معرفی کتاب شیطان و خدا اثر ژان پل سارتر مترجم ابوالحسن نجفی
با انتخاب ستارهها به این کتاب امتیاز دهید.
در حال خواندن
1
خواندهام
44
خواهم خواند
59
توضیحات
شیطان و خدا» اثر ژان پل سارتر فیلسوف، اگزیستانسیالیست، رماننویس، نمایشنامه نویس، روزنامه نگار و منتقد فرانسوی است، که نخستین بار در 7 ژوئن 1951 در «تئاتر آنتوان» به روی صحنه آمد و در همان سال به صورت کتاب منتشر شد. موضوع این نمایشنامه سرگذشت دردناک مردی است که میخواهد آزادانه اول «بدی» را و سپس «خوبی» را انتخاب کند بنابراین نخست شیطان و سپس خدا را سرمشق خود قرار میدهد. اما بیهودگی این انتخاب را درمییابد؛ زیرا کاری عبث است که در انزوا و به دور از اجتماع بشری صورت میگیرد. صحنه وقایع در آلمان دوره رنسانس است که در آن زمینداران با زمینداران و روستائیان با زمینداران میجنگند. گوتس، سردار جنگ، که فرزند حرامزاده مادری از طبقه اشراف و پدری از طبقه دهقان است، نخست تصمیم گرفته است که بدی کند؛ دست به غارت میزند و میجنگد و به یارانش خیانت میکند. ولی سرانجام بدی به نظرش یکنواخت میآید و از اینکه همواره باید رذالتهای تازهای ابداع کند خسته میشود. در رویارویی با کشیشی به نام هاینریش تصمیم میگیرد که از این پس خوبی کند و مرد مقدسی شود. اما انگیزه او عشق به بشر نیست، بلکه میل رسیدن به جایگاه است. با انتخاب «خوبی» میخواهد خود را مأمور اجرای مقاصد الهی سازد و بدینگونه، از جبر زندگی بشری بگریزد. زمینهایش را به روستاییان میبخشد و این بخشش باعث میشود که سایر روستاییان در برابر اربابان خود قیام کنند و در خطر نابودی قرار گیرند، زیرا توانایی کافی برای چنین پیکاری ندارند. اما گوتس به عواقب عمل خود اهمیت نمیدهد و فقط در اندیشه عظمت نقشه خودش است. یک اجتماع نمونه به نام «شهر آفتاب» تشکیل میدهد که قانون آن عشق است، ولی عشقی با مصرف داخلی که اعتنایی به رنجهای انسانهای دیگر ندارد. میان روستائیان و زمینداران جنگ درمیگیرد، اما «شهر آفتاب» که خشونت را مردود میداند زیر بار جنگ نمیرود و میخواهد بیطرف بماند. شورشیان «شهر آفتاب» را آتش میزنند و گوتس که از پیوستن به آنها سرپیچیده است، منفور و ملعون همه میشود. تقدس او حاصلی جز مرگ و ویرانی در پیرامونش به بار نمیآورد. گوتس درمییابد که «عمل» مثبتی انجام نداده، بلکه فقط حرکاتی کرده است. آنگاه از آرمان رستگاری فردی چشم میپوشد و به درخواست ناستی، رهبر شورشیان، فرماندهی سپاه روستاییان را در جنگ با زمینداران به دست میگیرد. سارتر، با آفرینش شخصیت گوتس، مردی را نشان میدهد که «میخواهد در خوبی یا در بدی به مطلق برسد، اما جز کشتن انسانها نتیجه دیگری نمیگیرد.» گوتس به عمل واقعی دست نمییابد، زیرا با مبارزه تودههای مردم بیگانه است. فقط پس از اینکه مطلق را نفی میکند و رفتار خود را سراپا دگرگون میسازد، راه «عمل» را مییابد که دگرگونکننده واقعی جهان است. آنگاه میتواند بگوید: «مطلقی وجود ندارد. فقط انسانها هستند و دیگر هیچ.» (دلهره) مفهوم والایی که در اگزیستانسیالیسم سارتر وجود دارد در این کتاب معنا می یابد.
بریدۀ کتابهای مرتبط به شیطان و خدا
نمایش همهلیستهای مرتبط به شیطان و خدا
یادداشتها
1402/12/17
8
1403/8/30
0
1402/12/14
یک مونولوگِ طولانی: "خدا مرده است." 0- ترجمه ابوالحسن نجفی قند و نبات بود. چقدر مترجمها اگر زیر تیغِ سانسور نباشند، راحت میتوانند حرف بزنند و لغت معادل انتخاب کنند. دیگر مجبور نیستند به تلمیح حرف بزنند! برای نمونه، فرض کن این اثر میخواست مجوز بگیرد و تن میداد به ممیزی، البته بعیده چیزی از اثر بماند پس از ممیزی، ولی تحقیقا تمام شخصیتها و موقعیتها ابتر میماندند. به تاریخ یک فرهنگ میتوان از خیانتهای سانسور گفت. 1- با سارتر مشکل دارم؛ با سارتر روشنفکر، با سارتر عضو حزب کمونیست و با سارترِ ساحت عمومی! در کتابفروشی بودم، میخواستم اگزیستانسیالیسم و اصالت بشر را بخرم، کنارش چشمم با کتاب "در دفاع از روشنفکران" از سارتر افتاد. تفعلی به کتاب زدم و یکی از سخنرانیهای سارتر آمد. سرتان را درد نیاورم یکی دو صفحه خواندم و حالمان به هم خورد. قالبی اندیشیدن و در کلیشه مفاهیم و کلمات چپی غرق بود؛ زیربنا و اهیمت آن و دوری جستن از درگیریِ صوری با روبنا، فقرا و دولت که نماینده بورژوآزی است و کلی حرف قالبیِ دیگه. تصدقتان بروم، نشد، در لحظه کتاب را به قفسه برگرداندم و سعی کردم با "هنر" سارتر، کاری کنم حالم دلم باهاش خوشتر باشد؛ شد. ساده بگم، وقتی خام با ایدههای سارتر مواجه میشوم از در و دیوار به نقد میکشم حرفهایش را و مفصل زاویه دارم باهاش، ولی وقتی همین مفاهیم را در قالب نمایشنامه/رمان، قالبِ آدم میکند، سپر انداخته همگام میشوم باهاش. از امراض هنر است. تجربهام با آندرییف هم همین بود... 2- برم سر اثر. زیادی طولانی بود. خیلی طولانی بود. مطول بود. بعضا هم سارتر میدید ایدههای فلسفی را نمیتوان در دیالوگهایش انتقال دهد، شخصیتها را با حفظ سمت بروی یک بلندی میبرد که مونولوگها را ایراد کنند. تقریبا اثر دچار "سندروم مونولوگِ بیقرار" بود. یعنی واضحه سیطره فلسفه بر روایت، اما این حتی بر فرم و ساختِ اثر هم اثر گذاشته بود. 3- از دگردیسیهای عدیدهٔ گوتز میتوان گفت (که منطق نمیتواند همراه چنین تغیری با چنان محرکی باشد) که به نظرم باید با دیدهٔ اغماض بهش نگاه کرد و درگیر "منطق دگردیسی ِ شخصیت" نشد. یعنی دوست دارم باور کنم تغییر شخصیت گوتز را که روایت کار کند. شخصیت زنها در آثار سارتر برایم گنگ است. مقایسهاش کنید با صلابت زن در آثار ایبسن یا بیضائی. عجیب از سارترِ ترقیخواه (شاید)! 4- مسئله شر در این اثر مهم بود، اما نه به آن میزان که من گمان میکردم. همچنان رخدادِ مرگ و مسئله وجود، اختیار انسان و جایگاه خدا، دالِ مرکزی سارتر است در این اثر. به نظرم گوتز یک مونولوگ مهم داشت که چکیدهای بود از کل نمایشنامه: "جوابش را میدانم: هیچچیز. خدا مرا نمیبیند، خدا مرا نمیشنود، خدا مرا نمیشناسد. این خلا که بالای سرمان است را میبینی؟ این خداست. این شکاف در را میبینی؟ خداست. این حفره روی زمین را میبینی؟ این هم خداست. سکوت، خداست. نیستی، خداست. خدا، تنهایی انسان است. فقط من وجود داشتم: من به تنهایی تصمیم به بدی گرفتم؛ من به تنهایی خوبی را انتخاب کردم. من بودم که تقلب کردم، من بودم که معجزه کردم، منم که امروز خودم را متهم میکنم، منم که تنها میتوانم خودم را تبرئه کنم؛ من، انسان. اگر خدا هست، انسان عدم است. و اگر انسان هست... " خیلی دارم وسوسه میشوم این جمله و دالِ مرکزی را با ارجاع به" مرگِ خدای" نیچه توضیح بدهم، ولی میترسم، میترسم که اشتباه کنم. برای همین صرفا همین اشاره گذرا را از من پذیرا باشند ارباب خرد. مسئله شر مهم است برای اثر، اما از جنبهای دیگر. 5-شوخیها و کنایههای موجود در اثر در چند فقرهای بسیار جالب بود. من معمولا، اصلا با کاراکترهای مریض و نچسب سمپاتی پیدا نمیکنم. یعنی کِرم ندارم که از شخصیت بدِ داستان خوشم بیاید، ولی گوتز خونخوار ابتدای نمایشنامه، جذاب بود برایم😅 کلا مسیحیت از هزاران جهت منگنه شده در تاریخ اروپا. از علمباوری گرفته، تا فلاسفه روشنگری، تا امثال سارتر و... 6-نمره رو هم دست و دلبازانه دادم چون موقع مطالعه اثر حالِ دلم بد نبود. سارتر ازت بدم میاد، ولی هنر ما را پای یک میز برای دیالوگ نشانده است. لعنت به هنر! 7-الان که متن یادداشت بچههای محاکات را خواندم، و در آن حین به نمایشنامه فکر میکردم، یک نکتهای بسیار برایم جالب شد. "انتخاب" و آزادی برای سارتر مهم است. گوتز و تکوتوک برخی شخصیتهای مهم اثر از خودشون فاعلیت داشتند، اما "مردم" خیر. مردم در اثر صرفا تودهای بودند لعبت دستِ این کشیش و آن فرمانده؛ تودهای بیشکل. کلا برایم جالب شد تصویر جامعه در آثار سارتر چگونه است؟ خیلی جامعه توسریخور و منفعلی رو تو این اثر دیدیم (البته شاید این برداشتم اشتباه باشد، چون در حین مطالعه اثر حواسم بهش نبود که به شواهد له و علیهش توجه کنم.) این یادداشت را ناقص میگذارم تا بعدا با توجه به این لیست پایین کامل کنم: 1) اون فایل صوتی که تو کانال محاکات رو ما علیآقای دائمی فرستاده بود را بشنوم. 2) مسئله شر را اندکی بیشتر بشناسم. (مشخصا نمودی مهمی در ادبیات دارد مسئله شر. برای مثال در کتاب "درباره شر" از تری اینگلتون، کلی ارجاع از ادبیات و هنر میبینید که به معضله شر ارجاع دارد" 3) مرگ خدای نیچه دقیقا چی چی است! متن یحتمل کلی ایراد نگارشی و تایپی داره، فعلا به بزرگی خودتون ببخشید، به مرور بازخوانی میکنم و لاک غلطگیری میکنمش...
با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش میشود.
52