آبیِ‌کبود

تاریخ عضویت:

فروردین 1404

آبیِ‌کبود

@abi_kabood3

36 دنبال شده

133 دنبال کننده

                کتابی که مارا به جایی فراتر از تمام کتاب‌ها رهنمون نسازد، چه فایده‌ای دارد؟
_ سقراط اعظم هستم، فیلسوف قرن معاصر .
              
abi__kabood

یادداشت‌ها

آبیِ‌کبود

آبیِ‌کبود

7 ساعت پیش

        و پایان . . .
الان کتابو تموم کردم و دلم میخواد تا آسمون از این لبخندا بذارم :))))
سه چهارم اول کتاب اونقدر برام جذاب نبود، در حدی که خودمو آماده کردم بودم یک یادداشت پر و پیمون بنویسم راجع به اینکه اینم الکی معروف شده 
اما قسمت آخر از نظر من اونقدر قوی بود که بتونم توی تصمیمم تجدید نظر کنم
در کل دوسش داشتم و فکر می‌کنم ارزش یکبار خوندن رو داره 
و برای همه آرزو دارم که بتونن همچین دوستی‌ای رو یکبار هم که شده در زندگیشون تجربه کنن که اگه نکنن واقعا و عمیقاً حیفه، خیلی حیفه :)

و راجع به قلم نویسنده، با خوندن قسمت پایانی کتاب فهمیدم که نویسنده قدرت خوبی توی بیان احساسات و قوی‌تر کردن کار داشت، اما نمی‌دونم چرا اوایل کتاب اینقدر ضعیف بود، کاش اولش هم مثل آخرش اینقدر جذاب و پرکشش می‌نوشت 
و اشکال دیگه‌ای که بنظرم وارده اینه کهههههه
چراااااا اینقدددررررر کمممممم دو شخصیت اصلی کتاب رو توصیف کردهههه بوددددد 😭😭
من هیچ تصوری از قیافه، قد، مدل مو و . . . شخصیتا نداشتم و انگار تصورم ازشون دو پسر بدون چهره بود و این موضوع مقداری اذیتم کرد.

من این کتابو از نظر آرنیک کتاب خوندم، که افتضاح بود، پر از غلط املایی و اشتباه های نگارشی که از یه جایی به بعد اعصابمو خورد کرد، به هیچ وجه این نشر رو نگیرید.

و سخن پایانیم این باشه که، دوسش داشتم و خوشحالم که این کتابو تو کتابخونم دارم 🫠✨
      

5

        و پایان . . .
تو جلسه بودیم، استاد و حرفاش بیشتر از هرچیزی حوصلمو سر می‌برد گوشیامونو ازمون گرفته بودن و از بس توی دفترچه‌ای که با خودم برده بودم تا مثلا مطالب مفید رو بنویسم نقاشی کشیدم که اینم خستم کرد .
با نگاهی که خستگی توش موج میزد به کناریم که داشت با دقت گوش میکرد نگاه کردم و گفتم: حوصلم سر رفته 
از اونجایی که همه منو بعنوان دختر کتابخون دانشگاه میشناسن، به ثانیه نکشیده گفت: یه کتاب همرامه، میخوای بخونی؟
همین جملش کافی بود که همه خستگیم از بین بره و با چشمایی پر از ذوق گفتم: آره آره 
وقتی جلد کتابو دیدم دوباره خستگیم برگشت و ذوق تو چشمام پرید اسمش جالب بود اما با خودم گفتم: اه، حتما از اون کتاباییه که زیادی مذهبی‌طوره و قراره با متن سنگینش، خیلی تخصصی به یه موضوع بپردازه و حوصلمو بیشتر سر ببره ولی خب، امتحانش که ضرر نداشت . . .
میخواستم شروع کنم که صاحب کتاب به اسم جون که روی جلد کتاب بود اشاره کرد و گفت راجب جونه، همون غلام سیاه پوست امام حسین
همین کافی بود که دوباره ذوق تو چشام برگرده [این ذوق همش در رفت و آمد بود 😂😂] و دلیلشم علاقه‌ی خاصیه که به اینجور آدما دارم، آدمایی مثل جون، حر، رسول ترک و . . .
شروع کردم به خوندن و عالی بود :))))))))))))
متن بسیااااااااااررررررررر روون، قلم عالی، و مطالبی که بنظر من واقعا مفید بود .
یک خادم واقعی رو با مثالی به زیبایی خادم سیدالشهدا؛ که تو کربلا، موقع شهادتش امام حسین رفت کنارش و سرشو گذاشت رو پاهاش[این خیلیه‌ ها :))))) . . .] وصف کرد و ویژگی‌هاشو گفت.
بخاطر یک موضوعی که من نمیتونم زیاد باهاش کنار بیام و در کتاب چندین بار ذکر شده بود و تکرار اضافی مطالبی که بنظرم یکبار گفتنش کافی بود مجبورم یک ستاره کمتر بدم .
ولی بخونیدش، حال می‌کنید باهاش، حتی اگه علاقه‌ای به خادمی و این موضوعات ندارید .
      

38

باشگاه‌ها

این کاربر هنوز عضو باشگاهی نیست.

چالش‌ها

لیست‌ها

بریده‌های کتاب

نمایش همه

فعالیت‌ها

فعالیتی یافت نشد.