معرفی کتاب کالیگولا اثر آلبر کامو مترجم ابوالحسن نجفی

کالیگولا

کالیگولا

آلبر کامو و 1 نفر دیگر
4.1
270 نفر |
52 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

12

خوانده‌ام

506

خواهم خواند

186

شابک
9789644485787
تعداد صفحات
144
تاریخ انتشار
1399/6/1

توضیحات

        دور و بر من هرچه هست دروغ است و من می خواهم که مردم با راستی زندگی کنند. وسیله اش را هم دارم تا آنها را وادارم که با راستی زندگی کنند، چون می دانم که آنها چه ندارند. آنها معرفت ندارند. معلمی می خواهند که بداند چه می گوید... در سرتاسر امپراتوری روم تنها کسی که آزاد است منم. بروید و به روم اعلام کنید که عاقبت به موهبت آزادی رسیده است و با این آزادی آزمون بزرگی آغاز می شود.
      

بریدۀ کتاب‌های مرتبط به کالیگولا

نمایش همه

دوره‌های مطالعاتی مرتبط

تعداد صفحه

20 صفحه در روز

محاکات

محاکات

1402/9/24

تعداد صفحه

10 صفحه در روز

لیست‌های مرتبط به کالیگولا

نمایش همه

پست‌های مرتبط به کالیگولا

یادداشت‌ها

          ذهن من یه ویژگی مریض گونه(از نظر خودم)داره که بین خیلی از کتاب هایی که میخونم،فیلم و سریال هایی که می‌بینم و حتی اتفاقاتی که دنیای ورزش و علی‌الخصوص فوتبال میفته ارتباط برقرار میکنه.چی بگم،مغز منم اینحوریه دیگه🤷🏻‍♂️😅
حدودا سال ۲۰۰۵،تیم اینترمیلان ایتالیا یک مهاجم برزیلی عالی داشت به اسم آدریانو.آدریانو آمار فوق العاده‌ای داشت.هر موقعیت گل رو به راحتی گل میکرد تا اینکه تلفن زنگ خورد...
پشت تلفن خبر مرگ پدرش رو شنید و به کل نابود شد و هیچوقت به سایه گذشته خودش هم نرسید،حتی وارد باندهای قاچاقچی مواد مخدر برزیل هم وارد شد.
حالا چه ربطی به کالیگولا داشت؟
داستان از جایی شروع میشه که کالیگولا،قیصر روم،خواهر خودش رو که در واقع معشوقه خودش هم هست از دست میده و کالیگولا به نکته‌ای میرسه که:مرگ هم وجود داره،پس چرا زندگی کنم؟ و ((همه مردم می‌میرند ولی خوشبخت نیستند.))
در واقع به یک پوچی میرسه و تنها خواسته اش اینکه که به قدرت ناممکن برسه در حدی که مرگ و زندگی مردمان سرزمینش هم دست اون باشه.محتوای این کتاب خیلی وابسته به کتاب اسطوره سیزیف هم هست.

در افسانه سیزیف، کامو دو واکنش متداول نسبت به ابسوردیسم را رد می‌کند. واکنش اول که «خودکشی فیزیکی» نام دارد، به نوعی اطاعت محض از پوچی است. انسانی که معنایی در زندگی نمی‌بیند، بهتر است به زندگی خود پایان دهد. کامو همچنین چیزی که خودش از آن به عنوان «خودکشی فلسفی» نام می‌برد را هم رد می‌کند. این رویکرد بر این باور است که به منظور این که به نتیجه‌گیری پوچ گرایانه نرسیم، بهتر است کلا در مورد این مسائل تفکر نکنیم.
آلبر کامو، درباره کالیگولا می‌نویسد:

کالیگولا مردی است که شور زندگی او را تا جنون تخریب پیش می‌راند. مردی که از بس به اندیشه خود وفادار است وفاداری به انسان را از یاد می‌برد. کالیگولا همه ارزش‌ها را مردود می‌شمارد. اما اگر حقیقت او در انکار خدایان است، خطای او در انکار انسان است. این را ندانسته است که چون همه چیز را نابود کند ناچار در آخر خود را نابود خواهد کرد. این سرگذشت انسانی‌ترین و فجیع‌ترین اشتباهات است.

خلاصه که بخونیدش.✌🏻✌🏻

بخشی از کتاب:📚از دست دادن زندگی چیزی نیست و هر وقت که لازم باشد من این شهامت را خواهم داشت. اما از دست رفتن معنای زندگی و نابود شدن انگیزه هستی، این است آنچه تحمل‌کردنی نیست. نمی‌شود بی‌انگیزه زندگی کرد.
        

18

این یادداشت مربوط به نسخۀ دیگری از این کتاب است.

16

سامان

سامان

1403/9/30

          خود کامو می‌گه : کالیگولا یک تئاتر فلسفوی نیست بلکه یک تئاتر ایده است چون بر مبنای یک ایده نوشته شده است. ایده ای که تو نمایشنامه بود پوچی و نحوه مواجهه کالیگولا با پوچی بود. کالیگولا در مواجهه با پوچی دچار تسلیم نشد، منفعل نشد و راه عصیان و طغیان رو برگزید و مهم اینجاست که به سعادت و خوشبختی در پی این شیوه مواجهه نرسید. شاید چون اشتباهش اینجا بود که کالیگولا نه دنیا و جهان که به نفی انسان‌های دیگر پرداخت. چرا میگم به خوشبختی نرسید؟ چون به هیچکدوم از خواسته هاش نرسید.او قصد تغییر داشت و میخواست به انسانها بفهمونه که دنیا پوچه. اما شیوه‌ای که انتخاب کرد خونریزی بی حد و حصر بود. فکر میکنم کامو میخواست بگه اینکه کالیگولا به علت مرگ خواهرش به پوچی رسید کاملا درسته ولی نسخه تجویزی که برای بقیه اعمال کرد و در سایه‌ی آزادی بی حدی که داشت اجرا کرد اشتباه بود و در نهایت هم در همین اشتباه خودش غرق شد. به نظر من اینکه این نمایشنامه بر مبنای واقعیت بوده یا اینکه چقدر واقعی بوده و چقدر حاصل ذهن نویسنده مهم نیست و اساسا نباید درگیر این مساله شد..

کتابهایی که وقتی خوندنشون تموم میشه، تازه برام شروع میشند بسیار ارزشمند هستند. از دیشب خیلی دارم بهش فکر میکنم، فعلا به اینا رسیدم، شاید همه برداشت‌هام اشتباه باشه،نمیدونم.ولی همین معلق بودن و ندونستن و به فکر فرو رفتن رو خیلی دوست دارم. کامو خوانی رو خیلی خوب شروع کردم و فکر کنم یک مسیر پر پیچ و خم جذاب رو باید طی کنم.
        

5

          ستیز با پوچی.
کالیگولا پادشاه روم پس از مرگ خواهرش( معشوقه اش) از کاخ خود می‌گریزد و پس از مدتی برمیگردد اما با تفکراتی تازه...
این کتاب که با خوبی هرچه تمام تر عقیده آلبرکامو رو نمایان می کند ( بزودی در یک پست کامل توضیحش خواهم داد) جزو بهترین آثار کامو و حتی جزو بهترین نمایشنامه های تاریخ نیز هست که با مخاطب کاری می‌کند که هر لحظه آرزو کند کاش در آن دوران می‌زیست که بتواند ببینده این تئاتر باشد.
اگر از مرگ کامو و تئوری های مربوط به چگونگی مرگش اطلاع داشته باشید می‌دونید که خیلی از شواهد نشون می دهند کامو به دست حکومت شوروی به علت انتقاد های شدیدش از این حکومت به قتل رسیده.
 روند حکومت پادشاه روم در این کتاب اشاره کاملی به شوروی و حکومت کمونیست اش دارد و آلبرکامو در به تصویر کشیدن این نوع حکومت کاملا موفق عمل کرده.
در این نمایشنامه حتی مردم هم از قلم تیز و انتقادی کامو در امان نیستند چون این مرد فرانسوی به خوبی افکار پلید انسان را از بدن بی جانش بیرون می کشد تا صرفا نشان دهد برای بسیاری از مردم پول از جان مهم تر است مگر اینکه جان خودشان یا عزیزشان در میان باشد.
یکی دیگر از قدرتنمایی های کامو در این اثر قدرت استدلال های او نیز است ، اینکه چگونه کار های حاکمی به ظاهر دیوانه با استدلال های اون رنگ عقل به خود می گیرد و منطقی حتی گاهی درست به نظر می رسند.
به طور حتم خوندن این شاهکار رو به همه پیشنهاد میکنم.
        

35

Elaheh

Elaheh

1402/11/19

          یافتن معنا و ارزش در مواجه با پوچی و بی معنایی زندگی، موضوعی است  که تقریبا در تمامی آثار کامو به چشم می خورد. این نمایشنامه در چهار پرده در ارتباط با کالیگولا، امپراتور رومی و بدنامی است که به تجسمی از پوچی تبدیل می شود. پرده اول، با مرگ خواهر کالیگولا( معشوقه‌اش ) آغاز می شود و ذهن کالیگولای جوان را که به حقیقت مرگ آگاه شده، درگیر مفهوم غیر ممکن ها می کند. حکومت وحشت را آغاز می کند: " مرگ سایه خود را بر سر اطرافیان کالیگولا می گستراند. دیگر هیچ کس، جز تنی چند که با راستی زندگی می کنند در امان نیستند. کالیگولا که اینک قدرت مطلق در اختیار اوست با پوچی درمی‌افتد."

از همان پرده اول، نظرم عجیب به نمایشنامه جلب شد. کالیگولا شخصیت جالبی داشت و هرچند که حرف‌هایش از دید درباریان‌ دیوانگی بود ولی از جنس حقیقت بودند! شاید کامو قصد داشته با شیوه دیگری از بیان، آگاه سازی انجام بدهد.واقعیتی که به زیبایی نشان می دهد که عقیده انسان‌ها نسبت به مرگ، شاید برگرفته از شیوه زندگی آنها باشد.
کامو با تمام ظلم و فسادهایی که کالیگولا انجام می دهد، او را مستبد نمی داند! 
کالیگولای ستمگر سعی دارد حقیقتی را به ما گوشزد کند. حقیقتی که در طول تاریخ تنها از چشم کامو دیده شده و توسط او نگاشته شده است؛  زندگی پوچ و پایان پذیر!

کالیگولا هم همانند مرسو (کتاب بیگانه) به مفهوم پوچی رسیده هرچند مانند او بی کنش نیست و می‌خواهد که با برقراری عدالتِ تام، بر ناممکن غلبه کند!

" ویژگی نوشتاری کامو در عدم قطعیت است! به معنی آنکه هدف وی از نوشتن هر کدام از کتاب ها‌، قطعا فقط یک معنا و مفهوم نبوده و مضامین گوناگونی را در کتاب‌هایش جای داده است. یک جورهایی‌ چند پهلو سخن گفتن از ویژگی های نوشتاری اوست. "

کتاب کالیگولا در کنار کتاب‌های بیگانه و اسطوره سیزیف‌، سه گانه پوچی کامو را تشکیل می دهند. سه گانه ای که در کناره سخره گرفتن جهان، رگه ‌هایی از امید به زندگی را در خود دارند.


*هرگز مطالعه‌ این نمایشنامه را از دست ندهید!
        

31

این یادداشت مربوط به نسخۀ دیگری از این کتاب است.

او [کالیگو
          او [کالیگولا]، همان دجال است؛
او [کالیگولا]، «فلسفه‌اش را تبدیل به اجساد می‌کند».

0- در تاریخ شخصیتی ملقب به کالیگولا (نیم‌چکمه) داریم. امپراتور روم. در اصل او گایوس یولیوس کایسار گرمانیکوس نام دارد. به نظرم نباید این شخصیت را به نام مورد توجه قرار داد. یعنی کالیگولا تاریخی باشد یا نباشد، کامو وفادار به تاریخ باشد یا نباشد، به نظرم کمترین اهمیتی ندارد. ولی انتخاب شخصیتی با مختصاتِ کلیِ تاریخیِ کالیگولا اهمیت دارد؛ توضیح می‌دهم.
شخصیت‌سازی و مشخصا دفاع از شخصیتِ ساخته‌شده بسیار سخت است. فرض کن شمای نویسنده، شخصیتی را از صفر خلق کرده ای، برای تک تک تصمیمات شخصیت و چرخش‌های آن باید دلیلی چیزی داشته باشی. برخی نویسنده‌ها با ارجاع به مفاهیم روان‌شناسانه/روان‌کاوانه این کار را می‌کنند. فلان شخصیت در لحظه‌ای حساس قتلی انجام می‌دهد، نویسنده با ارجاعاتی که در متن قرار داده است این قتل را توجیه‌پذیر می‌کند. به نظرم باید روی «توجیه» مختصات داستانی حساس بود. خب، کالیگولا چه می‌گوید این وسط؟ خواننده موقع خواندن این اثر یک سوالی در ذهن خواهد داشت: مگر می‌توان چنین خون‌ریز و قسی‌ القلب بود؟ بله می‌توان و کالیگولای تاریخی کارِ کامو را راحت کرده است. این ارجاع تاریخی، با توجه به دو تجربۀ قبلی از کامو که دارم به نظرم اهمیت بسیاری دارد. 
در بیگانه و سقوط، مورسو (شخصیت اصلی بیگانه) و کلامنس (شخصیت اصلی سقوط) خوب ساخته نشدند به نظرِ من. شخصیت‌ها به صورت گنگ در یادم مانده اند، اما در مقام قیاس با پیرمرد در پیرمرد و دریای همینگوی یا پدر سرگیِ تولستوی و... شخصیت‌های کامو چنان شخصیت‌پردازی نمی‌شوند، و شاید لازم نیست که بشوند، تا رفتارشان در بافت متن، منطقی باشد. در این اثر، کالیگولا، اگر شکی به تصمیمات شخصیت دارید، می‌توانید اندکی سراغِ کالیگولای تاریخی بروید و می‌بینید که بعضا کامو دوز تاریخ را کم کرده است، یا نتوانسته است همه‌چیز را بگوید. البته کامو لزوما قرار نیست وفادار به تاریخ باشد.
پس تاریخ برای کامو، جایی است برای ارجاع به شخصیت!

1- کامو، «درام اندیشه می‌نویسند، نه دارمِ تاریخی». ساده و تک‌خطی یعنی هم کامو لزوما قرار نیست به تاریخ وفادار باشد، هم اینکه قرار نیست یک «درام روایی» را از کامو شاهد باشیم. سعی کنید پیرنگ داستان را در ذهن بنویسید، یک درام چند پرده ای است؟ چه مخصاتی دارد؟ چه کاشت و برداشت‌هایی دارد؟ قطعا نویسنده روایتی دارد، اما درام آنگونه که باید کار نمی‌کند. اما اینجا تفاوتی میانِ کامو و سارترِ بیچاره هست:
به نظرم کامو کمتر از سارتر فیلسوف است و این نجات‌دهنده کامو و آثارش است. کامو «دغدغۀ فلسفی» دارد، اما مانند سارتر، یک «فیلسوفِ درگیر با مسائل فلسفی» نیست. در آثار فلسفی سارتر از کلنجار رفتن با مسائل شناخت، دعوا و ستیز با پدیدارشناسان، تا مسائل اساسی متافیزیکی را شاهد ایم، اما کامو جز رسالۀ کسب مدرک لیسانس و «انسان طاغی» یک اثر فلسفی خودبسنده و تک ننوشته است. پس فیلسوف نبودن کامو او را نجات داده است. چرا نجات؟

2- کامو چون غرق در فلسفه نیست و شأنیت خود را از فلسفه نمی‌گیرد، برخلاف سارتر، مجبور است برای ارزش‌دهی به اثر نمایشیِ خود به نمایش و ظرایف آن پناه ببرد. حال چه ظرایفی؟
- دیالوگ‌های کوتاه کوتاه و پینگ‌پونگی برای انتقال حس ضرب‌الاجل‌
- صحنه‌های بعضا کوتاه که در مواقعی در اثر ظاهر می‌شوند که قرار است شخصیت‌ها تصمیم‌هایی اساسی بگیرند
- رفتار متفاوت شخصیت اصلی با کاراکترهای مختلف. یعنی کالیگولا با همۀ به یک تیغ رفتار نمی‌کرد.
- نشان‌دادن تذویر و دورویی شخصیت‌ها و توجه به اصلِ «ناآگاهیِ شخصیت‌های داستان از اطلاعات هویدا نشده». خیلی ساده، بجز نویسنده و راویِ سوم شخص، شخصیت‌ها نباید از اطلاعاتی اضافی اطلاع داشته باشند، ولو اینکه نویسنده بگوید چیزی را یا در وضعیت «طنابِ هیچکاکی» باشیم. به هرجهت، کامو را دقیق یافتم در این نکته.
- استفاده از اهمیت بازیگر در اجرای تئاتر. به نظرم اگر نویسنده برای انتقال حس به توانایی بازیگر حواله دهد، به نظرم به ظرایف تئاتر واقف بوده است. برای مثال فرض کن دمدمی مزاج بودن کالیگولا و عربده‌های گاه‌وبیگاه او، سوار بر بازی خوب بازیگری است که قرار است این نقش را بازی کند. پس نمایشنامه به فراتر از خود نظر دارد.
- دراماتیزه کردن موقعیت‌های نرمال توسط شخصیت روان‌نژندِ کالیگولا. در فقره‌ای که کالیگولا به مریا شک کرد عالی  بود. کالیگولا  به اشتباه گمان برده بود شخصیت مورد اشاره به او شک دارد و شربت ضدزهر دارد می‌خورد با این حال که به واقع شربت تنگی نفس بوده است. کالیگولا فجیع او را می‌کشد و در نهایت متوجه می‌شود که گند زده است اما پیشمانی که هچ!
خلاصه می‌توان از صلابت‌های این اثر در نمایش دفاع کرد. البته باز شاید در مقام قیاس با درام‌نویس‌های استخوان‌دار، کم بیاورد.

3- چه بخواهیم و چه نخواهیم، باید از بن‌مایه‌های مفهومی/فلسفی اثر حرف بزنیم. چه بخواهیم چه نخواهیم، کامو نیز در بستر تئاتر و نمایش می‌خواسته کلان ایده‌های فلسفی خود را ارائه بده. پس:
سارتر در نامه‌ای خطاب به کامو نوشت (نقل به مضمون):
داداش، خدایی تو بی‌خدا نیستی و مشخصا ضدخدایی دیگه!
اگر پیشینۀ دینی کامو و دغدغه‌های دوران جوانی آن را پیگیری کنیم که تلاش داشته است بین فهم گنوسی از عالم و فهم مسیحی جهان، قدیس آگوستینی، و موارد دیگر، پل بزند، می‌توان نشان داد که کامو شاید نتواند صرفا بی‌خدا باشد، یعنی نسبت به خدا بی‌تفاوت باشد، بلکه باید اتفاقی در این مسیر افتاده باشد که کامو شمشیر حمله علیه خدا را به دست بگیرد. یعنی پیشینۀ دینی کامو، بعید است از او بی‌خدا بسازد در مقابل ضدخدا.
کلان مسئله شر هم در این اثر بسیار اساسی است.
در کنار این، در این اثر خاص، من همچین ضدخدا بودن را از کامو درک نکردم. بیشتر اگر حرفی چیزی بود ناظر به خدایانِ رومی و این‌ها بوده است.

4- یک وضعیت که تقریبا برای من تم اثر بود، خودبینی و نارسیسیم عیان کالیگولا بود. چند ارجاع به آینه و معاشقۀ کالیگولا با خودش در آینه، در کنار دیگر رفتارهای مشخصا نارسیستیِ او، یکی از تم‌های اصلی اثر است به گمان من.
نارسیس از اساطیر یونانی است و نمادی از خودشیفتگی است. نارسیس در آب نگاه کرد و عاشق خود شد!


5- وای از دیالوگ نهایی اثر:

"من زنده ام" 

پرده می‌افتد. 


پی‌نوشت: برخی مفاهیم، مشخصا ریشه‌های دینی تفکر کامو و بن‌مایه‌های فلسفی اثر رو از کتاب "کامو" از ریچارد کمبر یاد گرفتم. 
در مورد اینکه عده‌ای این اثر رو ذیل تئاتر ابزورد می‌دانند نمی‌توانم موضع خاصی بگیرم چون تئاتر ابزورد را نمی‌شناسم، ولی آن‌گونه‌ای که فرمانده دائمی تذکر دادند، فاصله کامو با تئاتر ابزورد از زمین تا آسمان است. 


عکس الصاق شده، نقاشی «نارسیس»  (1599–1597) از کاراواجو است. این کاراواجو هم زیادی نقاش اساسی‌ای است.
        

49

          ضیافت آشتی‌کنان من با کامو به صرف ماکارون و شاتو دیکم.
عجب نمایشنامه‌ای بود!!!
کالیگولا قیصر روم است و هرچند در ابتدای فرمانروایی‌اش انسانی عادل و هوشمند بود، به تدریج قدرت شخصیتش را تغییر می‌دهد و زندگی‌ عادی او را ارضا نمی‌کند تا این‌که هوس دست یافتن به ناممکن‌‌ها می‌کند.

کالیگولا نمایشنامه‌ای در عین قوی و کامل بودن، کوتاه است که نه بر اساس افسانه‌ها بلکه بر اساس رخدادهای حقیقی نگارش شده و از نظر من کامو برای نگارشش چیزی کم نذاشته و ضمنا نباید از ترجمه‌ی خوب آقای نجفی هم بگذرم که بار دگر پس از خانواده‌ تیبو باید او را ستایش کنم.

نقل‌قول نامه
"این مردن است که وحشتناک است، نه خودِ مرگ"

"من دیوانه نیستم و حتی هیچ‌وقت این‌قدر عاقل نبوده‌ام. منتها، یک‌دفعه حس کردم که احتیاج به ناممکن دارم. دنیا به این صورت که هست مرا ارضا نمی‌کند."

"مضحک است. وقتی که من کسی را نمی‌کشم خودم را تنها حس می کنم. زنده‌ها برای پر کردن دنیا و بیرون راندن ملال کافی نیستند. همین که شما همگی اینجا جمع می‌شوید من چنان خلائی حس می‌کنم که نمی‌شود به آن نگاه کرد. فقط میان مرده‌ها احساس آسودگی می‌کنم."

کارنامه
اگر امکانش وجود داشت به جای پنج، شش ستاره برایش منظور می‌کردم، عالی بود و خواندنش را به همه‌ی دوستان کتاب‌خوانم پیشنهاد می‌کنم.

دانلود نامه
فایل پی‌دی‌اف کتاب با ترجمه‌ی آقای ابولحسن نجفی به زبان فارسی را درکانال تلگرام آپلود نموده‌ام، در صورت نیاز می‌توانید آن را از لینک زیر دانلود نمایید:
https://t.me/reviewsbysoheil/463

دوم آذرماه یک‌هزار و چهارصد و یک
        

9

          .
کالیگولا (نمایشنامه)
نوشته آلبر کامو 

داستان این کتاب بر سر کایوس ملقب به کالیگولا میچرخد.
یک امپراطور رمی در سال (38) پس از میلاد در رم.
وقایع کتاب استناد تاریخی دارد. اما محوریت موضوع برداشت خود کامو از اتفاق هاست.
کالیگولا امپراطوری قدرتمند و خوب بود که در ابتدای حکومتش به نیکی ریاست کرد. تا این که خواهرش که معشوقه او نیز بود میمیرد.
او با دو انگشت به جسد خواهر دست میزند. سپس به فکر فرو رفته و سه روز ناپدید میشود. زمانی که بازمیگردد میگوید میخواهد به امر محالی دست یابد زیرا که زندگی جز این که ابدی باشد یا هدف در آن باشد، بی معنی است. امر محال همان معنای زندگیست.
او با مرگ مواجه میشود. نه مرگ و سوگواری...
بلکه با پوچ بودن هستی انسان و درک نکردن قوانین هستی این جهان.
زمانی که به پوچی میرسد تصمیم میگیرد پوچی را به دیگران نیز نشان بدهد.
به تمامی مردم نشان میدهد ثروت و مقام و زندگی و هنر و ادبیات و باور های مذهبی و غیر بی اهمیت هستند. و مرگ است که انها را بی اهمیت میکند.
با کشتن و ترویج خشونت و نیستی قصد نشان دادن آن را دارد. اما او مستبد نیست زیرا قصدش پیروی از میل شخصی نیست.یا افتخار کسب کردن.
او پوچگراست.
و ابزارش تحقیر است. استدلال های او زیبا و درست است.اما در عمل منجر به نیستی و مضحکه ای عمیق میشود. استدلال های مخالفین او نیز زیباست. و درست.
"مشکل اینجاس که منطق او را نمیتوان رد کرد. پس باید آن را کوبید."(صفحه51)
.
در این کتاب که شباهت های عمیقی با رساله فلسفی عصیانگر خود کامو داشت، نشان میدهد عصیان بر ضد پوچی جهان خودش پوچ است. برای آزادی نمیتوان از راه پوچی پیش رفت. بلکه باید پذیرفت جهان نامفهوم است و راهی جز این پذیرش نیست.
کالیگولا عصیان میکند. دست به نفی هر ارزش و انسانیتی میزند. اما در نهایت خودش در آن میمیرد.
.
خواندن این نمایشنامه را پیشنهاد میکنم.

.
چون من میل دارم زندگی کنم و خوشبخت باشم.میدانم اگر پوچی را تا پایان نتایج منطقی اش پیش ببریم نه میتوانیم خوشبخت بشویم و نه زندگی بکنیم.من مثل همه مردم هستم.برای این که احساس آزادی بکنم گاهی مرگ کسانی را میخواهم که دوستشان دارم و به زنانی طمع میکنم که قوانین خانواده یا دوستی میل به آنها را بر من ممنوع کرده است.ان گاه برای این که منطقی باشم ناچار یا باید بکشم یا زنا بکنم." (صفحه 105 کرئا)
        

2