یادداشت Daydreamer
2 روز پیش

از همون اول، قبل از خرید کتاب نسبت بهش خیلی گارد داشتم و امیدوار بودم این گاردم، بیخود و بی جهت باشه که متاسفانه تا صفحه آخر همچنان با لب و لوچه آویزون این کتابو تموم کردم. اولین ایرادی که به نظرم اومد (که خب خیلی سلیقه ایه، یعنی ممکنه از نظر خیلیا ایراد نباشه اما من مینویسمش تا کسایی که سلیقه اشون مثل منه آگاه باشن.) این بود که کتاب فصل بندی نشده بود و سبک نوشتاریش خیلی عجیب بود و مکالمه ها صرفا با فونت italic از بقیه داستان، بدون تعیین گوینده جدا شده بود که خود من به شخصه یهو روند داستان از دستم در میرفت. چون به خودم میومدم میدیدم توی یه مکالمه ای هستم که حتی نمیدونم بین کودوم دو نفره! و از اونور هم فصل نداشتنش باعث شده بود ذهن من خیلی دیرتر از حالت عادی نظم داستان رو متوجه بشه و همین دو مورد باعث شد من دیرتر با داستان اون ارتباط رو برقرار کنم که گرچه هنوز خودمم حس میکنم اون ارتباطی هم که برقرار کردم کفایت نکرده. دومین ایراد و بزرگ ترین ایراد پردازش کاراکتره! نویسنده رسما برای کاراکتر های فرعی ، صرفا به اسم و دوتا دیالوگ بسنده کرده بود! مثلا شوهر سابق کاراکتر اصلی به شخصه حتی ویژگی ظاهری ازش نمیدونم، چه برسه به شخصیتش که از این لحاظ این کمبود رو جبران کنه! یا دوست شخصیت اصلی که نصف نامه های کتاب مخاطبش اون بود، کلا از دوستش متوجه شدم چرا ارتباطشون ضعیف شد. کلا این پردازش ضعیف و بلا تکلیف رها کردن کاراکتر های فرعی به شدت روی روند داستان هم اثر گذاشته بود، چون اینقدر اسما زیاد بودن و همشونم یه پردازش سطحی شده بودن، باعث میشه شما همه کاراکتر هارو باهم قاطی بکنین! (صادقانه، من حتی بعد از تموم کردن کتاب بعضی از کاراکتر هارو نفهمیدم کی بودن، چی شدن، اصلا ربطشون به داستان چی بود-) و حتی میشه گفت کاراکتر های اصلی هم در حداقل ممکن پردازش براشون صورت گرفته بود و به نظرم حتی برای شخصیت های اصلی هم جای پردازش بیشتر وجود داشت. مشکل سوم روندش بود، بدون اغراق نصف کتاب ( فکر کنم تا حدود صفحه ۱۱۰ اینا) این کاراکتر های اصلی کتاب درگیر گرفتن یه گربه مریض بودن و خب...این اصلا منطقی نیست! من تاحالا تو عمرم گربه نگرفتم ولی اینکه نصف کتاب این روند کسل کننده گربه گرفتن، حالا به بهونه توضیح دادن شرایط کش بده اصلا اتفاق جالبی نبود؛ از یه جایی به بعد حس میکردم دیگه داستان از رئال درام دراومده شده رئالیسم جادویی، گربه ای که هرگز گیر نیافتاد! علاوه بر اون ( حالا اینم یه نقد سلیقه ایه) ولی اینکه نامه های شخصیت اصلی توی کتاب نصفه بودن خیلی خیلی روی اعصاب و روان من بود، خب یا کلشو میزاشتی یا اصلا نمیزاشتی! این نامه های نصفه رو هم بدجایی تموم میکرد، انگار میخواست اینجوری مخاطبو وادار کنه که برای اطلاعات تکمیلی به خوندن داستان ادامه بده و در آخرش هیچی از محتوای نامه دستگیرتون نمیشد. بعد من هنوزم برام سواله، چرا یه سری اتفاقات توی روند داستان رو بدون هیچ توضیحی صرفا اشاره کرد، چرا مبحث طلاقش باید در مبهم ترین نقطه ممکن بمونه، چرا به خانواده اش در حد یه صفحه اشاره کرد، نویسنده میخواست اینجوری تنهایی کاراکتر اصلی رو نشون بده؟ اصلا هدفشو درک نکردم و حتی نمیدونم ایراد درستی دارم میگیرم یا نه ولی من بدتر اعصابم خورد میشد که سطحی ترین اشاره ممکن رو میکرد و بعد هم ولش میکرد به امان خدا. ولی تنها چیزی که از روند کتاب دوست داشتم، همین روند تدریجی درمان شخصیت اصلی به واسطه اتفاقات اطرافش بود و به نظرم با توجه به موارد دیگه تو کتاب، حداقل این یه مورد به نسبت بهتر بود. درکل این کتاب خیلی سلیقه من نبود، با خودم فکر کردم به خاطر رشته دانشگاهم باید برام جذاب باشه (حتی هم دانشگاهیام با خوندن پشت کتاب ترغیب میشدن کتابو بخونن) ولی خب به اون خوبی که من انتظار داشتم نبود.
(0/1000)
نظرات
2 روز پیش
چقدر موافقممم وای کرکترهای فرعی رو میتونم ساعتها راجع بهشون غر بزنم. میومدن یه دیالوگ میگفتن بای بای میکردن.🤡
1
1
2 روز پیش
من حالا برام سخت نبود اینکه کی داره حرف میزنه الان فصل هم نداشت بگیم هیچی بابا من در عذاب بودم بخاطر اون گربهای که نمیتونستن بگیرن واقعا یعنی واقعا بخاطر گربه خوندم ببینم چی میشه بدبخت بزرگترین محرک من برای این کتاب گربه بود اینکه کامی هم دادن به یه خانواده دیگه ناراحت شدم نامههاشم ناقص بود چون کلا قصدی برای ارسال کردن نداشت ولی خب تو که مینویسی صرفا برای خالی کردن خودت، خب کامل خالی کن خودتو- ولی اونجوری هم بیشتر طول میکشید 😂
2
1
Daydreamer
2 روز پیش
2