معرفی کتاب سوگ ؛ درآمدی فلسفی اثر مایکل چلبی مترجم نصراله مرادیانی

سوگ ؛ درآمدی فلسفی

سوگ ؛ درآمدی فلسفی

مایکل چلبی و 1 نفر دیگر
4.3
9 نفر |
3 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

6

خوانده‌ام

12

خواهم خواند

58

ناشر
بیدگل
شابک
9786223131122
تعداد صفحات
263
تاریخ انتشار
_

نسخه‌های دیگر

توضیحات

        چُلبی، با بهره جستن از روان‌شناسی، علوم اجتماعی، ادبیات، و البته فلسفه، نشان می‌دهد ما برای فقدان کسانی سوگواری می‌کنیم که هویت‌مان را در گرو آنها نهاده‌ایم؛ حتی آنها که، مثل چهره‌های مشهور، از نزدیک نمی‌شناسیمشان ولی تحسینشان می‌کنیم. مرگ این افراد نه‌تنها ما را از تجاربی ارزشمند محروم می‌کند، بلکه سبب نابه‌سامانی تعهدها و ارزش‌هایمان نیز می‌شود. بااین‌حال بهتر است از سوگ اجتناب نکنیم و به‌عنوان تجربه‌ای مهم در یک زندگی خوب و پرمعنا با آغوش باز پذیرایش باشیم. چلبی می‌گوید کلید فهم این پارادوکس آن است که سوگ، با فرصتی که برای شکل دادن به هویتی نو ایجاد می‌کند، مجالی منحصربه‌فرد برای شناخت خودمان به ما می‌دهد. بااینکه سوگ می‌تواند برآشوبنده و سردرگم‌کننده باشد، درعین‌حال گویای قابلیتی متمایز در انسان‌هاست، این قابلیت که وقتی روابطی که بهشان وابسته‌ایم تغییر شکل می‌دهند، به طرزی معقول خودمان را با این تغییرات وفق دهیم.
      

لیست‌های مرتبط به سوگ ؛ درآمدی فلسفی

پست‌های مرتبط به سوگ ؛ درآمدی فلسفی

یادداشت‌ها

        سوگ؛ درآمدی فلسفی
مایکل چُلبی
ترجمه نصراله مرادیانی

.
احساسات صرفا حالات «عاری از شعور» نیستند که با واقعیت عمده‌تر خارج از ذهن ما ارتباطی نداشته باشند. احساسات در ایجاد و اصلاح داوری‌های عقلانی ما نقش محوری دارند.
صفحه ۱۱۷

مایکل چلبی در اثر عمیق خود، سوگ را نه به عنوان یک پدیدهٔ صرفاً روانشناختی، بلکه به مثابهٔ تجربه‌ای فلسفی و هستی‌شناختی می‌کند که ساختار هویت انسان را در هم می‌ریزد. او با استناد به سنت فلسفی غرب و با وام‌گیری از اندیشمندانی چون کامو، هومر، شکسپیر و گدار، استدلال می‌کند که سوگ صرفاً واکنشی به مرگ دیگری نیست، بلکه مواجهه‌ای بنیادین با «غیاب» است که فرد داغدار را وادار به بازتعریف «هویت عملی» خود در جهانی می‌کند که دیگران در آن غایب‌اند. چلبی با ظرافتی ادبی توصیف می‌کند که سوگ همچون توفانی است که «ساحل وجود» انسان را فرومی‌شوید و او را ناگزیر به بازسازی نقشهٔ درونی‌اش بر اساس جغرافیای جدیدی از فقدان می‌کند.
نویسنده با تحلیل رابطهٔ دیالکتیکی بین سوگ و خودشناسی، نشان می‌دهد که ویرانی‌های ناشی از سوگ، فضایی برای بازآفرینی هویت فراهم می‌آورد. او با ارجاع به کانت، استدلال می‌کند که سوگ—برخلاف تصور رایج—نه تنها تهدیدی برای «حبط نفس» نیست، بلکه فرصتی استثنایی برای رسیدن به «کمال اخلاقی» از طریق مواجههٔ صادقانه با خود است. به تعبیر چلبی، سوگ مانند آینه‌ای تیره‌وش است که در نهایت، تصویری واضح‌تر از «خود» را بازمی‌تاباند. این ایده با مثال‌هایی از ادبیات (مانند شخصیت مورسو در «بیگانه») تقویت می‌شود که نشان می‌دهند چگونه فقدان می‌تواند به کشف لایه‌های ناشناختهٔ هویت بینجامد.

یکی از محوری ترین مفاهیمی که چلبی معرفی می کند، "هویت عملی" است. از دیدگاه او، ما انسان ها هویت خود را تا حد زیادی در ارتباط با دیگران شکل می دهیم. وقتی فردی که بخشی از هویت عملی ما بوده از دنیا می رود، گویی بخشی از خود ما نیز می میرد. اینجاست که سوگ به تجربه ای تبدیل می شود که نه فقط درباره فقدان دیگری، بلکه درباره بحران در خودپنداره ماست. چلبی با استناد به کانت نشان می دهد که چگونه این بحران می تواند به فرصتی برای خودشناسی عمیق تر تبدیل شود.

چلبی با رویکردی دیالکتیکی، پارادوکس مرکزی سوگ را بررسی می‌کند: از یک سو، سوگ سیستم ایمنی عاطفی را تخریب می‌کند (با اشاره به یافته‌های عصب‌شناسی که آن را با تروما مقایسه می‌کنند)، و از سوی دیگر، همین فروپاشی، زمینه‌ساز «انعطاف‌پذیری اگزیستانسیل» می‌شود. او با نقد دیدگاه‌های طبی‌گرایانه که سوگ را صرفاً نیازمند درمان می‌دانند، استدلال می‌کند که درد سوگ—مانند درد زایمان—جزئی جدایی‌ناپذیر از فرآیند زایش معنای جدید است. این بخش با تحلیل نمایشی از اوفیلیای شکسپیر به اوج می‌رسد، جایی که دیوانگی ناشی از سوگ، نه نشانهٔ بیماری، بلکه اعتراضی هستی‌شناختی به جهانِ فاقد معنا تصویر می‌شود.

نویسنده به دقت بررسی می کند که چرا برخی از اشکال سوگ در فرهنگ ما پذیرفته شده و برخی دیگر نه. او با نگاهی انتقادی به صنعت روانشناسی معاصر نشان می دهد که چگونه مدل های استاندارد شده ای مانند "مراحل پنج گانه سوگ" الیزابت کوبلر-راس، به جای توصیف تجربه سوگ، به شکلی تجویزی عمل می کنند و در نتیجه، افرادی که سوگشان را خارج از این چارچوب ها تجربه می کنند، احساس بیگانگی می کنند. چلبی این پدیده را نمونه ای از "حلقه های تاثیر" می داند که در آن طبقه بندی های انسانی نه فقط توصیفی، بلکه سازنده واقعیت هستند.


در فصل‌های پایانی، چلبی با ترکیب دیدگاه‌های کانت و رالز، نظریه‌ای اخلاقی دربارهٔ سوگ ارائه می‌دهد: سوگ، فرد را از «وابستگی بیمارگونه» به متوفی رها نمی‌کند، اما به او می‌آموزد که چگونه در فقدان، «عزت نفس» خود را بازسازی کند. این بخش با نقدی ادبی بر جامعهٔ مصرف‌گرا پایان می‌یابد که سوگ را به «کالایی سریع‌التعالی» تبدیل کرده است. چلبی با لحنی شاعرانه هشدار می‌دهد که انکار سوگ، برابر است با انکار بخشی از شرایط انسانی که در آن، عشق و فقدان دو روی یک سکه‌اند.

یکی از نقاط قوت کتاب، نحوه برخورد چلبی با تناقضات سوگ است. از یک سو، سوگ ما را به گذشته و خاطرات متوفی پیوند می زند، از سوی دیگر، ما را به سمت آینده و بازتعریف خود بدون او سوق می دهد. سوگ هم فردی است و هم جمعی، هم خصوصی است و هم عمومی. این تناقضات نه به عنوان مشکلاتی برای حل، بلکه به عنوان ویژگی های ذاتی تجربه سوگ ارائه می شوند.
در نهایت، چلبی به ما یادآوری می کند که سوگ هرچند دردناک است، اما نشانه ای از ظرفیت ما برای دوست داشتن و اهمیت دادن است. جامعهای که در آن سوگی وجود ندارد، احتمالاً جامعهای است که در آن عشقی عمیق نیز وجود ندارد.

اثر چلبی نه کتابی خودیاری است و نه رساله ای خشک فلسفی. این کتاب نوعی تأمل ادبی-فلسفی است که با ترکیب تحلیل های دقیق فلسفی، مثال های ادبی غنی و بینش های روانشناختی عمیق، تصویری چندبعدی از سوگ به عنوان تجربه ای ارائه می دهد که در عین جهانی بودن، همواره شخصی و منحصر به فرد باقی می ماند. شاید بزرگترین دستاورد کتاب این باشد که به ما نشان می دهد چگونه مواجهه صادقانه با سوگ می تواند نه فقط به پذیرش مرگ دیگری، بلکه به درک عمیق تری از زندگی خودمان بینجامد.
      

با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش می‌شود.

52

پریا

پریا

1403/10/16

          کتاب "سوگ" نوشته ی مایکل چلبی به بررسی عمیق و فلسفی مفهوم سوگ و تاثیر آن بر هویت و زندگی انسان ها می پردازد. این کتاب با اتصال فلسفه به سایر علوم انسانی دیدی عمیق و درکی غنی از این رویکرد عاطفی پیچیده به خواننده می بخشد تا در نهایت، این کنکاش فرصتی باشد برای شکل دادن به هویتی نو.
•
در کتاب "سوگ" فصلی هست به  نام 《اتکای ما به مردگان》 و جمله ای قابل تامل:
《مرگ دیگران به همان اندازه شایسته سوگواری است که موجب زیر و رو شدن اتوبیوگرافی ما می شود.》
بنا به عقیده ی نویسنده آن چیزی که همه آدم هایی را که برایشان سوگوار می شویم به هم پیوند می دهد این است که هویت عملی ما در گرو آنهاست.
•
به تعبیری ساده تر ما سوگوار کسانی میشویم که نقشی کلیدی در برداشت ما از خود و زندگی مان دارند. 
به شکلی که پس از جدایی یا فوت آن افراد دچار گم گشتگی اخلاقی می شویم.
چیزی شبیه به احساس بی جاومکانی، غریب بودن، این که واقعا چه کسی هستیم، و چه علایق و باورهایی داریم.
•
از متن کتاب:
گم گشتگیِ ملازم سوگ می تواند مثل "از دست دادن مختصات" باشد، چون شخصی که وجودش در استقرار و تحقق رفتار و اعمال ما کمک می کرد دیگر نمی تواند مثل قبل دستمان را بگیرد. به قول کالین پارکس، 《وقتی کسی می میرد، تمام مفروضات و تصورات ما درباره جهان،که اعتبارشان متکی به آن شخص بود، به یکباره بی اعتبار می شوند.》
•
به نوعی جهانی که با آن فرد ساختیم بی اعتبار می شود.
ممکن است از خودمان بپرسیم حال که آن فرد نیست آیا واقعا علایق و باورهای حال حاضر ما با ارزشند؟!
اگر نیستند پس من چه کسی هستم؟!
و بدین شکل فرد سوگوار خود دچار مرگ خویش می شود.
•
در اسطوره ی گیلگمش، دوستی گیلگمش و انکیدو آنقدر عمیق است که از دست دادن انکیدو  برای گیلگمش به مثابه از دست دادن همه چیز و همه کس است.
در جایی از مرثیه ی انکیدو گیلگمش می گوید:
Kima lallariti unambar śarpiš
یعنی:
《همچون پیرزنی که حرفه ایست در مویه کردن میخواهم بر این درد ضجه بزنم.》
.
همچون پیرزنی که داغ زیاد دیده است.
درصورتی که گیلگمش در تمام عمرش فقط یک نفر را از دست داد که آن هم انکیدو بود.
این فقدان هستی شناسیست.
از دست دادن انکیدو همچون از دست رفتن خود گیلگمش است.
از دست رفتن فعلیت او 
به همین علت است که گیلگمش از مرگ او به مرگ خودش رسید.
گیلگمش که تا پیش از این مرگ، به دنبال جاودانگی و قدرت بود، ناگهان با واقعیت فناپذیری و مرگ روبرو می‌شود و این تجربه او را به سفری درونی برای یافتن معنای زندگی و جاودانگی واقعی می‌کشاند.
•
در حالی که گیلگمش از طریق سوگ به درکی جدید از زندگی و جاودانگی می‌رسد، چلبی نیز معتقد است که سوگ می‌تواند به ما کمک کند تا هویت و معنای زندگی خود را بازسازی کنیم. این ارتباط نشان می‌دهد که سوگ، با وجود درد و ناراحتی و شاید احساس شکست شدید، می‌تواند به رشد و شناخت بهتر خودمان کمک کند.
•
جلد این کتاب با اثری درخشان از "کته کلویتس" آراسته شده است. 
اثر “یادبود کارل لیبکنشت” یکی از شاهکارهای این هنرمند برجسته آلمانی است که در سال ۱۹۲۰ برای یادبود کارل لیبکنشت، یکی از رهبران کمونیست آلمان که در همان سال به قتل رسید، خلق شده است.
این اثر به نوعی تأثیرات عمیق اجتماعی و سیاسی زمان خود را نیز منعکس می‌کند. 
کلویتس با بهره‌گیری از تکنیک‌های چاپ دستی،  لیبکنشت را در خوابی آرام و ابدی به تصویر کشیده. این تصویر به نوعی بیانگر احترام و ادای دین به یک رهبر سیاسی است که برای آرمان‌های خود جان باخته است.
این یادمان،بیش از نمایان کردن پیام  سیاسی یا اجتماعی، احساسات عمیق و تاریک کلویتس نسبت به مرگ و فقدان را به نمایش می‌گذارد. او که خود نیز فرزندش را در جنگ جهانی اول از دست داده بود، با این اثر به نوعی درد و رنج خود را نیز بیان کرده است. پیام این اثر، علاوه بر ادای احترام به این رهبر سیاسی، نقدی بر جنگ و خشونت نیز هست.
•
انتخاب اثری از این زن دردمند و هنرمند به عنوان جلد، پیامی اندیشمندانه در جهت فهم بهتر این کتاب را در پیش دارد.
کته کلویتس در جایی می گوید:
«ساختن یکی از کارهایی است که باعث می‌شود ما با دردهای بزرگ کنار بیاییم.»
این زن سرسخت به ما می آموزد که می شود از رابطه مان با مردگان دوباره چیزی ساخت.
        

48