معرفی کتاب من لیاقتم خداحافظی بهتری بود اثر آخیرا مترجم نهال سهیلی فر

من لیاقتم خداحافظی بهتری بود

من لیاقتم خداحافظی بهتری بود

آخیرا و 1 نفر دیگر
3.3
25 نفر |
9 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

3

خوانده‌ام

44

خواهم خواند

10

ناشر
داهی
شابک
9786229168677
تعداد صفحات
208
تاریخ انتشار
1403/1/1

توضیحات

کتاب من لیاقتم خداحافظی بهتری بود، نویسنده آخیرا.

لیست‌های مرتبط به من لیاقتم خداحافظی بهتری بود

نمایش همه
دایی جان ناپلئونمغازه خودکشیهر دو در نهایت می میرند

تولدم مبارک 🎉

50 کتاب

"تولدم مبارک! 🎂 یک سال با کلمات جادوگر! 🎉" امروز روز خاصی برای منه! 😊 تولد یک سالگیم رو جشن می‌گیرم، گرچه من اردیبهشتی نیستم. امروز ۷ اردیبهشته و در حالی که یک سال از ورودم به این دنیای پر از کتاب و قصه‌ها میگذره، می‌تونم بگم که این سفر، کاملاً زندگی من رو دگرگون کرده. 🥳 یادم می‌آید که یک سال پیش، دقیقاً در چنین روزی، با دلهره و تردید، برنامه‌ی طاقچه رو نصب کردم. تا اون روز من اصلا نیم نگاهی هم به کتاب نمی انداختم... اون روزا نه نویسنده‌ای می‌شناختم و نه کتابی که نامش رو شنیده بودم..... اصلا از حس واقعی کتاب خوندن بی خبر بودم😔 اما دنیای جدیدی رو به روی من باز شد! 🌟 وقتی که طاقچه به مناسبت هفته‌ی فرهنگ معاصر، کتاب «دائی جان ناپلئون» رو به‌صورت رایگان در اختیارم گذاشت، این فرصت رو غنیمت شمردم. شروع کردم به خواندن کتاب (اون زمان هیچ‌رمانی رو تا به حال نخونده بودم و این تجربه برام چالش‌برانگیز بود. بی‌جهت نبود که دو ماه تمام درگیر این کتاب شدم! امتحانات ترم و صفحات بلندش هم مزید بر علت بود. 📚😅) نمی‌تونم بگم که چقدر دلم برای این کتاب تنگ شد وقتی به انتهاش رسیدم. احساس عجیبی داشتم، انگار یکی از دوستام رو از دست داده‌ام. اما این احساس ناکافی بود. در واقع دلم می‌خواست دوباره آن را بخوانم! دقیقا یادمه کجا تمومش کردم، یه شب قشنگ اونم توی جاده 🛣 یه روز گرم تابستونی، طاقچه تخفیف تابستانه گذاشت و من فقط با یک لبخند سرازیر به دنیای کتاب‌ها شدم. 💫 کتاب «هر دو در نهایت می‌میرند» رو که تعریفش را از یکی از دوستام شنیده بودم، خریدم. اون کتاب، من رو به دنیای دیگه ای برد، دنیایی که در اون هر لحظه، هر واژه و هر احساس رو به صورت واقعی تجربه کردم. من به واقعی‌ترین شکل ممکن عاشق کتاب شدم! 😍📖 این کتاب رو هم دقیقا یادمه چه روزی تمومش کردم، یه روز بعد تولدم (تولد اصلیم❤) اینجا بود که حس کردم من رسما به جمع عاشقان کتاب‌خوان ملحق شدم؛ نه تنها از ۷ اردیبهشت که تولد اصلی واولین قدم من در این راه بود بلکه از اون روز به بعد هربار که یه کتاب جدیدی رو شروع به خوندن کردم، دوباره متولد شدم🤩 در این یک سال، من ۵۰ بار زندگی کردم و ۵۰ دفعه تجربه کسب کردم. ✨💖 اشک ریختم😭... خندیدم 😄... ترسیدم 😱... به هر جای دنیا سفر کردم وبا فرهنگ های مختلف آشنا شدم🗼🏫 ۵ یا ۶ کتاب بیشتر نخونده بودم تا با برنامه بهخوان آشنا شدم🥰 متاسفانه دقیقا با شروع مدارس متقارن شد(۴مهر🤦🏻‍♀️) 😐 بهخوان برام خیلی شگفت انگیز و جذاب بود(دقیقا همون برنامه ای بود که میخواستم🤩) در این مدت هم درس خوندم و هم کتاب خوندم (در نظر داشته باشین که سعی کردم که به درس و مدرسه م لطمه نزنه و نتیجه اش رو هم دیدم جزو دانش آموزان برتر مدرسه شدم✌🏻) ....... بعد از خوندن ۲۴ کتاب، نویسنده مورد علاقم رو پیدا کردم به سلامتی😅 و اون نویسنده بزرگوار کسی نیست جز: ⚡لوسی مود مونتگمری⚡ 📆دقیقا در تاریخ ۶ اسفند📆 💙با کتاب قصر آبی💙 همه چیز یهویی پیش اومد ، در لحظه دیدمش و خوندم به همین راحتی😁 اما دل کندن از کتاب با رنج و زحمت فراوان😶 همیشه آنی شرلی رو میدیم و هر سالی که پخش میشد بازم برام جذاب و تازه بود، و هیچ وقت هم فکر نمیکردم نویسنده این داستان انقدر جذاب باشه🥰 سر تون رو بیشتر از این درد نمیارم این داستان من بود 📖 🔻در لیست زیر تموم کتاب هایی که از ۷ اردیبهشت ۱۴۰۳ تا ۷ اردیبهشت ۱۴۰۴ خوندم رو به اشتراک گذاشتم 👇🏻👣 به یاد تموم این لحظات، و به امید روزهای بیشتر با کتاب‌هایی جذاب و دل‌انگیز، تولدم رو جشن می‌گیرم! 🎉🌸

38

یادداشت‌ها

کتاب "من ل
          کتاب "من لیاقتم خداحافظی بهتری بود" واقعا یه سفر احساسی و عمیق رو به من هدیه داد. 📚❤️ نویسنده توی این کتاب به طرز فوق‌العاده‌ای مفاهیم عمیق و پیچیده رو به زبون ساده و خودمونی منتقل کرده. هر صفحه‌اش مثل یه دمنوش گرم می‌مونه که دلت رو نوازش می‌کنه. ☕️✨
سبک نویسندگی، به خصوص ژورنال‌نویسی، واقعا جذابیت خاصی داره. حس می‌کنم وقتی می‌نویسم، انگار دارم با خودم یه گفت‌وگوی صمیمی و دوستانه می‌کنم. 📖🖋️ خواندن این کتاب هم دقیقاً همون حس رو به من انتقال داد. هر جمله‌ای که می‌خوندم، مثل این بود که نویسنده داره داستان خودش رو با تمام حس و حالش برای من تعریف می‌کنه. 
در واقع، این کتاب یادآوری بود برای همه ما که باید یاد بگیریم با خودمونو احساساتمون صادق باشیم🌈
نمی‌دونم چرا، ولی هر بار که این کتاب رو ورق می‌زدم، حس می‌کردم یه دوستی کنارم نشسته و داره به من می‌گه: "نگران نباش، تو همیشه شایسته‌ی بهترین‌ها هستی." 🤗💖 واقعاً دوست داشتم که این سفر رو با دوستانم به اشتراک بذارم و مطمئنم هر کسی که به دنبال یه دلسردی خوب و انرژی مثبت باشه، از این کتاب لذت می‌بره.
خلاصه‌اش اینه که اگر به ژورنال‌نویسی علاقه دارید و می‌خواید به عمق احساسات خودتون و دیگران پی ببرید، حتماً این کتاب رو تو لیست خوندنتون البته به عنوان تفریح داشته باشید. ارزشش یک بار خوندن رو داره و نیم ساعته تمومه ! 📚💕 
        

5

SHIVA

SHIVA

2 روز پیش

          «من لیاقتم خداحافظی بهتری بود»، خانه ای ست برای دلتنگی‌هایی که هرگز بلند گفته نشدند؛ زخم‌هایی که به جای خون، سکوت نشت می‌دهند.
آخیرا با قلمی که نه فریاد می‌کشد، نه گریه می‌کند، بلکه زمزمه می‌شود ــ میان خطوطی کوتاه اما عمیق ــ از رنجِ بی‌هیاهویی می‌نویسد که همه‌مان، به نحوی، روزی آن را زیسته‌ایم.
این کتاب، دفترچه‌ی خاطرات کسی نیست؛ آینه‌ی بی‌قابِ ماست در شب‌های کش‌دار و خاموش. جایی که یک "سلام" می‌تواند دلتنگی بیاورد، و یک "خداحافظ"، سال‌ها طول بکشد.
آخیرا کلمات را چنان با ظرافت کنار هم می‌چیند که گویی هر جمله، تکه‌ای‌ست از بغضِ فروخورده‌ی جهان؛ جهانی که آدم‌هایش بلد نیستند بمانند، و آن‌هایی که مانده‌اند، هنوز نتوانسته‌اند بفهمند چرا.
اما شاهکارِ این اثر، در همین چیزهاست که «نگفته» می‌مانند.
نه داستانی دارد، نه شخصیت مشخصی، نه فراز و فرود روایی معمول. اما هر صفحه، روایتِ نانوشته‌ی هزارها دل است. آخیرا استادِ سکوت است؛ سکوتی که گاهی بلندتر از هر فریادی حرف می‌زند.
جملات، کوتاه‌اند؛ بی‌ادعا، بی‌آرایش. اما هر واژه، درست مثل زخمی قدیمی، بی‌خبر باز می‌شود. می‌سوزاند. بعد آرام می‌نشاندت.
کتاب، بی‌آن‌که التیام بدهد، درکت می‌کند. و این، بزرگ‌ترین تسلیِ ممکن است: درک شدن، بدون آن‌که مجبور باشی همه چیز را توضیح بدهی.
در جهانِ پرشورِ امیدها و انگیزه‌سازی‌های توخالی، آخیرا جرأت کرده است از ضعف بنویسد، از شکست، از فرسودگی. از عشق‌هایی که نیمه‌کاره ماندند و جمله‌هایی که هیچ‌گاه در زمانِ درست گفته نشدند.
اما هیچ‌چیز در این کتاب التماس نیست؛ حتی آن‌جا که درد، لبریز می‌شود. حتی آن‌جا که نویسنده از تنهایی حرف می‌زند، باز هم کرامت کلمات حفظ شده؛ و همین، اثر را از فروغلتیدن در سانتی‌مانتالیسم نجات داده است.
او به جای آن‌که عشق را بزرگ جلوه دهد، از ریزترین ترک‌های دل می‌نویسد. از پیام‌هایی که "دیده شدند، اما جواب داده نشدند". از آدم‌هایی که رفتند، بی‌آن‌که درک کنند چه چیز را با خود بردند.
و همین‌جا، جادوی اثر رخ می‌دهد: خواننده، خود را جای نویسنده نمی‌گذارد؛ خودِ نویسنده می‌شود. جمله‌ها مثل نامه‌هایی‌ست که یک‌بار برای تو نوشته شده‌اند، اما فرستاده نشده‌اند.
و در نهایت، «من لیاقتم خداحافظی بهتری بود»، نه فقط یک کتاب، که نوعی تجربه‌ی زیستن دوباره‌ی اندوه است.
اندوهی که نه می‌خواهد فراموش شود، نه التیام. تنها می‌خواهد دیده شود، فهمیده شود، و شاید... با آن کنار آمد.
و گاهی، شجاعت یعنی بگویی: «من لیاقتم، خداحافظی بهتری بود...»
سپاس، آخیرا، برای این زمزمه‌ی بی‌صدا. برای اینکه یادمان آوردی گاهی، شجاع‌ترین اعتراف، این است که بپذیری: هنوز دلت برای کسی تنگ می‌شود که دیگر نیست.
        

2