maedeh rahmdel

maedeh rahmdel

@maedehhh
عضویت

آبان 1403

105 دنبال شده

118 دنبال کننده

@darvasf

یادداشت‌ها

نمایش همه
maedeh rahmdel

maedeh rahmdel

1404/7/12 - 20:39

        این کتاب رو خیلی خیلی دوست داشتم .
هم احساسات مختلف شما رو درگیر می‌کنه و هم آموزنده اس‌.
در مورد سه تا خانوم هست که دو تاشون بزرگسالن و یکیشون دختربچه کوچولویی هست که زندگی اونا بهم گره خورده و داستان  اصلی این کتاب  در مورد یک  زنی به اسم آنا هست که تو سن ۳۸ سالگی دچار نوعی آلزایمر به نام دمانس میشه .
الزایمری که همه چی رو فراموش میکنه  حتی اتفاقات لحظه ای که برایش رخ میده و فقط خاطرات خیلی گذشته اش رو به یاد میاره 
این انا داستان ما میاد مرکز بخش سالمندان تا بشه ازش نگهداری کرد چون قبلش به خاطر این موضوع برای اطرافیانش حادثه ایجاد کرده بود البته عمدی نبود و از اون موقع بود که این آلزایمر شروع شده بود وقتی وارد این مرکز میشه با افراد مختلف از جمله پسری جوان به اسم لوک میشه که اونم گرفتار همچین الزایمری هست که به مرور تو حرفاش و به کارگیری کلماتش دچار مشکل میشه اینا کم کم به همدیگه احساس پیدا میکنن ولی خیلیا میگن این پیست نیست چون ممکن برای هم دیگه مشکل ایجاد بشه برای همین خانواده ها اونا رو از همه جدا می‌کنه 
البته دو نفر دیگه داستان کسایی هستن که دختر ومادرن و نقش بزرگی رو  تو داستان ایفا  میکنن  و بقیه اش رو نمیگم که به قول ما مشهدیا خونوک نشه😁
      

6

maedeh rahmdel

maedeh rahmdel

1404/4/8 - 18:31

        الینور آلیفنت زنی است که با جهانی  داخلی بسیار منظم و  بیرونی کاملا بی نظم زندگی می کند. همه چیز در او شبیه به یک نقاب است . نقابی از سلامت ، از عادی بودن،  اما پشت این نقاب دنیایی پر از شکست و سکوت مدفون شده است.
ما با الینور همراه می شویم اما نه از بیرون ، ما با او از میان ذهن پیچیده اش، از لابه لایه زوایای آشفته اش می گذریم .
در نگاه اول شاید عجیب باشد . شاید حتی خنده دار.
زنی که نمی‌فهمد چرا مردم دست می دهند  یا چه فرقی دارد وقتی کسی می گوید حالت چطوره ؟ و خودش پاسخ می دهد کاملا خوبم، اما این پاسخ ، شعار اوست . او نه تنها به دیگران ، بلکه به خودش دروغ می گوید و این دروغ نه از روی بی صداقتی ، که از سر ضرورت بقاست‌.
الینور زندگی را با گارد سختی شروع کرده ، کودکی اش نه تنها پر از آسیب بوده، بلکه پر از بی کسی بوده .
مادری که نه تنها مادر نیست ، بلکه خودش منبع آسیب است . مادرش صدایی است در تلفن، مثل سایه ای تاریک که هنوز روح او در چنگ خودش دارد حتی پس از سال ها , هنوز در ذهن او حکمرانی  می کند. و  این دقیقا همان چیزی است که کتاب را اینقدر قدرتمند. انسانی میکند: تصویر  ظریفی از چگونگی زنده ماندن  قربانیان پس از واقعه .
الینور همان قدر که زنده است . نیمه مرده است ‌
او خودش را با جزییات کوچک  بی اهمیت سرگرم می کند . نوشیدن و با فانتزی عاشقانه ای  درباره مردی که حتی با او یک بار هم صحبت نکرده ، این رفتار شاید در نگاه اول سطحی به نظر بیاید اما در بطن خودش چیزی عمیق حمل می کند: نیاز به لمس شدن، دیده شدن و عشق ورزیدن ‌
و بعد داستان او با ورودی فردی به نام ریموند،  تغییراتی به همراه خودش داره  که واقعا قشنگه.

این داستان در پایان خودش  ، به ما این پیام رو می رسونه که تا وقتی که خود واقعی  را با تمام زخم ها ، خاطرات و زخم هایت بپذیری، هیچ چیز واقعا خوب نخواهد بود. ، حتی اگر ظاهر زندگی ات مرتب باشد .
نجات، نه در تغییر دنیا ، بلکه در آشتی با خویشتن است .
      

13

باشگاه‌ها

این کاربر هنوز عضو باشگاهی نشده است.

چالش‌ها

این کاربر هنوز به چالشی نپیوسته است.

بریده‌های کتاب

نمایش همه

فعالیت‌ها

فعالیتی یافت نشد.