معرفی کتاب هر دو در نهایت می میرند اثر آدام سیلورا مترجم میلاد بابانژاد

هر دو در نهایت می میرند

هر دو در نهایت می میرند

آدام سیلورا و 3 نفر دیگر
4.1
849 نفر |
299 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

159

خوانده‌ام

2,124

خواهم خواند

628

ناشر
نون
شابک
9786008740254
تعداد صفحات
330
تاریخ انتشار
1399/7/7

توضیحات

        آدام سیلورا، نویسنده ی جوان اما باتجربه که این روزها در آمریکا ستاره ای در حال اوج شناخته می شود، در نیویورک متولد شد. قبل از اینکه به نویسندگی روی بیاورد، کتاب فروش بود و بعد به شرکت در حال توسعه ای پیوست که برای جوان ها و نوجوان ها به شیوه ای نوین و خلاقانه کتاب نقد می کرد. پس از آن، شروع به نوشتن کرد و کتاب هایش، یکی پس از دیگری، جزئی جدانشدنی از فهرست پرفروش های نیویورک تایمز شدند و ده ها جایزه ی ریز و درشت را از آنِ این نویسنده ی جوان کردند.«هر دو درنهایت  می میرند» داستانی است الهام بخش، احساسات برانگیز، دلربا و خیره کننده که به ما یادآوری می کند بدون مرگ، زندگی و بدون غم، عشق و دوستی معنایی ندارد و می شود حتی در یک روز هم که شده زندگی و دنیایمان را عوض کنیم.پنجم سپتامبر، کمی بعد از نیمه شب، از قاصد مرگ با متیو تورز و روفوس امتریو تماس گرفته می شود تا خبر بدی به آن ها داده شود: آن  دو قرار است امروز بمیرند. متیو و روفوس با هم کاملاً غریبه اند اما به دلایل مختلف و متفاوتی هر دویشان در روز آخر زندگی شان به دنبال پیدا کردن دوست جدیدی هستند و این شروعی است برای یک پایان پر از ماجراجویی و هیجان.
      

لیست‌های مرتبط به هر دو در نهایت می میرند

نمایش همه
دایی جان ناپلئونمغازه خودکشیهر دو در نهایت می میرند

تولدم مبارک 🎉

50 کتاب

"تولدم مبارک! 🎂 یک سال با کلمات جادوگر! 🎉" امروز روز خاصی برای منه! 😊 تولد یک سالگیم رو جشن می‌گیرم، گرچه من اردیبهشتی نیستم. امروز ۷ اردیبهشته و در حالی که یک سال از ورودم به این دنیای پر از کتاب و قصه‌ها میگذره، می‌تونم بگم که این سفر، کاملاً زندگی من رو دگرگون کرده. 🥳 یادم می‌آید که یک سال پیش، دقیقاً در چنین روزی، با دلهره و تردید، برنامه‌ی طاقچه رو نصب کردم. تا اون روز من اصلا نیم نگاهی هم به کتاب نمی انداختم... اون روزا نه نویسنده‌ای می‌شناختم و نه کتابی که نامش رو شنیده بودم..... اصلا از حس واقعی کتاب خوندن بی خبر بودم😔 اما دنیای جدیدی رو به روی من باز شد! 🌟 وقتی که طاقچه به مناسبت هفته‌ی فرهنگ معاصر، کتاب «دائی جان ناپلئون» رو به‌صورت رایگان در اختیارم گذاشت، این فرصت رو غنیمت شمردم. شروع کردم به خواندن کتاب (اون زمان هیچ‌رمانی رو تا به حال نخونده بودم و این تجربه برام چالش‌برانگیز بود. بی‌جهت نبود که دو ماه تمام درگیر این کتاب شدم! امتحانات ترم و صفحات بلندش هم مزید بر علت بود. 📚😅) نمی‌تونم بگم که چقدر دلم برای این کتاب تنگ شد وقتی به انتهاش رسیدم. احساس عجیبی داشتم، انگار یکی از دوستام رو از دست داده‌ام. اما این احساس ناکافی بود. در واقع دلم می‌خواست دوباره آن را بخوانم! دقیقا یادمه کجا تمومش کردم، یه شب قشنگ اونم توی جاده 🛣 یه روز گرم تابستونی، طاقچه تخفیف تابستانه گذاشت و من فقط با یک لبخند سرازیر به دنیای کتاب‌ها شدم. 💫 کتاب «هر دو در نهایت می‌میرند» رو که تعریفش را از یکی از دوستام شنیده بودم، خریدم. اون کتاب، من رو به دنیای دیگه ای برد، دنیایی که در اون هر لحظه، هر واژه و هر احساس رو به صورت واقعی تجربه کردم. من به واقعی‌ترین شکل ممکن عاشق کتاب شدم! 😍📖 این کتاب رو هم دقیقا یادمه چه روزی تمومش کردم، یه روز بعد تولدم (تولد اصلیم❤) اینجا بود که حس کردم من رسما به جمع عاشقان کتاب‌خوان ملحق شدم؛ نه تنها از ۷ اردیبهشت که تولد اصلی واولین قدم من در این راه بود بلکه از اون روز به بعد هربار که یه کتاب جدیدی رو شروع به خوندن کردم، دوباره متولد شدم🤩 در این یک سال، من ۵۰ بار زندگی کردم و ۵۰ دفعه تجربه کسب کردم. ✨💖 اشک ریختم😭... خندیدم 😄... ترسیدم 😱... به هر جای دنیا سفر کردم وبا فرهنگ های مختلف آشنا شدم🗼🏫 ۵ یا ۶ کتاب بیشتر نخونده بودم تا با برنامه بهخوان آشنا شدم🥰 متاسفانه دقیقا با شروع مدارس متقارن شد(۴مهر🤦🏻‍♀️) 😐 بهخوان برام خیلی شگفت انگیز و جذاب بود(دقیقا همون برنامه ای بود که میخواستم🤩) در این مدت هم درس خوندم و هم کتاب خوندم (در نظر داشته باشین که سعی کردم که به درس و مدرسه م لطمه نزنه و نتیجه اش رو هم دیدم جزو دانش آموزان برتر مدرسه شدم✌🏻) ....... بعد از خوندن ۲۴ کتاب، نویسنده مورد علاقم رو پیدا کردم به سلامتی😅 و اون نویسنده بزرگوار کسی نیست جز: ⚡لوسی مود مونتگمری⚡ 📆دقیقا در تاریخ ۶ اسفند📆 💙با کتاب قصر آبی💙 همه چیز یهویی پیش اومد ، در لحظه دیدمش و خوندم به همین راحتی😁 اما دل کندن از کتاب با رنج و زحمت فراوان😶 همیشه آنی شرلی رو میدیم و هر سالی که پخش میشد بازم برام جذاب و تازه بود، و هیچ وقت هم فکر نمیکردم نویسنده این داستان انقدر جذاب باشه🥰 سر تون رو بیشتر از این درد نمیارم این داستان من بود 📖 🔻در لیست زیر تموم کتاب هایی که از ۷ اردیبهشت ۱۴۰۳ تا ۷ اردیبهشت ۱۴۰۴ خوندم رو به اشتراک گذاشتم 👇🏻👣 به یاد تموم این لحظات، و به امید روزهای بیشتر با کتاب‌هایی جذاب و دل‌انگیز، تولدم رو جشن می‌گیرم! 🎉🌸

46

پست‌های مرتبط به هر دو در نهایت می میرند

یادداشت‌ها

فرشته

فرشته

1401/3/10

        خیلی زیاد دوسش داشتم
ب نظرم حتی اگر بدونیم ک هرروز هم ممکنه قاصدمرگ زنگ بزنه و بگه قراره بمیریم ، مث داستان کتاب، بازم ما قدر زندگی رو نمیدونیم تا روز اخر 
مث شخصیت های اصلی کتاب ، فقط روز اخر رو زندگی خواهیم کرد ...
      

با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش می‌شود.

31

مهسا

مهسا

1402/11/27

این یادداشت مربوط به نسخۀ دیگری از این کتاب است.

2

Anahita

Anahita

1402/3/2

        داستانی با جهانی جدید و جذاب و با انتقال ضعیف مفهوم امید به مخاطب. این نظر من به طور خلاصه درباره این کتاب هست‌. به هیچ عنوان منکر موضوع جالب و متفاوت این کتاب نمیشم و خلاقیت نویسنده در این زمینه قابل ستایش هست اما روند داستان یکنواخت و تا حدودی نا امید کننده است. چنین شروعی توقع داستان بهتری رو به همراه داره.
یکی از مواردی که از نظر من جزو نقاط ضعف داستان محسوب میشه تلاش نویسنده برای انتقال مفهوم امید به زندگی  و زندگی در لحظه است که تو این انتقال موفق نبوده و حتی تلاش بیش از حدش باعث شده تا حدودی شبیه کتاب های روانشناسی زرد باشه. انتقال چنین مفاهیمی نیازمند روانکاو و روانشناسی کاربلد هست.
اگر کتاب رو به چشم یک داستان ماجراجویی ببینیم ارزش خوندن داره و انسجام وقایع ابتدا و انتهای کتاب جالب و دلنشین هست. حتی شخصیت پردازی شخصیت های فرعی داستان هم به خوبی صورت گرفته و حضورشون داستان رو زیباتر کرده.
مورد دیگری که جزو ضعف داستان محسوب میشه، اشاره نکردن به نحوه مرگ روفوس هست. این کتاب به گونه ای نوشته شده که حتی اسم داستان پایان آن را نشان می‌دهد و تغییری خلاف آن هم در روند داستان رخ نداد، همچنین با توجه به این که موضوع اصلی داستان لحظات پیش از مرگ و مرگ شخصیت های اصلی داستان است، اشاره نکردن مستقیم به مرگ روفوس و به نحوی باز گذاشتن پایان داستان چندان جالب نبود و باعث ضعف داستان شد.

      

با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش می‌شود.

4

این یادداشت مربوط به نسخۀ دیگری از این کتاب است.

0

sin_alef

sin_alef

1403/12/30

این یادداشت مربوط به نسخۀ دیگری از این کتاب است.

سال‌ها از
          سال‌ها از زندگی‌ام را صرف احتیاط برای زنده ماندن کردم تا بلکه زندگی طولانی‌تری داشته باشم و ببینید این روش من را به کجا رسانده است.
در خط پایان هستم و هرگز لذت مسابقه دادن را تجربه نکردم.
آدم‌ها فکر می‌کنن برای کارهایی که دوست دارن، همیشه وقت دارن و لذت داشته‌هاشون رو نمی‌برن، حرف‌هاشون رو هم به هم نمی‌گن و صبر می‌کنن.
اما من فهمیدم که ما آدم‌ها واقعاً وقتی برای منتظر شدن و تلف کردن نداریم.


پ.ن: کمی بعد از نیمه‌شب، از قاصد مرگ با #متیو_تورز و #روفوس_امتریو تماس گرفته می‌شود تا خبر بدی به آن‌ها داده شود:
آن‌ دو قرار است امروز بمیرند.
متیو و روفوس با هم کاملاً غریبه‌اند اما به دلایل متفاوتی هر دویشان در روز آخر زندگی‌شان به دنبال پیدا کردن دوست جدیدی هستند و این شروعی است برای یک روز پر از ماجراجویی و هیجان... و پایانی نزدیک. 
تفاوت کتاب را حتی در نام گذاری آن می شود فهمید، عنوان کتاب پایان آن را فاش می کند.

 

پ‌ن۲: «هر دو درنهایت می‌میرند» داستانی است الهام‌بخش، احساسات‌برانگیز و دلپذیر البته با تعابیر و پرداختی نه چندان دقیق به مرگ 

 

#کتاب
#هر_دو_در_نهایت_می‌میرند
#آدام_سیلورا
#میلاد_بابانژاد #الهه_مرادی
#نشر_نون
        

0