پیش از آن که بمیرم

پیش از آن که بمیرم

پیش از آن که بمیرم

لورن اولیور و 1 نفر دیگر
3.6
36 نفر |
11 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

2

خوانده‌ام

72

خواهم خواند

18

«پیش از آن‌که بمیرم» رمانی از لورن اولیور (-۱۹۸۲)، نویسنده موفق آمریکایی است. این رمان با روایتی متفاوت و ماورایی به سرخوردگی‌ها، چالش‌های اجتماعی و دشواری‌های هویتی جوانان در جامعه امروز می‌پردازد. این داستان درباره دختر نوجوانی است که به مدت یک هفته، آخرین روز زندگی‌اش را دوباره زندگی می‌کند. او برای اینکه بفهمد چرا این اتفاق برای او افتاده است و جلوی سرنوشتش را بگیرد، هر روز رفتار و کارهای کاملا متفاوتی را انجام می‌دهد. اما برخی از این کارها، چون با شخصیت او بسیار متفاوت است، موجب تعجب خانواده و دوستانش می‌شود. مهمترین کاری که او در این روزهای تکرارشونده انجام می‌دهد تلاش برای دوستی با دختر بیماری است که پیش از این در مدرسه با او رفتار خوبی نداشته‌است … جی اشر، نویسنده کتاب «سیزده دلیل برای اینکه …» دربارۀ این کتاب می‌نویسد: هیچ راه دیگری ندارید، جز این که در جای‌جای این کتاب اشک بریزید. این رمان با عنوان اصلی Before I Fall در سال ۲۰۱۰ منتشر شد و بر اساس آن فیلمی نیز ساخته شد که آن هم به موفقیت‌های بسیاری دست‌یافت.

بریدۀ کتاب‌های مرتبط به پیش از آن که بمیرم

نمایش همه

لیست‌های مرتبط به پیش از آن که بمیرم

یادداشت‌های مرتبط به پیش از آن که بمیرم

Parya

1403/02/18

            بعد این کتاب واقعا فهمیدم که کتاب خوندن هم سلیقه ایه. 
نه این که شما مطابق سلیقه ات چه کتابی بر میداری‌. این که مطابق سلیقه ات از کتابی که می خونی چه نتیجه ای می گیری و چه تجربه ای کسب می کنی.
یه جورایی تا حدی مطمئنم هر کسی که این کتاب رو بخونه به نتیجه ای که نویسنده می خواد(یعنی ارزش کار های کوچیک تو زندگی) می رسه ولی این که از چالش های کوچیک و درشتی که توی داستان بود چه برداشتی میکنه کاملا بستگی به خود طرف داره.
این کتاب عالی نبود . تقریبا پنجاه صفحه ی اول نمی دونستم جریان چیه. ایده ای که داشت واقعا خوب بود اما برعکس نویسنده طوری عادی جریان رو پیش می برد که انگار این اتفاق واسه همه می افته( این که توی یه روز گیر کنی) از طرفی این که هر دفعه با هر تصمیم سامانتا اتفاقات اون روز تغییر می کرد باعث شده بود مخاطب به خوبی اون هدف نهایی نویسنده رو حدس بزنه. یه جورایی انگار داشتم کتاب خانه نیمه شب رو با یه محتوای قوی تر می خوندم. شخصیت پردازی ۴ شخصیت اصلی هم خوب بود. از اون جایی که تمرکز نویسنده بیشتر روی جا کردن یه سری مفاهیم عمیق بوده این قدر از شخصیت پردازی کافیه. از طرفی شخصیت ها با ثبات و منطقی ان. هر کسی در شرایط مختلف همون کاری رو میکنه که باید بکنه با این که کتاب یه روند پند محور داره ولی هیچ کدوم از شخصیت ها (به جز سامانتا که باید عبرت می گرفت تا داستان پیش بره) از رفتار یا حرف های سامانتا جوری متحول نمی شدن
 که یهو کل شخصیتشون به هم بریزه. 
و این که آخر داستان هم به همین صورت بود(سامانتا با این که خیلی تلاش کرد اما نتونست جولیت رو راضی کنه) با این که آخرش قابل پیش بینی بود اما بهترین پایان واسه چنین داستانی بود. هر چقدر هم اذیت کننده ولی هر چیز دیگه ای جز این پایان کتاب رو خنده دار می کرد.