یادداشت علی دائمی

شیطان و خدا
📝 و دنیا
        📝 و دنیا از چیزهایی که سر در نمی‌آورم پر شد...

🔻 «شیطان و خدا» یک نمایشنامهٔ فلسفی دیگر از سارتر است که در سال ۱۹۵۱ روی صحنه رفت؛ نمایشنامه‌ای دربارهٔ «گوتز»، یک فرماندهٔ نظامی در آغاز عصر اصلاحات کلیسا در آلمان که تصمیم گرفته علیه خدا طغیان کند و هر ظلم و جنایتی از دستش برمی‌آید مرتکب شود تا در بدکاری یگانه و سرآمد باشد. توجیهات و تفکرات فلسفی مرد خونریزی مثل گوتز مرا به یاد «کالیگولا»ی کامو می‌اندازد. اما برخلاف کالیگولا، «گوتز» از میانهٔ راه و در اثر مواجهه با کشیشی به نام «هاینریش» تغییر عقیده می‌دهد و تصمیم می‌گیرد نیکوکاری پیشه کند. به نظر می‌رسد شخصیت «گوتز» برگرفته از «گوتز فون برلیشینگن»، شهسوار افسانه‌ای آلمان، ملقب به «گوتز آهنین‌دست» باشد که در جنگ دهقانان در سال ۱۵۲۵ فرماندهی گروهی از جنگجویان را برعهده داشت و گوته هم یک نمایشنامه دربارهٔ او نوشته است.

🔻 واضح است که مثل آثار قبلی سارتر، این یکی هم نسبتِ مشخص و دقیقی با فلسفه و سیاست دارد و ابزاری‌ست برای تفلسف نویسنده‌اش. روایت شخصیت‌ها در «شیطان و خدا» بهانه‌ای‌ست برای روشنگری دربارهٔ  اگزیستانسیالیسم خداناباورانهٔ سارتر و البته، عقیدهٔ او دربارهٔ مذهب را هم روشن می‌کند. سارتر در یکی از سخنرانی‌هایش می‌گوید: «اگزیستانسیالیسم چیزی جز کوشش برای استنتاج نتایج یک نگرش الحادی منسجم نیست.» دنیا برای گوتز همانند خود سارتر «پر از چیزهایی است که از آن‌ها سر در نمی‌آورد» و برای همین سارتر ماجراهای پر از تحیّر و سرگشتگیِ گوتز را به سمتی می‌بَرَد که خدا در ذهن او بمیرد و پایان سفر او برای یافتن معنای زندگی، با ایمان به انسان‌محوری و اصالت آزادی انسان همراه باشد. اینجاست که امر مطلق نفی می‌شود. مرگ هاینریش به دست گوتز (که شاید تمثیلی‌ست از مرگ خدا یا نمایندهٔ خداباوری در داستان) تجلی دیدگاه نیچه است که می‌گوید «خدا مرده است.» از دیدگاه نیچه، با کنار گذاشته شدن مسیحیت، ارزش‌های مطلق حاصل از این دستگاه آسمانی هم کنار گذاشته می‌شود و دیگر نمی‌شود به یک نظامِ اخلاقیِ بیرونی، غیرشخصی و جهان‌شمول که برای همه الزام‌آور باشد ‌پای‌بند بود. سارتر در این نمایشنامه می‌خواهد شرحی بر تمام تردیدها، ابهامات و پرسش‌های انسان رنسانسی داشته باشد که کم‌کم او را به این نتیجه رسانْد: آزادی انسان و حق انتخاب اوست که اصالت دارد.

🔻 اندیشه‌ای که در «شیطان و خدا» مطرح می‌شود از دو جهت قابل واکاوی و ریشه‌یابی است: اول، زندگی شخصی و کودکی سارتر؛ دوم، الهیات مسیحی. سارتر در کتاب «کلمات» می‌گوید که در دو سالگی و پس از مرگ پدرش، راهی خانهٔ پدربزرگِ مادری می‌شود. «پدربزرگ سارتر مذهب پروتستان داشت و مادربزرگش کاتولیک بود. پدربزرگش اجازه داد که مادربزرگ، ژان پل را طبق آداب کاتولیکی تربیت کند، اما با وجود این تفویض اختیار، پدربزرگ سارتر به سبب تنفرش از کاتولیک‌ها، از هر فرصتی که فراهم می‌شد برای ریشخند و تمسخر کاتولیک‌ها و آداب‌شان سود می‌بُرد. تضاد فکری و دینی پدربزرگ و مادربزرگ، سارتر را به این برداشت رساند که هیچ‌کدام از آن‌ها واقعاً مومن نیستند. پدربزرگ، او را متنفر از پرهیزکاری و روحانیت کاتولیک بار آورد و تعالیم مادربزرگش نیز تأثیری در شخصیت وی نگذاشت.» همهٔ این‌ها در کنار مرگ هم‌کلاسی او در دوران کودکی، نابینایی چشم او و ازدواج مجدد مادرش باعث شد سارتر به این باور برسد که خدا قرار نیست کاری بکند! بنابراین پشتِ دعوای کاتولیک‌ها و پروتستان‌ها یا نزاع دهقانان با کلیسا در «شیطان و خدا» می‌شود تاثیرات زندگی شخصی سارتر را دید.

🔻 دومین موضوعی که در شناخت این نمایشنامه اهمیت دارد، باورهای مسیحیت کاتولیک است. من با عقاید و آموزه‌های کلیسای کاتولیک آشنایی زیادی ندارم، اما نمی‌شود انکار کرد که افراط کلیسا در مسائل مختلف و فهم غلط از مفاهیمی مانند خدا، گناه، تقوا و جهنم باعث شد جامعهٔ غرب به سمت بی‌خدایی حرکت کند. از نگاهِ منِ مسلمان، برخی از باورهای مطرح‌شده در نمایش قابل درک نیست، اما احتمالاً ریشه در تحریفات مذهب دارد. برای مثال با خواندن نمایشنامه، میزان بدبینی شخصیت‌ها به سرنوشتشان و ناامیدی‌شان از رحمت الهی عجیب است. این بدبینی شاید ریشه در جهان‌بینیِ بدبینانهٔ سارتر دارد؛ اما یحتمل با سخت‌گیری‌ها و تعریف‌های غلط کلیسا هم بی‌ارتباط نیست.

🔻 اما دربارهٔ نکات فنی و فرمال نمایشنامه:
به دلیل تقدم داشتن اندیشه بر عناصر ادبی مثل پیرنگ و شخصیت‌پردازی، «شیطان و خدا» هم پر است از دیالوگ‌های قشنگ و جملاتِ اصطلاحاً ماندگار که در یک بافت منسجم قرار نگرفته‌اند و در خدمت داستان نیستند. نمایشنامه آغاز خلاقانه‌ای دارد و در آغاز به‌خوبی از ظرفیت‌های نور و صحنه استفاده شده است؛ اما هرچه جلوتر می‌رویم، کیفیات تئاتری دربرابر گفت‌وگوهای فلسفی رنگ می‌بازد. شخصیت‌ها از آنجا که حامل تردیدهای سارترند، پر از تناقض و رفتارهای آنی و باری‌به‌هرجهت هستند. به‌علاوه، شاهد نوعی «تورم پرسوناژ» هستیم که نمایشنامه را بی‌خودی شلوغ کرده. اشخاصی مثل تتزل، صراف، هرمان و پیامبر حضورشان چقدر در روند داستان موثر بود؟ این شلوغی شاید برای افزودن رنگ و لعاب تاریخی و شبیه کردن نمایش به درام‌های الیزابتی باشد. کشمکش‌ها نیز غالباً از نوع جهشی‌اند و خط اصلی داستان آشفته به نظر می‌رسد. با این حساب، «شیطان و خدا» بیشتر از آنکه یک نمایشنامه و واجد کیفیات ادبی و دراماتیک باشد، یک متن فلسفی است.
      
34

36

(0/1000)

نظرات

الهه

1402/12/9

عالی👌✨
1

1

عالی حضورتونه. ممنون که خوندید 🌹 

1

وای، زیادی متنِ خوبی بود.
غبطه می‌خورم بهت علی‌آقا🫡
3

2

ممنونم سیدجان. اختیار داری، ما از خود شما یاد گرفته‌یم این مدل نوشتن رو. یه مقدار هم پا توی کفش فلسفه‌دان‌ها کردم که امیدوارم اساتید ببخشند 😁 

1

من کی باشم که بگم درسته یا غلطه، مفصلا یاد گرفتم از نوشته‌ات... 
@choghoke_tanha 

1

مخلصیم 🙏🌹
@SAH.Hashemi04 

1

ولی با اون فراز از متن که بار نمایشیِ ابتدای اثر بالا بود، خیلی همراه هستم.
ببخشید انقدر هم دیر تموم کردم نمایشنامه رو🫠
2

1

بله، اون فراز رو اگه شما قبل‌تر تذکر نداده بودی نمی‌نوشتم. 😁
خواهش می‌کنم، فدای سرت.  

1

به خودم افتخار می‌کنم😎
@choghoke_tanha 

2

زهرا🌿

1402/12/16

به به چه عالی و خفن🫡😁
1

2

ممنونم، نظر لطف شماست 😁😎😂 

1

در باب پارگراف چهارم، در خود نمایشنامه هم این باورهای اشتباه و تحریفات مسیحیت نقض می‌شد، بطوریکه مردم آمرزش گناهان و به بهشت رساندنِ خویشان نزدیکشون رو با سکه و طلا میخریدن و کارکتری برای مخالفت با این باورها وجود داشت. 
در باب پارگراف آخر، یک جاهایی انقدر برای نمایشی بودن داستان تلاش شده بود که من رو از عمیق شدن در معانی اصلی داستان دور می‌کرد و از این حیث، «مردگان بی کفن و دفن» رو بیشتر دوست داشتم.

در پایان، جمع بندی خیلی خوبی بود؛ ممنون از شما❣️ 
1

1

ممنون از شما که وقت گذاشتید و خوندید 🌹🙏 

1