این کتاب قشنگ نشون داد برخی از افرادی که سنگدل یا بی احساس هستن یه زمانی عاشق ترین بودن، یه زمانی با احساس ترین بودن، یه زمانی یک دلیل محکم برای زندگی داشتن، برای نفس کشیدن ، برای عشق ورزیدن ...ولی این دنیا و آدماش همون دلیل رو ازش گرفتن.
بعد از اون شدن اون آدمی که نباید میشدن سنگدلِ سنگدلِ سنگدل
جوری که در آخر به راحتی میتونن برای یک نفر حکم مرگ صادر کنن؛/
جوری که برای مرگ یک نفر میتونن قلب شون رو بدن در حالی که در گذشته حاضر نبودن آزاری حتی به یک مورچه کوچولو برسه...
این کتاب یه غم عجیبی داره،یه غم نا آشنا که بعد تموم شدن کتاب احساسش میکنی انتظار یه عشق شعلهور ازش داری ولی در اخر چیزی جز خاکستر برات نمیمونه...
اشک هایی که سر این کتاب ریختم از اعماق وجودم بود حتی توی صفحه آخر هم منتظر برگشت بودم...منتظر زنده شدن ...
ولی تهش نه کسی زنده شد، نه کسی دوباره عاشق شد، نه کسی عقلش رو بدست آورد،این وسط یکی سنگدل شد...
-هیچی دیگه همین-