یادداشت دخترے جا مانده از قطار ¾9🕯

        تمومش کردم. سنگدل از مریسا مایر.
و راستش؟ دلم می‌خواد نویسنده‌شو بکشم. جدی می‌گم.
با دستای خودم بندازمش توی همون سوراخ خرگوش و تا تهش دنبال‌ش برم تا یه جا گیر کنه و نتونه فرار کنه.
چون هنوز دارم می‌سوزم. هنوز نفسم سنگینه. هنوز باورم نمی‌شه جست مرد…
و اون لعنتی‌ترین بخش ماجرا اینه که همه‌چیش تقصیر کاترینه.
ب نظرم  کاترین لیاقت جست رو نداشت.
از همون اول نداشت. جست می‌جنگید، جست صادق بود، جست دوست داشت،
اما کاترین؟
کاترین مردد بود، ترسو بود، مغرور بود، و وقتی باید می‌فهمید که اون پیتره لعنتی یه جبرواک تو زمینش نگه میداره و این موضوع خییییلی ضایع بود فقط داشت بهکدو فکر میکرد!
اگه ذره‌ای عقل داشت، هیچ‌کدوم از این فاجعه‌ها اتفاق نمی‌افتاد.
جست می‌تونست زنده بمونه. می‌تونست بخنده، برقصه، عاشق باشه…
و از همه بدتر؟ من دلم برای هاتا سوخت.
اون کلاه‌دوزِ دیوانه که تنهاش گذاشتن… که دید دنیا  عزیزشو ازش گرفت…
و ریوِن. اون کلاغ وفادار...
سنگدل اسمشه؟
نه… باید می‌ذاشتن اسمشو:
حماقتی که یک عشق رو نابود کرد.
و حالا من موندم و یه دلِ شکسته، و یه دلقک که دیگه نمی‌خنده،
و یه دختر که خودش خواست ملکه‌ی بی‌قلب‌ها بشه.
🖤🥀

      
84

16

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.