یادداشت پریا
دیروز
3.0
1
کتاب را خواندم، انگار دوستی قدیمی که سال هاست از دیدنش می گذرد را دوباره ملاقات کردم؛ دوستی که شاید بعد از مدتی به دیار خودش رفته بود و حالا که برگشته دوباره با لهجه ی شیرین بختیاری برایم خاطره تعریف می کند،دوباره موقع حرف زدن کلمات بختیاری قشنگش را زیر لب چندین بار تکرار میکنم تا زبانم دوباره عادت کند... آمده تا دوباره "مسعود بختیاری "گوش کنیم و قصه های عاشقانه ی شعر ها را مرور کنیم. شاید حسرت این "دوباره" ها تا مدت زیادی همچنان با من باقی بماند ولی این کتاب برایم یاد آور شد که حدودا یک سالی میشود که از ترس "مسعود بختیاری " گوش ندادم تا یادم برود غریبی را ،و یادم بروم این جمله ی نا گفته ام از زبان کتاب را: {کاش قبل از این که ولم کنی و برای همیشه بروی،فلاسک چای را پر کرده بودی.} • پ.ن:همیشه بعد از دست دادن است که جزئیات اهمیت پیدا می کنند. فلاسک چای بعد از رفتن لبخند ها بعد از ندیدن تکه کلام ها بعد از دیگر نشنیدن موسیقی ها، بو ها ، کلمات، مزه ها... جزئیات حقیقی اند.
(0/1000)
دیروز
0