مادربزرگ سلام رساند و گفت متاسف است

مادربزرگ سلام  رساند و گفت متاسف است

مادربزرگ سلام رساند و گفت متاسف است

فردریک بکمن و 2 نفر دیگر
4.1
125 نفر |
48 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

27

خوانده‌ام

283

خواهم خواند

128

ناشر
نون
شابک
9786007141892
تعداد صفحات
392
تاریخ انتشار
1399/5/29

توضیحات

        
اغراق نیست اگر فردریک بکمن را از پدیده های این سال های بازارکتاب در جهان بدانیم. این نویسنده جوان سوئدی با رمان مردی به نام اوه شهرت و محبوبیت بسیاری به دست آورد.میلیون ها نفر ین شاهکار فراموش نشدنی را خواندند و عاشق شیوه داستان گویی بکمن شدند، به طوری که همه آثار او در فهرست پر فروش ترین کتاب ها در بازار آمریکا و اروپا قرار گرفت.
مادربزرگ سلام رساند وگفت متاسف است رمان جذاب دیگری است از نویسنده ای خلاق، شوخ طبع و نکته سنج. داستان زندگی و مرگ و داستان یکی از مهم ترین حقوق انسان: حق متفاوت بودن.
نش نون اولین ناشر ایرانی است که مجموعه کامل آثار بکمن را به مخاطبان فارسی زبان ارائه کرده است.

      

بریدۀ کتاب‌های مرتبط به مادربزرگ سلام رساند و گفت متاسف است

نمایش همه

لیست‌های مرتبط به مادربزرگ سلام رساند و گفت متاسف است

نمایش همه

پست‌های مرتبط به مادربزرگ سلام رساند و گفت متاسف است

یادداشت‌ها

          یکی می گفت هر رفتار بدی که از آدم ها می بینیم بر می گردد به این که یک مشکلی دارند و این رفتار بد در واقع بهانه گیری شان به خاطر آن مشکل است و حتی ممکن است خودشان هم درست این را ندانند. اگر سعی کنیم آن مشکل را حل کنیم، رفتار بد هم از بین می رود. نمی دانم این موضوع در دنیای واقعی صد در صد درست است یا نه ولی در این کتاب که کاملا صدق می کند. 
 اولش یک سری شخصیت عجیب و غریب می بینیم ولی به مرور که جلو می رویم ماجرای پشت هر کدامشان را می شنویم و آن وقت است که دلیل رفتارهایشان را می فهمیم.

خواندن این کتاب طلسم کتاب های آقای بکمن را بالاخره برای من شکست. قبل از این دوبار مردی به نام اوه را ناتمام رها کرده بودم و یک بار هم همین کتاب را. انگار کلا نوشته های ایشان این طوری است که اگر کسل کننده بودن آغاز کتاب را دوام بیاوریم، بقیه ی کتاب ارزشش را دارد. البته باز هم در ادامه یک سری از افسانه های مادربزرگ را سریع رد می کردم ولی فهمیدن این که هر کدام از این افسانه از زندگی کدام یک از شخصیت ها گرفته شده، دوست داشتنی بود.

فقط بزرگ ترین نقطه ضعف داستان، توجیه اش برای مرگ بود. و این برای داستانی که در پی مردن یک نفر رخ می دهد، خیلی مهم است. می گفت آدم ها می میرند تا جا برای بقیه باز شود. مثل وقتی که از روی صندلی اتوبوس بلند می شویم تا کس دیگری بنشیند. خوب آن کسی که بلند می شود چه می شود؟ اصلا چرا باید کسی که ما دوستش داریم جایش را به کس دیگری بدهد و تنهایمان بگذارد؟ و این یادش در ذهنمان بماند چطوری می تواند کافی باشد؟!
دوست دارم یک نفر یادش بیاید که من وجود داشتم. دوست دارم یک نفر بداند که من این جا بودم.

جملات خوب زیاد داشت:)
داستان ناراحت کننده ای بود ولی این که از نگاه یک بچه ی تقریبا 8 ساله روایت می شد که تحلیل های بامزه ای از شرایط داشت، یک مقدار از غصه ی داستان کم کرده بود.

پی نوشت: سیر اصلی داستان من را یاد بی‌نهایت بلند و به‌غایت نزدیک  می انداخت. ماجراجویی  های بچه ای متفاوت بعد از مرگ عزیزترین کس ش، برای کنار آمدن....
        

5

          "مادربزرگ سلام می‌رساند و می‌گوید متاسف است" کتاب دیگری از فردریک بکمن بلاگر سوئدی و نویسنده کتاب "مردی به نام اُوِه" است که مدتیه خیلی توی بازار کتاب ایران گُل کرده.
اگه حوصله خوندن کتاب‌های طولانی رو دارید این کتاب ۴۸۷ صفحه است.
داستان مادربزرگ و نوه‌ای که با بقیه مادربزرگ‌ها و نوه‌ها فرق می‌کنن. منقول از کتاب "داشتن یک اَبَرقهرمان حق تمام کودکان هفت‌ساله است و هر کس نظر دیگری داشته باشد عقلش درست کار نمی کند." و این چیزیه که پایه شکل‌گیری کتابه. یه کتاب پُر از تخیل که اول از همه حس حسرت فقدان چنین مادربزرگی رو به آدم القا می‌کنه. 
داستان طولانیه، تعلیقاتش اونقدری قوی نیست که شما رو یه سره پای خودش نگه داره و ایراداتیم داره با این حال یک کتاب کامله، سر و ته داره، داستانی که شروع شده مثل یه کلاف سردرگم به پایان نمی‌رسه، اولش ممکنه حس کنید خیلی از چیزایی که تعریف میشه با اینکه پُرن از تخیل ولی هیچ ربطی به هم ندارن ولی کم کم اون ارتباط نامرئی، پیدا میشه و این خوبه، اینکه آدم بتونه اینارو به هم ربط بده.
        

0

'زیزی'

1403/3/14

        جای بهتر شدن داشت🫴🏻
      

با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش می‌شود.

1

فرنوش

1403/8/1

          اوایل که شروعش کردم برام گیج کننده بود. انگار جملاتش سر و ته نداشتن. شاید هم من خیلی پرش افکار داشتم. داستان میاماس و باقی قلمروهای سرزمین نیمه بیداری اوایلش برام خیلی جالب بودن ولی بعد که دیدم بخش زیادی از داستان رو به خودشون اختصاص دادن یکم برام خسته کننده شد ولی هرچی بیشتر رفت جلو بیشتر فهمیدم شخصیت‌های میاماس در اصل همون شخصیت‌های آپارتمان بودن. شخصیت‌هایی که طبق معمولِ فردریک برات مجهولن و از بیشترشون خوشت نمیاد و با جلوتر رفتن داستان یکی یکی می‌شناسیشون و نمی‌تونی دوستشون نداشته باشی حتی یکی مثل بریت ماری رو...
و اسم‌هایی که برای هر قلمرو انتخاب شده بود... وای از معانیشون؛ ساده اما عمیق...
و همین جریان باعث می‌شه شاید بعدا یه بار دیگه بخونمش تا بیشتر به میاماس توجه کنم و ماجراهاش رو تطبیق بدم با داستان اصلی.
کتاب دقیقا مثل اوه بود که یه سری جملات توش تکرار می‌شدن و هر بار از دفعه قبل تاثیر بیشتری روت می‌ذاشتن. حرف‌های ساده‌ای که با فضاسازی داستان هر دفعه بیشتر روی دلت سنگینی می‌کردن.
ولی با وجود همه این‌ها بازم من دلم می‌خواست اگر داستان‌های میاماس کمتر نمی‌شدن حداقل اندازه همون‌ها شخصیت‌ها بیشتر و بیشتر باز می‌شدن. شاید اشتباه منه که هنوز هم دارم با اوه مقایسه‌اش می‌کنم اما من با تک تک جملات اوه زندگی کردم. حسشون کردم و وقتی تموم شد تا مدت‌ها، حتی هنوز هم، دلتنگی می‌کنم براش.
این کتاب اینطور نبود. باهاش خیلی جاها لبخند زدم و خیلی جاها مخصوصا آخرهاش گریه کردم ولی حس وابستگی خاصی بهش پیدا نکردم. جوری نبود که توی دلم هکش کنم و چند وقت یه بار با به یاد آوردن شخصیت‌هاش و داستان‌هاش لبخند بزنم. فقط می‌تونم ازش به عنوان کتاب شیرینی که خوندنش  لذت‌بخش  بوده و تو رو از دنیای واقعی به دنیای خیال  می‌بره یاد کنم.
این بشر من رو ناامید نکرده تا الان. بعید می‌دونم شما هم ناامید بشین از داستانش پس حتما بخونینش و از تخیلات بی‌انتهای فردریک لذت ببرین.
        

24

          دومین کتابی که از فردریک بکمن خوندم و میتونم بگم اثر فوق‌العاده ی بانمک و طنز گونه ی جالبی بود.. توی این کتاب ما یه شخصیت اصلی ۷ ساله به اسم السا داریم، که با متفاوت بودنش دست و پنجه نرم میکنه.. کسی اونو نمیپذیره، هیچ دوست هم سنی نداره و همیشه تو مدرسه مورد آزار و اذیت بقیه قرار میگیره. السا به عنوان یه ۷ ساله ی تقریبا ۸ ساله کمی بیشتر میفهمه و این او را متفاوت می‌کنه. اما السا یه بهترین دوست به اسم مامان بزرگ داشت. مامان بزرگ ابر قهرمان او بود و با همدیگه یه سرزمین به اسم "سرزمین نیمه بیداری" داشتن که السا شوالیه ی سرزمین نیمه بیداری بود و کسی به او نمی‌گفت که نمی‌تواند متفاوت باشد. به عقیده ی السا همه ی ۷ ساله ها باید یه ابر قهرمان داشته باشن و هر کس با این قضیه مخالف است باید خودش را به دکتر نشان بدهد :) و مامان بزرگ همیشه میگفت:"فقط آدم های متفاوت می‌تونن دنیا رو عوض کنن. آدم های عادی عرضه ی تغییر دادن هیچ کوفتی رو ندارن." در دل داستان السای ۷ ساله ی تقریبا ۸ ساله ما داستان سکنه ی ساختمانی رو داریم که السا و مامان السا و مامان بزرگ السا در آن زندگی می‌کنند و همه ی آدمای ساختمان یه جوری به مامان بزرگ مربوط می‌شن.. که مامان بزرگ به همه سلام میرسونه و میگه متاسفه!!
        

12