یادداشت آریانا سلطانی

آریانا سلطانی

آریانا سلطانی

15 ساعت پیش

        سوگ؛ درآمدی فلسفی
مایکل چُلبی
ترجمه نصراله مرادیانی

.
احساسات صرفا حالات «عاری از شعور» نیستند که با واقعیت عمده‌تر خارج از ذهن ما ارتباطی نداشته باشند. احساسات در ایجاد و اصلاح داوری‌های عقلانی ما نقش محوری دارند.
صفحه ۱۱۷

مایکل چلبی در اثر عمیق خود، سوگ را نه به عنوان یک پدیدهٔ صرفاً روانشناختی، بلکه به مثابهٔ تجربه‌ای فلسفی و هستی‌شناختی می‌کند که ساختار هویت انسان را در هم می‌ریزد. او با استناد به سنت فلسفی غرب و با وام‌گیری از اندیشمندانی چون کامو، هومر، شکسپیر و گدار، استدلال می‌کند که سوگ صرفاً واکنشی به مرگ دیگری نیست، بلکه مواجهه‌ای بنیادین با «غیاب» است که فرد داغدار را وادار به بازتعریف «هویت عملی» خود در جهانی می‌کند که دیگران در آن غایب‌اند. چلبی با ظرافتی ادبی توصیف می‌کند که سوگ همچون توفانی است که «ساحل وجود» انسان را فرومی‌شوید و او را ناگزیر به بازسازی نقشهٔ درونی‌اش بر اساس جغرافیای جدیدی از فقدان می‌کند.
نویسنده با تحلیل رابطهٔ دیالکتیکی بین سوگ و خودشناسی، نشان می‌دهد که ویرانی‌های ناشی از سوگ، فضایی برای بازآفرینی هویت فراهم می‌آورد. او با ارجاع به کانت، استدلال می‌کند که سوگ—برخلاف تصور رایج—نه تنها تهدیدی برای «حبط نفس» نیست، بلکه فرصتی استثنایی برای رسیدن به «کمال اخلاقی» از طریق مواجههٔ صادقانه با خود است. به تعبیر چلبی، سوگ مانند آینه‌ای تیره‌وش است که در نهایت، تصویری واضح‌تر از «خود» را بازمی‌تاباند. این ایده با مثال‌هایی از ادبیات (مانند شخصیت مورسو در «بیگانه») تقویت می‌شود که نشان می‌دهند چگونه فقدان می‌تواند به کشف لایه‌های ناشناختهٔ هویت بینجامد.

یکی از محوری ترین مفاهیمی که چلبی معرفی می کند، "هویت عملی" است. از دیدگاه او، ما انسان ها هویت خود را تا حد زیادی در ارتباط با دیگران شکل می دهیم. وقتی فردی که بخشی از هویت عملی ما بوده از دنیا می رود، گویی بخشی از خود ما نیز می میرد. اینجاست که سوگ به تجربه ای تبدیل می شود که نه فقط درباره فقدان دیگری، بلکه درباره بحران در خودپنداره ماست. چلبی با استناد به کانت نشان می دهد که چگونه این بحران می تواند به فرصتی برای خودشناسی عمیق تر تبدیل شود.

چلبی با رویکردی دیالکتیکی، پارادوکس مرکزی سوگ را بررسی می‌کند: از یک سو، سوگ سیستم ایمنی عاطفی را تخریب می‌کند (با اشاره به یافته‌های عصب‌شناسی که آن را با تروما مقایسه می‌کنند)، و از سوی دیگر، همین فروپاشی، زمینه‌ساز «انعطاف‌پذیری اگزیستانسیل» می‌شود. او با نقد دیدگاه‌های طبی‌گرایانه که سوگ را صرفاً نیازمند درمان می‌دانند، استدلال می‌کند که درد سوگ—مانند درد زایمان—جزئی جدایی‌ناپذیر از فرآیند زایش معنای جدید است. این بخش با تحلیل نمایشی از اوفیلیای شکسپیر به اوج می‌رسد، جایی که دیوانگی ناشی از سوگ، نه نشانهٔ بیماری، بلکه اعتراضی هستی‌شناختی به جهانِ فاقد معنا تصویر می‌شود.

نویسنده به دقت بررسی می کند که چرا برخی از اشکال سوگ در فرهنگ ما پذیرفته شده و برخی دیگر نه. او با نگاهی انتقادی به صنعت روانشناسی معاصر نشان می دهد که چگونه مدل های استاندارد شده ای مانند "مراحل پنج گانه سوگ" الیزابت کوبلر-راس، به جای توصیف تجربه سوگ، به شکلی تجویزی عمل می کنند و در نتیجه، افرادی که سوگشان را خارج از این چارچوب ها تجربه می کنند، احساس بیگانگی می کنند. چلبی این پدیده را نمونه ای از "حلقه های تاثیر" می داند که در آن طبقه بندی های انسانی نه فقط توصیفی، بلکه سازنده واقعیت هستند.


در فصل‌های پایانی، چلبی با ترکیب دیدگاه‌های کانت و رالز، نظریه‌ای اخلاقی دربارهٔ سوگ ارائه می‌دهد: سوگ، فرد را از «وابستگی بیمارگونه» به متوفی رها نمی‌کند، اما به او می‌آموزد که چگونه در فقدان، «عزت نفس» خود را بازسازی کند. این بخش با نقدی ادبی بر جامعهٔ مصرف‌گرا پایان می‌یابد که سوگ را به «کالایی سریع‌التعالی» تبدیل کرده است. چلبی با لحنی شاعرانه هشدار می‌دهد که انکار سوگ، برابر است با انکار بخشی از شرایط انسانی که در آن، عشق و فقدان دو روی یک سکه‌اند.

یکی از نقاط قوت کتاب، نحوه برخورد چلبی با تناقضات سوگ است. از یک سو، سوگ ما را به گذشته و خاطرات متوفی پیوند می زند، از سوی دیگر، ما را به سمت آینده و بازتعریف خود بدون او سوق می دهد. سوگ هم فردی است و هم جمعی، هم خصوصی است و هم عمومی. این تناقضات نه به عنوان مشکلاتی برای حل، بلکه به عنوان ویژگی های ذاتی تجربه سوگ ارائه می شوند.
در نهایت، چلبی به ما یادآوری می کند که سوگ هرچند دردناک است، اما نشانه ای از ظرفیت ما برای دوست داشتن و اهمیت دادن است. جامعهای که در آن سوگی وجود ندارد، احتمالاً جامعهای است که در آن عشقی عمیق نیز وجود ندارد.

اثر چلبی نه کتابی خودیاری است و نه رساله ای خشک فلسفی. این کتاب نوعی تأمل ادبی-فلسفی است که با ترکیب تحلیل های دقیق فلسفی، مثال های ادبی غنی و بینش های روانشناختی عمیق، تصویری چندبعدی از سوگ به عنوان تجربه ای ارائه می دهد که در عین جهانی بودن، همواره شخصی و منحصر به فرد باقی می ماند. شاید بزرگترین دستاورد کتاب این باشد که به ما نشان می دهد چگونه مواجهه صادقانه با سوگ می تواند نه فقط به پذیرش مرگ دیگری، بلکه به درک عمیق تری از زندگی خودمان بینجامد.
      
548

6

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.