معرفی کتاب کالیگولا (نمایشنامه در چهار پرده) اثر آلبر کامو مترجم پرویز شهدی

کالیگولا (نمایشنامه در چهار پرده)

کالیگولا (نمایشنامه در چهار پرده)

آلبر کامو و 1 نفر دیگر
4.0
237 نفر |
50 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

8

خوانده‌ام

445

خواهم خواند

160

شابک
9786007987353
تعداد صفحات
144
تاریخ انتشار
1397/9/20

توضیحات

        
شگفت آور است که امپراتوری رم با آن همه عظمت، با آن همه فرهنگ و تمدن، با بنیاد نهادن حکومت دمکراسی جهان، بارها خود را دست و پا بسته در اختیار خونخواران وحشی و دیوانه ای مانند نرون، کالیگولا-جوانی روان پریش، خودستا، بی رحم و آدمکش-و غیره گذاشته است. ولی کامو در این نمایشنامه و با برگزیدن صحنه هایی چند از دوران حکم روایی کوتاه کالیگولا، همان خط سیر فکری خودش را دنبال می کند، یعنی مبارزه با ظلم و زور و استبداد. راهی که در طول عمر کوتاهش یک لحظه ترک نکرد و در همه آثارش آن را منعکس کرد.

      

بریدۀ کتاب‌های مرتبط به کالیگولا (نمایشنامه در چهار پرده)

نمایش همه

دوره‌های مطالعاتی مرتبط

محاکات

محاکات

1402/9/24

تعداد صفحه

10 صفحه در روز

تعداد صفحه

20 صفحه در روز

پست‌های مرتبط به کالیگولا (نمایشنامه در چهار پرده)

یادداشت‌ها

این یادداشت مربوط به نسخۀ دیگری از این کتاب است.

          ذهن من یه ویژگی مریض گونه(از نظر خودم)داره که بین خیلی از کتاب هایی که میخونم،فیلم و سریال هایی که می‌بینم و حتی اتفاقاتی که دنیای ورزش و علی‌الخصوص فوتبال میفته ارتباط برقرار میکنه.چی بگم،مغز منم اینحوریه دیگه🤷🏻‍♂️😅
حدودا سال ۲۰۰۵،تیم اینترمیلان ایتالیا یک مهاجم برزیلی عالی داشت به اسم آدریانو.آدریانو آمار فوق العاده‌ای داشت.هر موقعیت گل رو به راحتی گل میکرد تا اینکه تلفن زنگ خورد...
پشت تلفن خبر مرگ پدرش رو شنید و به کل نابود شد و هیچوقت به سایه گذشته خودش هم نرسید،حتی وارد باندهای قاچاقچی مواد مخدر برزیل هم وارد شد.
حالا چه ربطی به کالیگولا داشت؟
داستان از جایی شروع میشه که کالیگولا،قیصر روم،خواهر خودش رو که در واقع معشوقه خودش هم هست از دست میده و کالیگولا به نکته‌ای میرسه که:مرگ هم وجود داره،پس چرا زندگی کنم؟ و ((همه مردم می‌میرند ولی خوشبخت نیستند.))
در واقع به یک پوچی میرسه و تنها خواسته اش اینکه که به قدرت ناممکن برسه در حدی که مرگ و زندگی مردمان سرزمینش هم دست اون باشه.محتوای این کتاب خیلی وابسته به کتاب اسطوره سیزیف هم هست.

در افسانه سیزیف، کامو دو واکنش متداول نسبت به ابسوردیسم را رد می‌کند. واکنش اول که «خودکشی فیزیکی» نام دارد، به نوعی اطاعت محض از پوچی است. انسانی که معنایی در زندگی نمی‌بیند، بهتر است به زندگی خود پایان دهد. کامو همچنین چیزی که خودش از آن به عنوان «خودکشی فلسفی» نام می‌برد را هم رد می‌کند. این رویکرد بر این باور است که به منظور این که به نتیجه‌گیری پوچ گرایانه نرسیم، بهتر است کلا در مورد این مسائل تفکر نکنیم.
آلبر کامو، درباره کالیگولا می‌نویسد:

کالیگولا مردی است که شور زندگی او را تا جنون تخریب پیش می‌راند. مردی که از بس به اندیشه خود وفادار است وفاداری به انسان را از یاد می‌برد. کالیگولا همه ارزش‌ها را مردود می‌شمارد. اما اگر حقیقت او در انکار خدایان است، خطای او در انکار انسان است. این را ندانسته است که چون همه چیز را نابود کند ناچار در آخر خود را نابود خواهد کرد. این سرگذشت انسانی‌ترین و فجیع‌ترین اشتباهات است.

خلاصه که بخونیدش.✌🏻✌🏻

بخشی از کتاب:📚از دست دادن زندگی چیزی نیست و هر وقت که لازم باشد من این شهامت را خواهم داشت. اما از دست رفتن معنای زندگی و نابود شدن انگیزه هستی، این است آنچه تحمل‌کردنی نیست. نمی‌شود بی‌انگیزه زندگی کرد.
        

17

این یادداشت مربوط به نسخۀ دیگری از این کتاب است.

16

این یادداشت مربوط به نسخۀ دیگری از این کتاب است.

          ضیافت آشتی‌کنان من با کامو به صرف ماکارون و شاتو دیکم.
عجب نمایشنامه‌ای بود!!!
کالیگولا قیصر روم است و هرچند در ابتدای فرمانروایی‌اش انسانی عادل و هوشمند بود، به تدریج قدرت شخصیتش را تغییر می‌دهد و زندگی‌ عادی او را ارضا نمی‌کند تا این‌که هوس دست یافتن به ناممکن‌‌ها می‌کند.

کالیگولا نمایشنامه‌ای در عین قوی و کامل بودن، کوتاه است که نه بر اساس افسانه‌ها بلکه بر اساس رخدادهای حقیقی نگارش شده و از نظر من کامو برای نگارشش چیزی کم نذاشته و ضمنا نباید از ترجمه‌ی خوب آقای نجفی هم بگذرم که بار دگر پس از خانواده‌ تیبو باید او را ستایش کنم.

نقل‌قول نامه
"این مردن است که وحشتناک است، نه خودِ مرگ"

"من دیوانه نیستم و حتی هیچ‌وقت این‌قدر عاقل نبوده‌ام. منتها، یک‌دفعه حس کردم که احتیاج به ناممکن دارم. دنیا به این صورت که هست مرا ارضا نمی‌کند."

"مضحک است. وقتی که من کسی را نمی‌کشم خودم را تنها حس می کنم. زنده‌ها برای پر کردن دنیا و بیرون راندن ملال کافی نیستند. همین که شما همگی اینجا جمع می‌شوید من چنان خلائی حس می‌کنم که نمی‌شود به آن نگاه کرد. فقط میان مرده‌ها احساس آسودگی می‌کنم."

کارنامه
اگر امکانش وجود داشت به جای پنج، شش ستاره برایش منظور می‌کردم، عالی بود و خواندنش را به همه‌ی دوستان کتاب‌خوانم پیشنهاد می‌کنم.

دانلود نامه
فایل پی‌دی‌اف کتاب با ترجمه‌ی آقای ابولحسن نجفی به زبان فارسی را درکانال تلگرام آپلود نموده‌ام، در صورت نیاز می‌توانید آن را از لینک زیر دانلود نمایید:
https://t.me/reviewsbysoheil/463

دوم آذرماه یک‌هزار و چهارصد و یک
        

9

نرگس

نرگس

1403/2/31

این یادداشت مربوط به نسخۀ دیگری از این کتاب است.

          سخت‌خوان اما شیرین و جذاب. نمایشنامه‌ای که وقتی شروع میکنی نمیتونی بذاریش کنار (≖ᴗ≖).

این نمایشنامه بر اساس شخصیت تاریخی «کالیگولا» که سومین امپراطور روم بوده نوشته شده اما جنبه‌ی فلسفیش خیلی بیشتر از جنبه‌ی تاریخیش هست و البته که تفاوت‌های اندک تاریخی هم داره.
کامو این نمایشنامه رو در سال ۱۹۳۸ نوشته ولی چون خیلی حساس بوده، سال ۱۹۴۵ روی صحنه برده و تو این فاصله چندین بار ویرایشش کرده! حتی میخواسته خودش نقش اصلی رو بازی کنه(‧_‧).

پرده‌ی اول اینطور شروع میشه که دروسیلا، خواهر کالیگولا مُرده. کالیگولا به محض اینکه با جنازه‌ی خواهرش روبه رو میشه دگرگون میشه. حقیقت مرگ مثل پُتک توی سرش می‌خوره و اون رو به کُمای فکری میکشونه. درین حد که امپراطور مملکت، سه روز میره نیست و نابود میشه تو دشت و دمن! 
بعد ازین سه روز خودش برمیگرده ولی دیگه اون کالیگولای قبلی نیست! یکی از خدمتکارانش میگه ما نگران سلامتت بودیم! میگه: سلامتم از تو تشکر میکنه😂 (این حاضر جوابیه جذاب رو تو کل نمایشنامه داریم). و بعد از خوش و بش اولیه اوضاع مملکت رو دوباره به دست میگیره اما با طرز فکر جدید!
پرده‌ی دوم هم به روایت ادامه‌ی امپراطوریش می‌پردازه، منتها با گذشت سه سال!

تقریبا نمایشنامه طولانی و سنگینی بود که پیشنهاد میکنم برای تموم کردنش عجله نکنین≧^◡^≦

بنظر من درونمایه‌ی اصلی نمایشنامه بیهودگی و پوچی زندگی بود. 🌱انسان‌ها میمیرند ولی شاد نیستند.
کامو تعریف آزادی، عشق، خیانت، رو زیر سوال میبره. یعنی مفهومی نیست که به چالش نکشه😅. تو هر خطش شمارو به فکر وامیداره و همینش رو خیلی دوست داشتم.
اما امتیازی که ازش کم کردم به این خاطره که مکالماتش خیلی سنگین و فلسفیه و حالت نمایشیش رو کم کرده بود.

مثل اینکه ازین نمایش‌نامه چندتا اقتباس هم بوده که آخریش در سال ۹۴ به کارگردانی آقای غنی‌زاده و به مدت ۳ساعت بوده. حیف که ندیدمشون :(
یک فیلمم از روی این نمایشنامه ساخته شده که طبق تحقیقات من اصلا وفاداری نداشته چه به روایت تاریخی و چه به این نمایشنامه و فقط سعی کرده جنبه‌ی انحرافات جنسی کالیگولارو بزرگنمایی کنه🫠🤦🏻‍♀️.

من این نمایشنامه رو با ترجمه‌ی آقای ابوالحسن نجفی خوندم و راضی بودم :)



⚠️❌ احتمال لو رفتن داستان:
فکر می‌کنم کامو هم بخاطر زندگی سختی که داشته، بیشتر آثارش این سختی رو بروز میدن. مثل سارتر.
اما فلسفه‌شو دوست داشتم.
از نظرش کالیگولا خوشبخت نبود، چون: 
۱.دنبال جاودانگی بود و هرچقدر بیشتر به دنبال جاودانگی باشی، بدبخت‌تری چون بهش نمیرسی.
۲.عقیده‌اش اینه که پوچی زندگی بخاطر مرگه! و با خودکشی به سمت منشأ این پوچی میری. پس باید طغیان کنی و زندگی کنی.
و خودکشی اطاعت محضه از پوچی.

یکی از نکات جالبش برام این بود که کسی قطعی نمیگفت که کالیگولا مجنونه! کارهاشو استدلال منطقی می‌کرد. اما توطئه‌گرا در نهایت بخاطر «از بین نرفتن معنی زندگی» کشتنش..

کالیگولا چقدر نمادین بود<(' .' )>
نماد آزادی حقیقی..
نماد تاریکی وجودمون و کارهایی که میتونیم بکنیم! و دوستش نداریمو انکارش می‌کنیم.

 کائوسونیا هم نماد انسان‌های ساده‌ای که هیچ آرزویی ندارن و کوچکترین انتظاری ندارن و اعتراضم نمیکنن.

و در نهایت: من زنده‌ام.
یعنی من نیستم اما حقیقت تغییری نمیکنه..
        

38

این یادداشت مربوط به نسخۀ دیگری از این کتاب است.

"من زنده‌ا
          "من زنده‌ام، من می‌کشم. من قدرت سرسام‌آور خدای نابودکننده را به کار می‌برم که قدرت خدای آفریننده، در مقابل آن، تقلید مسخره‌ای بیشتر نیست. این است خوشبخت بودن. خوشبختی همین است، همین رهایی طاقت‌فرسا، همین تحقیر نسبت به هرچه که هست، همین خون و نفرت دور و برم، همین تنهایی بی‌نظیر مردی که سرتاسر زندگیش را در پیش چشم دارد، همین شادی بی‌حد و حصر قاتلی که کیفر نمی‌بیند، همین منطق قهاری که زندگی مردم را خرد می‌کند، که تو را خرد می‌کند، کائسونیا، تا عاقبت، آن تنهایی جاوید را که آرزو دارم کامل کنم. "

نمایش‌نامه کالیگولا، بر اساس سرگذشت سومین امپراطور روم است که جزو وحشتناک‌ترین پادشاهان تاریخ از آن یاد می‌شود. بر اساس منابع تاریخی، کالیگولا، با خواهران خود بی‌پرده رابطه‌جنسی داشت و سر پدران را مقابل پسران می‌برید.
شروع داستان، که از نظر تاریخی تقریبا دقیق است، با برگشتن کالیگولا به کاخ، بعد از اینکه به دلیل مرگ خواهرش ناپدید شده بود آغاز می‌شود. او که حالا، دچار نوعی جنون شده، حرف از به دست آوردن ماه می‌زند، تا شاید آزادی‌اش را به دست بیاورد؛ مگر در عقیده او آزادی همان ممکن کردن ناممکن‌ها نبود؟
در پرده دوم، کالیگولا دیگر تبدیل به یک مستبد کور ذهن شده است که عبایی از هیچ‌کاری ندارد؛ و البته نیاز به هیچ دلیلی برای ارتکاب جنایت! 
جالب‌ترین شخصیت از نظر من، کرئاست؛ شخصی که می‌خواهد تنها زندگی کند و خوشبخت باشد و این مسئله، انگیزه‌ای حتی بیشتر نسبت به بزرگ‌زادگان تحقیر شده و یا اسکیپون که پدرش دست کالیگولا کشته شده به او می‌دهد تا کالیگولا را از سر راه بردارد. 
کالیگولا بعد از مرگ دروسیلا می‌فهمد "آدم‌ها می‌میرند ولی خوشبخت نیستند" او شاید خوشبختی خود را در آزاد بودن می‌دید، آزادی‌ای که در پایان، پس از آن‌همه جنایت، فهمید نه آنرا به دست آورده و نه توانسته حتی قدمی به سمت ماه بردارد.

"من باید به آن ها یک هدیه شاهانه بدهم، هدیه برابری همه انسان ها. و وقتی همه در یک سطح قرار بگیرند، هنگامی که نا ممکن به زمین بیاید و ماه در دستان من قرار گیرد، شاید بعد از آن من به موجودی بهتر تبدیل شوم و جهان تازه شود، پس از آن است که دیگر آدم ها نخواهند مرد و شاد خواهند بود."
        

20