معرفی کتاب هر دو در نهایت می میرند اثر آدام سیلورا مترجم میلاد بابانژاد

هر دو در نهایت می میرند

هر دو در نهایت می میرند

آدام سیلورا و 3 نفر دیگر
4.1
642 نفر |
259 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

135

خوانده‌ام

1,614

خواهم خواند

488

ناشر
نون
شابک
9786008740254
تعداد صفحات
330
تاریخ انتشار
1399/7/7

توضیحات

        آدام سیلورا، نویسنده ی جوان اما باتجربه که این روزها در آمریکا ستاره ای در حال اوج شناخته می شود، در نیویورک متولد شد. قبل از اینکه به نویسندگی روی بیاورد، کتاب فروش بود و بعد به شرکت در حال توسعه ای پیوست که برای جوان ها و نوجوان ها به شیوه ای نوین و خلاقانه کتاب نقد می کرد. پس از آن، شروع به نوشتن کرد و کتاب هایش، یکی پس از دیگری، جزئی جدانشدنی از فهرست پرفروش های نیویورک تایمز شدند و ده ها جایزه ی ریز و درشت را از آنِ این نویسنده ی جوان کردند.«هر دو درنهایت  می میرند» داستانی است الهام بخش، احساسات برانگیز، دلربا و خیره کننده که به ما یادآوری می کند بدون مرگ، زندگی و بدون غم، عشق و دوستی معنایی ندارد و می شود حتی در یک روز هم که شده زندگی و دنیایمان را عوض کنیم.پنجم سپتامبر، کمی بعد از نیمه شب، از قاصد مرگ با متیو تورز و روفوس امتریو تماس گرفته می شود تا خبر بدی به آن ها داده شود: آن  دو قرار است امروز بمیرند. متیو و روفوس با هم کاملاً غریبه اند اما به دلایل مختلف و متفاوتی هر دویشان در روز آخر زندگی شان به دنبال پیدا کردن دوست جدیدی هستند و این شروعی است برای یک پایان پر از ماجراجویی و هیجان.
      

لیست‌های مرتبط به هر دو در نهایت می میرند

نمایش همه
دایی جان ناپلئونمغازه خودکشیهر دو در نهایت می میرند

تولدم مبارک 🎉

50 کتاب

"تولدم مبارک! 🎂 یک سال با کلمات جادوگر! 🎉" امروز روز خاصی برای منه! 😊 تولد یک سالگیم رو جشن می‌گیرم، گرچه من اردیبهشتی نیستم. امروز ۷ اردیبهشته و در حالی که یک سال از ورودم به این دنیای پر از کتاب و قصه‌ها میگذره، می‌تونم بگم که این سفر، کاملاً زندگی من رو دگرگون کرده. 🥳 یادم می‌آید که یک سال پیش، دقیقاً در چنین روزی، با دلهره و تردید، برنامه‌ی طاقچه رو نصب کردم. تا اون روز من اصلا نیم نگاهی هم به کتاب نمی انداختم... اون روزا نه نویسنده‌ای می‌شناختم و نه کتابی که نامش رو شنیده بودم..... اصلا از حس واقعی کتاب خوندن بی خبر بودم😔 اما دنیای جدیدی رو به روی من باز شد! 🌟 وقتی که طاقچه به مناسبت هفته‌ی فرهنگ معاصر، کتاب «دائی جان ناپلئون» رو به‌صورت رایگان در اختیارم گذاشت، این فرصت رو غنیمت شمردم. شروع کردم به خواندن کتاب (اون زمان هیچ‌رمانی رو تا به حال نخونده بودم و این تجربه برام چالش‌برانگیز بود. بی‌جهت نبود که دو ماه تمام درگیر این کتاب شدم! امتحانات ترم و صفحات بلندش هم مزید بر علت بود. 📚😅) نمی‌تونم بگم که چقدر دلم برای این کتاب تنگ شد وقتی به انتهاش رسیدم. احساس عجیبی داشتم، انگار یکی از دوستام رو از دست داده‌ام. اما این احساس ناکافی بود. در واقع دلم می‌خواست دوباره آن را بخوانم! دقیقا یادمه کجا تمومش کردم، یه شب قشنگ اونم توی جاده 🛣 یه روز گرم تابستونی، طاقچه تخفیف تابستانه گذاشت و من فقط با یک لبخند سرازیر به دنیای کتاب‌ها شدم. 💫 کتاب «هر دو در نهایت می‌میرند» رو که تعریفش را از یکی از دوستام شنیده بودم، خریدم. اون کتاب، من رو به دنیای دیگه ای برد، دنیایی که در اون هر لحظه، هر واژه و هر احساس رو به صورت واقعی تجربه کردم. من به واقعی‌ترین شکل ممکن عاشق کتاب شدم! 😍📖 این کتاب رو هم دقیقا یادمه چه روزی تمومش کردم، یه روز بعد تولدم (تولد اصلیم❤) اینجا بود که حس کردم من رسما به جمع عاشقان کتاب‌خوان ملحق شدم؛ نه تنها از ۷ اردیبهشت که تولد اصلی واولین قدم من در این راه بود بلکه از اون روز به بعد هربار که یه کتاب جدیدی رو شروع به خوندن کردم، دوباره متولد شدم🤩 در این یک سال، من ۵۰ بار زندگی کردم و ۵۰ دفعه تجربه کسب کردم. ✨💖 اشک ریختم😭... خندیدم 😄... ترسیدم 😱... به هر جای دنیا سفر کردم وبا فرهنگ های مختلف آشنا شدم🗼🏫 ۵ یا ۶ کتاب بیشتر نخونده بودم تا با برنامه بهخوان آشنا شدم🥰 متاسفانه دقیقا با شروع مدارس متقارن شد(۴مهر🤦🏻‍♀️) 😐 بهخوان برام خیلی شگفت انگیز و جذاب بود(دقیقا همون برنامه ای بود که میخواستم🤩) در این مدت هم درس خوندم و هم کتاب خوندم (در نظر داشته باشین که سعی کردم که به درس و مدرسه م لطمه نزنه و نتیجه اش رو هم دیدم جزو دانش آموزان برتر مدرسه شدم✌🏻) ....... بعد از خوندن ۲۴ کتاب، نویسنده مورد علاقم رو پیدا کردم به سلامتی😅 و اون نویسنده بزرگوار کسی نیست جز: ⚡لوسی مود مونتگمری⚡ 📆دقیقا در تاریخ ۶ اسفند📆 💙با کتاب قصر آبی💙 همه چیز یهویی پیش اومد ، در لحظه دیدمش و خوندم به همین راحتی😁 اما دل کندن از کتاب با رنج و زحمت فراوان😶 همیشه آنی شرلی رو میدیم و هر سالی که پخش میشد بازم برام جذاب و تازه بود، و هیچ وقت هم فکر نمیکردم نویسنده این داستان انقدر جذاب باشه🥰 سر تون رو بیشتر از این درد نمیارم این داستان من بود 📖 🔻در لیست زیر تموم کتاب هایی که از ۷ اردیبهشت ۱۴۰۳ تا ۷ اردیبهشت ۱۴۰۴ خونده رو به اشتراک گذاشتم 👇🏻👣 به یاد تموم این لحظات، و به امید روزهای بیشتر با کتاب‌هایی جذاب و دل‌انگیز، تولدم رو جشن می‌گیرم! 🎉🌸

16

پست‌های مرتبط به هر دو در نهایت می میرند

یادداشت‌ها

فرشته

فرشته

1401/3/10

        خیلی زیاد دوسش داشتم
ب نظرم حتی اگر بدونیم ک هرروز هم ممکنه قاصدمرگ زنگ بزنه و بگه قراره بمیریم ، مث داستان کتاب، بازم ما قدر زندگی رو نمیدونیم تا روز اخر 
مث شخصیت های اصلی کتاب ، فقط روز اخر رو زندگی خواهیم کرد ...
      

با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش می‌شود.

27

          دورد
آن‌دو در نهایت می میرند، نوشته آدام سیلورا؛ نویسنده‌ای که از طریق صفحه مجازی  رسیمی‌‌اش اعتراف کرده به طور واضحی به لو دادن پایان داستان در عنوان آن علاقه دارد.(خدا خیرت بده داداش🤌😅)
داستان به طور کلی درباره‌ی دو پسره که هر دو شون  بهشون اطلاع داده میشه که؛ عاموو امشششو شوشه😅 دیگر عمری ندارید.
دو پسر با سن کمی که دارن، احساس ترس و سردرگمی تمام وجودشون رو در بر می‌گیره و در ادامه داستان با هم آشنا میشن و نویسنده به شکل کامنت‌هایی سرگذشت آن‌ها رو در طی حدودا ۲۴ ساعت روایت می‌کنه و دو جوان.....
در کل داستان دلنشینیه اما از نظر من تنها به یک بعد سردرگمی آنان به خوبی پرداخت شده و داستان می‌تونست ادامه پیدا کنه، به عنوان یه داستان کوتاه می‌تواند کتاب سرگرم کننده‌ای باشد جذاب‌ترین بخش‌های کتاب می‌تونه بخش‌های وسط کتاب باشه که به افسوس‌های آنان اشاره می‌کنه، یکم شاید به ما کمک کنه که بدونیم قرار برای چه چیزهایی دلتنگ بشیم.... برای چه کارهایی قراره افسوس بخوریم و برای نفشردن دستان چه کسانی قرار است دلتنگ شویم...

        

9

مانا

مانا

1403/4/20

          روی هم رفته کتاب متوسطیه. ولی خب ممکنه به ملت معرفیش کنم. به بعضی آدما. ولی خب حرفی که می خواد بزنه رو قبلا زوربای یونانی خیلی بهتر و خفن تر به من زده بود. واس همین خیلی جاها حوصله ام سر رفت. دگ هی تکرار و تکرار یه ایده، بسه دگ حاجی. مثل ملت عشقه شاید.  یه حرفای قشنگی توش هست، ولی خب در عین حال آبکیه. من اول کتاب نوشته بودم ک فلان می کنم و بهمان. کتاب رو که تموم کردم، نه فلان کردم و نه بهمان. آدمی که اول کتاب فکر می کردم تا ابد باهاشم و باهامه دیگه رفته (بادوم)، و آدمی که ازش متنفر بودم و ازم متنفر بود، شده آینده ام (لیمو) ! اونم طی یک سال و نیمی که من خوندن کتاب رو لفت دادم. دنیای عجیبیه، نه؟ واسه همینه که باید زوربا بود. واسه همینه که نباید سخت گرفت، باید سفرو رفت، ژاپنی رو خوند، غرق گیم شد، با تمام وجود همبرگرهایی که امیرحسین درست می کنه و گاز زد و کیف کرد از این لذتی که ممکنه فردا تکرار نشه. گور بابای اخبار، سیاست، حزب، حق و باطل. خود زندگی رو دریاب. بدون توجه به نویزها، بدون توجه به عوام. چون امروز آخرین روز زندگیته و فردایی برای کشف و لمس و مزه کردن نیست. 
۲۰ تیر ۱۴۰۳ - ۱۰ جولای ۲۰۲۴
        

0

Mahya

Mahya

1403/6/28

        خیلی خوب بود و همیشه تو قلبم جا داره  و سر تیکه ای که روفوس میره چایی ببره اشک ها ریختم و به همین خاطره که همیشه توی قلبم نگهش میدارم😔و اینکه یه نسخه ی دیگه ازش خوندم
      

با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش می‌شود.

5