یادداشت 🎭 محمد رضا خطیب 🎬
دیروز

متاسفم استاد !! این کاره نیستی !! خب بعد مدتها شمشیر گرفتم به دستم تا دوباره به سلاخی کامو دست بزنم . اثری که خیلی ها میگن شاید بهترین نمایشنامه آلبرکامو باشه . اما این ادعا چقد درسته؟ به نظر من این ادعا نه تنها درست نیست که به زبان خود کامو پوچ و بی معنیه. کالیگولا یک نمایشنامه مرعوب کننده ست. اولین بار که بخونید و زیاد با درام و نمایشنامه نویسی آشنا نباشید، اگر تراژدی های یونان و شکسپیر رو نخونده باشید، اگر ایبسن و استریندبرگ و مک دونا و چخوف نشناسید، این اثر شما رو تکون میده اما تکونی که درجا تموم میشه و از بین میره. بهتره برم سر اصل مطلب ... کالیگولا بده ، خیلی هم بده اما چرا بده؟ تا آخر یادداشت همراه من باشید : طبق معمول آثار نمایشی کامو ، نمایشنامه کالیگولا یکی از آثار نمایشی به ظاهر مهم در ادبیات اگزیستانسیالیستی قرن بیستمه. این اثر علیرغم اهمیتی که طرفدارانش به خاطر فلسفی بودنش براش قائل هستند ، دارای نقاط ضعف فنی و هنری مشخصیه که نمیشه از کنار اونها به راحتی گذشت. ایراداتی مثل ساختار دراماتیک، پرداخت شخصیتها، انسجام تماتیک، دیالوگنویسی و... به قدری در این اثر مشهوده که به سادگی نمیشه ندیدشون بگیریم. در ابتدا باید گفت که اثر از ضعف در منطق دراماتیک و باورپذیری روایت بزرگترین ضربه رو میخوره. نمایشنامه با مرگ خواهر و معشوقه کالیگولا آغاز میشه و این واقعه باعث دگرگونی روانی اون میشه ! اما سیر منطقی تحولات شخصیتی کالیگولا تا حدی شتابزده و سطحی بهنظر میرسه. چرا مرگ خواهر و معشوقه یک مرتبه باید شخصیت رو به این درجه برسونه؟ طبق کدوم منطق و شخصیت پردازی؟ نمونه فاخر این مسئله هملته . هملت با مرگ پدرش به جنون میرسه یا با پیامی که از طرف روح پدرش بهش میرسه؟ شخصیت پردازی چیزیه که جناب کامو واقعا در نمایشنامه هاش بلد نیست انجامش بده و لزوم داشتن یک پیرنگ خوب ، ساخت شخصیته. ابتدای نمایشنامه کالیگولا ناگهان به چهرهای تماماً جنونآمیز تبدیل میشه، در حالی که بستر روانشناختی لازم برای این تحول بهاندازه کافی ساخته و پرداخته نشده. تبدیل یک امپراتور به انسانی ضدنظام، پوچگرا و ستمگر در زمانی کوتاه، بدون زمینهسازی مناسب، بخشی از باورپذیری داستان رو از بین میبره. از همون اول کار ما سمپاتی ای با این شخصیت نداریم. در واقع شخصیتی نداریم که بخوایم باهاش همراه بشیم. ما فقط مرعوب یک شخصیت پردازی نابلد و دروغین میشیم. چرا ضعف شخصیت پردازی؟ به این دليل که شخصیت پردازی تکبعدی و نمادینه. بزرگترین ایراد نمایشنامه، در پرداخت شخصیتهاست. به جز کالیگولا، سایر شخصیتها به شدت مصنوعی ، تیپیک و ابزارند. شخصیتهایی مثل کایریا، اسکپیون و حتی هلکن بهجای اینکه کنش مستقل داشته باشن، صرفاً در نسبت با جهانبینی کالیگولا تعریف میشن. شما این جهان بینی رو از اینا بگیرید اونوقت اونا رو تبدیل به مجسمه می کنید. اصلا یک تستی میگم انجام بدید ، اسم شخصیت ها رو از روی کتاب خط بزنید و دیالوگ ها رو بر بزنید و ببینید متوجه میشید که این دیالوگ رو کی داره میگه؟ اگر دیالوگ آقای ایکس رو به آقای ایگرگ بدیم ، تفاوتی ایجاد میشه؟ مسلما خیر ... ضعف شخصیت پردازی شاخ و دم که نداره، از همینجا مشخص میشه، این ضعف به خصوص درباره اسکپیون که در نقش صدای وجدان یا انسان اخلاقگرا ظاهر میشه از همه واضح تره ، این کاراکتر عملاً بهعنوان ابزاری برای طرح ایدههای فلسفی بهکار رفته !!!! نه بهعنوان شخصیت زنده و باورپذیر. این باعث نوعی ایستایی در پویایی روابط نمایشی میشه. سمی که بلای جون کامو و آثارش شده ، استفادهی بیش از حد از زبان فلسفی در هنره. نمایشنامه حامل مضامین عمیق اگزیستانسیالیستی و پوچگرایانه ست که جاش در هنر نیست ، نمایشنامه نوشته شده که این مفاهیم رو برسونه. نمایشنامه نوشته نشده که نمایش باشه ، هنر باشه ، قصه بگه ، حس های ما رو تحریک کنه، ما رو یک قدم به خودمون نزدیک تر کنه، نوشته شده که سخنرانی کنه. زبان اثر بیش از حد خطابهگونه و فلسفیه، بهطوریکه دیالوگها بیشتر شبیه بیانیههای انتزاعی هستند تا گفتوگوی طبیعی نمایشی ، دو تا آدم وقتی رو به روی هم میشینن حتی اگر فیلسوف هم باشن باز اینقد منبری حرف نمیزنن. این مسئله مخصوصا در تکگوییهای کالیگولا شدیدتره. چنین زبانی ممکنه در خوانش نوشتاری ارزشمند جلوه کنه ، اما در اجرای صحنهای، به سادگی مخاطب رو خسته میکنه و آزار میده و از صحنه دور میکنه. گوشیشو درمیاره میره تو تلگرام ... وقتی شما اینطوری و با این هدف شروع به تولید اثر میکنید ، نتیجه ش میشه غلبهی پیام بر درام... در کالیگولا، نمایش به وضوح در خدمت بیان اندیشه قرار گرفته . این مسئله باعث میشه که عناصر بنیادین درام مثل کشمکش دراماتیک، گرهافکنی، اوج و فرود احساسات و تعلیق، به شکل حداقلی ظاهر بشن. ساده بگم ، کامو در تلاشه تا از طریق یک پیکرهی دراماتیک، تز فلسفی خودشو دربارهی پوچی و آزادی مطلق به مخاطب القا کنه، اما این کار رو با فدا کردن جنبهی روایی و کنشمحور نمایش انجام میده. این مفاهیم باید از درام نتیجه گیری بشه نه اینکه مستقیم به مخاطب حقنه بشه. این میشه که نتیجه ش شده نمایشی که از حیث ساختار نمایشی، انسجام و جذابیت تقریبا تهی شده. نکته بعدی ضعف در ایجاد تحول نمایشی و تنوع صحنه ایه. با اینکه زمان و مکان نمایش تغییر نمیکنه و در دربار و کاخ امپراتور رخ میده، تنوع صحنهای و کنشهای بدنی خیلی خیلی کمه. بیشتر صحنهها بر روی گفتوگو یا مناظرههای فکری تمرکز دارن تا قصه . این سبک ایستایی صحنهپردازی برای تئاتر زنده ممکنه یکنواخت و کسالتبار باشه، مگر اونکه با کارگردانی خلاقانه بشه احیاش کرد که اونم وقتی شما ابزار متنی شو ندارید چیزی که خلق می کنید ارتباط خاصی با کالیگولا نخواهد داشت. نمایشنامه کمتر موقعیتهایی ارائه میده که کنش بیرونی یا دراماتیک واقعی پدید بیاد و همین باعث کم رمق شدن ریتم نمایش میشه. شخصیت که نداریم ، تز فلسفی هم میدیم، صحنه هم ایستاس، طفلک تماشاگر.... اوج داغونی نمایش مربوط به پایان بندیشه که ضربه مهلکی بهش میزنه. پایانبندی ای قابل پیشبینی و بیکشمکش... در پایان نمایش، کالیگولا بهدست همون درباریانی که از ابتدا باهاش مخالف بودن کشته میشه و این پایان از ابتدا در سیر روایت قابل پیشبینیه. کشمکش نهایی هم فاقد اوج دراماتیکه و مرگ کالیگولا بیشتر بهعنوان یک پایان منطقی فلسفهی او قلمداد میشه تا پایان یک درام پرتنش. بنابراین، حس تعلیق و ضربهی عاطفی که یک پایان مؤثر میتوته ایجاد کنه، در اینجا بهوقوع اتفاق نمیفته. و در نهایت عدم تطابق کامل شخصیت تاریخی کالیگولا با بازنمایی فلسفی کامو از اون دیگه اوج ماجراست. کالیگولا بهعنوان امپراتور رومی شخصیتی تاریخیه اما در نمایش کامو، اون بیشتر از اونکه چهرهای تاریخی باشه، نماد یک انسان پوچگراست که به آزمایش حدود آزادی انسان در جهانی بیمعنا میپردازه. این جدایی از ریشههای تاریخی باعث میشه که نمایش بعضی وقتا در مرز بین تاریخنگاری و انتزاع فلسفی جایگاه خودشو از دست بده . مخاطبی که انتظار داره کالیگولا رو در بستر روم باستان ببینه، با شخصیتی مواجه میشه که بیشتر به هیولای ذهنی نویسنده شباهت داره تا به یک انسان از گوشت و خون. و در نهایت اینکه تا صبح میتونم بنویسم اما فکر کنم تا همینجا هم قانع شده باشید که به شمردن عدس های یک قابلمه عدس پلو مشغول باشید ، سود بیشتری از خوندن کالیگولا نصیبتون میشه.
(0/1000)
نظرات
دیروز
درود آقای خطیبی. دریاره نقدتون به مطابقت نداشتن شخصیت تاریخی آیا نباید اینطور تفسیرش کرد که کالیگولای کامو اون کالیگولای واقعیِ تاریخ روم نیست چونکه کامو نمیخواسته بیوگرافی یا درام تاریخی بنویسه، میخواسته یک نماد بسازه. کالیگولا تو این نمایشنامه، فقط یه امپراتور دیوانه در تاریخی نیست؛ بلکه تبدیل شده به یه شخصیت فلسفی. یه آدم که میخواد آزادی مطلق داشته باشه و به هیچ قاعدهای تن نده. این شخصیت، اینجا تاریخی نیست، سمبلیک و ذهنیه. مثل سیزیف یا مثل کاری که شکسپیر با کلئوپاترا کرد؛ شخصیتهایی که از تاریخ اقتباس شدن، اما به یه نماد بزرگتر تبدیل شدن. کامو هم کالیگولا رو انتخاب کرده چون اون چهره تاریخی، بستر خوبی بوده برای گفتن حرفهای عمیقتر درباره پوچی، قدرت، جنون و آزادی. پس فاصله گرفتن از واقعیت تاریخی در اینجا نقطهضعفه ننیتوته باشه، بلکه یه انتخاب آگاهانهست.
2
1
دیروز
در نقدی که نوشتم، منظورم این نبود که کامو باید به تاریخ وفادار می موند، بلکه بحث سر این بود که این گسست، در اجرای نمایشی، بعضا به قیمت از دست رفتن انسجام شخصیتی و باورپذیری روانی تمام شده. یعنی حتی اگر کالیگولا نماد باشه که خیلی بحثه سرش، باز هم لازمه منطق دراماتیک تحولاتش باورپذیر باقی بمونه. اگر مخاطب نتونه با دگردیسی درونی کالیگولا همراه بشه یا سایر شخصیتها رو فراتر از تیپهای فلسفی ببینه، نمایش از نظر اجرایی ضربه میخوره حتی اگر کامو آگاهانه نماد ساخته باشه. پس نقد من نه به آگاهانه بودن این انتخاب، بلکه به ضعف در اجرای کامل این انتخاب در بستر دراماتیک برمیگرده. همونطور که شکسپیر هم وقتی کالبدی تاریخی رو بهکار میگیره، همچنان کشمکشها و رشدهای دراماتیک ملموس خلق میکنه. شما کلئوپاترای شکسپیر رو اصلا نمیتونید با کالیگولا یکی کنید ، اونجا همه چیز به بهترین شکل خودش ساخته شده. کاراکتر برای هرکاری که میکنه دلیل داره و دلیلش از داخل متن کاملا قابل ردگیریه. در کل فاصلهگیری از واقعیت تاریخی آگاهانه بوده؛ اما موفقیت کامل در تحقق یک درام قوی، تنها با نیت مؤلف تضمین نمیشه .
0
دیروز
بله متوجه شدم. حالا بنظرتون این ایراد تاریخی و ضعف دراماتیک آیا به شکلی هست که در اجرای صحنه قابل رفع باشه یا نه؟ از اون جهت این سوال رو میپرسم که گاها توی نمایشنامه هایی که میخونم با اجرایی که میبینم به تغییراتی برمیخورم که به روح اثر لطمه نمیزنن ولی اون رو باورپذیرتر و ملموس میکنن.
2
1
دیروز
نقطه امید ماجرا همینجاست ، توی ایران که اینقد مرعوب اسم کامو میشن که به ضعف هاش توجه نمیکنن و بعید میدونم کسی بتونه این ایراد رو توی اجرا برطرف کنه اما اگر من بخوام به کسی که دغدغه کامو رو داره و میخواد این متن رو اجرا کنه ، پیشنهادی برای پوشاندن ضعف های متن بدم ( چون خودم انتخاب اخرمم برای اجرا کامو نیست ) بهش پیشنهاد میکنم : اجرا رو صرفا بازنمایی متن ندونه ، بلکه هدفش باید بازآفرینی فعال اون بدون لطمه زدن به جوهرهی اثر باشه.
1
دیروز
برای مثال میشه با طراحی میزانسن های خلاقانه ، ریتم صحنهها رو تندتر کرد و از یکنواختی گفت و گوهای فلسفی کم کرد یا با عمق دادن به بازی شخصیت هایی مثل اسکپیون و هلکن از تیپ بیرونشون آورد و لایه های انسانی تری براشون ساخت بدون اینکه لحن اصلی نمایش تغییر کنه. حتی میشه بعضی تکگوییهای طولانی کالیگولا رو به شکل مونتاژ حرکتی یا تصویری ( مالتی مدیا ) اجرا کرد تا هم ریتم حفظ شه، هم معنایی که میخواد منتقل بشه. در واقع یک کارگردان آگاه میتونه ضعف های متن رو به فرصتهای اجرایی تبدیل کنه ، درست همونطور که شما اشاره کردید: تغییراتی که لطمه نمیزنن بلکه اثر رو قابل لمستر و باورپذیرتر میکنن. در کل یک اجرای هوشمندانه میتونه نهتنها ضعفها رو بپوشونه بلکه لایههای دیگه ای به متن اضافه کنه بدون اون که روح اثر فدا بشه. در نتیجه تئاتری که ساخته میشه محصول کارگردان و ذهن اونه نه متن بدِ آلبر کامو.
1
دیروز
چقدر برام جالب شد. اصلا چیزی درمورد کارگردانی تأتر نمیدونم و الان با صحبت های شما بنظرم خیلی خلاقانه اس و چقدر هم احتیاج به دانش داره. موفق باشید 🪷
1
1
🎭 محمد رضا خطیب 🎬
دیروز
1