یادداشت دخترے جا مانده از قطار ¾9🕯
1404/5/6
تمومش کردم. سنگدل از مریسا مایر. و راستش؟ دلم میخواد نویسندهشو بکشم. جدی میگم. با دستای خودم بندازمش توی همون سوراخ خرگوش و تا تهش دنبالش برم تا یه جا گیر کنه و نتونه فرار کنه. چون هنوز دارم میسوزم. هنوز نفسم سنگینه. هنوز باورم نمیشه جست مرد… و اون لعنتیترین بخش ماجرا اینه که همهچیش تقصیر کاترینه. ب نظرم کاترین لیاقت جست رو نداشت. از همون اول نداشت. جست میجنگید، جست صادق بود، جست دوست داشت، اما کاترین؟ کاترین مردد بود، ترسو بود، مغرور بود، و وقتی باید میفهمید که اون پیتره لعنتی یه جبرواک تو زمینش نگه میداره و این موضوع خییییلی ضایع بود فقط داشت بهکدو فکر میکرد! اگه ذرهای عقل داشت، هیچکدوم از این فاجعهها اتفاق نمیافتاد. جست میتونست زنده بمونه. میتونست بخنده، برقصه، عاشق باشه… و از همه بدتر؟ من دلم برای هاتا سوخت. اون کلاهدوزِ دیوانه که تنهاش گذاشتن… که دید دنیا عزیزشو ازش گرفت… و ریوِن. اون کلاغ وفادار... سنگدل اسمشه؟ نه… باید میذاشتن اسمشو: حماقتی که یک عشق رو نابود کرد. و حالا من موندم و یه دلِ شکسته، و یه دلقک که دیگه نمیخنده، و یه دختر که خودش خواست ملکهی بیقلبها بشه. 🖤🥀
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.