یادداشت mahyas
2 روز پیش
یه چیزی توی خوندن این کتاب بود که نمیتونم دقیق توضیحش بدم؛ یه حسِ عجیب که قاطی غم و امید و فکر کردن به زندگی و فرصتها بود. داستان دختری که فقط ۷ روز وقت داره، باعث شد چند بار با خودم فکر کنم: اگه من فقط یه هفته وقت داشتم، چیکار میکردم؟ با کی حرف میزدم؟ چی رو جبران میکردم؟ به نظرم قشنگترین بخش کتاب، همین تغییر تدریجی شخصیت اصلی بود. اینکه از یه دختر معمولی با کلی کارِ نکرده و اشتباه، تبدیل میشه به کسی که میفهمه هر لحظهی زندگی چقدر میتونه ارزشمند باشه. همین باعث شد من هم توی لحظههایی از کتاب دلم بگیره، گاهی بغض کنم و گاهی لبخند بزنم. البته راستش رو بخوای، انتظار بیشتری داشتم. حس میکنم پتانسیلِ زیادی داشت که میتونست عمیقتر و تاثیرگذارتر باشه. بعضی جاها خیلی سریع رد شد، یا سطحی موند، ولی با این حال همون حال خوبِ عجیبی که گفتم، بهم داد. از اون کتاباست که وقتی تمومش میکنی، یه مدتی توی ذهنت میمونه و بهت یادآوری میکنه که باید زندگی رو بیشتر زندگی کرد. پی نوشت برای سمی؛ تو به ما نشون دادی که حتی وقتی زمان داره تموم میشه، هنوز میشه آدمِ بهتری شد... و این شجاعته که از خیلیها برنمیاد:)
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.