معرفی کتاب روح پراگ اثر ایوان کلیما مترجم خشایار دیهیمی

روح پراگ

روح پراگ

ایوان کلیما و 1 نفر دیگر
3.7
58 نفر |
21 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

7

خوانده‌ام

99

خواهم خواند

105

ناشر
نشر نی
شابک
9789641850359
تعداد صفحات
232
تاریخ انتشار
1399/7/19

نسخه‌های دیگر

توضیحات

        
در طول دو سال گذشته، بسیار سفر کرده ام. شهرهای بسیاری را دیده ام و کلیساها، موزه ها، باغ ها، و قصرهای بسیار. این دیدارها ملغمه غریبی از احساسات و تأثرات در من برجای گذاشته است، و علی الخصوص این احساس شک را که در کجا باید منتظر دیدن چه چیزی باشم. احساس شک حاصل خاطرات بد نیست؛ احساس شک حاصل این است که به ندرت وقت آن را پیدا می کنم که رابطه ای با این شهرها برقرار کنم. هر شهری مثل یک آدم است: اگر رابطه اصیلی با آن برقرار نکنیم، فقط نامی بر جای می ماند، یک شکل و صورت بیرونی که خیلی زود از حافظه و خاطره مان می رود و رنگ می بازد. برای برقرار کردن چنین رابطه ای، باید بتوانیم شهر را با دقت ببینیم و شخصیت خاص و استثنایی آن را دریابیم، آن «من» شهر، روح شهر، هویت آن، و شرایط زندگی آن که در طول زمان و در عرض مکان آن پدید آمده است. پراگ شهری رازآلود و پرهیجان است که با حال و هوایش، با مخلوط غریب سه فرهنگش الهام بخش خلاقیت افراد بسیاری شده است. سه فرهنگی که چندین دهه، یا حتی قرن ها در این شهر در کنار هم می زیسته اند.ایوان کلیما نویسنده، نمایشنامه نویس و روزنامه نگار اهل جمهوری چک، در 14 سپتامبر 1931 در پراگ به دنیا آمد. کودکی خود را در ترزین اشتات گذراند. او درباره ی زندگی آن سال ها می گوید: «در ترزین اشتات که من سه سال و نیم آن جا بودم اتاق گاز نبود. با این حال صدها جسد دیدم. در آن جا مرگ یک تجربه ی روزانه بود. من به مرگ عادت کرده بودم و حتی دست  کشیدن به یک جسد دیگر هیجانی برای من نداشت». بعد از بهار پراگ بسیاری از آثار او و دوستانش ممنوع الانتشار شدند. با این حال او از چک خارج نشد و به گفته ی خودش کنار شادی ها و غم های هم وطنانش ماند. کلیما یک سال قبل از بهار پراگ نیز به دلیل انتقادهایش از حکومت چکسلواکی بازداشت شد. او در  سال 1969 برای یک ترم به دعوت از دانشگاه میشیگان آمریکا برای تدریس به این کشور رفت و یک سال بعد دوباره به پراگ بازگشت و به نوشتن نمایشنامه و داستان پرداخت. اما این آثار تا سال 1989 فقط در خارج از چکسلواکی منتشر شدند. کلیما در سال 2002 موفق به دریافت جایزه ی فرانتس کافکا به خاطر یک عمر فعالیت ادبی شد. ایوان کلیما با کتاب «روح پراگ» و ترجمه ی خشایار دیهیمی در ایران معرفی شد. کلیما یکی از بزرگترین نویسندگان ادبیات چک به شمار می رود که عمده آثارش درباره ی تاریکی های دوره حکومت دیکتاتورها بر مردم است.
      

لیست‌های مرتبط به روح پراگ

پیش رویجامعه های ماقبل صنعتی: کالبدشکافی جهان پیشامدرنبرج سکوت

سیاهه‌ی دوصد

100 کتاب

15 سال پیش «سیاهه‌ی صدتایی رمان» را نوشتم. در این فاصله‌ی پانزده ساله بیش از هزار کتاب جدی خوانده‌ام که 920 تا را شماره زده‌ام و یادداشتی ولو کوتاه نوشته‌ام درباره‌شان. بارها از من خواسته‌اند که افزونه‌ای بزنم بر سیاهه‌ی صدتایی و مثلاً سیاهه‌ی دوم را بنویسم و من همیشه بهانه آورده‌ام که هر که صد رمان بخواند، خود در رمان قریب‌الاجتهاد است و ادامه را به سلیقه‌ی تربیت‌یافته‌ی خودش انتخاب خواهد کرد. فرار از مصاحبه با همشهری جوان و پیگیری‌های مداوم خانم حورا نژادصداقت باعث شد تا قبول کنم سیاهه‌ی جدیدی بنویسم. اما این سیاهه، سیاهه‌ی دوم نیست. حتا سیاهه‌ی رمان هم نیست. در حقیقت انتخابی‌ست از به‌ترین کتاب‌هایی که در این پانزده سال خوانده‌ام. می‌خواستم به ترتیب اهمیت باشند که این ترتیب هم رعایت نشد. بیش از بیست ساعت کار مفید و پنجاه ساعت کار غیرمفید به انتخاب آثار گذراندم و حاصل‌ش شد همین «سیاهه‌ی دو صد». اما توضیحی مهم راجع به «سیاهه‌ی دو صد». تنها به رمان نپرداخته‌ام، اما به یقین می‌گویم که هیچ عنوانی هرگز از مفهوم ادبیات تهی نیست در این سیاهه. اگر دقیق‌تر بنگریم و رمان را ادبیات تعلیق بدانیم، می‌توان گفت که آن‌چه در این سیاهه آمده است حتا در سرزمین‌های دوردست از مرزهای کشور رمان، تنه می‌زند به رمان. یعنی کتاب تاریخی و مقاله‌ی بلند و حتا متن‌نامه‌های مذهبی در این سیاهه تعلیق دارند و از منظر ادبیات به آن نگاه شده است. اصح و ادق این که رمان‌نویس ام‌روز نیاز به متونی دارد که پیکره‌ی داستان را نشان بگیرد؛ پیکره‌ای که دیگر نه شخصیت است و نه فضا و نه حتا درام؛ پیکره‌ای که ذات مفهومی رمان است... همه‌ی عناوین انتخاب شده با این پیکره هم‌راستاست. «سیاهه‌ی دوصد» سیاهه‌ای است از جنس ادبیات برای رمان‌نویس... ثلث‌ش حتما سلیقه‌ی من نگارنده است اما یحتمل دوسوم‌ش مشترک است در بسیاری نگاه‌ها... خوش‌حالی دیگری دارم که نمی‌توانم پنهان‌ش کنم. پانزده سال پیش وقتی سیاهه‌ی صدتایی رمان را می‌نوشتم، دربه‌در می‌گشتم دنبال مولف فارسی‌زبان و رمان فارسی و داستان ایرانی... کم از ده درصد، رمان و داستان داخلی یافتم... تازه آن هم با اغماض... و حالا نویسنده‌گان نیمی از آثار «سیاهه‌ی دو صد» فارسی‌زبان‌ند... رضا امیرخانی، 15 اردیبهشت 1397

114

یادداشت‌ها

شراره

شراره

1403/6/27

          چند سال قبل تر از اینکه با بهخوان آشنا بشم این کتابو توی لیست کتابایی که میخوام بخونم گذاشته بودم اما چون زمان زیادی گذشته یادم نمیاد چرا گذاشتمش توی لیست و حتی قبل از شروع کتاب فکر میکردم رمانه و با یه داستان تاریخی طرفم اما جز بخش اول که روایت نویسنده از زندگیش و شروع جنگ و تجربش از لمس جنگ هست بقیه کتاب تقریبا درباره تجربه نویسنده از دیدن پایان جنگ و شروع دوباره زندگی توی کشورشه و مخاطرات اندیشه‌ای شاید روشن و نحوه برخورد حکومت نوپا با این فکرها...که داستانی نیست...
بخش پایانی هم که درباره کافکاست...
فکر میکنم این کتاب تو دسته کتاب های جامعه شناسی یا همچین چیزی قرار بگیره... 
درنهایت کتاب خوبی بود... 

جملاتی از کتاب:
زمانی طول کشید تا درست متوجه شوم که غالبا این نیروهای خیر وشر نیستند که با یکدیگر نبرد میکنند،بلکه صرفا نیروهای شر متفاوتند که با همدیگر برای سلطه بر جهان رقابت میکنند. 

تجربه موفقیت های افراطی به خودی خود انسان را به سوی خردمندی راهبر نمیشود.خردمندی فقط زمانی به دست می‌آید که بتوانیم از تجربه‌هایمان فاصله بگیریم و با فاصله به داوری آن بپردازیم. 

هر تعصبی از هر نوع پیش‌شرط روانی، یا پیش درآمد خشونت و وحشت است،به این نتیجه رسیده‌ام که هی اندیشه‌ای در این دنیا آنقدر خوب و خیر نیست که بتواند تلاشی تعصب آمیز برای به کرسی نشاندن آن اندیشه را توجیه کند. 

ملت‌ها اینگونه نابود میشوند که نخست حافظه‌شان  را از آن‌ها میدزدند،کتابهایشان را تباه میکنند ،دانش‌شان را تباه میکنند،و تاریخشان را نیز.و بعد کسی دیگر می‌آید و کتاب‌های دیگری مینویسد،وو دانش و آموزش دیگری به آن میدهد،و تاریخ دیگری را جعل میکند. 

اگر ما حافظه‌مان را از‌دست بدهیم ،خودمان را از دست داده‌ایم.فراموشی یکی از نشانه های مرگ است.وقتی حافظه نداری دیگر اصلا انسان نیستی. 

رژیم‌های توتالیتری که در همین دوران به حاکمیت رسیدند ادبیات آوانگارد را منحط میدانستند و رد میکردند؛ مسئله اساسی این بود که آنها هم همان نگاه تحقیر آمیزِ آوانگاردها را به سنت و ارزش‌های سنتی ،به حافظه و خاطره اصیل نوع بسر داشتند،و بعد تلاش میکردند حافظه.ای جعلی و ارزش‌هایی کاذب را به ادبیات تحمیل کنند. 

هر آنجا که فرهنگ خاموش میشود یا خاموشش میکنند ،جامعه انسانی میمیرد و به همراهش زبان هم.به هر روی ،این پیام تاریخ امروزین خود ماست که سرشار بوده است از سرکوب فرهنگی و احتضار جامعه ملی و زبان این جامعه. 

آشغال‌های فکری خطرناکتر هستند چون روح و جان را مسموم میکنند،و انسان‌هایی با روح و جان مسموم میتوانند دست به اعمالی بزنند که عواقبی بازگشت ناپذیر دارند. 

با این همه آنچه مولد ادبیات خوب است نه ستم و سرکوب است و نه آزادی،و نه حتی جذابترین و مسحور کننده ترین وضع اجتماعی. بزرگی‌در ادبیات بستگی به قریحه آنهایی دارد که چنین ادبیاتی را خلق میکنند‌.تالستوی و چخوف در دوران خفقان میزیستند.فاکنر و گراهام گرین در دوران آزادی و مارکز در وضعی بینابین... 

در این کشور همه فکر میکنند کلاه سرشان رفته‌است و بنابر این فکر میکنند که حق دارند سر دیگران کلاه بگذارند. من حتی شاهد نوعی کلاهبرداری بودم که تقریبا به شکل قاعده و قانون در‌ می‌آمد.تا زمانی که دزد و متقلب طبق این قاعده و قانون رفتار میکرد،دزد و متقلب به حساب نمی آمد،یکی از اموال عمومی سرقت میکرد و بعد یکی دیگر،در مقیاسی کوچک،از مشتریانش دزدی میکرد. 

در گذشته،با طلا میشد تقریبا هر چیزی را خرید،اما ارزش‌های دیگری هم در کار بودند:به فکر دیگران بودن و صداقت،نام نیکی‌از خود برجای گذاشتن و شرف چیزهایی بودند که آدم‌ها با هیچ گنجینه مادی دیگری آن را عوض نمیکردند. 

هر نسلی میخواهد فکر کند تجربه‌اش منحصر به فرد و دستاوردها و مصیبت‌هایش دوران ساز و بی سابقه هستند و همین کافی است تا مانع از آن شود که ابعاد و اهمیت واقعی آنچه را که هر نسل به دست آورده است و آنچه را که از دست داده است مشخص کرد. 

درمیان آدم های بی قدرت،آنهایی که خواب نجات جهان را از طریق به دست گرفتن زمام قدرت و رهاندن آن(و خودشان) از ترس می‌بینند،خودشان را فریب میدهند. نوع بشر از طریق دست‌ به دست شدن قدرت افتادن قدرت به دست آدم‌ های بی قدرت سابق نجات نخواهد یافت ، زیرا درست در همان روزی که قدرت به دست آنها می‌افتد معصومیتشان از بیت میرود.درست از همان لحظه،آنها هم به این وحشت می‌افتند که مبادا قدرت استحکام پیدا نکرده شان از دست برود ،رویاها ونقشه های تحقق نیافته‌شان نقشه بر آب شود ،و در نتیجه دستانشان را به خون می‌آلایند و تخم وحشت میپراکنند،و سرانجام از این بادی میکارند همان طوفان را میدروند.

کافکا در ۲۹سالگی مینویسد: با این چهره کودکانه‌ای که دارم ،فکر میکنم حتی این ارزش را هم ندارم که برای خودم تصویری از آینده‌ای بسازم که در آن مردی باشم جدی، مسئول و بزرگ.همیشه به نظرم این تحول چنان محال می‌آمده است که برداشتن حتی قدمی کوچک دروغ جلوه‌میکرد،و برداشتن قدم بعدی‌دست نیافتنی. 

کیرکگور:زندان درون نگری اگر باد عمل بر آن نوزد فقط عقده‌های خفت‌بار به بار می‌آورد. 

زندگی‌هایی که پر از عمل نیستند،و در عوض صرف درون‌نگری می‌شوند،روز به روز بیشتر غیر قابل درک می‌شوند و غیر قابل تعریف،و هر چه بیشتر خصمانه .این زندگی ها منشا اضطراب و فرسودگی هستند. 

کافکا:مشکلاتی که من وقت حرف زدن با آدم‌ها دارم ناشی از این واقعیت هست که تفکر من ،یا بهتر است بگویم محتوای ذهن من ،پیچیده در مه است.این تا جای که به خودم مربوط میشود آزارم نمیدهد.حتی بعضا از این حال خودم خوشم می‌آید.اما حرف زدن با دیگران نیازمند توانایی بیان نکته‌ایست نهفته در حرف آدم،نیازمند حفظ وحدت و انسجام سخن است.و این ها توانایی هایی می‌طلبد که من ندارم.هیچ‌کس دلش نمیخواهد با منی که در میان توده‌های انبوه مه گرفتارم سخن بگوید؛و اگر این کار را بکند باز نمیتواند این توده های مه را از کله‌ام بیرون براند.


        

0

          ایوان کلیما، شاید یکی از جذاب‌ترین تجربه‌های زیسته بین نویسندگان را داشته باشد. در کودکی تسخیر کشور به دست نازی‌هارا می‌بیند‌. در هشت سالگی به اردوگاه کار اجباری می‌رود‌. پدر و مادرش یهودی‌هایی سکولار بودند. تمام دوستانی که در اردوگاه کار اجباری پیدا می‌کند به نحوی می‌میرند. سه سال بعد از جان به در بردن از اردوگاه نازی‌ها و بازگشت به پراگ، کشورش تبدیل به کشوری اقماری برای شوروی می‌شود. بیست سال اجازه چاپ هیچ اثری را نداشته و....

او در روح پراگ در پنج بخش که در ظاهر به هم هیچ ربطی ندارند(روح پراگ، نوشته‌های پراکنده کلیما در سال‌های مختلف است) در حال کاویدن مدرنیته و تمدن است. کلیما به معنای واقعی به انحطاط تمدن و مدرنیته معتقد است. او از ظلم آلمان‌ها می‌گوید_ هر چند نه به شکلی که در میان آثار قلمی و از آن بیشتر، تصویری، می‌بینیم. که آلمان نازی هیولای هفت سر است و کشورهای مقابلش معصومان دو عالم‌اند، بلکه به شکلی واقع گرایانه_ اما بعد از آن نگاهی به مدرنیته امروز هم دارد. او خفقان شوروی را دوست ندارد، اما شوروی را کشوری بی‌حسن و اروپا را تماما خیر و خوشی نمی‌داند. او منتقد انحطاط مدرنیته است و انتقادش کاملا منصفانه است‌. انتقاد او در قالب‌های مختلفی در روح پراگ که کشکولی است از اتوبیوگرافی، جستار، مقاله، نقد ادبی و تحلیل و بررسی آثار یک نویسنده، مدرنیته را منحط می‌داند.

بخش اول کتاب را شاید بشود اتوبیوگرافی نامید. خود کلیما به این بخش می‌گوید نوشته‌هایی از زندگی شخصی. او ابتدا به شرح نحوه رفتنش به اردوگاه کار اجباری و بازگشت و بعدش زندگی در کشور اقماری شوروی می‌پردازد و انقلاب در چکسلواکی سابق را روایت می‌کند. در همین بخش او در پرسه‌هایی که در پراگ، پایتخت جمهوری چک داشته به دنبال روح شهر می‌گردد و به این نتیجه می‌رسد(یا شاید ما را می‌رساند) که پراگ قرن بیستم بی روح است. البته او می‌گوید که این روح دیگر در هیچ کجای جهان قابل یافت نیست‌.

بخش دوم کتاب جستارهای کلیما است. شاید زیباترین نوشته‌های کلیما در همین بخش کتاب است. او در این بخش به اخلاقیات مدرن می‌پردازد و آنها را نه نقد، بلکه روایت می‌کند. کلیما در این بخش سخن نمی‌گوید، بلکه نشان می‌دهد. شکست‌های اخلاقی و پسرفت‌های زندگی مدرن را جلوی چشم ما می‌گیرد. و به قول امیر خداوردی: ((ما را به ما نشان می‌دهد.)) ما که امید حقیقی را گم کرده‌ایم و برای پیدا کردن امیدی که بدون آن نمی‌شود زندگی کرد، به دنبال امیدهای کاذب رفتیم. ما که قهرمانانمان نه جنگجویان قرون وسطایی، نه فیلسوفان رنسانی و نه نویسندگان مدرن، که به راستی همه این‌ها ارزشی واقعی برای قهرمان بودند داشتند‌. بلکه قهرمانان ما فوتبالیست‌ها و بازیگرهای این دوره رو به زوال‌اند. هر چند این اشخاص برای به چنین جایی رسیدن زحمت کشیده‌اند، اما این‌ها دارای چه ارزش قهرمانانه‌ای‌اند؟ 
کلیما با روایت انحطاط در جزئیات مدرنیته، ما را به یک تصویر از یک کل منسجم رو به نابودی می‌رساند‌. جزئیاتی اعم از صداقت، زباله، فقر زبانی، حرص، طمع و...

بخش سوم کتاب مقالات سیاسی ایوان کلیما است. البته شاید با تسامح بشود اسم مقاله را روی این سه نوشته او گذاشت. نمی‌دانم. کلیما در این بخش ناقد حکومت‌های توتالیتر است. صورتی دیگر از فرهنگ مدرنیته. حیطه مطالعات من سیاست نیست اما کلیما ساده و شفاف حرفش را در باب سیاست می‌زند به نحوی که اغلب مخاطبین بتوانند بفهمند. او فرهنگ را در مقابل توتالیتاریسم قرار می‌دهد و کشورهای توتالیتر را کشورهایی بی فرهنگ می‌داند‌ و اهالی واقعی فرهنگ را هیچ گاه دوستدار اینچنین حکومت‌ها به نحوی که با آنها همکاری کنند نمی‌داند. 

بخش چهارم کتاب نقد و بررسی ادبیات رئالیسم سوسیالیستی است‌. بخشی که به شدت سرم را به درد آورد و کم‌تر گزاره‌ای را از این بخش فهمیدم. ادبیات حیطه تخصصی کلیما است و علاوه بر اینکه نویسنده بوده، دارای تحصیلات کلاسیک دانشگاهی در رشته ادبیات است. در واقع این بخش را بسیار تخصصی و سخت فهم نوشته و امکان فهم و در نتیجه صحبت در مورد آن را از امثال من گرفته.

بخش آخر کتاب تحلیلی است از زندگی و روح آن زندگی که حاضر است در آثار همشهری کلیما، فرانتس کافکا. اطلاعات بسیار اندکی که از زندگی کافکا داشتم باعث شد هر چند حتی یک اثرش را درست نخوانده‌ام، عاشق این نویسنده آلمانی، یهودی و اهل چک بشوم(کافکا در پراگ زاده شده بود زندگی می‌کرد، یهودی بود و به زبان آلمانی می‌نوشت) کلیما زندگی کافکا را و اثری که این زندگی در سه داستان کافکا(کتاب‌های قصر و محاکمه و داستان در سرزمین محکومان) را بررسی و تطبیق می‌دهد. کلیما در مورد کافکا می‌گوید که در ظاهر زندگی آرامی دارد. او هرگز مثل همینگوی جنگ را تجربه نکرده(در جنگ جهانی اول هم از پراگ خارج نشد) او تجربه زیسته دیگر نویسندگان را ندارد. اما کافکا روحیات بسیار درونی دارد. در بیرون شاید هیچ اتفاقی برای او نمی‌افتد ولی او وحشت زده است. اتفاقات بیرون را بیش از حد اغراق شده توصیف می‌کند. او در توصیف یک تنبیه پدرش در کودکی آن را باعث بی اعتمادی به خودش و به همه مردم می‌داند. روحیات درونی‌ای که طبق ادعای کلیما در آثارش متبلور هستند. شاید همین روحیات فضای نوشته‌های کافکا را اینقدر متفاوت می‌کند. البته همین جا هشداری بدهم به حساسان به اسپویل که این بخش آخر کتاب با محوریت داستان‌های کافکا پیش می‌رود و اگر بر خلاف من اسپویل نشدن داستان برایتان مهم است، بعد از خواندن حداقل این سه اثر کافکا این بخش کتاب را بخوانید.

روح پراگ اولین کتابی بود که از کلیما می‌خواندم و در همان صفحات اول به قدری مرا جذب تجربه زیسته و توانایی ادبی بالای کلیما کرد که رفتم و یکی از رمان‌هایش را گرفتم. هر چند هنوز روح پراگ تمام نشده بود. 
پنج ستاره‌ای که دادم هم بدون احتساب بخش چهارم است. چرا که چیزی از آن نفهمیدم که بخواهم در امتیاز کتاب برایش اثری قائل باشم.
        

23

          روح پراگ یک رمان نیست بلکه مجموعه ای از مقالات و جستار هایی از ایوان کلیما که در طول ۱۵ سال در پنج بخش نوشته شده است .
هر بخش از این کتاب شامل موضوع متفاوتی از بخش های دیگه هست در بخش اول به شکل زندگی نامه هست یعنی نویسنده در مورد کودکی و اسارتی که در اردوگاه نازی ها داشته و در بخش های بعدی هم به موضوعات اجتماعی ، سیاسی و فرهنگی  جمهوری چک به ویژه پراگ در زمانی که کمونیست بر اون کشور حاکم بوده  و در آخر هم نویسنده به صورت جزئی و جالب به زندگی و شخصیت کافکا  پرداخته یعنی تا حدودی اگه شما در مورد این نویسنده نمیدانستید با خواندنش میتونید اطلاعاتی رو برای خواندن آثارش به دست بیارید .
من قبلاً فکر میکردم  این چه قدر ادبی و  خوانشش سخت می‌تونه باشه و همیشه ازش دوری میکردم تا وقتی واقعا رفتم سراغش و  ازش خیلی خوشم اومد و یک جاهایی  از کتاب هم چون با چیزی که داره تو کشور ما میگذره مطابقت داره ، برای من تلخ بود ولی در کل دوسش داشتم و پیشنهادش میدم
        

11

آخرین دقای
          آخرین دقایق اعدامی

دههٔ شصت میلادی. پراگ. خورشیدِ پراگ مردد و بی‌رغبت خودش را از کوه‌های هربنی بالا می‌کشد. زندانیِ محکوم به اعدام آخرین طلوع را دیده است یا نه، نمیدانم. شاید با خودش گفته که این هم روزی از روزهای سلطهٔ این‌هاست. فرقی با دیگر روزها ندارد. ما می‌رویم بی‌اینکه ردّی از ما در ذهن پراگی‌ها و در پراگ بماند. کلیما می‌گوید حتا او هم وقتی دارد آخرین قدم‌هایش را به سمت چوبهٔ دار برمی‌دارد در درونش کورسوی امیدی هست که در آن دقیقهٔ آخر بخشوده شود یا معجزه‌ای رخ دهد. می‌گوید که دقیقاً همین کورسوی امید است که به او نیرو می‌دهد تا گام به سوی آن چوبهٔ دار بردارد. امید همیشه به آینده پیوند زده می‌شود. امید نیروی انسان است برای تخیل خویش در موقعیتی متفاوت از موقعیت کنونی‌اش. پرسش: «پس چه چیزی ممکن است انسانی‌تر از امید باشد؟» مرگ هم همیشه به آینده گره زده می‌شود. و چه چیزی بیش از مرگ می‌تواند ضدّ امید باشد؟ پس امید تلاشی‌ست ناگزیر و بی‌زمان، نوعی تقلا برای چیرگی بر خاموشیِ زمان.
همان روزها که اعدامی دارد آخرین لحظات زندگی را شماره می‌کند، چیزی دارد در وجود پراگی‌های شوخ‌طبع فرو می‌ریزد. پراگی‌هایی که هر روز برای هر فاجعه و هر جنایت جوک و متلک می‌سازند دارند دانسته‌ندانسته روزی را مهیا می‌شوند که دیوارهای پراگ با جوک و دشنام و آرزو زنده می‌شود. خبرهای تلویزیون رسمی دارد پخش می‌شود. شعارهای دولتی بیش از پیش طنین‌انداز است. ابزار و ادوات نظامی بیش از همیشه توی چشم‌هاست. جهان بی‌اعتناتر از همیشه است. شاید کسانی دارند با خودشان می‌گویند که این هم روزی از روزهای سلطهٔ این‌هاست. فرقی با دیگر روزها ندارد. کلیما که در آپارتمان کوچکش نشسته است دارد سطر به سطر جا به جای پراگ را اندازه می‌زند. نویسندگانی را به یاد می‌آورد که از نوشتن تن نزدند، به رختشویی و شیشه‌شوری افتادند اما به استخدام حاکم درنیامدند و نویسندگانی را که علیه خودشان نوشتند و درهم‌شکستند. سال‌ها بعد همان روزها را دوباره می‌نویسد: مردم با جوک‌ها با دشنام‌ها با نام اعدامیان با نام نویسندگان با نام فیلسوفانشان روح پراگ را در فصلی از فصل‌ها که به‌هرحال بهار نامید می‌شد، در جنازهٔ ناباور شهر می‌دمیدند. روزها و روزها و روزها. پراگ روحش را یافت و نام اعدامیان به‌نام در میدان‌ها در خیابان‌ها بلندبلند خوانده شد. چند سال قبل: چند دقیقه پیش از اینکه اعدامی دوباره با خودش بگوید «این هم روزی از روزهای سلطهٔ این‌هاست. فرقی با دیگر روزها ندارد».
        

0

          به نام او

🔹️در یکی از گروه‌های فعالان عرصه کتاب بحث تکراری و خسته‌کننده "آیا نمایشگاه کتاب خوب است یا بد؟" درگرفته بود. می‌خواستم من هم نظرم را بنویسم که صرف‌نظر کردم می‌خواستم بگویم این شکل از برگزاری خوب نیست، ولی راه دیگری نیست. چرخه اقتصاد نشر به‌شکل رقت‌برانگیزی معیوب و از کار افتاده است و البته مختص امروز و دیروز هم نیست، دیرزمانی‌ست که اینگونه است. می‌خواستم بگویم رفقای فعال کتاب چند نفر شما واقعا کتاب‌خوانید؟ یکی از مهمترین مشکلات چاپ و نشر کتاب در ایران این است که فعالان عزیز از جمله ناشر و پخشی و ویزیتور و کتاب‌فروش و کِه و کِه‌ها کتاب‌خوان نیستند و نمی‌توانند در این بلبشو و نابسامانی عناوین زیاد و اغلب کم‌کیفیتی که منتشر می‌شود به مخاطب تشنه کتاب، گزینه خوبی معرفی کنند. بنده معتقدم مشتاقان کتاب و کتاب‌خوانی در کشور ما کم نیستند ولی مرجعی برای معرفی کتاب پیدا نمی‌کنند. یکی از دلایلی که سعی دارم بعد از هرکتابی که می‌خوانم ریویو یا به‌قول خودمان مرور بر آن بنویسم همین است که در حد خودم در این زمینه موثر باشم.

🔸️بگذریم، ایوان کلیما از آن نویسندگانی است که بازارش در بین کتاب‌خوانان ایرانی گرم است، من کتابی از او نخوانده بودم. با معروفترین کتابش یعنی روح پراگ شروع کردم که واقعیت امر باید بگویم که ناامیدم کرد. کتاب مجموعه‌ای از یادداشت‌ها یا به‌قول معروف جستارهای این نویسنده چک‌تبار است. به‌غیر از نوشته پروپیمان آخر که درباره کافکا و آثارش بود و دارای مطالب خوب و خواندنیی بود باقی جستارها چندان جذاب نبود و برای چون منی حرص‌درآور هم بود. خب نویسنده و مردم کشورش سالها تحت سلطه حکومت‌های کمونیستی بوده‌اند و سختی‌ها دیده‌اند، قبول. ولی این خوشبینی و شیفتگی به غرب و لیبرالیسم و در بسیاری از جاها عجز و خاکساری در برابر او غیر تحمل است. تحلیل‌های سیاسی کلیما در بسیاری از جاها سطحی و کودکانه است. فعلا که رفت در لیست سیاهم مگر اینکه دوستی معتمد اثری خوب از او معرفی کند. در مورد ترجمه هم باید بگویم که کتاب را با هر دو ترجمه معروفش به‌صورت موازی خواندم هم ترجمه پوریاوری و هم ترجمه خشایار دیهیمی. نثر دیهیمی بهتر بود ولی ترجمه پوریاوری کاملتر مثلا در ترجمه پوریاوری مصاحبه فیلیپ راث با کلیما آمده بود ولی دیهیمی آن را ترجمه نکرده بود.

زیاده عرضی نیست.
        

20

          کتاب به شکل عجیبی در مورد جامعه‌ای حرف می‌زد که برایم آشنا بود. در مورد جایی که به محض این که شایع می‌شد نمک قرار است گران شود، مردم برای خرید نمک به مغازه‌ها هجوم می‌برند. جایی که حکومتی توتالیتر داشته. حکومتی که با ندای آزادی شروع کرده اما، بعدا دچار مشکل شده.
من معمولا سراغ کتاب‌های سیاسی و اجتماعی نمی‌روم چون اولا بسیار خشک‌اند و ثانیا معمولا سنگین. با این حال مقالات این نویسنده بسیار فصیح، شیوا و روان بود. دوست دارم بدانم اثر دیگری از او چاپ شده یا نه.
توضیحاتش ساده اما روشنگر بودند، مثلا جایی که در مورد ویژگی‌های یک نظام توتالیتر می‌گفت: «اصل اساسی توتالیتاریسم این است که همه به آن اقتدا خواهند کرد، و همگان تحت لوای یک اندیشه، تحت لوای یک رهبر، که مرکز قدرت است، به وحدت و انسجام خواهند رسید.»
دوست دارم بدانم نتیجه‌ی انقلاب‌ها و تحولات پراگ به کجا رسید. انقلاب مخملین و بی‌قربانی‌شان.
و همین‌طور کشوری که فرانتس کافکا، میلان کوندرا و ایوان کلیما را در خودش پرورش داده، باید جای جالبی باشد.
مقاله‌ی آخر کتاب هم که در مورد کافکا بود بسیار تصادفی به موقع سر راهم قرار گرفت. مقاله به نقد آثار و زندگی کافکا می‌پردازد که اتفاقا بسیاری از داستان‌های ذکر شده در آن، در کتاب «مسخ و داستن‌های دیگر» به چاپ نشر ماهی، وجود دارند. شاید بد نباشد قبل از خواندن مقاله‌ی آخر سری به داستان‌های کافکا زده شود.
        

0