معرفی کتاب روح پراگ اثر ایوان کلیما مترجم خشایار دیهیمی

روح پراگ

روح پراگ

ایوان کلیما و 1 نفر دیگر
3.7
79 نفر |
26 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

8

خوانده‌ام

130

خواهم خواند

128

ناشر
نشر نی
شابک
9789641850359
تعداد صفحات
232
تاریخ انتشار
1399/7/19

توضیحات

        
در طول دو سال گذشته، بسیار سفر کرده ام. شهرهای بسیاری را دیده ام و کلیساها، موزه ها، باغ ها، و قصرهای بسیار. این دیدارها ملغمه غریبی از احساسات و تأثرات در من برجای گذاشته است، و علی الخصوص این احساس شک را که در کجا باید منتظر دیدن چه چیزی باشم. احساس شک حاصل خاطرات بد نیست؛ احساس شک حاصل این است که به ندرت وقت آن را پیدا می کنم که رابطه ای با این شهرها برقرار کنم. هر شهری مثل یک آدم است: اگر رابطه اصیلی با آن برقرار نکنیم، فقط نامی بر جای می ماند، یک شکل و صورت بیرونی که خیلی زود از حافظه و خاطره مان می رود و رنگ می بازد. برای برقرار کردن چنین رابطه ای، باید بتوانیم شهر را با دقت ببینیم و شخصیت خاص و استثنایی آن را دریابیم، آن «من» شهر، روح شهر، هویت آن، و شرایط زندگی آن که در طول زمان و در عرض مکان آن پدید آمده است. پراگ شهری رازآلود و پرهیجان است که با حال و هوایش، با مخلوط غریب سه فرهنگش الهام بخش خلاقیت افراد بسیاری شده است. سه فرهنگی که چندین دهه، یا حتی قرن ها در این شهر در کنار هم می زیسته اند.ایوان کلیما نویسنده، نمایشنامه نویس و روزنامه نگار اهل جمهوری چک، در 14 سپتامبر 1931 در پراگ به دنیا آمد. کودکی خود را در ترزین اشتات گذراند. او درباره ی زندگی آن سال ها می گوید: «در ترزین اشتات که من سه سال و نیم آن جا بودم اتاق گاز نبود. با این حال صدها جسد دیدم. در آن جا مرگ یک تجربه ی روزانه بود. من به مرگ عادت کرده بودم و حتی دست  کشیدن به یک جسد دیگر هیجانی برای من نداشت». بعد از بهار پراگ بسیاری از آثار او و دوستانش ممنوع الانتشار شدند. با این حال او از چک خارج نشد و به گفته ی خودش کنار شادی ها و غم های هم وطنانش ماند. کلیما یک سال قبل از بهار پراگ نیز به دلیل انتقادهایش از حکومت چکسلواکی بازداشت شد. او در  سال 1969 برای یک ترم به دعوت از دانشگاه میشیگان آمریکا برای تدریس به این کشور رفت و یک سال بعد دوباره به پراگ بازگشت و به نوشتن نمایشنامه و داستان پرداخت. اما این آثار تا سال 1989 فقط در خارج از چکسلواکی منتشر شدند. کلیما در سال 2002 موفق به دریافت جایزه ی فرانتس کافکا به خاطر یک عمر فعالیت ادبی شد. ایوان کلیما با کتاب «روح پراگ» و ترجمه ی خشایار دیهیمی در ایران معرفی شد. کلیما یکی از بزرگترین نویسندگان ادبیات چک به شمار می رود که عمده آثارش درباره ی تاریکی های دوره حکومت دیکتاتورها بر مردم است.
      

دوره‌های مطالعاتی مرتبط

تعداد صفحه

20 صفحه در روز

لیست‌های مرتبط به روح پراگ

نمایش همه

یادداشت‌ها

          روح پراگ یک رمان نیست بلکه مجموعه ای از مقالات و جستار هایی از ایوان کلیما که در طول ۱۵ سال در پنج بخش نوشته شده است .
هر بخش از این کتاب شامل موضوع متفاوتی از بخش های دیگه هست در بخش اول به شکل زندگی نامه هست یعنی نویسنده در مورد کودکی و اسارتی که در اردوگاه نازی ها داشته و در بخش های بعدی هم به موضوعات اجتماعی ، سیاسی و فرهنگی  جمهوری چک به ویژه پراگ در زمانی که کمونیست بر اون کشور حاکم بوده  و در آخر هم نویسنده به صورت جزئی و جالب به زندگی و شخصیت کافکا  پرداخته یعنی تا حدودی اگه شما در مورد این نویسنده نمیدانستید با خواندنش میتونید اطلاعاتی رو برای خواندن آثارش به دست بیارید .
من قبلاً فکر میکردم  این چه قدر ادبی و  خوانشش سخت می‌تونه باشه و همیشه ازش دوری میکردم تا وقتی واقعا رفتم سراغش و  ازش خیلی خوشم اومد و یک جاهایی  از کتاب هم چون با چیزی که داره تو کشور ما میگذره مطابقت داره ، برای من تلخ بود ولی در کل دوسش داشتم و پیشنهادش میدم
        

13

آخرین دقای
          آخرین دقایق اعدامی

دههٔ شصت میلادی. پراگ. خورشیدِ پراگ مردد و بی‌رغبت خودش را از کوه‌های هربنی بالا می‌کشد. زندانیِ محکوم به اعدام آخرین طلوع را دیده است یا نه، نمیدانم. شاید با خودش گفته که این هم روزی از روزهای سلطهٔ این‌هاست. فرقی با دیگر روزها ندارد. ما می‌رویم بی‌اینکه ردّی از ما در ذهن پراگی‌ها و در پراگ بماند. کلیما می‌گوید حتا او هم وقتی دارد آخرین قدم‌هایش را به سمت چوبهٔ دار برمی‌دارد در درونش کورسوی امیدی هست که در آن دقیقهٔ آخر بخشوده شود یا معجزه‌ای رخ دهد. می‌گوید که دقیقاً همین کورسوی امید است که به او نیرو می‌دهد تا گام به سوی آن چوبهٔ دار بردارد. امید همیشه به آینده پیوند زده می‌شود. امید نیروی انسان است برای تخیل خویش در موقعیتی متفاوت از موقعیت کنونی‌اش. پرسش: «پس چه چیزی ممکن است انسانی‌تر از امید باشد؟» مرگ هم همیشه به آینده گره زده می‌شود. و چه چیزی بیش از مرگ می‌تواند ضدّ امید باشد؟ پس امید تلاشی‌ست ناگزیر و بی‌زمان، نوعی تقلا برای چیرگی بر خاموشیِ زمان.
همان روزها که اعدامی دارد آخرین لحظات زندگی را شماره می‌کند، چیزی دارد در وجود پراگی‌های شوخ‌طبع فرو می‌ریزد. پراگی‌هایی که هر روز برای هر فاجعه و هر جنایت جوک و متلک می‌سازند دارند دانسته‌ندانسته روزی را مهیا می‌شوند که دیوارهای پراگ با جوک و دشنام و آرزو زنده می‌شود. خبرهای تلویزیون رسمی دارد پخش می‌شود. شعارهای دولتی بیش از پیش طنین‌انداز است. ابزار و ادوات نظامی بیش از همیشه توی چشم‌هاست. جهان بی‌اعتناتر از همیشه است. شاید کسانی دارند با خودشان می‌گویند که این هم روزی از روزهای سلطهٔ این‌هاست. فرقی با دیگر روزها ندارد. کلیما که در آپارتمان کوچکش نشسته است دارد سطر به سطر جا به جای پراگ را اندازه می‌زند. نویسندگانی را به یاد می‌آورد که از نوشتن تن نزدند، به رختشویی و شیشه‌شوری افتادند اما به استخدام حاکم درنیامدند و نویسندگانی را که علیه خودشان نوشتند و درهم‌شکستند. سال‌ها بعد همان روزها را دوباره می‌نویسد: مردم با جوک‌ها با دشنام‌ها با نام اعدامیان با نام نویسندگان با نام فیلسوفانشان روح پراگ را در فصلی از فصل‌ها که به‌هرحال بهار نامید می‌شد، در جنازهٔ ناباور شهر می‌دمیدند. روزها و روزها و روزها. پراگ روحش را یافت و نام اعدامیان به‌نام در میدان‌ها در خیابان‌ها بلندبلند خوانده شد. چند سال قبل: چند دقیقه پیش از اینکه اعدامی دوباره با خودش بگوید «این هم روزی از روزهای سلطهٔ این‌هاست. فرقی با دیگر روزها ندارد».
        

0

          به نام او

🔹️در یکی از گروه‌های فعالان عرصه کتاب بحث تکراری و خسته‌کننده "آیا نمایشگاه کتاب خوب است یا بد؟" درگرفته بود. می‌خواستم من هم نظرم را بنویسم که صرف‌نظر کردم می‌خواستم بگویم این شکل از برگزاری خوب نیست، ولی راه دیگری نیست. چرخه اقتصاد نشر به‌شکل رقت‌برانگیزی معیوب و از کار افتاده است و البته مختص امروز و دیروز هم نیست، دیرزمانی‌ست که اینگونه است. می‌خواستم بگویم رفقای فعال کتاب چند نفر شما واقعا کتاب‌خوانید؟ یکی از مهمترین مشکلات چاپ و نشر کتاب در ایران این است که فعالان عزیز از جمله ناشر و پخشی و ویزیتور و کتاب‌فروش و کِه و کِه‌ها کتاب‌خوان نیستند و نمی‌توانند در این بلبشو و نابسامانی عناوین زیاد و اغلب کم‌کیفیتی که منتشر می‌شود به مخاطب تشنه کتاب، گزینه خوبی معرفی کنند. بنده معتقدم مشتاقان کتاب و کتاب‌خوانی در کشور ما کم نیستند ولی مرجعی برای معرفی کتاب پیدا نمی‌کنند. یکی از دلایلی که سعی دارم بعد از هرکتابی که می‌خوانم ریویو یا به‌قول خودمان مرور بر آن بنویسم همین است که در حد خودم در این زمینه موثر باشم.

🔸️بگذریم، ایوان کلیما از آن نویسندگانی است که بازارش در بین کتاب‌خوانان ایرانی گرم است، من کتابی از او نخوانده بودم. با معروفترین کتابش یعنی روح پراگ شروع کردم که واقعیت امر باید بگویم که ناامیدم کرد. کتاب مجموعه‌ای از یادداشت‌ها یا به‌قول معروف جستارهای این نویسنده چک‌تبار است. به‌غیر از نوشته پروپیمان آخر که درباره کافکا و آثارش بود و دارای مطالب خوب و خواندنیی بود باقی جستارها چندان جذاب نبود و برای چون منی حرص‌درآور هم بود. خب نویسنده و مردم کشورش سالها تحت سلطه حکومت‌های کمونیستی بوده‌اند و سختی‌ها دیده‌اند، قبول. ولی این خوشبینی و شیفتگی به غرب و لیبرالیسم و در بسیاری از جاها عجز و خاکساری در برابر او غیر تحمل است. تحلیل‌های سیاسی کلیما در بسیاری از جاها سطحی و کودکانه است. فعلا که رفت در لیست سیاهم مگر اینکه دوستی معتمد اثری خوب از او معرفی کند. در مورد ترجمه هم باید بگویم که کتاب را با هر دو ترجمه معروفش به‌صورت موازی خواندم هم ترجمه پوریاوری و هم ترجمه خشایار دیهیمی. نثر دیهیمی بهتر بود ولی ترجمه پوریاوری کاملتر مثلا در ترجمه پوریاوری مصاحبه فیلیپ راث با کلیما آمده بود ولی دیهیمی آن را ترجمه نکرده بود.

زیاده عرضی نیست.
        

22

          کتاب به شکل عجیبی در مورد جامعه‌ای حرف می‌زد که برایم آشنا بود. در مورد جایی که به محض این که شایع می‌شد نمک قرار است گران شود، مردم برای خرید نمک به مغازه‌ها هجوم می‌برند. جایی که حکومتی توتالیتر داشته. حکومتی که با ندای آزادی شروع کرده اما، بعدا دچار مشکل شده.
من معمولا سراغ کتاب‌های سیاسی و اجتماعی نمی‌روم چون اولا بسیار خشک‌اند و ثانیا معمولا سنگین. با این حال مقالات این نویسنده بسیار فصیح، شیوا و روان بود. دوست دارم بدانم اثر دیگری از او چاپ شده یا نه.
توضیحاتش ساده اما روشنگر بودند، مثلا جایی که در مورد ویژگی‌های یک نظام توتالیتر می‌گفت: «اصل اساسی توتالیتاریسم این است که همه به آن اقتدا خواهند کرد، و همگان تحت لوای یک اندیشه، تحت لوای یک رهبر، که مرکز قدرت است، به وحدت و انسجام خواهند رسید.»
دوست دارم بدانم نتیجه‌ی انقلاب‌ها و تحولات پراگ به کجا رسید. انقلاب مخملین و بی‌قربانی‌شان.
و همین‌طور کشوری که فرانتس کافکا، میلان کوندرا و ایوان کلیما را در خودش پرورش داده، باید جای جالبی باشد.
مقاله‌ی آخر کتاب هم که در مورد کافکا بود بسیار تصادفی به موقع سر راهم قرار گرفت. مقاله به نقد آثار و زندگی کافکا می‌پردازد که اتفاقا بسیاری از داستان‌های ذکر شده در آن، در کتاب «مسخ و داستن‌های دیگر» به چاپ نشر ماهی، وجود دارند. شاید بد نباشد قبل از خواندن مقاله‌ی آخر سری به داستان‌های کافکا زده شود.
        

2