معرفی کتاب مادربزرگ سلام رساند و گفت متاسف است اثر فردریک بکمن

مادربزرگ سلام رساند و گفت متاسف است

مادربزرگ سلام رساند و گفت متاسف است

4.1
173 نفر |
58 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

33

خوانده‌ام

380

خواهم خواند

164

ناشر
نون
شابک
9786008740322
تعداد صفحات
432
تاریخ انتشار
_

توضیحات

این توضیحات مربوط به نسخۀ دیگری از این کتاب است.

        
اغراق نیست اگر فردریک بکمن را از پدیده های این سال های بازارکتاب در جهان بدانیم. این نویسنده جوان سوئدی با رمان مردی به نام اوه شهرت و محبوبیت بسیاری به دست آورد.میلیون ها نفر ین شاهکار فراموش نشدنی را خواندند و عاشق شیوه داستان گویی بکمن شدند، به طوری که همه آثار او در فهرست پر فروش ترین کتاب ها در بازار آمریکا و اروپا قرار گرفت.
مادربزرگ سلام رساند وگفت متاسف است رمان جذاب دیگری است از نویسنده ای خلاق، شوخ طبع و نکته سنج. داستان زندگی و مرگ و داستان یکی از مهم ترین حقوق انسان: حق متفاوت بودن.
نش نون اولین ناشر ایرانی است که مجموعه کامل آثار بکمن را به مخاطبان فارسی زبان ارائه کرده است.

      

لیست‌های مرتبط به مادربزرگ سلام رساند و گفت متاسف است

پست‌های مرتبط به مادربزرگ سلام رساند و گفت متاسف است

یادداشت‌ها

          یکی می گفت هر رفتار بدی که از آدم ها می بینیم بر می گردد به این که یک مشکلی دارند و این رفتار بد در واقع بهانه گیری شان به خاطر آن مشکل است و حتی ممکن است خودشان هم درست این را ندانند. اگر سعی کنیم آن مشکل را حل کنیم، رفتار بد هم از بین می رود. نمی دانم این موضوع در دنیای واقعی صد در صد درست است یا نه ولی در این کتاب که کاملا صدق می کند. 
 اولش یک سری شخصیت عجیب و غریب می بینیم ولی به مرور که جلو می رویم ماجرای پشت هر کدامشان را می شنویم و آن وقت است که دلیل رفتارهایشان را می فهمیم.

خواندن این کتاب طلسم کتاب های آقای بکمن را بالاخره برای من شکست. قبل از این دوبار مردی به نام اوه را ناتمام رها کرده بودم و یک بار هم همین کتاب را. انگار کلا نوشته های ایشان این طوری است که اگر کسل کننده بودن آغاز کتاب را دوام بیاوریم، بقیه ی کتاب ارزشش را دارد. البته باز هم در ادامه یک سری از افسانه های مادربزرگ را سریع رد می کردم ولی فهمیدن این که هر کدام از این افسانه از زندگی کدام یک از شخصیت ها گرفته شده، دوست داشتنی بود.

فقط بزرگ ترین نقطه ضعف داستان، توجیه اش برای مرگ بود. و این برای داستانی که در پی مردن یک نفر رخ می دهد، خیلی مهم است. می گفت آدم ها می میرند تا جا برای بقیه باز شود. مثل وقتی که از روی صندلی اتوبوس بلند می شویم تا کس دیگری بنشیند. خوب آن کسی که بلند می شود چه می شود؟ اصلا چرا باید کسی که ما دوستش داریم جایش را به کس دیگری بدهد و تنهایمان بگذارد؟ و این یادش در ذهنمان بماند چطوری می تواند کافی باشد؟!
دوست دارم یک نفر یادش بیاید که من وجود داشتم. دوست دارم یک نفر بداند که من این جا بودم.

جملات خوب زیاد داشت:)
داستان ناراحت کننده ای بود ولی این که از نگاه یک بچه ی تقریبا 8 ساله روایت می شد که تحلیل های بامزه ای از شرایط داشت، یک مقدار از غصه ی داستان کم کرده بود.

پی نوشت: سیر اصلی داستان من را یاد بی‌نهایت بلند و به‌غایت نزدیک  می انداخت. ماجراجویی  های بچه ای متفاوت بعد از مرگ عزیزترین کس ش، برای کنار آمدن....
        

5

          "مادربزرگ سلام می‌رساند و می‌گوید متاسف است" کتاب دیگری از فردریک بکمن بلاگر سوئدی و نویسنده کتاب "مردی به نام اُوِه" است که مدتیه خیلی توی بازار کتاب ایران گُل کرده.
اگه حوصله خوندن کتاب‌های طولانی رو دارید این کتاب ۴۸۷ صفحه است.
داستان مادربزرگ و نوه‌ای که با بقیه مادربزرگ‌ها و نوه‌ها فرق می‌کنن. منقول از کتاب "داشتن یک اَبَرقهرمان حق تمام کودکان هفت‌ساله است و هر کس نظر دیگری داشته باشد عقلش درست کار نمی کند." و این چیزیه که پایه شکل‌گیری کتابه. یه کتاب پُر از تخیل که اول از همه حس حسرت فقدان چنین مادربزرگی رو به آدم القا می‌کنه. 
داستان طولانیه، تعلیقاتش اونقدری قوی نیست که شما رو یه سره پای خودش نگه داره و ایراداتیم داره با این حال یک کتاب کامله، سر و ته داره، داستانی که شروع شده مثل یه کلاف سردرگم به پایان نمی‌رسه، اولش ممکنه حس کنید خیلی از چیزایی که تعریف میشه با اینکه پُرن از تخیل ولی هیچ ربطی به هم ندارن ولی کم کم اون ارتباط نامرئی، پیدا میشه و این خوبه، اینکه آدم بتونه اینارو به هم ربط بده.
        

1

          داستانی با ماجراهای خواندنی و شخصیت‌هایی در مجموع خاص، همانطور که از فردریک بکمن انتظار می‌رود. داستانی که قدرت تخیل را لازمه‌ی زندگی می‌داند. داستانی که افسانه‌ها و واقعیت، درجایی یکدیگر را ملاقات می‌کنند.

داشتن یک ابرقهرمان حق تمام کودکان هفت‌ ساله است. به همین راحتی. و هر کس نظر دیگری داشته باشد، عقلش درست کار نمی‌کند.
مادربزرگ السا که این‌طور می‌گوید. *

کتاب با این جملات آغاز می‎شود. لحنی طنزآمیز و شیرین. داستان درباره‌ی یک مادربزرگ، یک نوه یعنی السا، مامان، بابا، جرج و ساکنان ساختمانی است که در آن زندگی می‌کنند. به قول السا یک ساختمان در مجموع عادی!

مامان و بابا از هم جدا شد‌ه‌اند و السا دختری تقریبا هشت ساله، که بهترین دوستش، مادربزرگ غیرعادی تقریبا هفتادوهفت ساله‌اش است. آن‌ها با هم خیلی کارها انجام می‌دهند. و مهم‌ترینش رفتن به سرزمین تقریبا هنوز بیدار است. جایی که مادربزرگ اولین بار السا را با خود به آن‌جا برد. این سرزمین هفت قلمرو دارد و افسانه‌های زیادی در آن‌جا شکل می‌گیرند. افسانه‌ها و داستان‌هایی که مادربزرگ برای السا تعریف می‌کند.

مادربزرگ و السا رابطه‌ی خیلی جالبی دارند تا زمانی که مادربزرگ خیلی زود(السا می‌گوید خیلی زود چون فقط تقریبا هشت سال با مادربزرگ زندگی کرده است.) در اثر بیماری، می‌میرد. این اتفاق برای السای تقریبا هشت ساله خیلی دردناک است. او از دست مادربزرگ خشمیگن است و در مراسم خاک‌سپاری‌اش به یاد این جمله می‌افتد: بزرگ‌ترین نیروی مرگ در این نیست که جان کسی را می‌ستاند، بلکه در این است که می‌تواند بازماندگان را به نقطه‌ای برساند که دیگر نخواهند به زندگی ادامه دهند. *

اما پس از مرگ مادربزرگ، ماجراجویی السا آغاز می‌شود. او باید به عنوان یک سوارکار از میاماس(یکی از قلمروهای سرزمین تقریبا هنوز بیدار)، ماموریتی که مادربزرگ به او داده است را انجام دهد. السا در ابتدا چیز زیادی از ماموریت نمی‌داند اما کم‌کم متوجه می‌شود که باید چکار کند. و در این ماموریت السا هم درباره‌ی مادربزرگ و گذشته‌اش، هم درباره‌ی ساکنین ساختمان، ماجراهای زیادی می‌فهمد که دیدگاهش را نسبت به آن‌ها تغییر می‌دهد.

السا تصمیم می‌گیرد سعی کند انسان‌هایی را که در واقع دوست‌شان دارد ولی قبلا آشغال بوده‌اند، را دوباره دوست داشته باشد. اگر آدم بخواهد کسانی را که قبلا آشغال بوده‌اند، از رده خارج کند، دیگر آدم‌های زیادی باقی نمی‌مانند. *
السا که این‌طور فکر می‌کند.

درباره‌ی نویسنده و آثارش:
فردریک بکمن، وبلاگ‌نویس و نویسنده‌ی جوان و بسیار موفق سوئدی، سال ۱۹۸۱ در استکهلم به دنیا آمد. وی با خانمی به نام ندا، متولد ایران ازدواج کرد و از او دو فرزند دارد. مردی به نام اوه اولین اثر این نویسنده است.**

مردی به نام اوه، تمام آنچه پسرکوچولویم باید درباره‌ی دنیا بداند، و من دوستت دارم، مردم مشوش، مادربزرگ سلام می‌رساند و می‌گوید متاسف است، آثاری است که از این نویسنده خونده‌ام. سبک منحصربه فردی که فردریک بکمن برای خودش دارد در تمام کتاب‌هایش قابل مشاهده است. شخصیت‌پردازی قوی و خط داستانی‌ای که در عین عادی بودن، مفاهیم عمیق و گاه طنزگونه‌ای را در دل خود جای می‌دهد، از توانایی‌های این نویسنده‌ی سوئدی است که باعث می‌شود بخواهم آثار بیشتری از او بخوانم و لذت ببرم.

* از متن کتاب مادربزرگ سلام می‌رساند و می‌گوید متاسف است، نویسنده فردریک بکمن، ترجمه‌ی حسین تهرانی از نشر کوله پشتی
** متن پشت کتاب
        

0

'زیزی'

'زیزی'

1403/3/14

        جای بهتر شدن داشت🫴🏻
      

با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش می‌شود.

1

فرنوش

فرنوش

1403/8/1

          اوایل که شروعش کردم برام گیج کننده بود. انگار جملاتش سر و ته نداشتن. شاید هم من خیلی پرش افکار داشتم. داستان میاماس و باقی قلمروهای سرزمین نیمه بیداری اوایلش برام خیلی جالب بودن ولی بعد که دیدم بخش زیادی از داستان رو به خودشون اختصاص دادن یکم برام خسته کننده شد ولی هرچی بیشتر رفت جلو بیشتر فهمیدم شخصیت‌های میاماس در اصل همون شخصیت‌های آپارتمان بودن. شخصیت‌هایی که طبق معمولِ فردریک برات مجهولن و از بیشترشون خوشت نمیاد و با جلوتر رفتن داستان یکی یکی می‌شناسیشون و نمی‌تونی دوستشون نداشته باشی حتی یکی مثل بریت ماری رو...
و اسم‌هایی که برای هر قلمرو انتخاب شده بود... وای از معانیشون؛ ساده اما عمیق...
و همین جریان باعث می‌شه شاید بعدا یه بار دیگه بخونمش تا بیشتر به میاماس توجه کنم و ماجراهاش رو تطبیق بدم با داستان اصلی.
کتاب دقیقا مثل اوه بود که یه سری جملات توش تکرار می‌شدن و هر بار از دفعه قبل تاثیر بیشتری روت می‌ذاشتن. حرف‌های ساده‌ای که با فضاسازی داستان هر دفعه بیشتر روی دلت سنگینی می‌کردن.
ولی با وجود همه این‌ها بازم من دلم می‌خواست اگر داستان‌های میاماس کمتر نمی‌شدن حداقل اندازه همون‌ها شخصیت‌ها بیشتر و بیشتر باز می‌شدن. شاید اشتباه منه که هنوز هم دارم با اوه مقایسه‌اش می‌کنم اما من با تک تک جملات اوه زندگی کردم. حسشون کردم و وقتی تموم شد تا مدت‌ها، حتی هنوز هم، دلتنگی می‌کنم براش.
این کتاب اینطور نبود. باهاش خیلی جاها لبخند زدم و خیلی جاها مخصوصا آخرهاش گریه کردم ولی حس وابستگی خاصی بهش پیدا نکردم. جوری نبود که توی دلم حکش کنم و چند وقت یه بار با به یاد آوردن شخصیت‌هاش و داستان‌هاش لبخند بزنم. فقط می‌تونم ازش به عنوان کتاب شیرینی که خوندنش  لذت‌بخش  بوده و تو رو از دنیای واقعی به دنیای خیال  می‌بره یاد کنم.
این بشر من رو ناامید نکرده تا الان. بعید می‌دونم شما هم ناامید بشین از داستانش پس حتما بخونینش و از تخیلات بی‌انتهای فردریک لذت ببرین.
        

29