عینکی.

عینکی.

@fat89ghr
عضویت

خرداد 1404

18 دنبال شده

42 دنبال کننده

                در تلاش برای پیدا کردن هم سلیقه‌هام‌..🗡️
              

یادداشت‌ها

عینکی.

عینکی.

1404/6/26

        نمی‌دونم چرا مجموعه‌ی «خوب‌های بد، بدهای خوب» بین نوجوون ها شناخته شده نیست؟ آخه منی که دیگه برای خودم یه پا خرس گنده‌م هم عاشق این مجموعه شدم!
به نظرم یکی از فانتزی های واقعی همین کتابه، شخصیت پردازی ها مثل حیوانات درحال انقراض، خاص و متفاوتن و ایده‌ و فضای داستان انگار از دل یه دنیای دیگه جوونه زده.
تک‌تک شخصیت ها به سبک خودشون اگوری‌پگوری بودن و آدم نمیدونه طرف کی رو بگیره! و وای از جزئیاتی که توی سطر ها نوشته شده و ممکنه جزوی از پلات توییست و معماها باشه، انگار داداش گلمون موقع نوشتن این مجموعه یه گپ‌وگفتی با شرلوک هلمز و شرکت توی کلاس‌های "چگونه معما طرح و حل کنیم"‌ داشته.
تازه! انگار کلی ایده جذاب، نو، خفن و ژالب از مغز نویسنده فرار کرده و لا به لای خط ها لَم داده، برای همین ممکنه بین کتاب ندونی باید بخندی یا ذوق مرگ بشی!
و خب، اگه قیمت خرید کل این مجموعه اندازه‌ی یه BMW گرون نبود شاید الان داشت توی کتابخونم می‌درخشید، ولی مهم نیست چون که شاید بعدتر با پولایی که گیرم بیاد جلد سه به بعد این مجموعه رو بدزدم..آخ ببخشید منظورم اینه که بخرم.
      

12

عینکی.

عینکی.

1404/6/25

        «قصر آبی» یه عشقولانه‌ی کلاسیکه و باید بگم بخش عاشقانش اکلیلی‌طور و دوست داشتنیه.
شخصیت پردازیش خوبه و واقعا دوست داشتم یکسری از کاراکترهارو کتک بزنم و به یکسری دیگه ماچ‌وموچ درست‌حسابی تقدیم کنم!
داستان و ماجراها توی اون دوره خیلی بامزه بود و تحول شخصیت اصلی که تونست خودشو کم‌کم قوی کنه خوب بود و بهتره بگم والنسی کاراکتر خفنی بود، مخصوصاً برای نویسنده‌ای که سال‌ها پیش این ایده رو کشفیده‌. کاش با ماشین زمان برمیگشتم عقب و میگفتم "لوسی جون، ایده‌ت مثل بمب توی دنیا ترکیده و یه ملت‌ دلباخته‌ی ایده‌هات شدن! مشتی هستی و پرطرفدار!"
راستی پیشنهاد میکنم موقع خوندن این کتاب پفیلا کنارتون باشه چون این کتاب مثل دیدن یه فیلمه منتها بدون بازیگری برای دیدن و قربون‌صدقش رفتن~
خلاصه که داستان جینگول‌بلایی بود منتها یکم هیجانش کم بود و نتونست خیلی‌خیلی زیاد منو عاشق‌پیشه‌ی خودش کنه واسه همین یه ستاره‌‌ی کوچول‌موچولو ازش کم میکنم.
      

11

عینکی.

عینکی.

1404/6/23

        خب، احتمالا بعد از نظرم درمورد مجموعه‌ی «بازی های میراث» توسط طرفدارانش مورد ضرب و شتم قرار بگیرم.
اول از همه، کتاب داستان جالبی داره و از موضوع "من یه دختر فقیرم که یه شبه پولدار شدم." تونسته ماجرای ژذابی رو در بیاره، فضا سازیشم بد نیست و شخصیت پردازی خوبی داره، با این وجود از نظر من تقریبا معمایی وجود نداره، چرا؟ چون معمولا ایوری جواب ها بهش وحی میشه، مثلا داره استخر رو نگاه می‌کنه که یهو بوم! با خودش میگه "عه‌وا جواب این معماعه لابد توی این استخره برم ببینم" و صدالبته که حدسش درست در اومده! همچنین آدم نمیتونه خودش حدس و گمان بزنه و تیکه های پازل رو کنار هم بزاره و بعضی وقتاهم یهو طرف میبینه بازی کلماتی وجود داره که توی ترجمه چپندرچلاق شده.
رابطه‌ی عاشقانه‌ی ایوری هم با آقای ایکس، مثل چرخ و فلک بود، دیدی یهو رفتی بالای بالا؟ رابطه‌ی این دونفر هم یهویی به وجود اومد و من اینجوری بودم که "وایسا، اینا کِی عاشق‌پیشه شدن؟ مگه یارو گولش نزده بود؟" و بله، به نظرم این کتاب مثل اسمش، بیشتر بازیه تا معما~
      

8

عینکی.

عینکی.

1404/6/22

        کتاب «خاطرات سفیر» رو یه خانمی توی اولین اعتکاف عمرم بهم قرض داد، چرا؟ چون همون روز اول کتاب قبلیمو تمومیده بودم و از قیافم یه "گشنمه، یه کتاب بدید من بجوم" خاصی موج میزد.
خلاصه که قرض دادن این کتاب به من همانا و لذت بردن از اولین و باحال ترین کتاب مذهبی‌ای که خوندم همانا! دیدید که مثلاً طرف شیر قهوه دوست نداره ولی یهو یه روز عادی دو قلوپ شیر قهوه میخوره و عاشق‌پیشه‌ی اون یه لیوان شیر قهوه میشه؟ منم یه همچین چیزی بودم، هیچوقت علاقه‌‌ی خاصی به مذهبی خوندن نداشتم ولی این کتاب مثل یه تیشرت صورتی میون صدتا تیشرت مشکی، برام خاص و تک شد.
کتاب، داستان و ماجراهای یک خانم توی خارج کشور رو روایت می‌کنه که درمورد اسلام و حجاب و اینجور چیزا صحبت میشه و کلی بخش های طنز داره که آدم باهاش حال میکنه، از طرفی خسته کننده نیست و اینکه ماجراهاش واقعیه جالب‌انگیز ترش میکنه.
البته باید بگم که این کتاب خاطره‌محوره و نباید توقع زیادی ازش داشت.
همچنین معتقدم این کتاب بدرد شروع سبک مذهبی میخوره و خب، من توی سبک خودش بهش پنج‌تا ستاره‌‌ی غول‌پیکر میدم.
      

5

عینکی.

عینکی.

1404/6/21

        کتاب «دسته چهارم» برای کسایی که شنا بلد نیستن پیشنهاد نمیشه! چون نویسنده تک و تنها دنیایی رو خلق کرده که آدم توش غرق میشه و از اونجایی که پول ندارم برم خارج، اگه روزی نویسنده این کتاب اومد ایران که فعکککک نکنم، میرم یه ماچ و بوسی باهاش میکنم و میگم "آبجی، دمت گرم! فانتزی‌ات مثل لازانیا با سس اضافه، تونسته یه دنیا رو توی خودش جا بده."
ولی خب..ممکنه یکم بعدتر یه گوشه‌ی خلوت با یه تَبر، گپ‌ و گفت کوچیکِ دیگه‌ای هم باهاش داشته باشم. چرا؟ بخاطر عخش‌بازی های ویولت و زیدن! آخه عشق سوزان ویولت نه تنها بسگیات، بلکه زندگی منو هم به آتیش کشیده بود؛ یکی نیست بگه اصلا چه انمیزی چه لاورزی! بخدا ویولت تا زیدن رو دید عاشق چش و ابروش شد و دشمنی‌ای در کار نبود. با این وجود خیلیا میگن این کتاب انمیز تو لاورز یا همون از دشمنی به عشق خودمون بوده با اینکه اصلا اینجوری نیست!
خلاصه که..بعله، اگه عشقولانه بازی های اون دوتا کفتر عاشق که نصف کتاب رو تسخیر کرده بودن در نظر نگیریم و به کتاب آسون بگیریم، باید بگم که فانتزی خوبی داره، پلات توییستش رو اگه برعکس من حدس نزنید جالبه و فضا و شخصیت پردازی جینگولی بلایی داره؛ بنابراین معتقدم که می‌ارزه آدم یکی از کلیه‌هاش رو بفروشه تا این مجموعه کتاب رو بخره~
      

33

عینکی.

عینکی.

1404/6/13

        تا حالا شده بری یه گوشه با بغض بِچَپی و بگی "کاش اون روزا یه تصمیم دیگه می‌گرفتم که الان زندگیم مثل کودکیای مسی پر سختی نمی‌بود؟" خب، «کتابخانه نیمه شب» یه همچین چیزیه. داستانی مفهومی برای اینکه به این فکر کنی با گرفتن یه تصمیم دیگه الان کجا می‌بودی، ممکن بود الان داشتی توی آکسفورد درس می‌خوندی یا توی مزرعه یونجه جمع میکردی!
بله درسته، این کتاب یه کتاب روانشناسی خوشگل موشگله که به صورت داستان یک دختر با چاشنی فلفلِ جادویی دراومده تا تصمیمات متفاوتی که ما میتونیم بگیریم رو نشون بده، البته روند ساده‌ای داره و قرار نیست دخترِ داستان بره توی جنگل و یهو خرسا بخوان بخورنش.
بنابراین اگه کتابی میخوای که بتونه دست نوازشی به روح پر مشغله‌ت بکشه تا توی روزهای سختت یکم آرامش پیدا کنی و یهو اتفاق خیلی هیجانی‌ای نیوفته که خدایی نکرده سکته کنی، سریع به کتاب فروشی حمله‌ور شو و این کتاب رو بخر، من که دوستش داشتم چون مثل یه لیوان چایی توی روزای خسته‌کننده‌م چسبید؛ تو رو نمیدونم.
      

4

عینکی.

عینکی.

1404/6/5

        مجموعه‌ی «خردم کن» برای من مثل اولین دفعه‌ای بود که قرمه سبزی خوردم! انگار کلید یه دنیای جدید برای من باز شده بود، شاید بخاطر این بود که باعث شد بیوفتم روی غلتکِ خوندن یا شایدم بخاطر اینکه خیلی با سلیقه من جور بود، این کتاب جزو موردعلاقه‌ هام هست.
کاراکتر اصلی آدمی نبود که از همون اول قوی باشه یا بعد دو فصل هرکول بشه! کاراکتری بود که در ابتدا فقط بلد بود به مژه هاش آب بده ولی کم کم تونست روی پای خودش وایسه و درکل کاراکتری بود که راحت درکش کردم.
فضای داستان توی دنیای امروز اتفاق میوفتاد و جوری بود که انگار داشت آینده‌ی مارو نشون میداد و باید بگم بسی خفن بود.
همچنین باید بگم که پسر عزیزم کنجی کیشیموتو رو شوهر نمی‌دم پس بهش چشم نداشته باشید، ممنون.
در آخر اینکه نویسنده این کتاب تونسته بالای ده سال پیش همچین کتابی رو بنویسه درحالی که تازه الان همه‌ی کتاب های ترند اینجوری شدن باعث شد که دلم بخواد زود خانم مافی رو ببینم و یه ماچ تفی تقدیمش کنم، البته روی گونه‌اش~
پس اگه دنبال یه کتاب با ژانر پادآرمان شهری، عاشقانه و فانتزی هستید؛ این کتاب، گزینه‌‌ی بانمکیه.
      

12

عینکی.

عینکی.

1404/5/24

        «عروس» یه کتابه که نویسنده‌ش انگار گفته: "پاشم برم یه کتابو تو یه جلد جمع کنم، ببینم می‌تونم خوب درش بیارم یا نه؟" و خب، باید بگم موفق شده. 
پسر داستان نه سرد بود، نه خشن، نه اون مدل "من یه گرگ تنهام" که توی کتابای ترند مد شده. یه جورایی انگار نویسنده گفته: "ای‌بابا، بذار یه آدم نرمال بنویسم." و منم گفتم: "دمت گرم داداش!"
خوندن این کتاب مثل دیدن یه فیلم سینمایی بود، فقط با این تفاوت که وسطش نمی‌تونستی پاپ‌کورن بخوری چون باید با دو دست کتابو نگه می‌داشتی. داستان‌پردازی خوب بود، ولی بعضی کاراکترا یه جوری بودن که آدم دلش می‌خواست بره توی کتاب و یه جلسه مشاوره براشون بذاره چون گاهی دلایلشون بی‌منطق‌تر از تصمیمات من برای درس نخوندنه.
در کل، کتاب خوبیه و ارزش خریدن داره؛ یه جورایی مثل اون مهمونی‌ایه که اولش فکر می‌کنی حوصله‌شو نداری، ولی آخرش با یه بشقاب شیرینی و کلی خاطره برمی‌گردی خونه. فقط باید صبور باشی چون بعضی جاهاش مثل پازل هزار تیکه‌ست که یکی از تیکه‌هاش زیر مبل قایم شده~
      

41

عینکی.

عینکی.

1404/5/24

        کتاب «بارتیمیوس» شاید توی لیست ترندهای اینستاگرامی و کتاب‌هایی که حتماً باید بخونید چون همه خوندن نباشه، ولی برای من مثل اون آهنگ غیر معروفیه که اولش فکر می‌کنی قراره یکبار گوشش کنی، ولی بعدش می‌فهمی اون آهنگ شده چیزی که غم و غصه هات رو میبره!
جادوش یه چیزی بین هری پاتر و کلی داستان جادویی دیگه‌ی خودمون بود، نه اون‌قدر بچه‌گانه که حس کنی داری کارتون نگاه می‌کنی، نه اون‌قدر پیچیده که مخت سوت بکشه. توصیف‌هاش دقیقاً به اندازه‌ی نمک توی ماکارونی، نه کم و نه زیاد بود فقط خوشمزه بود.
و وای از اون طنز نویسنده که انگار یه دوره‌ی فشرده‌ی "چطور بخندونیم بدون اینکه مخاطب حس کنه داره جوک‌های تلگرامی می‌خونه" گذرونده بود. هر صفحه‌اش یه لبخند رو گوشه لبت می‌کاشت.
حالا برسیم به اون بخش ملی‌گرایانه‌ی دل‌گرم‌کننده، اسم ایران، فرش ایرانی و.. که وسط داستان مثل یه تیکه زعفرون توی پلو می‌درخشید. همین باعث شد کتاب نه‌تنها توی ذهنم بمونه، بلکه یه گوشه‌ی قلبم رو هم بدون نیاز به پیش‌پرداخت برای خودش رزرو کنه.
      

30

باشگاه‌ها

این کاربر هنوز عضو باشگاهی نیست.

چالش‌ها

بریده‌های کتاب

نمایش همه

فعالیت‌ها

فعالیتی یافت نشد.