پریا

پریا

@paria_cheginy

3 دنبال شده

40 دنبال کننده

The_Red_Intellect
https://www.instagram.com/the_red_intellect?igsh=ejNkM3owaHllM3Rp

یادداشت‌ها

پریا

پریا

1404/1/1

33

پریا

پریا

1403/11/29

        دیگر رنگ دنیا را نخواهم دید"...
عنوان کتابی ست به قلم احمد آلتان نویسنده و روزنامه‌نگار ترکیه ای که تمام زندگیش در یک سلول چهار متریِ کم نور خلاصه شد و این نا‌داستان شرحیست زیبا و روان و البته دل نشین از سودای رهایی.
احمد آلتان به نام این موهبت الهی که آزادی نام دارد، دردی که در این سلول های سرد متحمل شده را با نوشتن تسکین می دهد، و ماحصل این رنج ها کتابی ست با واژگان سحر انگیز که بر خلاف جثه ی کوچکش،وزنِ مفهومی بالایی را دارا ست.
همه فخر انسان به انسانیتش به سبب آزادی ست.
آزادی تنها یک کلمه نیست؛ بلکه مفهومی ست بنیادی، که انسان را از غیر انسان جدا می سازد. آزادی یک نیاز است.
در اسطوره آفرینش سر پیچی حوا برای خوردن سیب ممنوعه به شکلی نمادین نشانگر اولین تلاش انسان برای دستیابی به چیزی فرا تر از غذا بوده است. چیزی هویت ساز که به او قدرت بخشد.
حقی به حق تر از بهشت.

آلتان در جایی از خاطراتش ، عنوان کتاب را اینگونه زمزمه میکند:
دیگر رنگ دنیا را نخواهم دید؛
دیگر هرگز چشمم به آسمان نخواهد افتاد
مگر از میان چهارچوب دیوارهای حیاط
به سرزمین مردگان سقوط کردم
مثل ایزدی که سرنوشت خود را نوشته باشد به دل تاریکی میرفتم؛ من و قهرمان داستانم با هم در تاریکی ناپدید میشدیم.

علی رغم دلم مردگی و تاریکیِ سیر حقیقی داستان واژگان او همچون کرم های شب تابِ کوچکی در میان صفحات کتاب می درخشند.
این کتاب تنها یک مستند نیست، شریحی ست از 
شجاعت برای بیان حقیقت، برای عشق ورزیدن و ادامه دادن راهی که به آن ایمان داریم.
      

27

پریا

پریا

1403/10/28

        •خانه نقطه شروع است؛ جایی که انسان از آن آغاز می شود و آغاز می کند.
اما آیا " خانه " هر بنا یا مکانی ست که در آن زاده شده و زیست می کنیم؟!
این پرسشی ست که در مواجه با کتابِ فیلسوف مایکل اَلن فاکس با آن رو به رو می شویم.
آشیان کردن و خانه سازی وسیله ای اصلی و اساسی برای ابراز وجود و شکل گیری هویت ماست. ما محیط منحصر به فرد خودمان را خلق میکنیم و بعد درباره اش می اندیشیم و تحت تأثیر آن قرار میگیریم. 
ما خودمان را انعکاس یافته در آن می یابیم.
"منزل" یعنی سر پناه و دلالت می کند بر لبه ها، دیوار ها و دیواره ها.
ولی "خانه" به هیچ ساختمان یا بنایی نیاز ندارد.
فقط کافیست بخشی از وجودمان را در مکانی جای بگذاریم تا به زندگی مان ثبات و خرسندی بخشد.
خانه نه تنها مکانی ست که در آن ساکن می‌شویم، بلکه فضایی ذهنی و احساسی است که در آن آرامش و رهایی می‌یابیم. در حقیقت، خانه آن جایی است که احساس تعلق و ارتباط داریم؛ جایی که همانگونه که هستیم پذیرفته می شویم و خاطرات و تجربه‌هایمان در آن نقش می‌بندد. خانه به ما قدرت می‌دهد تا به دنیا بنگریم و در آن به دنبال معنا و مفهوم زندگی بگردیم.
مفهوم "خانه" چنان سمبولیک است که گاهی ممکن است فقط دلالت بر یک شخص یا حتی شیء کند. شاید برای برخی مفهوم خانه در همزیستی با مادر، پدر و یا فرزندش خلاصه شود و یا گاهی مفهوم خانه آن سرویس چای یا مبل دنجی باشد که با آن احساس آسودگی می کند.

کتاب "همه چیز درباره خانه"  نشان می‌دهد که خانه چیزی فراتر از یک سازه فیزیکی است. خانه همان چیزی است که به ما هویت می‌دهد، ما را به خودمان و دیگران پیوند می‌دهد و به ما یادآوری می‌کند که انسان‌ها همیشه در جستجوی جایی هستند که بتوانند آن را خانه بنامند.
      

19

پریا

پریا

1403/10/16

        کتاب "سوگ" نوشته ی مایکل چلبی به بررسی عمیق و فلسفی مفهوم سوگ و تاثیر آن بر هویت و زندگی انسان ها می پردازد. این کتاب با اتصال فلسفه به سایر علوم انسانی دیدی عمیق و درکی غنی از این رویکرد عاطفی پیچیده به خواننده می بخشد تا در نهایت، این کنکاش فرصتی باشد برای شکل دادن به هویتی نو.
•
در کتاب "سوگ" فصلی هست به  نام 《اتکای ما به مردگان》 و جمله ای قابل تامل:
《مرگ دیگران به همان اندازه شایسته سوگواری است که موجب زیر و رو شدن اتوبیوگرافی ما می شود.》
بنا به عقیده ی نویسنده آن چیزی که همه آدم هایی را که برایشان سوگوار می شویم به هم پیوند می دهد این است که هویت عملی ما در گرو آنهاست.
•
به تعبیری ساده تر ما سوگوار کسانی میشویم که نقشی کلیدی در برداشت ما از خود و زندگی مان دارند. 
به شکلی که پس از جدایی یا فوت آن افراد دچار گم گشتگی اخلاقی می شویم.
چیزی شبیه به احساس بی جاومکانی، غریب بودن، این که واقعا چه کسی هستیم، و چه علایق و باورهایی داریم.
•
از متن کتاب:
گم گشتگیِ ملازم سوگ می تواند مثل "از دست دادن مختصات" باشد، چون شخصی که وجودش در استقرار و تحقق رفتار و اعمال ما کمک می کرد دیگر نمی تواند مثل قبل دستمان را بگیرد. به قول کالین پارکس، 《وقتی کسی می میرد، تمام مفروضات و تصورات ما درباره جهان،که اعتبارشان متکی به آن شخص بود، به یکباره بی اعتبار می شوند.》
•
به نوعی جهانی که با آن فرد ساختیم بی اعتبار می شود.
ممکن است از خودمان بپرسیم حال که آن فرد نیست آیا واقعا علایق و باورهای حال حاضر ما با ارزشند؟!
اگر نیستند پس من چه کسی هستم؟!
و بدین شکل فرد سوگوار خود دچار مرگ خویش می شود.
•
در اسطوره ی گیلگمش، دوستی گیلگمش و انکیدو آنقدر عمیق است که از دست دادن انکیدو  برای گیلگمش به مثابه از دست دادن همه چیز و همه کس است.
در جایی از مرثیه ی انکیدو گیلگمش می گوید:
Kima lallariti unambar śarpiš
یعنی:
《همچون پیرزنی که حرفه ایست در مویه کردن میخواهم بر این درد ضجه بزنم.》
.
همچون پیرزنی که داغ زیاد دیده است.
درصورتی که گیلگمش در تمام عمرش فقط یک نفر را از دست داد که آن هم انکیدو بود.
این فقدان هستی شناسیست.
از دست دادن انکیدو همچون از دست رفتن خود گیلگمش است.
از دست رفتن فعلیت او 
به همین علت است که گیلگمش از مرگ او به مرگ خودش رسید.
گیلگمش که تا پیش از این مرگ، به دنبال جاودانگی و قدرت بود، ناگهان با واقعیت فناپذیری و مرگ روبرو می‌شود و این تجربه او را به سفری درونی برای یافتن معنای زندگی و جاودانگی واقعی می‌کشاند.
•
در حالی که گیلگمش از طریق سوگ به درکی جدید از زندگی و جاودانگی می‌رسد، چلبی نیز معتقد است که سوگ می‌تواند به ما کمک کند تا هویت و معنای زندگی خود را بازسازی کنیم. این ارتباط نشان می‌دهد که سوگ، با وجود درد و ناراحتی و شاید احساس شکست شدید، می‌تواند به رشد و شناخت بهتر خودمان کمک کند.
•
جلد این کتاب با اثری درخشان از "کته کلویتس" آراسته شده است. 
اثر “یادبود کارل لیبکنشت” یکی از شاهکارهای این هنرمند برجسته آلمانی است که در سال ۱۹۲۰ برای یادبود کارل لیبکنشت، یکی از رهبران کمونیست آلمان که در همان سال به قتل رسید، خلق شده است.
این اثر به نوعی تأثیرات عمیق اجتماعی و سیاسی زمان خود را نیز منعکس می‌کند. 
کلویتس با بهره‌گیری از تکنیک‌های چاپ دستی،  لیبکنشت را در خوابی آرام و ابدی به تصویر کشیده. این تصویر به نوعی بیانگر احترام و ادای دین به یک رهبر سیاسی است که برای آرمان‌های خود جان باخته است.
این یادمان،بیش از نمایان کردن پیام  سیاسی یا اجتماعی، احساسات عمیق و تاریک کلویتس نسبت به مرگ و فقدان را به نمایش می‌گذارد. او که خود نیز فرزندش را در جنگ جهانی اول از دست داده بود، با این اثر به نوعی درد و رنج خود را نیز بیان کرده است. پیام این اثر، علاوه بر ادای احترام به این رهبر سیاسی، نقدی بر جنگ و خشونت نیز هست.
•
انتخاب اثری از این زن دردمند و هنرمند به عنوان جلد، پیامی اندیشمندانه در جهت فهم بهتر این کتاب را در پیش دارد.
کته کلویتس در جایی می گوید:
«ساختن یکی از کارهایی است که باعث می‌شود ما با دردهای بزرگ کنار بیاییم.»
این زن سرسخت به ما می آموزد که می شود از رابطه مان با مردگان دوباره چیزی ساخت.
      

43

پریا

پریا

1403/8/7

        کتاب را خواندم،
انگار دوستی قدیمی که سال هاست از دیدنش می گذرد را دوباره ملاقات کردم؛ دوستی که شاید بعد از مدتی به دیار خودش رفته بود و حالا که برگشته دوباره با لهجه ی شیرین بختیاری برایم خاطره تعریف می کند،دوباره موقع حرف زدن کلمات بختیاری قشنگش را زیر لب چندین بار تکرار میکنم تا زبانم دوباره عادت کند...
آمده تا دوباره "مسعود بختیاری "گوش کنیم و قصه های عاشقانه ی شعر ها را مرور کنیم.
شاید حسرت این "دوباره" ها تا مدت زیادی همچنان با من باقی بماند ولی این کتاب برایم یاد آور شد که حدودا یک سالی میشود که از ترس "مسعود بختیاری " گوش ندادم تا یادم برود غریبی را ،و یادم بروم این جمله ی نا گفته ام از زبان کتاب را:
{کاش قبل از این که ولم کنی و برای همیشه بروی،فلاسک چای را پر کرده بودی.}
•
پ.ن:همیشه بعد  از دست دادن است که جزئیات اهمیت پیدا می کنند.
فلاسک چای بعد از رفتن
لبخند ها بعد از ندیدن
تکه کلام ها بعد از دیگر نشنیدن
موسیقی ها، بو ها ، کلمات، مزه ها...
جزئیات حقیقی اند.
      

16

پریا

پریا

1403/6/19

        دور و اطرافم کتاب های ارزشمند کم نیست ولی این کتاب از آنهایی ست که بدجور در زندگی ام ریشه کرده؛ شاید تنها پل ارتباطی ام با خیلی ها بوده و برایم چیز هایی را هم خاطره کرده.
ولی وقتی برایم خاص شد که "مامان" آن را خواند.
از وقتی شروع به بازخوانی آن کردم،به هر جمله که می رسم،به آغاز عجیب آن،به عکس ها، به هر خط که خواندم،به هر کلمه،مدام به این فکر می کنم : که وقتی "مامان" اینجا رو خوند به چی فکر می کرد؟ چه احساسی داشت؟ چقدر غمگین شد؟چرا گریه کرد؟ چرا دلش تنگ شد؟
من کتاب را همراه با زندگی مادرم خواندم،با مادرم "دوباره"خواندم،با حس او تجربه کردم، با چشم او دیدم و با قلب او غمگین شدم.
درست در همان صفحه ای ماندم که "مامان" می گفت: نمی خوام کتاب تموم بشه،نمی خوام بمیره...
و صفحات را ورق نمی زد تا مرگ را به تعویق بیندازد.
همان جایی گریه کردم که دیدم آفتاب نزده با کتاب گریه می کرد. همان طور کتاب هارا ورق می زدم که انگشتان ظریف "مامان" بین برگه ها می رقصید.
من کتاب صدر را نخواندم،کتاب مادرم را خواندم ،برای مادرم غمگین شدم ،برای او گریه کردم،برای او خندیدم،مثل هر بار ،مثل همیشه،برای او زندگی کردم، همان قدر که او برای من...
      

40

باشگاه‌ها

این کاربر هنوز عضو باشگاهی نیست.

بریده‌های کتاب

فعالیت‌ها

فعالیتی یافت نشد.