یادداشت سید امیرحسین هاشمی
1402/12/14
3.9
13
یک مونولوگِ طولانی: "خدا مرده است." 0- ترجمه ابوالحسن نجفی قند و نبات بود. چقدر مترجمها اگر زیر تیغِ سانسور نباشند، راحت میتوانند حرف بزنند و لغت معادل انتخاب کنند. دیگر مجبور نیستند به تلمیح حرف بزنند! برای نمونه، فرض کن این اثر میخواست مجوز بگیرد و تن میداد به ممیزی، البته بعیده چیزی از اثر بماند پس از ممیزی، ولی تحقیقا تمام شخصیتها و موقعیتها ابتر میماندند. به تاریخ یک فرهنگ میتوان از خیانتهای سانسور گفت. 1- با سارتر مشکل دارم؛ با سارتر روشنفکر، با سارتر عضو حزب کمونیست و با سارترِ ساحت عمومی! در کتابفروشی بودم، میخواستم اگزیستانسیالیسم و اصالت بشر را بخرم، کنارش چشمم با کتاب "در دفاع از روشنفکران" از سارتر افتاد. تفعلی به کتاب زدم و یکی از سخنرانیهای سارتر آمد. سرتان را درد نیاورم یکی دو صفحه خواندم و حالمان به هم خورد. قالبی اندیشیدن و در کلیشه مفاهیم و کلمات چپی غرق بود؛ زیربنا و اهیمت آن و دوری جستن از درگیریِ صوری با روبنا، فقرا و دولت که نماینده بورژوآزی است و کلی حرف قالبیِ دیگه. تصدقتان بروم، نشد، در لحظه کتاب را به قفسه برگرداندم و سعی کردم با "هنر" سارتر، کاری کنم حالم دلم باهاش خوشتر باشد؛ شد. ساده بگم، وقتی خام با ایدههای سارتر مواجه میشوم از در و دیوار به نقد میکشم حرفهایش را و مفصل زاویه دارم باهاش، ولی وقتی همین مفاهیم را در قالب نمایشنامه/رمان، قالبِ آدم میکند، سپر انداخته همگام میشوم باهاش. از امراض هنر است. تجربهام با آندرییف هم همین بود... 2- برم سر اثر. زیادی طولانی بود. خیلی طولانی بود. مطول بود. بعضا هم سارتر میدید ایدههای فلسفی را نمیتوان در دیالوگهایش انتقال دهد، شخصیتها را با حفظ سمت بروی یک بلندی میبرد که مونولوگها را ایراد کنند. تقریبا اثر دچار "سندروم مونولوگِ بیقرار" بود. یعنی واضحه سیطره فلسفه بر روایت، اما این حتی بر فرم و ساختِ اثر هم اثر گذاشته بود. 3- از دگردیسیهای عدیدهٔ گوتز میتوان گفت (که منطق نمیتواند همراه چنین تغیری با چنان محرکی باشد) که به نظرم باید با دیدهٔ اغماض بهش نگاه کرد و درگیر "منطق دگردیسی ِ شخصیت" نشد. یعنی دوست دارم باور کنم تغییر شخصیت گوتز را که روایت کار کند. شخصیت زنها در آثار سارتر برایم گنگ است. مقایسهاش کنید با صلابت زن در آثار ایبسن یا بیضائی. عجیب از سارترِ ترقیخواه (شاید)! 4- مسئله شر در این اثر مهم بود، اما نه به آن میزان که من گمان میکردم. همچنان رخدادِ مرگ و مسئله وجود، اختیار انسان و جایگاه خدا، دالِ مرکزی سارتر است در این اثر. به نظرم گوتز یک مونولوگ مهم داشت که چکیدهای بود از کل نمایشنامه: "جوابش را میدانم: هیچچیز. خدا مرا نمیبیند، خدا مرا نمیشنود، خدا مرا نمیشناسد. این خلا که بالای سرمان است را میبینی؟ این خداست. این شکاف در را میبینی؟ خداست. این حفره روی زمین را میبینی؟ این هم خداست. سکوت، خداست. نیستی، خداست. خدا، تنهایی انسان است. فقط من وجود داشتم: من به تنهایی تصمیم به بدی گرفتم؛ من به تنهایی خوبی را انتخاب کردم. من بودم که تقلب کردم، من بودم که معجزه کردم، منم که امروز خودم را متهم میکنم، منم که تنها میتوانم خودم را تبرئه کنم؛ من، انسان. اگر خدا هست، انسان عدم است. و اگر انسان هست... " خیلی دارم وسوسه میشوم این جمله و دالِ مرکزی را با ارجاع به" مرگِ خدای" نیچه توضیح بدهم، ولی میترسم، میترسم که اشتباه کنم. برای همین صرفا همین اشاره گذرا را از من پذیرا باشند ارباب خرد. مسئله شر مهم است برای اثر، اما از جنبهای دیگر. 5-شوخیها و کنایههای موجود در اثر در چند فقرهای بسیار جالب بود. من معمولا، اصلا با کاراکترهای مریض و نچسب سمپاتی پیدا نمیکنم. یعنی کِرم ندارم که از شخصیت بدِ داستان خوشم بیاید، ولی گوتز خونخوار ابتدای نمایشنامه، جذاب بود برایم😅 کلا مسیحیت از هزاران جهت منگنه شده در تاریخ اروپا. از علمباوری گرفته، تا فلاسفه روشنگری، تا امثال سارتر و... 6-نمره رو هم دست و دلبازانه دادم چون موقع مطالعه اثر حالِ دلم بد نبود. سارتر ازت بدم میاد، ولی هنر ما را پای یک میز برای دیالوگ نشانده است. لعنت به هنر! 7-الان که متن یادداشت بچههای محاکات را خواندم، و در آن حین به نمایشنامه فکر میکردم، یک نکتهای بسیار برایم جالب شد. "انتخاب" و آزادی برای سارتر مهم است. گوتز و تکوتوک برخی شخصیتهای مهم اثر از خودشون فاعلیت داشتند، اما "مردم" خیر. مردم در اثر صرفا تودهای بودند لعبت دستِ این کشیش و آن فرمانده؛ تودهای بیشکل. کلا برایم جالب شد تصویر جامعه در آثار سارتر چگونه است؟ خیلی جامعه توسریخور و منفعلی رو تو این اثر دیدیم (البته شاید این برداشتم اشتباه باشد، چون در حین مطالعه اثر حواسم بهش نبود که به شواهد له و علیهش توجه کنم.) این یادداشت را ناقص میگذارم تا بعدا با توجه به این لیست پایین کامل کنم: 1) اون فایل صوتی که تو کانال محاکات رو ما علیآقای دائمی فرستاده بود را بشنوم. 2) مسئله شر را اندکی بیشتر بشناسم. (مشخصا نمودی مهمی در ادبیات دارد مسئله شر. برای مثال در کتاب "درباره شر" از تری اینگلتون، کلی ارجاع از ادبیات و هنر میبینید که به معضله شر ارجاع دارد" 3) مرگ خدای نیچه دقیقا چی چی است! متن یحتمل کلی ایراد نگارشی و تایپی داره، فعلا به بزرگی خودتون ببخشید، به مرور بازخوانی میکنم و لاک غلطگیری میکنمش...
(0/1000)
نظرات
1402/12/14
آقا من خیلی خوشحال شدم یادداشت شما رو دیدم. مثل همیشه عالی بود و به جنبههای مختلف نمایشنامه فکر کرده بودی. اون موضوع «جامعه در آثار سارتر» هم خیلی جالب بود؛ بهش دقت نکرده بودم. خودش میتونه مقدمهٔ یه پست مفصل یا حتی یه کار پژوهشی باشه.
1
4
1402/12/14
چه قدر، چه قدر، چه قدر که یادداشت خوبی بود! واقعاً عالی بود، انگار همه افکار خامی که تو سرم بود و نمیتونستم بیانشون کنم، اینجا بود و حتی فراتر از اون D: به شیوهی خودتون ۱- عنوان یادداشت خیلی جالب بود 👌🏻 ۲- چرا با سارتر انقدر مشکل دارید؟ 😅 واقعاً دوست دارم بدونم D: (خودمم پیشزمینه خوبی ندارم ازش ولی با این حال) ۳- قسمت "مونولوگ بیقرار" و "دگردیسی گوتز" رو هم خیلی موافقم. ولی بیشترین چیزی در یادداشتتون که خوشم اومد، قسمت "تودهی بیشکل" بود. کلا شخصیتها تو آثار سارتر خیلی خیلی در خدمت فلسفهان و ابعاد کمی دارن. این که وسط داستان یهویی نور صحنه میره روشون و یه دیالوگ قصار میگن هم که بماند 😂 ولی مردم تو این اثر خیلی یه جوری بودن، هیچ ارادهای نداشتن، هر روز به یه رنگ بودن و مصنوعی بودنشون حس میشد و... (بازم نمیتونم اون طور که میخوام این افکار تو سرم رو بیان کنم 😬😂) ۴- مسئله شر، اوایل کتاب من رو هم به اشتباه انداخت و فکر میکردم موضوع کتاب اینه 😅
3
1
1402/12/14
ببخشید دیر جواب میدم، بیستچهاری سر کلاس بودم. 1- در مورد عنوان متن، واقعا از آسمان نازل شد.😁😂 2- در مورد مشکلم با سارتر ساعتها میتونم حرف بزنم، ولی فعلا سکوت میکنم تا بیشتر بشناسمش. چون فضای مردهباد زندهبادِ کور را در اطرافمون زیاد دیدیم، چون باهاش مشکل دارم، سعی میکنم فعلا سربسته بماند، اگه تونستم بعدا توضیح بدم... (انگار جهان و سارتر منتظر نشستن که من نظرم رو بگم😎) 3- واقعا خوشحالکننده است که این ایدهٔ "تودهٔ بیشکل" در این اثر خاص، یا کلا در سارتر، رو وقتی بهش اشاره کردم برای چند نفر دیگه هم قابل توجه بوده. احتمال داره مسئله مهمی باشه. واقعا اینجاست که آدم همخوانی و نظر دقیق دادن رو اهمیتش رو میفهمه. 🤝💪 4- بله. 😁
0
1402/12/14
نه اصلاً ناراحت نباشید، این بیست چهاری سر کلاس بودن رو کامل درک میکنم 😂😂 ۱- عجب هدیهی آسمانی خوبی 😄 ۲- خیلی هم عالی (مخصوصاً زنده باد مرده باد کور)👌🏻 ۳- آره، همخوانی با جمع محاکات یکی از بهترین تجربههامه :) و واقعاً یادداشت ذوقبرانگیزی بود، مرسی @SAH.Hashemi04
1
1402/12/14
من هم با ساتر مشکل دارم.خیلی.اما هنر هم نتونست من و پای حرف هاش بشونه،البته زاویه ی نگاهمون هم خیلی فرق داره.بماند.. همه ی دلایلی که گفتید باعث شده من این اثر را نخونم.البته حدود ۱۰۰ صفحه خوندم و احساساتی را تجربه کردم که قبلا گفتم،در یک کلام هرج و مرج، ولی هیچ چیزی حتی یادداشت های اعضا ترغیبم نمیکنه...چرا ...نمیدونم خلاصه در بخش عمده ای از مطالب،از جمله بازنگری در امتیازاتم،با شما درد مشترک دارم.
1
3
1402/12/14
واقعا من یکی بر نفس خودم پا کوفتهام که توانستهام سارتر را بخوانم همچنان! حقیقتا مرسی که خوندید...
1
1402/12/15
سعی میکنم بخونمش، چون ارتباط نگرفتم باهاش رهاش کردم، ولی خیلی دارم سعی میکنم بخونمش اصلاً نمی فهمم این همه منفی نوشتن و دارک بازی درآوردن چرا انقدر مد بوده زمان سارتر و دیگر دوستان از خوندن یادداشتتون لذت بردم، این بار با زاویه دید متفاوتی میخونمش، شاید که تموم شد، باشد که رستگار شوم...
2
1
1402/12/15
در مورد بخش دوم بند اولِ شما، سارتر در چه دورانی بود؟ پس از جنگجهانی دوم. دورانی که بسیاری از روشنفکران میدیدند که عقل مدرن چه مصائبی خلق کرده. برای همین عدهای بر این گمان اند که بدین علت آن دوران بدبینی بسیار رواج داشته. در علوم اجتماعی و فلسفه، مکتب فرانکفورت و انتقادیها، نمودی واضح از این جهان اند. دیالکتیک روشنگری آدورنو و هورکهایمر، از اساسیترین متونی است که نشان از این نقد کردن جهان مدرن و عقل روشنگری و... داره. خلاصه این جهان از هم گسیخته پس از دوجنگ، به عقیده بسیاری یک عامل مهم این بد بینی بوده است... این جواب من خیلی کلی است و همین بحث خودش از بغرنج مسائلی است که حل کردنش کار هر بنیبشری نیست🫠 در آخر واقعا خوشحال شدم که مراد طبع شما افتاده این مرور.
0
1402/12/16
بله درسته کلاً ادبیات بعد از جنگ ها حال ناخوش و مغمومی پیدا میکنه، ولی باز هم بعضی ها دیگه خیلی در این موضوع زیادهروی میکنن، فک کنم سارتر هم کمی زیادهروی کرده باشه البته من فیلسوف یا ادیب نیستم که بخوام خیلی منطقی و علمی در موردش صحبت کنم، ولی احساسم بعد از مطالعه برخی آثار خیلی تاریک میشه، این حس تاریک رو دوست ندارم، شایدم من خیلی لطیفم ): @SAH.Hashemi04
1
1402/12/16
من وقتی میخوام کتابی از یک نویسنده بخرم قبلش میرم راجع به زندگی، طرز تفکر و شرایط زندگی اون نویسنده در سایتهای مختلف میخونم و وقتی میبینم باهاش زاویه دارم حتی یکدونه از کتابهاش رو هم نمیخرم . ارزششو نداره
8
0
1402/12/16
اتفاقا من در این یک فقره مازوخیست دارم و وقتی با یک متفکر/نویسنده/آدم حال نمیکنم، اتفاقا سعی میکنم با متونش مواجه بشم که دقیقا بفهمم با کجای اندیشهاش زاویه دارم.
1
1402/12/16
خب اونوقت نتیجه این کار چیه؟ البته من خودم وقتی در مورد نویسنده میخونم میفهمم با کجای افکارش زاویه دارم برا همین کتابهاشو نمیخرم @SAH.Hashemi04
0
1402/12/16
تا مادامی سر در لاک انگارهٔهای ذهنیِ خودمان میکنیم و خودمان را با ایدهها و اندیشههای دیگران مواجه نمیکنیم، متوجه نقصها و وقتهای داشتههای خودمان نمیشویم. تضارب آرا و تکثر است که تاریخ اندیشهٔ بشر را ملون از ایدههای ناب و بزرگ کرده است نه سر در لاک فرو بردن و عدم دیالوگ. @m.h8489
3
سید امیرحسین هاشمی
1402/12/14
5