aram

تاریخ عضویت:

خرداد 1403

aram

@aram_library

56 دنبال شده

68 دنبال کننده

                جادو در کلمات جریان دارد و در دل قصه‌ها زنده می‌شود. من فرزند هاگوارتزم، بزرگ‌شده در سایه‌ی برج‌ها و راهروهای بی‌پایانش، آموخته‌ام که شجاعت در قلب است، نه در  حرف. سرنوشت با جوهر کلمات نوشته می‌شود و هرگز از میان نمی‌رود، چون کسانی که به جادو باور دارند، آن را در جان خود حمل می‌کنند.


              
rubika.ir/aram_library

یادداشت‌ها

نمایش همه
aram

aram

1404/3/28

        

بعضی کتابا هستن که نه فقط ذهن، بلکه احساساتتو هم گروگان می‌گیرن…
هیچ‌وقت دروغ نگو دقیقاً از هموناست.

فریدا مک‌فادن توی این رمان با یه داستان ظاهراً ساده شروع می‌کنه، اما هر چی جلوتر میری، می‌فهمی وارد یه دنیای پر از راز و دروغ و سوءظنه.
با هر فصل، اعتماد کردن سخت‌تر می‌شه. هر شخصیت، انگار یه سایه‌ی تاریک پشتش قایم کرده. یه چیزی که نمی‌خواد تو بفهمی…
و تو؟ مدام دنبال نقطه‌ ضعف می‌گردی، مدام تحلیل می‌کنی، مدام شک می‌کنی… و درست وقتی فکر می‌کنی فهمیدی، ورق برمی‌گرده.

ریتم داستان تنده، دیالوگ‌ها حساب‌شده‌ن، و اون تعلیق روانی… خفن‌تر از اونه که راحت بتونی کتابو ببندی.

بدون اغراق، این یکی از اون کتاب‌هاییه که تا آخرش مجبوری هی صفحه بزنی، هی بگی فقط یه فصل دیگه… و یهو می‌بینی ساعت ۳ نصفه‌شبه و تو هنوز چشماتو از صفحه برنداشتی. 

📌 اگه دنبال یه داستان جنایی-روانشناختی پر از پیچ‌وخم، شخصیت‌های چندلایه، و یه فضای سنگین و رازآلودی هستی که حالت رو عوض کنه… این کتاب می‌تونه انتخاب بعدیت باشه.
فقط یه هشدار کوچولو: وقتی واردش شدی، دیگه راه برگشت نداری.

به کسی اعتماد نکن.فقط بخون
      

2

aram

aram

1404/3/21

        
⭐️⭐️⭐️☆☆ | ۳ از ۵

فریدا مک‌فادن یکی از نویسنده‌های برجسته ژانر جنایی و روان‌شناختی است که آثارش همیشه برای من جذاب و قابل احترام بوده‌اند. از آنجا که پیش‌تر کتاب‌هایی مثل «در قفل شده» و «خدمتکار» را با لذت خوانده‌ام، وقتی «همکار» را شروع کردم، انتظار داشتم با یک داستان عمیق، پیچیده و پر از تعلیق مواجه شوم که منطق و شخصیت‌پردازی در آن به اندازه‌ی طرح داستان اهمیت داشته باشد. اما متأسفانه «همکار» در مقایسه با آثار قبلی فریدا، چندان در این زمینه‌ها موفق نبود.

پیش‌بینی‌پذیری و ضعف در پیچش‌های داستانی
یکی از اصلی‌ترین نقاط ضعف داستان، قابل حدس بودن شخصیت‌های کلیدی و جهت حرکت روایت بود. شخصیت کیلب از همان ابتدا به شدت مشکوک و حتی کمی کلیشه‌ای به نظر می‌رسید، به حدی که عملاً هیچ تعلیقی ایجاد نمی‌کرد و بیشتر حس کردم نویسنده قصد داشته یک کاراکتر مشخص را به زور مظنون جلوه دهد. این امر باعث شد جذابیت اصلی داستان که همان پیچش‌های غیرمنتظره و غافلگیرکننده است، به شدت کاهش یابد و خواننده کمتر درگیر حل معما و حدس زدن نشود.

همچنین موضوع جنازه‌ی کشف شده که قرار بود نقطه عطفی در داستان باشد، به گونه‌ای مطرح شد که به هیچ وجه باورپذیر نبود. اینکه پلیس بدون انجام تست DNA یا تایید هویت دقیق، به سرعت تصمیم به دستگیری می‌گیرد، از منظر جنایی و روندهای پلیسی کاملاً غیرواقعی و دور از منطق است. چنین نادیده گرفتن اصول پایه تحقیقات پلیسی نه تنها از اعتبار داستان می‌کاهد، بلکه باعث می‌شود خواننده نتواند با فضای داستانی ارتباط برقرار کند.

شخصیت‌پردازی و تحول ناتالی
ناتالی، شخصیت اصلی داستان، در ابتدا به شدت گیج و ساده به نظر می‌رسید؛ طوری که رفتارهایش گاهی سطحی و بدون منطق کافی جلوه می‌کرد. اما ناگهان در نیمه‌ی دوم کتاب تبدیل به یک کارآگاه زیرک و باهوش می‌شود که توانایی حل معماهای پیچیده را دارد. این تحول ناگهانی و بدون زمینه‌چینی مناسب، از نظر روان‌شناختی و در چارچوب داستان‌گویی قابل قبول نیست و باعث می‌شود شخصیت ناتالی باورپذیری خود را از دست بدهد. به نظر می‌رسد که نویسنده قصد داشته شخصیت را سریع‌تر به نقطه اوج داستان برساند، اما این روش به قیمت لطمه به عمق و واقع‌گرایی شخصیت تمام شده است.

نقش داون و تروما
داون تنها شخصیت قابل اعتماد و واقعی داستان بود که به خوبی تروما و درد روانی ناشی از متفاوت بودن و طرد شدن را منتقل کرد. شخصیت داون برای من بسیار ملموس و قابل همذات‌پنداری بود و یکی از معدود مواردی که توانست حس انسانی و واقعی به داستان بدهد. داستان زندگی و احساسات او، در تضاد با دیگر شخصیت‌ها، به نوعی عمق و بعد انسانی داستان را تقویت کرد.

اما متأسفانه در پایان کتاب، روند تغییر رابطه ناتالی و داون به گونه‌ای بود که تمام نفرت و تنش‌های قبلی ناگهان کنار گذاشته می‌شد، طوری که به نظر می‌رسید نویسنده سعی کرده همه چیز را خیلی سریع و سطحی جمع‌وجور کند. این پایان‌بندی نه تنها برای من قابل قبول نبود بلکه احساس کردم فرصتی بزرگ برای پرداختن به تنش‌های روانی و تعاملات عمیق‌تر از دست رفته است.

جمع‌بندی
«همکار» کتابی بود که با وجود داشتن عناصر جذاب اولیه، به دلیل ضعف در پیچش‌های داستانی، منطق پلیسی ضعیف، شخصیت‌پردازی ناتالی و پایان‌بندی ناگهانی، نتوانست انتظار من را که از آثار قبلی فریدا داشتم برآورده کند. البته این اثر همچنان نقاط قوتی دارد که مهم‌ترین آن شخصیت داون و انتقال موفق احساساتش بود.

پایان‌بندی و گزینه‌های دراماتیک
نکته‌ای که به نظرم می‌توانست پایان داستان را بسیار قوی‌تر و قابل قبول‌تر کند، این بود که اگر داون یا ناتالی در نهایت به شکلی تراژیک عمل می‌کردند — مثلاً اگر داون تصمیم به خودکشی می‌گرفت یا ناتالی او را می‌کشت  یا داون ناتالی را می کشت— قطعاً پایان داستان از نظر دراماتیک و روان‌شناختی تاثیرگذارتر و منطقی‌تر به نظر می‌رسید.

این نوع پایان‌بندی می‌توانست تمام تنش‌های روانی و کشمکش‌های شخصیت‌ها را به شکلی باورپذیرتر و قوی‌تر جمع‌بندی کند، در حالی که پایان فعلی داستان، با رفع ناگهانی و سطحی نفرت‌ها و تنش‌ها، بیشتر حس یک جمع‌بندی شتابزده و غیرواقعی را منتقل می کند.
      

با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش می‌شود.

20

aram

aram

1404/3/15

        وقتی این کتاب رو باز کردم، فکر می‌کردم یه داستان جنایی معمولیه که خیلی زود می‌شه قاتلش رو حدس زد، اما نه! فریدا مک‌فادن کلی پیچ و تاب تو داستانش داد که هیجان رو بالا برد. از همون اول یه حس سرد و سنگین تو فضا بود که آدم رو می‌کشید جلو. نورا، دختری که پدرش قاتل زنجیره‌ایه و خودش الان جراحه، وسط یه دنیای پر از راز و درد گیر کرده.

تا وسط داستان یه حدس زده بودم که آرون نیلین یه بچه دیگه داره که قاتل واقعی اون شخصه، ولی اصلاً فکرش رو نمی‌کردم که «هارپر» باشه! وقتی فهمیدم شوکه شدم و ذوق کردم. واقعاً اون پیچش نهایی خیلی خوب بود.

اما راجع به نورا باید بگم، من اصلاً دوسش نداشتم! خیلی سرد و بی‌روح و رو مخ بود و هیچ‌وقت نتونستم باهاش ارتباط بگیرم. کلاً از دخترهای کتابای فریدا مک‌فادن خوشم نمیاد؛ مثل همین نورا و میلی تو «خدمتکار» که اصلاً به دلم نمی‌شینن. انگار همه‌شون یه جورایی یک‌دست نوشته شدن و خیلی وقت‌ها باعث می‌شن حرصم بگیره.

داستان کلیت خوبی داشت و روایتش طوری بود که نمی‌شد کتاب رو زمین گذاشت. پر از راز و هیجان بود ولی خب شخصیت‌های زن داستان اذیت می‌کنن بعضی وقت‌ها.

یه نکته خیلی ناراحت‌کننده هم درباره فیلیپ بود. فیلیپ یکی از اون شخصیت‌های جذاب بود که کلی پتانسیل داشت، اما اون اتفاق بد براش افتاد و یه دستش رو از دست داد و دیگه نتونست جراحی کنه. واقعاً ناراحت‌کننده بود، انگار یه فرصت بزرگ و ناب ازش گرفته شد. این قسمت واقعاً دل آدم رو می‌سوزوند و باعث شد بیشتر با حس شکست و ناامیدی تو داستان همراه بشم.
      

با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش می‌شود.

12

aram

aram

1404/2/16

        
وقتی برای اولین بار عنوان این کتاب به چشمم خورد، راستش زیاد جذبش نشدم. من معمولاً طرفدار کتاب‌های جنایی، پرتعلیق و نفس‌گیرم؛ اون دسته داستان‌هایی که تا تهش یه لحظه هم نمی‌تونی نفس بکشی. اما انگار دقیقاً وقتی به یه توقف کوتاه وسط این هیجان نیاز داشتم، با «او و گربه‌اش» روبه‌رو شدم.

در نگاه اول، شاید کتابی با این سبک به نظر ساده یا حتی پیش‌پاافتاده بیاد، اما چیزی که باعث شد تا تهش بخونمش، اون حال‌وهوای لطیف، آرام و انسانیِ داستان بود. مهم‌تر از همه اینکه کتاب تو بعضی قسمت‌ها از زبان گربه‌ها روایت می‌شه! این دیدگاه متفاوت، یعنی دیدن دنیا از نگاه موجوداتی که همیشه تو زندگی‌مون هستن ولی صدایی ندارن، برام فوق‌العاده نو و دل‌نشین بود.

گربه‌ها در این کتاب فقط حیوانات خانگی نیستن؛ هر کدومشون داستانی دارن، احساسی دارن، دغدغه‌ای دارن. و جالب اینجاست که به شکل غیرمستقیم، صاحب‌هاشون هم با هم در ارتباطن. همین شبکه‌ی ظریف بین انسان‌ها و حیوان‌ها، به داستان عمق خاصی داده بود.

البته راستش یه جاهایی دلم می‌خواست بدونم دقیقاً چه بلایی سر همه‌ی شخصیت‌ها اومد؛ مخصوصاً اون‌هایی که داستانشون نیمه‌کاره موند. یه جورایی تشنه‌ی پایان کامل‌تر بودم. ولی شاید همین ناتمامی هم بخشی از جذابیت ماجرا باشه. مثل زندگی واقعی که همیشه هم چیزا تا آخر روشن نمی‌شن.

در نهایت، «او و گربه‌اش» برام یه تجربه‌ی متفاوت و دوست‌داشتنی بود. کتابی که تونست از فضای همیشگی ذهنم خارجم کنه، لبخند بیاره، اما نه اون‌قدری که جزو کتاب‌های محبوبم بشه. نمره‌ی من به این کتاب ۳ از ۵ه؛ نه شاهکار، اما قطعاً ارزش یه بار خوندن رو داره، مخصوصاً وقتی دلت بخواد چند ساعتی رو تو یه دنیای آروم‌تر بگذرونی.

      

5

aram

aram

1404/1/2

        هری پاتر همیشه برای من چیزی فراتر از یک داستان بوده. از همون دوران کودکی، با فیلم‌هاش بزرگ شدم، بارها و بارها تماشاشون کردم و هنوز هم بعضی صحنه‌ها رو از حفظ بلدم. انگار این دنیا همیشه همراه من بوده، یه گوشه‌ای از ذهنم، یه جایی توی تخیلم. اما جالب اینجاست که با اینکه سال‌ها با فیلم‌هاش زندگی کردم، هیچ‌وقت سراغ کتاب‌ها نرفته بودم، تا اینکه بالاخره تصمیم گرفتم هری پاتر و سنگ جادو رو بخونم.
از همون صفحه‌های اول متوجه شدم که این قراره یه تجربه‌ی کاملاً متفاوت باشه. کتاب، جزئیات بیشتری داره، شخصیت‌ها عمق بیشتری دارن و فضای داستان خیلی ملموس‌تره. توی فیلم‌ها، خیلی از اتفاقات سریع رد می‌شن یا بعضی لحظات حذف شدن، ولی توی کتاب، همه‌چیز با دقت روایت شده. احساسات هری، ترس‌ها و امیدهاش، لحظاتی که توی فیلم شاید فقط چند ثانیه طول بکشن، اینجا با ظرافت بیشتری نوشته شدن.
مثلاً لحظه‌ای که هری برای اولین بار هاگوارتز رو می‌بینه، توی فیلم هم باشکوهه، ولی توی کتاب حس عمیق‌تری داره، انگار خودت همراهش داری وارد یه دنیای جادویی می‌شی. یا رابطه‌ی هری با دوستانش، مکالمه‌ها، شوخی‌ها، حتی دعواها، همه واقعی‌تر و ملموس‌ترن. حس می‌کنم حالا که کتاب رو خوندم، تازه دارم این دنیا رو اون‌طور که باید، تجربه می‌کنم.
جالبه که وقتی کتاب رو می‌خوندم، چهره‌ی بازیگرا و صحنه‌های فیلم توی ذهنم بود، و این باعث شد تصور این دنیا برام راحت‌تر باشه. اما در عین حال، کلی چیز جدید کشف کردم. انگار یه دنیای آشنا رو از یه زاویه‌ی دیگه دیدم، یه چیزی که همیشه کنارم بوده ولی حالا درک عمیق‌تری ازش پیدا کردم.
الان که اولین جلد رو خوندم، دیگه مطمئنم که باید کل مجموعه رو بخونم. چون فهمیدم که فیلم‌ها فقط یه بخش کوچیکی از این ماجرا رو نشون دادن، ولی دنیای واقعی هری پاتر توی کتاب‌هاست. و چیزی که از همه برام مهم‌تره، اینه که هری پاتر هنوز دنیای منه. نه فقط یه خاطره‌ی قدیمی، نه فقط یه نوستالژی از بچگی، بلکه یه جادویی که هنوز توی زندگیم جاریه. و فکر نمی‌کنم هیچ‌وقت ازش جدا بشم.
      

23

aram

aram

1403/12/18

        این کتاب باعث شد دچار ریدینگ اسلامپ بشم و تقریباً ۳ تا ۴ ماه طول کشید تا تمومش کنم. اوایل برام سخت بود که برم سراغش، ولی وقتی شروع می‌کردم، به سختی می‌تونستم کنار بگذارمش! داستان کشش خوبی داشت، اما بعضی جاها حس می‌کردم ریتمش کند می‌شه، که شاید همین باعث شد وقفه‌های طولانی بین خوندنم بیفته. حدس زدن قاتل خیلی سخت نبود، ولی چیزی که این کتاب رو جذاب می‌کرد، رازهای نهفته‌ای بود که کم‌کم فاش می‌شدن و حس کنجکاوی آدم رو تحریک می‌کردن.
صحنه‌های استرس‌زا و پرتنش زیادی داشت که باعث می‌شد قلبم تندتر بزنه، در عین حال، لحظات ناراحت‌کننده و حتی حرص‌درآری هم توی داستان وجود داشت که حس همذات‌پنداری با شخصیت‌ها رو قوی‌تر می‌کرد. برای من، این کتاب یه تجربه‌ی دوگانه بود؛ از یه طرف، گاهی برام خسته‌کننده می‌شد و حس می‌کردم بیش از حد طولانی شده، ولی از طرف دیگه، رازهای جذاب و فضای دلهره‌آورش باعث می‌شد بخوام بدونم آخرش چی می‌شه.
به نظرم ارزش یک بار خوندن رو داشت، مخصوصاً برای کسایی که به ژانر تریلر روان‌شناختی و داستان‌های رازآلود علاقه دارن. اما اگه دنبال یه کتاب با ریتم سریع و پر از غافلگیری‌های غیرقابل پیش‌بینی هستید، شاید این کتاب همیشه نتونه انتظاراتتون رو برآورده کنه.


      

7

aram

aram

1403/11/19

        وااای، این کتاب فوق‌العاده بود! از همون صفحه‌های اول، من رو با خودش برد توی دنیای پیپ. یه جوری باهاش ارتباط گرفتم که انگار خودم داشتم اون لحظات رو زندگی می‌کردم. هر کاری که می‌کرد، هر حسی که داشت، انگار توی دل و ذهن من هم اتفاق می‌افتاد. وقتی استرس داشت، من هم قلبم تندتر می‌زد. وقتی عصبانی می‌شد، انگار خودم تو اون موقعیت بودم و دلم می‌خواست کاری کنم. لحظه‌هایی که ناراحت بود، یه بغض عجیب تو گلوم می‌نشست، و وقتی خوشحال بود، یه لبخند خودبه‌خود روی صورتم می‌اومد.

بعضی وقت‌ها اون‌قدر داستان هیجان‌انگیز و پر از تنش می‌شد که ناخودآگاه کتاب رو محکم‌تر توی دستم می‌گرفتم یا حتی می‌آوردم جلوی صورتم و یه صدای نامفهوم از دهنم درمی‌اومد! انگار خودم وسط اون اتفاقات بودم و نمی‌تونستم هیچ کاری بکنم جز اینکه ببینم چی می‌شه. واقعاً یکی از اون کتاب‌هایی بود که وقتی تموم شد، یه لحظه فقط به صفحه‌ی آخر خیره موندم و نمی‌دونستم باید چی کار کنم!

اگه دنبال یه کتابی هستید که از اول تا آخرش تو رو غرق خودش کنه، قلبت رو به تپش بندازه و ذهنت رو پر از سوال‌های بی‌جواب کنه، این دقیقاً همونه. واقعاً عاشقش شدم:)


      

9

aram

aram

1403/10/2

        کتاب راهنمای کشف قتل از یک دختر خوب یکی از درخشان‌ترین آثار جنایی است که خوانده‌ام. هالی جکسون با روایت پرکشش، شخصیت‌پردازی قوی، و فضاسازی دقیق، داستانی خلق کرده که هر لحظه‌اش پر از هیجان و استرس است. چیزی که این کتاب را برای من خاص‌تر کرد، توانایی نویسنده در ایجاد ارتباط عمیق با شخصیت اصلی، پیپ، بود. در طول داستان بارها احساس می‌کردم در کنار او هستم، استرس‌هایش را می‌فهمم و حتی تصمیمات سختش را با او شریک می‌شوم.

پیپ شخصیتی است که هم واقع‌گراست و هم پیچیده، و همین باعث می‌شود خواننده نتواند از او جدا شود. کتاب تنها یک معمای جنایی نیست؛ بلکه سفری احساسی و روان‌شناختی به دنیای انتخاب‌ها و پیامدهایشان است. برای من، این اثر ترکیبی بی‌نقص از هیجان، احساس و تفکر بود که ذهنم را تا مدت‌ها درگیر خودش کرد. اگر به دنبال داستانی هستید که شما را کاملاً درگیر کند و تا آخرین صفحه دست از خواندن برندارید، راهنمای کشف قتل از یک دختر خوب انتخابی بی‌نظیر است.
      

38

aram

aram

1403/8/23

        این کتاب  یکی از آن داستان‌هایی است که به شدت بر احساسات و تفکرات من تأثیر گذاشت. نویسنده با قلمی شیوا و جذاب، ما را به دنیای شخصیت‌هایش می‌برد و ما را در دل چالش‌ها و کشمکش‌های آن‌ها غرق می‌کند. 

در این کتاب، عشق و درد، امید و ناامیدی به طرز عمیقی با هم در هم آمیخته شده‌اند. شخصیت‌ها به گونه‌ای طراحی شده‌اند که هر کدام داستانی منحصر به فرد دارند و در عین حال، همه آن‌ها به نوعی با هم در ارتباط‌اند. این ارتباطات نه تنها به غنای داستان کمک می‌کند، بلکه باعث می‌شود که خواننده با آن‌ها همذات‌پنداری کند.

یکی از نکات جالب این کتاب، نحوه پردازش به مسأله عشق و روابط انسانی است. نویسنده به خوبی نشان می‌دهد که عشق همیشه آسان نیست و گاهی نیازمند فداکاری و صبر است. لحظاتی در داستان وجود دارد که قلبم را به تپش می‌اندازد و احساساتی عمیق را در من برمی‌انگیزد. 

در نهایت، "ما تمامش می‌کنیم" نه تنها یک داستان عاشقانه است، بلکه درس‌هایی درباره زندگی، امید و قدرت روابط انسانی را نیز به ما می‌آموزد. این کتاب به من یادآوری کرد که حتی در سخت‌ترین شرایط، عشق می‌تواند ما را به جلو هدایت کند و امید را در دل‌مان زنده نگه دارد.
      

21

aram

aram

1403/7/6

        
"انجمن شاعران مرده" یکی از اون کتاب‌هایی بود که واقعاً تأثیر عمیقی روی من گذاشت. از همون ابتدا تونستم با شخصیت‌ها و فضای داستان ارتباط برقرار کنم. لحظات زیادی تو این کتاب بود که باعث شد لبخند بزنم، اما جاهایی هم داشت که اشکم رو درآورد. به نظرم یکی از نقاط قوت این کتاب، عمق شخصیت‌پردازی‌هاشه؛ طوری که احساس می‌کنی با هر کدوم از شخصیت‌ها یه دوستی قدیمی داری. این شخصیت‌ها نه‌تنها به عنوان کاراکترهای داستان، بلکه به عنوان افرادی که انگار واقعاً وجود دارن، توی ذهن و قلبم جا گرفتن.

بعد از تموم شدن کتاب، یه حس عجیبی داشتم؛ انگار یکی از نزدیک‌ترین دوست‌هامو از دست داده بودم. همون لحظه‌ای که کتاب رو بستم، حس دلتنگی عجیبی برای شخصیت‌ها پیدا کردم و با خودم فکر کردم که چقدر خوب بود اگه می‌شد زمان بیشتری رو با اون‌ها سپری کنم.

طبق معمول، کتاب خیلی کامل‌تر از فیلم بود. خیلی از جزئیاتی که توی کتاب وجود داشت، توی فیلم نمایش داده نشده بود. برای همین پیشنهاد می‌کنم حتماً اول کتاب رو بخونین و بعد فیلم رو ببینین. این‌طوری، با دید عمیق‌تری به تماشای فیلم می‌شینین و بیشتر می‌تونین از هر دو لذت ببرین.

این کتاب به زیبایی به مسائل انسانی و پیچیدگی‌های احساسات پرداخته و به همین خاطر، حتی اگه طرفدار ژانر کلاسیک یا ادبیات انگلیس هم نباشی، باز هم می‌تونه جذاب و تأثیرگذار باشه. با این حال، اگه مثل من به این ژانرها علاقه‌مند هستین و دوست دارین داستان‌هایی رو بخونین که علاوه بر سرگرم کردن، تفکر و احساس رو هم برانگیخته کنه، "انجمن شاعران مرده" رو حتماً پیشنهاد می‌کنم.

این کتاب نه‌تنها یه داستان ساده نیست، بلکه یه تلنگره برای زندگی. بهت یادآوری می‌کنه که باید از لحظه‌ها استفاده کنی و به دنبال چیزهایی باشی که واقعاً برات ارزش دارن. خلاصه، اگر دنبال کتابی هستی که بتونه هم احساساتت رو به چالش بکشه و هم بهت انگیزه بده، این یکی از بهترین گزینه‌هاست. 
      

24

aram

aram

1403/6/26

        یکی از چیزایی که توی این کتاب برام عجیب و در عین حال آزاردهنده بود، این بود که شخصیت‌های اصلی داستان منفی بودن. راستش اولش خیلی اذیتم می‌کرد چون معمولاً عادت داریم با شخصیت‌های مثبت و قهرمان‌های داستان همراه بشیم. ولی هرچی جلوتر رفتم، این منفی بودنشون یه جورایی برام جالب شد. فکر می‌کنم همین متفاوت بودنشون باعث شد داستان از کلیشه‌های رایج فاصله بگیره و خاص‌تر بشه. شاید همه خوششون نیاد، ولی این تفاوت یه جذابیت خاصی به کتاب داده بود.

داستان یه حالت معمایی هم داشت که خیلی دوست داشتم. حس کنجکاوی‌ام رو به شدت تحریک می‌کرد و نمی‌تونستم کتاب رو زمین بذارم. هی دوست داشتم بدونم آخرش چی می‌شه و همین حس معماگونه باعث شد تا آخرش رو دنبال کنم.

البته که باید بگم پایانش یه کم قابل پیش‌بینی بود و انتظار داشتم یه پایان قوی‌تر و هیجان‌انگیزتر داشته باشه. ولی با این حال جذابیت خودش رو داشت و نمی‌تونم بگم ازش ناامید شدم. شاید اون پایانی که دلم می‌خواست رو نداشت، ولی سبک روایت و تعلیق‌هایی که تو داستان بود به قدری جالب بود که ارزش خوندن داشت. در کل، شاید همه‌ی توقعاتم رو برآورده نکرد، ولی واقعاً کتاب خوبی بود و ارزشش رو داشت که وقت بذارم و بخونمش.
      

37

aram

aram

1403/6/23

        قبل از خرید کتاب، مثل همیشه رفتم کامنت‌ها رو خوندم. خیلی‌ها گفته بودن که اصلاً به قاتل شک نکرده بودن، و راستش من هم با خوندن داستان تا حدودی این حس رو داشتم. اما اگه بخوام صادق باشم، یه شک خیلی کوچیک به قاتل داشتم، ولی بعد با خودم گفتم نه، این خیلی دور از ذهنه و منطقی نیست. با این حال، اگر با دقت بیشتری کتاب رو بخونید، ممکنه همون شک ریز رو پیدا کنید.

از این بگذریم، کتاب واقعاً فوق‌العاده بود. اصلاً نمی‌تونستم زمین بذارمش و به نوعی به شدت کشش داشت. تقریباً هر ۱۰ تا ۲۰ صفحه یک اتفاق شوکه‌کننده می‌افتاد که آدم رو غافلگیر می‌کرد و همین باعث می‌شد تا آخرین صفحه با هیجان ادامه بدم. یکی از نکات جذاب این کتاب این بود که نویسنده مدام سعی می‌کرد فریبت بده و تو رو از مسیر اصلی پیدا کردن قاتل منحرف کنه. هر چند صفحه یک بار، به شخصیتی جدید شک می‌کنی و با هر گره‌ای که باز می‌شه، داستان پیچیده‌تر و هیجان‌انگیزتر می‌شه. از اون کتاب‌هایی بود که واقعاً نمی‌تونستم ازش دست بکشم و جزو جنایی‌های مورد علاقه‌ام شد.

اگر شما هم مثل من به داستان‌های جنایی علاقه‌مندید و از پیچیدگی‌های معما و رمز و راز لذت می‌برید، این کتاب رو شدیداً توصیه می‌کنم. اما اگه تازه می‌خواید ژانر جنایی رو شروع کنید، شاید بهتر باشه با کتاب‌های سبک‌تری شروع کنید، چون *قتل در خانواده* به نظرم کمی سنگین بود و ممکنه به خاطر پیچیدگی‌های داستانی از این ژانر زده بشید.

در نهایت، این کتاب برای کسانی که عاشق داستان‌های جنایی هیجان‌انگیز و پر از غافلگیری هستند، یک انتخاب بی‌نظیره و به شدت پیشنهاد می‌شه.
      

3

باشگاه‌ها

این کاربر هنوز عضو باشگاهی نیست.

چالش‌ها

لیست‌ها

aram

aram

1404/2/28

Harry Potter and the Deathly Hallows 1Harry Potter and the half-blood princeHarry Potter and the Order of the Phoenix

قصه ای که با آن قد کشیدم:)

7 کتاب

هری پاتر | قصه‌ای که نه خوانده شد، نه دیده شد… بلکه زندگی شد بعضی قصه‌ها نوشته نمی‌شوند، بلکه در لابه‌لای سال‌ها، آهسته‌آهسته نفس می‌کشند. نه چون جادویی‌اند، بلکه چون خود زندگی‌اند—زندگی با همه‌ی درد، با همه‌ی عشق، با همه‌ی امید و همه‌ی تلخی. برای من، هری پاتر فقط یک مجموعه نبود. یک جهان بود، یک پناهگاه. از کودکی، وقتی هنوز دنیای واقعی شکل نگرفته بود، من در دنیای هاگوارتز قد کشیدم. با هری بزرگ شدم… وقتی اولین بار عصای جادویی‌اش را گرفت، قلب من هم جرقه زد. وقتی فهمید "انتخاب‌هایمان ما را می‌سازند"، فهمیدم که من هم می‌توانم قهرمان زندگی خودم باشم. با رون خندیدم. با آن خنده‌های بی‌دلیل، با آن شیرینی ساده و بی‌تکلفش. با گاف‌هاش، با تپق‌هاش، با صداقت بی‌مرزش… همراهی‌اش، به من یاد داد که وفاداری گاهی از تمام قدرت‌ها ارزشمندتر است. با هرمایینی جنگیدم. برای حق، برای حقیقت، برای دانستن بیشتر. او تنها دختری نبود که همه‌ی جواب‌ها را بلد بود… او نوری بود در دل تمام سؤال‌ها. با فرد و جرج خندیدم تا اشک ریختم. تا آن لحظه که یکی‌شان دیگر نخندید… و دلم ترک برداشت. با سیریوس بغض کردم. با آن مردِ آزادی‌خواهِ محکوم، که قلبش هنوز برای رفاقت می‌تپید. او مثل یک ستاره بود؛ پرنور، ولی دور… و خیلی زود خاموش. با لوپین درد را لمس کردم. زخمی همیشگی، اما روحی شریف، محجوب، معلمی که مهربانی‌اش از جنس آغوش مادرانه بود. با دراکو تردید را شناختم. او نه ضدقهرمان بود، نه دشمن… بلکه پسری گمشده در دنیایی خاکستری. با هاگرید یاد گرفتم بزرگ بودن به قلب است، نه قد. او مهربان‌ترین هیولای دنیاست. و با اسنیپ… آه، اسنیپ. با اسنیپ، فداکاری را فهمیدم. عشق خاموش، عشقی که فریاد نمی‌زند. مردی که همه فکر کردند بی‌رحم است، اما در قلبش عشقی پنهان بود که تا آخر عمر، از یاد نبرد. همان‌که تنها یک کلمه گفت، اما آن کلمه، کتاب را تکان داد: Always. و من؟ من هر سال این قصه را زندگی می‌کنم. نه یک بار، نه دو بار… بارها و بارها، چون با هر بار دیدن، بخشی از خودم را پیدا می‌کنم. من با هاگوارتز بزرگ شدم. من با وردها، با جغدها، با معجون‌ها و طلسم‌ها… و با دوستی. من با این قصه نفس کشیدم. و هنوز هم هر بار که قطارِ سکو ۹ و سه‌چهارم به راه می‌افتد، دلم پر می‌کشد. هنوز هم وقتی صدای بانو مک‌گونگال را می‌شنوم، یا نگاه جدی دامبلدور را می‌بینم، حس می‌کنم خانه برگشته‌ام. هری پاتر برای من پایان ندارد. او قصه‌ی شب‌های بارانی، صدای آرام‌بخش کودکی‌ام، پناه دلم در طوفان نوجوانی، و حالا… چراغی در مسیر آینده‌ست. هاگوارتز، هنوز هم خانه‌ام است. و همیشه خواهد بود.

15

فعالیت‌ها

فعالیتی یافت نشد.