یادداشت violet sorrengail
21 ساعت پیش

★ 𓂃. من معمولاً سمت این سبک کتابها نمیرم. راستش هیچ وقت فکر نمیکردم یه رمان بتونه انقدر عمیق توی وجودم نفوذ کنه. خب این کتاب چیزی فراتر از انتظارم بود. کتابی بود که نه فقط خوندمش، بلکه تکتک لحظههاشو حس کردم، انگار خودم با فرانکی روی صحنه رفتم، باهاش گریه کردم، باهاش بزرگ شدم. هر فصلش واقعا یه تاثیر به خصوصی روم گذاشت. بارها وسط خوندن ایستادم، به سقف خیره شدم و فکر کردم: «این جمله دقیقاً داره با من حرف میزنه.» و واقعا هرچقدر جلوتر میرفت بیشتر میفهمیدم که هیچچیزی توی این کتاب اتفاقی نیست؛ هر شخصیت یه جوری به اون یکی گره خورده. و وقتی رسیدم به آخر… همون لحظهای که همهچی کامل شد و همهی تکهها به هم وصل شدن، فهمیدم چرا این کتاب اینقدر متفاوت و عمیقه. غمگین بود، بله. سنگین بود، قطعاً. و از اون غمایی داشت که دلت میخواد تجربه کنی، چون میدونی چیزی داره بهت اضافه میکنه. برای من، این کتاب فقط یک داستان نبود، یک نقطهی عطف بود. تجربهای که هیچوقت از یادم نمیره.
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.