تموم شد. نمیدونم واقعا چی باید بگم که همه ی احساساتی که موقع خوندنش داشتم رو توصیف کنه. یه چیزی بین شوق، حیرت، گیجیِ قشنگ، و یه درگیر شدن عمیق با تک تک جمله ها. وقتی کتاب رو تموم کردم، تنها فکری که تو سرم چرخید این بود که «باید دوباره بخونمش»؛ نه برای اینکه نفهمیده باشم، برای اینکه یه عالمه جزئیات قشنگ داشت که دلم نمیخواد از دستشون بدم. نویسنده طوری داستانو جلو می برد که اصلا مجال فکر کردن نمیداد. فقط میکشیدت جلو، تا ته... حتی وقتی مجبور میشدم بذارمش کنار، باز هم ذهنم ولش نمیکرد. کاراوال باهام میموند، حتی تو خواب. و قشنگترین بخشش؟ اینکه تا آخرین صفحه، نتونستم هیچی رو پیشبینی کنم. هر صفحه یه غافلگیری داشت. اگه کتاب میخونید و به این ژانر هم علاقه دارید به نظرم اصلا از دستش ندین.