بریده‌ای از کتاب صدای آرچر اثر میا شریدن

بریدۀ کتاب

صفحۀ 25

در مسیری که به سمت خانه برمی‌گشتم تا کیف پولم را از داخل کلبه بردارم، متوجه قاصدکی پر از کرک شدم. خم شدم، از روی زمین بلندش کردم و مقابل دهانم گرفتم. چشم‌هایم را بستم و کلمات آنی را به یاد آوردم. بعد از دقیقه‌ای، پیش از آن‌که زیر گلوی قاصدک بدمم و دور شدنش از مقابل چشمانم و رقصش را در آسمان تماشا کنم، زمزمه کردم:  آرامش. امیدوار بودم به نوعی یکی از این دانه‌ها، زمزمه‌ی مرا به کسی یا چیزی که می‌توانست آرزویم را برآورده کند، برساند.

در مسیری که به سمت خانه برمی‌گشتم تا کیف پولم را از داخل کلبه بردارم، متوجه قاصدکی پر از کرک شدم. خم شدم، از روی زمین بلندش کردم و مقابل دهانم گرفتم. چشم‌هایم را بستم و کلمات آنی را به یاد آوردم. بعد از دقیقه‌ای، پیش از آن‌که زیر گلوی قاصدک بدمم و دور شدنش از مقابل چشمانم و رقصش را در آسمان تماشا کنم، زمزمه کردم:  آرامش. امیدوار بودم به نوعی یکی از این دانه‌ها، زمزمه‌ی مرا به کسی یا چیزی که می‌توانست آرزویم را برآورده کند، برساند.

50

9

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.