یادداشت پریا
1403/10/16
کتاب "سوگ" نوشته ی مایکل چلبی به بررسی عمیق و فلسفی مفهوم سوگ و تاثیر آن بر هویت و زندگی انسان ها می پردازد. این کتاب با اتصال فلسفه به سایر علوم انسانی دیدی عمیق و درکی غنی از این رویکرد عاطفی پیچیده به خواننده می بخشد تا در نهایت، این کنکاش فرصتی باشد برای شکل دادن به هویتی نو. • در کتاب "سوگ" فصلی هست به نام 《اتکای ما به مردگان》 و جمله ای قابل تامل: 《مرگ دیگران به همان اندازه شایسته سوگواری است که موجب زیر و رو شدن اتوبیوگرافی ما می شود.》 بنا به عقیده ی نویسنده آن چیزی که همه آدم هایی را که برایشان سوگوار می شویم به هم پیوند می دهد این است که هویت عملی ما در گرو آنهاست. • به تعبیری ساده تر ما سوگوار کسانی میشویم که نقشی کلیدی در برداشت ما از خود و زندگی مان دارند. به شکلی که پس از جدایی یا فوت آن افراد دچار گم گشتگی اخلاقی می شویم. چیزی شبیه به احساس بی جاومکانی، غریب بودن، این که واقعا چه کسی هستیم، و چه علایق و باورهایی داریم. • از متن کتاب: گم گشتگیِ ملازم سوگ می تواند مثل "از دست دادن مختصات" باشد، چون شخصی که وجودش در استقرار و تحقق رفتار و اعمال ما کمک می کرد دیگر نمی تواند مثل قبل دستمان را بگیرد. به قول کالین پارکس، 《وقتی کسی می میرد، تمام مفروضات و تصورات ما درباره جهان،که اعتبارشان متکی به آن شخص بود، به یکباره بی اعتبار می شوند.》 • به نوعی جهانی که با آن فرد ساختیم بی اعتبار می شود. ممکن است از خودمان بپرسیم حال که آن فرد نیست آیا واقعا علایق و باورهای حال حاضر ما با ارزشند؟! اگر نیستند پس من چه کسی هستم؟! و بدین شکل فرد سوگوار خود دچار مرگ خویش می شود. • در اسطوره ی گیلگمش، دوستی گیلگمش و انکیدو آنقدر عمیق است که از دست دادن انکیدو برای گیلگمش به مثابه از دست دادن همه چیز و همه کس است. در جایی از مرثیه ی انکیدو گیلگمش می گوید: Kima lallariti unambar śarpiš یعنی: 《همچون پیرزنی که حرفه ایست در مویه کردن میخواهم بر این درد ضجه بزنم.》 . همچون پیرزنی که داغ زیاد دیده است. درصورتی که گیلگمش در تمام عمرش فقط یک نفر را از دست داد که آن هم انکیدو بود. این فقدان هستی شناسیست. از دست دادن انکیدو همچون از دست رفتن خود گیلگمش است. از دست رفتن فعلیت او به همین علت است که گیلگمش از مرگ او به مرگ خودش رسید. گیلگمش که تا پیش از این مرگ، به دنبال جاودانگی و قدرت بود، ناگهان با واقعیت فناپذیری و مرگ روبرو میشود و این تجربه او را به سفری درونی برای یافتن معنای زندگی و جاودانگی واقعی میکشاند. • در حالی که گیلگمش از طریق سوگ به درکی جدید از زندگی و جاودانگی میرسد، چلبی نیز معتقد است که سوگ میتواند به ما کمک کند تا هویت و معنای زندگی خود را بازسازی کنیم. این ارتباط نشان میدهد که سوگ، با وجود درد و ناراحتی و شاید احساس شکست شدید، میتواند به رشد و شناخت بهتر خودمان کمک کند. • جلد این کتاب با اثری درخشان از "کته کلویتس" آراسته شده است. اثر “یادبود کارل لیبکنشت” یکی از شاهکارهای این هنرمند برجسته آلمانی است که در سال ۱۹۲۰ برای یادبود کارل لیبکنشت، یکی از رهبران کمونیست آلمان که در همان سال به قتل رسید، خلق شده است. این اثر به نوعی تأثیرات عمیق اجتماعی و سیاسی زمان خود را نیز منعکس میکند. کلویتس با بهرهگیری از تکنیکهای چاپ دستی، لیبکنشت را در خوابی آرام و ابدی به تصویر کشیده. این تصویر به نوعی بیانگر احترام و ادای دین به یک رهبر سیاسی است که برای آرمانهای خود جان باخته است. این یادمان،بیش از نمایان کردن پیام سیاسی یا اجتماعی، احساسات عمیق و تاریک کلویتس نسبت به مرگ و فقدان را به نمایش میگذارد. او که خود نیز فرزندش را در جنگ جهانی اول از دست داده بود، با این اثر به نوعی درد و رنج خود را نیز بیان کرده است. پیام این اثر، علاوه بر ادای احترام به این رهبر سیاسی، نقدی بر جنگ و خشونت نیز هست. • انتخاب اثری از این زن دردمند و هنرمند به عنوان جلد، پیامی اندیشمندانه در جهت فهم بهتر این کتاب را در پیش دارد. کته کلویتس در جایی می گوید: «ساختن یکی از کارهایی است که باعث میشود ما با دردهای بزرگ کنار بیاییم.» این زن سرسخت به ما می آموزد که می شود از رابطه مان با مردگان دوباره چیزی ساخت.
(0/1000)
رعنا حشمتی
1403/10/16
1