ست... سرگردانی ها و حتی سوال هایی که ادیسه از بقیه میکنه کاملا شبیه گیلگمشه...

جالب‌تر اینجاست که ما داستان رستم و اکوان دیو و هفت خان رستم رو هم در گیلگمش میتونیم ردیابی کنیم...

اثر خیلی کوتاه و ساده نوشته شده و راحت خونده میشه. به نظرم بهترین ترجمه همین ترجمه منشی زاده ست...

ما خیلی خوشحالیم که در باشگاه راوی،  ایلیاد ، ادیسه ، هزار و یکشب و گیلگمش رو خوندیم ... 
      

45

        دومین باری بود که این نمایشنامه عالی رو خوندم و این دفعه هم باز منو به حیرت واداشت. 
بهترین اثر یوجین اونیل ، این هفته مهمان باشگاه هامارتیاست تا با قلم اونیل هم آشنا بشیم. 

گوریل پشمالو،  یکی از بهترین آثار نوشته شده در قرن گذشته ست. اثری که به قلم یوجین اونیل نوشته شده ، کسی که ۴ بار جایزه پولیتزر و یک بار هم نوبل ادبیات را به دست آورده . 

نمایشنامه داستان بسیار جالب و نویی داره ، زمانی به قدرت قلم و جالبی موضوع نمایشنامه پی می‌بریم که بدونیم این اثر در ابتدای قرن بیستم نوشته شده . زمانی که البته ایده کمونیست هم تازه و بکر بوده و خیلی از روشنفکرها رو درگیر خودش کرده بوده اما نمایشنامه اونیل به هیچوجه در دام این مسئله نمیفته و تبدیل به یک اثر شعاری نمیشه . 

سوژه داستان،  تون تابان ، یا همون کسانیه که در طبقات زیرین کشتی مسئول ریختن ذغال سنگ در کوره هستند . کارگرانی که در سخت ترین شرایط در حال کار کردن هستند. 
چیزی که شدیدا مورد توجه قرار میگیره ، توصیفات و توضیح صحنه های درخشان یوجین اونیله...
شخصیت ها به شدت باور پذیر و خوب نوشته و توصیف میشن به حدی که ما احساس می کنیم تک تک این افراد رو می شناسیم و باهاشون دمخور بودیم. 


توضیح صحنه ها در این نمایش فقط مخصوص توصیه به طراحان صحنه و کارگردان ها نیستند بلکه کاملا حس تولید می کنند و این رو در کمتر درام نویسی سراغ داریم . 

ترجمه اثر هم ترجمه نسبتا خوبیه و خوشحالیم که این اثر رو تونستیم در هامارتیا بخونیم.
      

25

        یا لثارات الحسین ( ع ) 

متن حاضر ، یک متن مناقب خوانیه.  مناقب خوانی چیزی شبیه به نقالی بوده منتها به جای صحبت از قهرمانان شاهنامه ، داستان هایی از دلاوری ها و جنگ های امامان یا پهلوانان شیعه رو نقل می کردند. 

با ظهور شاهنامه در ایران و صحبت از تاریخ ایران و وصف دلاوری های رستم و پهلوانان ایرانی ، سنت نقالی هم کم کم پا گرفت و در دوره صفویه به اوج خودش رسید. در این بازه زمانی و استقبال عظیم مردم از نقالی ، طبیعی بود که مذهبی ها هم دست به عکس العمل بزنند و مناقب خوانی راه بیاندازند تا توصیفاتی رو از امامان شیعه برای مردم نقل کنند. در جای دیگه اهل سنت هم دست به همچین کاری زدند و فضائل خوانی راه انداختند و شرح دلاوری های خلفا و جنگ هاشون رو برای مردم نقل می کردند...

به قول استاد بیضایی ، یک مبارزه مطلق تئاتری ...
در یک سوی میدان نقال بود ، در سوی دیگر مناقب خوان و در میدان دیگری فضائل خوان...

مسیب نامه ، شرح دلاوری ها و جنگ های مسیب از خاندان بنی خزاعه ست که به خون خواهی امام حسین بلند میشه و دمار از روزگار یزید و عبیدالله و عمروعاص در میاره و امام زین العابدین ( ع ) رو از اسارت یزید نجات میده و به تخت خلافت مینشونه...
داستان از زمان پیامبر شروع میشه که در نماز ایستاده و قعقاع ابن خزاعه و حضرت علی پشت سرش نماز میخونن . پیامبر بعد نماز به حضرت علی میگه که از نسل قعقاع پسرش مسیب به خونخواهی پسر تو بلند میشه و نسل بنی امیه و بنی مروان رو از روی زمین برمی‌داره و امام زین العابدین رو به خلافت انتخاب می کنه و پسر دیگه قعقاع هم در صفین دلاوری های زیادی میکنه . حضرت علی این سخنان یادش میمونه و مسیب رو به پسر خوندگی قبول میکنه و...

خب طبیعیه که همچین اتفاقی در تاریخ نیفتاده و این داستان و شخصیت به نوعی آمال و آرزوهای شیعیان رو بعد از مصیبت کربلا نقل میکنه. شیعیان دوست داشتند این کار انجام بشه . کاری که به نوع دیگری مختار و توابین کردند اما اینقدر عظیم نبود...

داستان کاملا به شیوه نقالی نوشته شده و ابیاتی از شاهنامه یا با اقتباسی از شاهنامه لا به لای سطور نقل میشه. 
یک داستان کاملا حماسی و جذاب و سرگرم کننده ست که توصیه میکنم بخونید و لذت ببرید.

* این داستان مقدمه ای بر ابومسلم نامه ست...
      

17

باشگاه‌ها

این کاربر هنوز عضو باشگاهی نیست.

لیست‌ها

عروسک خانهپدر عروسی خون

فصل اول باشگاه هامارتیا ( آشنایی با زبان درام )

45 کتاب

💫 بارها و بارها با این سوال رو به رو می شدم که نمایشنامه خوانی رو از کجا باید شروع کرد یا این که چطوری نمایشنامه بخونیم؟ یا حتی سوالی اساسی تر : ❓ چرا باید نمایشنامه خوند؟ 💥هر بار به دنبال این بودم که برای کسانی که خیلی با این سبک ادبی آشنا نیستند یک لیست درست کنم که وقتی کسی گفت میخوام نمایشنامه بخونم ، این لیست رو بهش بدم و بگم اینا رو بخون. اما این لیست باید یک سری ویژگی ها هم میداشت. ⚠️ اول اینکه لیست سختی نباید می بود . مثلا نباید ادیپ یا هملت رو بهش معرفی می کردم. چون وقتی کسی هنوز با نمایشنامه آشنا نیست ، ممکنه خوندن این آثار علیرغم شاهکار بودنشون باعث بشه که شخص درک درستی از این اثار نداشته باشه در نتیجه عطای نمایشنامه خوانی رو به لقاش ببخشه. 📍 دوم اینکه این لیست باید علیرغم ساده بودن یک نمای کلی از ژانرهای مختلف نمایشی رو هم در بر میگرفت که شخص علاوه بر خوندن نمایشنامه و علاقه مند شدن بهش ، بتونه یک دید کلی به ژانرهای نمایشی داشته باشه. 🙄 اما درست کردن این لیست هی عقب میفتاد و هربار که شخصی ازم میخواست که بهش نمایشنامه برای شروع معرفی کنم ، دوباره با خودم میگفتم که ای کاش درست کردن لیست رو پشت گوش نمینداختم. 🌸 پارسال بود که با افتتاح باشگاه 🎭 هامارتیا 🎭 ، این لیست هدفمند ساخته شد. در باشگاه نمایشنامه خوانی هامارتیا قرار بر این شد که کنار هم نمایشنامه بخونیم و درباره این آثار به گپ و گفت بشینیم. 🤔 اما همخوانی تنها کافی نبود و نیست. در هامارتیا ابتدا به این پرداختیم که چرا باید نمایشنامه خوند؟ فرق نمایشنامه با رمان و داستان کوتاه چیه. 💡 به این پاسخ رسیدیم که نمایشنامه یک گونه ادبی کاملا مستقله که سوای تئاتری که بعدا میشه از روش ساخت ، درباره ش قضاوت میشه. خیلی ها فکر می کنند که نمایشنامه رو باید فقط در اجرا دید و نباید خوند که این یک دیدگاه کاملا اشتباهه. نمایشنامه رو میشه مثل یک داستان خوند . تئاتری که از روی این نمایشنامه ساخته میشه یک اثر مستقل و جداست و سوای نمایشنامه باید درباره ش قضاوت کرد. 🎭 نمایشنامه یک اثر دراماتیک و عمل محوره. در نمایشنامه شما با گزارش اعمال کاراکترها طرفید. نمایشنامه نویس برعکس رمان و داستان نویس از توصیف بی بهره ست. در رمان شما به راحتی به افکار کاراکترها پی میبرید چون نویسنده میتونه راحت تمام درونیات و ذهنیات کاراکترها رو برای شما تشریح کنه اما در نمایشنامه این درونیات و ذهنیات باید از طریق گزارش اعمال کاراکترها به مخاطب رسونده بشه. در نتیجه نمایشنامه خواننده فعال تری نیاز داره. 🎧 ما در هامارتیا ابتدا در یک جلسه آنلاین به بررسی فرم و محتوا پرداختیم و نمای کلی ای درباره فرم در آثار هنری ارائه دادیم. سپس با خوندن هر نمایشنامه به گپ و گفت نشستیم. درباره درام و آنتاگونیست و پروتاگونیست و نقاط عطف و اوج و... صحبت کردیم. در باشگاه در کنار آثاری که خوندیم سعی کردیم با فیلم ها و نقاشی هایی که در تاریخ هنر ماندگار بودن به پرورش حس اعضای باشگاه بپردازیم. کسانی که در باشگاه هامارتیا عضو شدند امروز قطعا آشنایی ای حتی کوتاه درباره فرم ، اثر هنری ، حس ، ناخوداگاه هنری و... رو پیدا کردند و امروز در مواجهه با یک اثر هنری منفعل نخواهند بود. 💫 هدف ما در فصل اول این بود که اعضا نمایشنامه خوانی رو شروع کنند و با زبان درام و نمایشنامه آشنا بشند و از فصل دوم بریم سراغ تراژدی های یونان و مرحله به مرحله با تاریخ نمایش جلو بیایم و در کنار خوندن نمایشنامه ها و تحلیل سیر درام در تاریخ از فلسفه و جامعه شناسی و تاریخ تئاتر هم حرف بزنیم. 💠💠 در باشگاه هامارتیا قراره بیش از 1500 اثر نمایشی در قالب 20 فصل همخوانی بشه. نمیدونم چقدر طول بکشه اما تا جایی که بتونیم پیش خواهیم رفت. تمام اثار نمایشی ایرانی و خارجی در باشگاه هامارتیا برنامه ریزی شده. 🧑‍🏫 در فصل اول برای آشنایی با زبان درام 40 اثر نمایشی رو خوندیم ( در هنگام نوشتن این لیست اثر 38 رو در حال همخوانی هستیم ) و یک دید کلی درباره نمایشنامه ها به دست آوردیم ، در این همخوانی آثار ۲ درام نویس رو به صورت کامل همخوانی کردیم . 🤩 مارتین مک دونا و آنتون چخوف ( سیر هامارتیا باعث شد که نظرها درباره چخوف عوض بشه ، کسانی که ابتدا با چخوف ارتباط نمی گرفتند ، وقتی با هامارتیا همراه شدند، چخوف تبدیل به یکی از نویسندگان مورد علاقه شون شد ) بلاخره ابتدا باید بدونیم نمایشنامه چیه و زبان درام چه زبانیه و بعد که شناختیمش بریم به دنبال این که چطوری به وجود اومد و چه سیری رو طی کرد. این لیست برای شروع نمایشنامه خوانی در باشگاه هامارتیا خونده شده. در انتهای هر فصل لیست همخوانی اون فصل منتشر خواهد شد. 💥 لازم به ذکره که ما در هامارتیا علاوه بر نمایشنامه هایی که میخونیم، بعضی از آثار نمایشی رو برای مطالعه بیشتر با هشتگ #متمم قرار می دیم ، این آثار یا اقتباسی از آثاری هستند که در حال خوندن اونها هستیم یا آثار کم اهمیت تری هستند که گذاشته میشن تا هرکسی اگر دوست داشت اونها رو بخونه ، خوندن این آثار در دوره همخوانی گروه نیست و فقط و صرفا برای مطالعه بیشتره . در این لیست شما بعد از اثر شماره ۴۰ می تونید متمم ها رو هم ببینید و اگر دوست داشتید اونها رو هم مطالعه کنید. اگر شما هم به ادبیات دراماتیک علاقه دارید ، خانواده بزرگ 305 نفره 🎭 هامارتیا 🎭 ( در روز ایجاد لیست ) با آغوش باز پذیرای شماست تا با ما در این مسیر جذاب همراه باشید :

38

بریده‌های کتاب

نمایش همه

فعالیت‌ها

فعالیتی یافت نشد.