معرفی کتاب سراپاگوش اثر کیم هه جین

سراپاگوش

سراپاگوش

2.8
4 نفر |
4 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

1

خوانده‌ام

5

خواهم خواند

3

شابک
9786225667655
تعداد صفحات
192
تاریخ انتشار
1402/12/29

توضیحات

        هه‌سو روان‌درمانگری موفق و سخنران یک برنامه‌ تلویزیونی محبوب است. او پس از اظهار نظری منفی راجع به یک بازیگر که کمی بعد دست به خودکشی می‌زند، توسط جامعه طرد شده، از کارش اخراج می‌شود و حتی زندگی مشترکش را در مرز فروپاشی می‌یابد. این جزئیات به تدریج از طریق نامه‌های دست‌نویس هه‌سو در ذهن خواننده جان می‌گیرد؛ نامه‌هایی که نهایتا در دل خیابان‌های شهر رها می‌شوند.ج۳

در گیر و دار روزگار و تلاش برای رستگاری، هه‌سو به دخترکی به نام سه‌ای بر می‌خورد که دغدغه‌اش کمک به گربه‌هایی است که سایه سیاه‌بختی، از سرشان کم نمی‌شود. دقیقا مثل زندگی خود هه‌سو و سه‌ای، حالا هه‌سو با همدلی این دو، به جهانی وسیع‌تر قدم می‌گذارد...
      

بریدۀ کتاب‌های مرتبط به سراپاگوش

نمایش همه

دوره‌های مطالعاتی مرتبط

یادداشت‌ها

با سلام و
          با سلام و درود 
وقتی در حال گشت زنی تو سایت نشر بودم، این کتاب به چشمم خورد. خلاصه کتاب را برای خودم و مادرم خوندم و به پیشنهاد مادرم سفارش دادم و آخر فروردین در باشگاه همخوانی با دوستان خواندم.
به خاطر حس و حال یکسانی که با هه سو داشتم و دارم، از مطالعه کتاب لذت بردم و در عمیق ترین عمق وجودم درکش کردم.❤️‍🩹🫂
ژانر کتاب:ادبیات معاصر، رئالیسم اجتماعی، درام
امتیاز گودریدز : ۳.۷۱
ترجمه کتاب: روان و عالی 👏🏻👏🏻
داستان کتاب: هه سو روان درمانگر مشهوری که در یک برنامه تلویزیونی نظر خود را مطرح می کند و این نظر زندگی او را زیر و زبر می کند و تمام جنبه های زندگی او را تحت تاثیر قرار می دهد! هه سو بعد از آن اتفاق دیگر خود قدیمی اش نیست؛ یه روزی وقتی در حال برگشت به خونه اش هست، گربه ای را میبینه و صدایی را میشنوه ؛ صدای سه ای؛ دخترکی که گربه ها را دوست می دارد و می خواهد به آن ها کمک کند و این دو نفر ماجرایی را آغاز می کنند.
رویه ی کتاب کُنده و ممکنه یه کوچولو (🤏🏻) خسته کننده باشه اما دلسرد نشینا؛ نیمه دوم کتاب بهتر خواهد بود.😉😊
وقتی در حین خوندن بودم، یاد آهنگ everything I wanted it  بیلی آیلیش افتادم و  حس می کردم نگاه ها، حرف ها ، ترحم آدم ها چه قدر می تونه اذیت کننده باشه و حتی خود هه سو هم اشاره داشت!
<<_فهمید که به زبان آوردن یا نوشتن صرفا یک خط یا حتی چند کلمه برای خنجر زدن به قلب انسان ها کافیست.>>
از تکه کتاب های این کتاب و حرف ها و روز های هه سو، مطالب زیادی در قلبم قرار گرفت و کمک به حال الانم شد.
به نظرم میشه گفت مهم ترین نقطه نظر کتاب این باشه که همیشه و در هر جایگاهی حواسمون به حرف هامون باشه!
برداشت بعدی من این بود که به خودمون فرصت استراحت بدیم و بابت طولانی شدنش عذاب وجدانی نگیریم! راحت تر شانس  ریکاوری به خودمون بدیم تا از پا نیفتیم .🫠🙂
نمی دونم این کتاب برای یک روان درمانگر چه جوری باشه اما فکر می کنم خوندنش خالی از لطف نباشه.
اگر شما هم الان به خاطر یک حرف ، یک کامنت ، یک نظر به دردسر افتادید به خودتون این محبت بکنید و این کتاب بخرید و بخونید و من از اینجا بهتون میگم، فایتینگ!👊🏻
ممنون از توجه تون ❤️‍🩹
        

10

mobina

mobina

1404/2/7

وقتی "سراپ
          وقتی "سراپاگوش" رو شروع کردم، امیدوار بودم که کتاب بتونه منو با خودش همراه کنه، یه داستان درگیرکننده که چالش‌های روان‌شناختی و روابط پیچیده رو به خوبی روایت کنه. ولی چیزی که خوندم، بیشتر از اینکه حس خاصی بهم بده، منو تو یه بلاتکلیفی نگه داشت. در واقع، آخر کتاب هنوز نمی‌دونستم دقیقاً چه حسی باید نسبت بهش داشته باشم!

داستان درباره‌ی لیم هه‌سو، روان‌درمانگریه که بعد از اظهار نظر منفی راجع به یه بازیگر توی یه برنامه تلویزیونی و خودکشی اون بازیگر، توسط جامعه طرد و درگیر احساس گناه و بحران‌های درونی شدید می‌شه. این بحران‌ها، از طریق رابطه‌اش با سه‌ای و نامه‌هایی که برای افراد مختلف می‌نویسه، بیشتر باز می‌شه.

📝 اول از روند کتاب شروع کنم: نیمه‌ی اول واقعاً کند بود. خیلی کند! بدون اغراق، نصف کتاب رو صرف گرفتن یه گربه برای درمانش کردن. و این کندی، واقعا حس درجا زدن و بی‌هدفی عجیبی به داستان می‌داد و مدام حس می‌کردم منتظر یه اتفاقم که هیچوقت نمی‌افته. واقعا رو مخ بود و به شخصه اعصاب من رو خرد می‌کرد (من هیچ‌وقت تلاشی برای گرفتن گربه نکردم ولی خوندن اون روند برام واقعا اعصاب خردکن بود)؛ هه‌سو برای گرفتن گربه دست به هرکاری می‌زد، ولی گربه بیچاره نه تنها هر بار از دستش فرار می‌کرد، بلکه به خاطر استرسی که این روند بهش وارد می‌کرد، هر بار بیشتر می‌ترسید و فرار می‌کرد.
درسته که هه‌سو می‌خواست به گربه اعتماد بده، ولی این روند واقعا اعصاب خردکن بود. انگار می‌تونست خیلی زودتر این کار رو انجام بده و به جای اینکه حال گربه بدتر بشه، زودتر درمان می‌شد.
از طرفی می‌شه گفت که نیمه‌ی دوم روند بهتری داشت و روندی که کرکترها طی کردن و اون پایانی که کتاب داشت قابل قبول بود.

👥 مورد بعدی راجع به شخصیت‌‌پردازی کتابه؛ یکی از ضعف‌های جدی کتاب، شخصیت‌‌پردازی کرکترهای فرعی بود‌. در واقع کرکتر فرعی؟ انگار اصلا اینا وجود نداشتن! واقعا انگار عابر پیاده بودن. یه لحظه میومدن، یه دیالوگ می‌گفتن، بعد غیب می‌شدن. انگار صرفا رد می‌شدن که صحنه خالی نباشه. اصلا نمی‌شد باهاشون ارتباط گرفت یا حس کرد وجودشون تاثیری توی داستان داره. حتی کوچک‌ترین ویژگی ظاهری هم از یه‌سری از کرکترهای فرعی داده نشد!
این شخصیت‌‌پردازی ضعیف کرکترهای فرعی حتی توی بخش‌هایی که هه‌سو شروع به نامه نوشتن به دیگران کرد، هم وجود داشت. با وجود اینکه مشخص بود این نامه‌ها یه جور تخلیه‌ی روانی برای خودش بودن و هیچ‌وقت فرستاده نمی‌شدن، اما باز هم مخاطب‌های این نامه‌ها انقدر تک‌بُعدی بودن که انگار اصلاً وجود نداشتن. بیشتر شبیه یه اسم بودن تا شخصیت واقعی‌.

✨ کرکترهای اصلی، هه‌سو و سه‌ای نسبت به بقیه، شخصیت‌‌پردازی بهتری داشتن. مخصوصا روندی که توی نیمه دوم داستان طی کردن و در انتهای داستان که کم‌کم فصل جدیدی از زندگیشون شروع شد و می‌شد حس کرد بالاخره داره زندگی‌شون به یه سمت و سویی می‌ره و داستان ریتم پیدا می‌کنه. در نهایت حس می‌کردی تازه داستان سه‌ای شروع می‌شه.

💬 یه چیز دیگه‌ای که برای من به شدت آزاردهنده بود، (گفتم "برای من" چون ممکنه یه چیز سلیقه‌ای باشه)، دیالوگ‌های بی‌سر و ته کتاب بود. اصلاً مشخص نبود که کدوم کرکتر چه زمانی شروع به صحبت می‌کنه و کِی حرفش تموم می‌شه و کرکتر مقابل مکالمه رو ادامه می‌ده. تنها چیزی که دیالوگ‌ها رو از متن اصلی تفکیک می‌کرد، تغییر فونت بود، اما اون هم نتونسته بود از بهم‌ریختگی‌شون کم کنه. این باعث می‌شد که خیلی راحت گم بشی و اصلاً متوجه نشی که کدوم شخصیت داره چی می‌گه. 
و راجع به نامه‌ها، از یه جایی به بعد اصلا من متوجه روند نامه‌ها نمی‌شدم! یهو وسط داستان، یه نامه به یه فردی که انقدر تک بعدی بود که انگار وجود نداشت، نوشته شده بود و حتی از یه جایی به بعد من نمی‌تونستم تشخیص بدم که این نامهه فرستاده شده یا سرنوشتش مثل بقیه‌ی نامه‌هاست. (چون انگار به وکیلش و یه سریا واقعا نامه/ایمیل می‌فرستاد.)

در کل، مشکل اصلی برای من این بود که حین خوندن کتاب، هیچ‌وقت دقیقا نمی‌دونستم که چه حسی دارم. فقط خوندم و خوندم و تهش موندم که خب.... حالا چی؟ حتی بعد از تموم شدنش هم همچنان نمی‌دونستم که چه حسی نسبت به کتاب باید داشته باشم. فقط یه تجربه‌ی بی‌حس و ناامیدکننده بود و این حس پوچیه خیلی بیشتر اذیت‌کننده بود. مخصوصا با اینکه با توجه به ایده‌ی اولیه‌ی کتاب، توقعم خیلی بیشتر بود. و یه‌جورايی خورد تو ذوقم!

✍🏻 پ.ن: از حق نگذرم، کتاب جملات قشنگ و بعضاً تاثیرگذاری هم داشت.

        

37

Daydreamer

Daydreamer

1404/2/7

از همون او
          از همون اول، قبل از خرید کتاب نسبت بهش خیلی گارد داشتم و امیدوار بودم این گاردم، بیخود و بی جهت باشه که متاسفانه تا صفحه آخر همچنان با لب و لوچه آویزون این کتابو تموم کردم. اولین ایرادی که به نظرم اومد (که خب خیلی سلیقه ایه، یعنی ممکنه از نظر خیلیا ایراد نباشه اما من مینویسمش تا کسایی که سلیقه اشون مثل منه آگاه باشن.) این بود که کتاب فصل بندی نشده بود و سبک نوشتاریش خیلی عجیب بود و مکالمه ها صرفا با فونت italic از بقیه داستان، بدون تعیین گوینده جدا شده بود که خود من به شخصه یهو روند داستان از دستم در می‌رفت. چون به خودم میومدم می‌دیدم توی یه مکالمه ای هستم که حتی نمیدونم بین کودوم دو نفره! و از اونور هم فصل نداشتنش باعث شده بود ذهن من خیلی دیرتر از حالت عادی نظم داستان رو متوجه بشه و همین دو مورد باعث شد من دیرتر با داستان اون ارتباط رو برقرار کنم که گرچه هنوز خودمم حس میکنم اون ارتباطی هم که برقرار کردم کفایت نکرده. دومین ایراد و بزرگ ترین ایراد پردازش کاراکتره! نویسنده رسما برای کاراکتر های فرعی ، صرفا به اسم و دوتا دیالوگ بسنده کرده بود! مثلا شوهر سابق کاراکتر اصلی به شخصه حتی ویژگی ظاهری ازش نمیدونم، چه برسه به شخصیتش که از این لحاظ این کمبود رو جبران کنه! یا دوست شخصیت اصلی که نصف نامه های کتاب مخاطبش اون بود، کلا از دوستش متوجه شدم چرا ارتباطشون ضعیف شد. کلا این پردازش ضعیف و بلا تکلیف رها کردن کاراکتر های فرعی به شدت روی روند داستان هم اثر گذاشته بود، چون اینقدر اسما زیاد بودن و همشونم یه پردازش سطحی شده بودن، باعث میشه شما همه کاراکتر هارو باهم قاطی بکنین! (صادقانه، من حتی بعد از تموم کردن کتاب بعضی از کاراکتر هارو نفهمیدم کی بودن، چی شدن، اصلا ربطشون به داستان چی بود-) و حتی میشه گفت کاراکتر های اصلی هم در حداقل ممکن پردازش براشون صورت گرفته بود و به نظرم حتی برای شخصیت های اصلی هم جای پردازش بیشتر وجود داشت. مشکل سوم روندش بود، بدون اغراق نصف کتاب ( فکر کنم تا حدود صفحه ۱۱۰ اینا) این کاراکتر های اصلی کتاب درگیر گرفتن یه گربه مریض بودن و خب...این اصلا منطقی نیست! من تاحالا  تو عمرم گربه نگرفتم ولی اینکه نصف کتاب این روند کسل کننده گربه گرفتن، حالا به بهونه توضیح دادن شرایط کش بده اصلا اتفاق جالبی نبود؛ از یه جایی به بعد حس میکردم دیگه داستان از رئال درام دراومده شده رئالیسم جادویی، گربه ای که هرگز گیر نیافتاد!
علاوه بر اون ( حالا اینم یه نقد سلیقه ایه) ولی اینکه نامه های شخصیت اصلی توی کتاب نصفه بودن خیلی خیلی روی اعصاب و روان من بود، خب یا کلشو میزاشتی یا اصلا نمیزاشتی! این نامه های نصفه رو هم بدجایی تموم می‌کرد، انگار میخواست اینجوری مخاطبو وادار کنه که برای اطلاعات تکمیلی به خوندن داستان ادامه بده و در آخرش هیچی از محتوای نامه دستگیرتون نمی‌شد. بعد من هنوزم برام سواله، چرا یه سری اتفاقات توی روند داستان رو بدون هیچ توضیحی صرفا اشاره کرد، چرا مبحث طلاقش باید در مبهم ترین نقطه ممکن بمونه، چرا به خانواده اش در حد یه صفحه اشاره کرد، نویسنده میخواست اینجوری تنهایی کاراکتر اصلی رو نشون بده؟ اصلا هدفشو درک نکردم و حتی نمیدونم ایراد درستی دارم میگیرم یا نه ولی من بدتر اعصابم خورد میشد که سطحی ترین اشاره ممکن رو می‌کرد و بعد هم ولش می‌کرد به امان خدا. ولی تنها چیزی که از روند کتاب دوست داشتم، همین روند تدریجی درمان شخصیت اصلی به واسطه اتفاقات اطرافش بود و به نظرم با توجه به موارد دیگه تو کتاب، حداقل این یه مورد به نسبت بهتر بود. درکل این کتاب خیلی سلیقه من نبود، با خودم فکر کردم به خاطر رشته دانشگاهم باید برام جذاب باشه (حتی هم دانشگاهیام با خوندن پشت کتاب ترغیب میشدن کتابو بخونن) ولی خب به اون خوبی که من انتظار داشتم نبود.
        

11

Satoru

Satoru

1404/2/1

✨ لیم هه‌س
          ✨ لیم هه‌سو درمانگر موفقی که یک روز قبل شروع برنامه تلویزیونی متن موضوع صحبت‌های اون روز رو میگیره می‌خونه و با حاشیه‌های بازیگری که درموردش تو متن نوشته بود مواجه میشه و طبق چیزی که خونده بود رفتار بازیگر رو نقد می‌کنه و چند وقت بعد اون بازیگر خودکشی می‌کنه و همه هه‌سو رو مقصر میدونن. البته که اون تنها کسی نبوده که اون شخص رو مورد نقد قراره داده اما جامعه همیشه دنبال قربانی کردن یه شخص برای راحت کردن خودشه
اون که بعد از این ماجرا از کارش اخراج میشه و حتی زندگی مشترکش با همسرش نابود میشه تنها و گوشه‌گیر شده بود و فقط نامه‌هایی رو  می‌نوشت که هیچ موقع ارسال نمی‌کرد برای آدمایی که میخواست حرفاشو بشنون
💫 یک روز با یک گربه زخمی و یه دختر بچه تنها آشنا میشه اتفاقی و تلاش می‌کنه با اون دختر به کمک گربه بیاد که به کمک نیاز داره 
اما کم‌کم می‌فهمه خود اون دختر هم تنهاتر از چیزی هست که بنظر میرسه و سعی می‌کنه در سکوتی که معذب کننده نیست کنارش بمونه 
✨ نیمه اول کتاب کند پیش می‌ره ولی نیمه دوم کتاب بهتر بود 
که کند بودن هم به شرایط لیم‌ هه‌سو برمیگرده 
شخصیت‌های فرعی کتاب خیلی شخصیت پردازی عمیقی نشده بودن و فقط سطحی نویسنده بهشون پرداخته بود. این مورد رو میشه گفت که نویسنده اولویتش شخصیت‌های اصلی کتاب بودن.
💫 و پایان بندی کتاب هم دوست داشتم بنظرم پایان خوبی داشت علی‌رغم اینکه واقعا میشد که انقد کند پیش نره نیمه اولش و  زودتر  هه‌سو و سه‌ای به هدفشون برسن و تا حداکثر ۱۵۰ صفحه جمع بشه ولی خب پایان مناسبی داشت.
        

30