یادداشت مبینا

مبینا

مبینا

1404/3/6

        خب بالاخره این کتاب رو هم تموم کردم ....
کتابی بود که دوبار تصمیم گرفتم دیگه ادامه ندم و قیدش رو بزنم اما صرفا از رو اجبار ( بخاطر اینکه میخواستم بفهمم اخرش چی میشه ) ادامه دادم،اوایل خیلی کند پیش رفتم ولی سعی کردم خودمو متقاعد کنم که هرچی سریع تر بخونم زودتر میتونم برم سراغ کتاب بعدی ....
حدودا تا صفحه ی ۲۰۰ کتاب اصلا با کاراکترا و داستان هاشون ارتباط نگرفتم اما از اینجا بعد یهو همه چیز عوض شد ، دیگه از داستان بدم نمیومد و از روی کنجکاوی میخوندم نه اجبار و خیلیم زود تموم کردم :) 
نقش اصلی دیگه برام منفور و گنگ نبود بلکه براش ناراحت بودم و خوشحال از اینکه داره یه کارایی میکنه برای بهتر بودن 
در اخرم میتونم بگم ناراحت شدم چیزی که اصلا توقع نداشتم ...

میتونم روند این کتاب رو مثل زندگی تعبیر کنم ، که ممکنه واسه خیلی هامون کند و کسل کننده پیش بره و باید صبوری کنیم بابتش تا جایی که یه اتفاقی میوفته و اون لحظه به بعد قدر همه چیز و همه اطرافیان رو میدونیم و از اونجا دنیا برامون قشنگ میشه هرچند که گاهی ممکنه خیلی دیر باشه :) 
      
5

1

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.