معرفی کتاب صدای آرچر اثر میا شریدن مترجم منا اختیاری

صدای آرچر

صدای آرچر

میا شریدن و 2 نفر دیگر
4.2
83 نفر |
41 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

12

خوانده‌ام

156

خواهم خواند

145

ناشر
آموت
شابک
9786003840409
تعداد صفحات
376
تاریخ انتشار
1398/10/10

نسخه‌های دیگر

توضیحات

        
«صدای آرچر» داستان زنی­ست که به کابوس یک شب وحشتناک زنجیر شده و مردی که عشقش کلید آزادی زن است. همچنین داستان مرد بی­صدایی است که با جراحتی طاقت­‌فرسا زندگی می­‌کند و زنی که به او کمک می­‌کند تا صدایش را بازیابد. این کتاب، داستان رنج، تقدیر، و قدرت دگرگون کننده‌­ی عشق است.
هنگامی که بری پریسکات وارد شهر ساحلی و آرام پیلاین می‌­شود، با تمام وجود امیدوار است این شهر همان­جایی باشد که بالاخره آرامش از دست­رفته­‌اش را در آن بیابد. در اولین روز اقامتش با آرچر هیل برخورد می‌­کند؛ مرد منزوی و گوشه‌­گیری که همچون بری، اسیر غذایی پنهان است. مردی که هیچ­کس دیگری حاضر به دیدنش نیست.
«میا شریدن » نویسنده‌­ی پر فروش نیویورک تایمز، یواس­ای تودی و وال استریت ژرنال است. شور و اشتیاق او در هم تنیدن داستان‌های عاشقانه درباره­‌ی آدم­‌هایی است که مقدر شده با هم باشند. عمده شهرت او به خاطر سری کتاب­‌های «نشان عشق» است که شامل عناوینی چون «لیو» ، «کیلند»، «یافتن بهشت» و «صدای آرچر» می­‌شود. میا با همسرش در اوهایوی سینسیاتی زندگی می­کند. آن­ها چهار فرزند اینجا روی زمین و یکی در بهشت دارند. کتاب حاضر به بسیاری از زبان­‌های دنیا ترجمه شده است.

      

لیست‌های مرتبط به صدای آرچر

نمایش همه

پست‌های مرتبط به صدای آرچر

یادداشت‌ها

دیشب این ک
          دیشب این کتاب رو تموم کردم و میتونم بگم بهترین کتاب عاشقانه ای بود که خوندم. جوری این کتاب خوبه که هنگام خوندنش قلبم به جای خون اکلیل پمپاژ می کرد و توی سینم انگار بمب پروانه ترکیده بود.. 
با خوندن این کتاب احساسات متفاوتی رو حس کردم، گاهی خنده گاهی گریه گاهی هیجان و حتی گاهی خشم و ترحم. این کتاب پستی های کمی داشت ولی در عوض تا دلتون بخواد پر از نقطه اوج بود.. پر از اوج هایی که هرلحظه روح و قلب ادمو به لرزه مینداخت. 
آرچر عزیزم یه پسر احساسی طرد شده منزوی و بری دختری که شاهد یه قتل بوده کاپل این داستانن که از هرجهت نگاشون کنی خیلی گوگولی و خوبن:) 
شاید به خاطر درکی که دو طرف از احساسات هم داشتن و کلیشه ای نبودن شخصیاتا چیزی بود که منو به خودش جذب کرد.. این نکته نقطه تفاوت این کتاب عاشقانه با بقیه کتابا بود.. و نکته بعدی که منو به وجد اورد دقیقا این بود که داستانش از اساطیر یونان گرفته شده و این خیلی ✨✨✨✨ بود🥲
نمیخوام تعصبی و اینا رفتار کنم هرکس نظر و سلیقه شخصی خودشو داره پس اگه نظر منو خوندی و باهاش موافق نبودی هیچ عیبی نداره فقط احترام بزار و با احترام نظر خودتو بنویس. فقط میخوام بگم که این کتاب برای من واقعا خوب بود و باهاش عشق کردم. 
امیدوارم شماهم اگه خوندینش یا میخواید بخونید همین احساسات رو تجربه کنید و لذت ببرید✨🤌🏻

        

25

طناز

طناز

1403/10/3

          «حالا با وجود تمام شلوغی ها و مشغله های زندگی، با وجود شغل من و تجارت کترینگ موفق ،بری هر شب پیش از آنکه به خواب بروم، بــه خــود یادآوری میکنم که به سوی همسرم برگردم و بی صدا بگویم: «فقط تو همیشه فقط تو »بعد عشقش به آهستگی مرا دربر می گیرد تصرف میکند نگاه میدارد و به یادم میآورد که بلندترین واژه ها آنهایی هستند که ما زندگیشان میکنیم»

«تو سکوت را آوردی
زیباترین صدایی که در تمام عمر شنیده بودم
زیرا در کنار تو بود
و حالا آن را برده ای
و تمام طنینها و صداهای دنیا
برای رخنه در قلب شکسته ی من به قدر کافی بلند نیستند. تا ابد تا بی نهایت به ستاره ها می نگرم و زمزمه میکنم
برگرد به من
برگرد به من
برگرد به من ...»

«اما پای حرفم هستم به نظر من عشق به مفهومه و هرکس برای اون چیزی که حس و مفهوم عشق رو براش میسازه کلمه ی منحصر به فردی داره
کلمه ی من برای عشق بریه»

«چیزی که فهمیدم این بود که واکنش مردم بیشتر از اینکه مربوط به من
باشه به شخصیت خودشون بر میگشت موضوع اون ها بودن نه من نمیدونی فهمیدنش چقدر سبکم کرد .بری مثل این بود که یه آذرخش باهام برخورد کرده باشه.»

«گاهی اوقات که زندگی خیلی آشفته و درک نکردنی میشه به اون شماره دوزی فکر میکنم سعی میکنم چشمهام رو ببندم و باور کنم که با وجود اینکه من نمیتونم همون لحظه روی اصلی تصویر رو ببینم و اون طرفی که دارم  میبینم زشت و تیره‌ست، یه شاهکار وجود داره که داره میون اون همه گره و نخ های آویزون شکل میگیره سعی میکنم باور کنم که از یه چیز زشت میتونه یه چیز زیبا بیرون بیاد و بالاخره یه روزی می رسه که من بتونم اون شاهنکار رو ببینم تو باعث شدی من تصوير شاهکار خودم رو ببینم.»

«اتفاق های بد به خاطر این نمیافته که مردم حقشونه. اصلا کار دنیا این جوری نیست فقط... زندگی همینه و علی رغم اینکه ما کی هستیم، باید نقشی رو که بهمون داده شده قبول کنیم هر چند ممکنه افتضاح باشه و تمام تلاشمون رو بکنیم تا در هر صورت رو به جلو حرکت کنیم؛ که در هر حال عشق بورزیم؛ در هر حال شاد باشیم.... و ایمان داشته باشیم که ماجراجویی ما هدفی داره.
و سعی کنیم باور کنیم که شاید اونهایی که ترکهای بیشتری دارن تابش
و درخشندگی بیشتری هم دارن»

«از همه بدتر این بود که میدانستم خودم عاشقش شده ام. حریصانه و با تمام قلبم، حتی با تکه های شکسته اش حتی آن تکه هایی که به نظرم بی ارزش بودند. با تمام وجود عاشقش بودم اتفاقاً تکه های بی ارزشم بیشتر از همه عاشقش بودند.»

«شاید هنگامی که پای غم و عذابی به میان می آمد که خودمان را مسئولش می دانستیم هیچ درست و غلط یا سیاه و سپیدی وجود نداشت؛ شاید تمام آنچه وجود داشت فقط گستره ای از طیف خاکستری بود.»

«همان طور که به او چشم دوخته بودم احساس کردم چیزی میان ما تغییر کرد. گویی اگر دست دراز میکردم و هوایی را که ما را محاصره کرده بود چنگ می زدم چیز قابل لمسی می یافتم؛ چیزی گرم و لطیف »

«در مسیری که به سمت خانه بر میگشتم تا کیف پولم را از داخل کلبه بردارم، متوجه قاصدکی پر از کرک شدم خم شدم، از روی زمین بلندش کردم و مقابل دهانم گرفتم چشمهایم را بستم و کلمات آنی را به یاد آوردم. بعد از دقیقه ای پیش از آنکه زیر گلوی قاصدک بدمم و دور شدنش از مقابل
چشمانم و رقصش را در آسمان تماشا کنم، زمزمه کردم: «آرامش.» امیدوار بودم به نوعی یکی از این دانه ها زمزمه ی مرا به کسی یا چیزی که می توانست آرزویم را برآورده کند، برساند.»


دوسش داشتم قشنگ بود
        

7