مهرنوش

مهرنوش

@mehroo

64 دنبال شده

60 دنبال کننده

                بس، که آزاد خواهم شد
 از تکرارِ هجاهای همهمه
 در کشاکشِ این جنگِ بی‌شکوه.
              

یادداشت‌ها

مهرنوش

مهرنوش

1403/4/12

        اگه بخوام ۱۰ رمان برتر ایرانی معرفی کنم، این رمان قطعا جزوشونه
رمانی که علیزاده در هفت سال نوشت

 وقتی این رمان رو شروع می‌کردم بیشتر به خاطر شناخت دقیق‌تر این «پری کوچک غمگین» و رازآلود بود. اما واقعا خود رمان جذابیتی به همون اندازه برام پیدا کرد.

 برای منی که علاقه‌م به نوشته‌هایی با شخصیت‌های محدود و توصیفات کمه، این‌که چنین اثری باز هم برام جذاب بود، یعنی نویسنده کارشو خوب انجام داده.
کلمات انگار با پنس کنار هم چیده شدند. گاهی توصیفات ان‌قدر دقیق و رنگارنگ و خاص بود که گویی تابلوی نقاشی بودند تا چند سطر جمله.
 (به نقل از اطرافیان، غزاله دایره لغات خیلی وسیعی داشت‌. به حدی که سپانلو در مستند «محاکات» ذکر می‌کنه که بارها در اشعارش از نظرات علیزاده بهره گرفته)


 از دیگر نقاط قوت این رمان شخصیت‌پردازی قوی‌، علی‌رغم تعداد زیاد شخصیت‌ها بود.
نویسنده موفق شده بود برای هر شخصیت یک هویت مجزا بسازه و کاری کنه که مثل یک انسان واقعی بهشون عاطفه پیدا کنیم.
 چیزی که خیلی نظرمو جلب کرد سیر تغییر شخصیت‌ها در طول داستان و عوض شدن احساسات و قضاوت‌های ما نسبت به هر کدوم از این افراد بود و بخش دوم که به گذشته هر کدام از «قهرمان‌»ها می‌پرداخت، برای من یکی از جالب‌ترین بخش‌های کتاب بود.

وقتی کتاب رو می‌خوندم مدام با خودم می‌پرسیدم چه‌طور تونسته دچار تکرار شخصیت‌ها و تک‌صدایی نشه و دیدگاه‌های متخلف و به این اندازه کارکتر‌هایی جدا از وجود و ذهن خودش بسازه و خب شاید بررسی زندگی اعیانی غزاله و حضور همیشگی آشپز و خیاط و... در خانه‌اش برای فرار از احساس تنهایی‌، بتونه تا حدی جواب این سوال رو بده.

نکته جالب دیگه نوع نگارش رمانه،‌ غزاله با  چشم‌ها رو با چشم‌بندی سیاه می‌بست، در تصورات خودش غرق می‌شد ، مدتی بعد به حرف می‌آمد و منشی کنار تختش شروع به نوشتن می‌کرد.

«سلمی الهی» تو مصاحبه‌ای اشاره کرده، مادرش گاهی به حدی در شخصیت‌های مختلف داستان غرق می‌شد که لحن و صدایش با قرار گرفتن در پوسته هر کدام از قهرمان‌ها تغییر می‌کرده.

غزاله اهل ادبیات کلاسیک و به‌خصوص ادبیات روس بود، که تاثیراتشو در رمان خانه ادریسی‌ها هم می‌شه دید.


حالا یه‌کم بیشتر بپردازیم به این رمان:

خانه‌ی ادریسی‌ها یکی از سیاسی‌ترین آثار داستانی ایرانه.
این رمان با توصیفی از یک خانه اشرافی بزرگ و قدیمی در عشق‌آباد شروع می‌شه، که حالا از آن تجملات و افراد خاندان، فقط ۴ نفر باقی مانده‌‌اند.
خانم ادریسی بزرگ و دخترش «لقا» و نوه پسری‌ش «وهاب» و خادم باوفایشان «یاور» که هرکدام به‌گونه‌ای در انزوای خود دست و پا می‌زنند. و البته خاطرهٔ پررنگ دختر زیبا و فوت‌شدهٔ خانم ادریسی «رحیلا»، که مدام در خاطرات وهاب برای ما در هاله‌ای از رمز و راز و زیبایی و عطر کشمیر توصیف می‌شود.

در بیرون خانه نیز به تازگی انقلاب بولشویکی به پیروزی رسیده و خانه خاندان ادریسی هم به عنوان خانهٖ عمومی برای سکونت بعضی از «قهرمان‌»ها (لقبی برای افراد طبقه کارگر)، انتخاب و به صورت اشتراکی بین خانواده و انقلابیون تقسیم می‌شه. که البته این‌‌بار با حکمرانی قشر ضعیف بر طبقه بورژوا :)

اضافه شدن شخصیت‌های متعدد و ایفای نقش پررنگ هر کدوم و اثری که شخصیت‌های افزوده‌شده بر این چهار شخصیت اصلی می‌ذارن، چارچوب کلی داستان رو شکل می‌ده.

این کشش و تقابل بین مردم معمولی و آخرین بازماندگان اشرافیت و کم‌کم به درک یک‌دیگر رسیدن و گویی جمع شدن اضداد و فهم مفهوم انسانیت و درد و رنج مشترک در سراسر این اثر به خوبی بسط داده شده.

 گفتگوهای بین وهاب با افراد «آتش‌خانهٔ مرکزی» و جوانان تندروی انقلابی، به خوبی کاربرد غلط از ایدئولوژی‌های خوب را نشان داده و این‌که چه‌گونه نظریاتی که قراره آرمان‌شهر بسازند، می‌تونن منجر به پادآرمان‌شهر بشن.

خوندن این رمان رو خیلی زیاد توصیه می‌کنم و اگه با توصیفات و حجم زیاد میونه خوبی ندارید هم می‌تونین با صدای «سلمی الهی» دختر غزاله و بیژن، این کتاب رو گوش بدین
حتی اگه پنجاه صفحه اولش هم جذبتون نکرد یا احساس سردرگمی کردید بهش زمان بدید مطمئنم پشیمون نخواهید شد :)

و اگه خواستید بیشتر درباره غزاله علیزاده بدونید، پادکست «چنین شد»، شماره پانزدهم قویا سفارش می‌شه.
همچنین مستند «محاکات» ساخته پگاه آهنگرانی 
      

21

مهرنوش

مهرنوش

1403/3/14

         بین خوندن و نخوندن، حتما خوندن رو پیشنهاد می‌کنم. به خوبی بهترین کاراش نیست اما حتی کارای متوسط اشمیت برای من از خیلیای دیگه بهتره.
 موضوع کتاب خیلی جالب بود. درباره یه نوجوون که دیگه نمی‌خواد زندگی کنه و قصد خودکشی داره، همون موقع یه هنرمند پیدا می‌شه که بهش پیشنهاد می‌ده به جای اینکه جسمی و روحی خودش رو نیست کنه، تبدیل به یه اثر هنریِ زنده بشه و تمام حقوق فردی‌ش رو به اون هنرمند واگذار کنه. 
 باقی رمان، ما درباره احساسات اون شخص و زندگی جدیدی که براش خلق شده  و افراد دیگه‌ای که وارد زندگی‌ش می‌شن و تاثیراتی که روی اون می‌ذارن، مواجه می‌شیم و شاید خوندنش برای کسی که از خودش، شرایطش، خانواده‌ش، ظاهرش و... خیلی چیزای دیگه ناراضیه  مفید باشه. چون یکی از درسای مفید این رمان اینه که چیزی که شاید برای تو فاجعه به‌نظر بیاد برای خیلیای دیگه زیبایی و مزیت محسوب می‌شه. پس زود جا نزن.
صادقانه بگم خیلی وقت بود این کتاب رو شروع کرده بودم اما اواسطش نمی‌دونم چی شد که رها کردم تا اینکه امروز سر فرجه امتحان تاریخ تصمیم گرفتم تمومش کنم و راضی هم هستم.😁 وسطاش ممکنه یه‌کم ملال‌آور باشه نسبت به موضوع جالب اولش،  اما با یه‌کم صبر دوباره نقش اول از اون شرایطی که توشه آگاه‌تر می‌شه و تصمیماتی می‌گیره که این‌دفعه خودش فاعله و نه صرفا یه مطیعِ تابع شرایط. آدمای درستی هم وارد زندگی‌ش می‌شن که اهمیت محیط و جایی که توش نفس می‌کشی رو در باور داشتن به خودت یادآور می‌شن. (همه تغییرات صرفا درونی نیست ما گاهی نیاز به یه منجی داریم تا از همون درون هم بتونیم تغییر کنیم)
 بخشای آخرش هم ما یه محاکمه جالب داریم که جزو بخشای موردعلاقه منه
در کل نسبت به این حدود ۲۰۰ صفحه و وقتی که آدم می‌ذاره ارزشش رو داره. دیالوگ‌های خیلی خاصی هم نداره که بخوای زیرش خط بکشی. قلمش همون اشمیت همیشگیه، روون و گیرا. ب نگاه و ته مایه فلسفی‌ای که تو کاراش هست 

در آخر هم یه بخش کوتاهی از کتابو می‌ذارم 

ـ چرا فکر می‌کنی که این‌قدر بی‌ارزش هستی؟
+فکر نمی‌کنم. واقعیت دارد من به هیچ‌چیز شبیه نیستم.
ـ شاید فقط به خودت شبیهی.

      

9

مهرنوش

مهرنوش

1403/2/11

        داستان یک استاد منزوی و الکلی ادبیات(فرانک)و زنی سرزنده و عامی(ریتا) که مشتاقانه به دنبال اینه که "همه‌چیز "رو یاد بگیره.
نمایشنامهٔ ۷۲ صفحه‌ای که بعد از مدت‌ها باعث شد موقع خوندنش اصلا حواسم پرت نشه و خودم رو تو اتاق کار فرانک حس کنم و در کنارش با کلی کتاب و نمایشنامه دیگه آشنا بشم.

سبک و روشی که داستان پیش می‌ره کاملا مکالمه‌محوره و اگه «سه‌شنبه‌ها با موری» رو خونده باشید دقیقا مثل اون، در ملاقات‌های متعدد روایت می‌شه.
بحثای ادبی و دو شخصیت داستان، هر دو به گونه‌ٔ خودشون جالب بودن. نقطه نظرات یک استاد نقد ادبی در تقابل با نگاه شخصی و احساساتی دختر و به تعادل رسیدن این دو دیدگاه...
و چیزی که خیلی دوسش داشتم اون چند صفحه‌ای بود که به جوگیری کسایی که یه‌کم از ادبیات و هنر سر درمیارن اشاره کرده بود :) 
"فرانک" نگاه کشاورز به یک گیاه رو به شاگردش داشت و نه یک صنعتگر. استادی بود که قدم‌به‌قدم تا قله کوه همراهی‌ت می‌کرد تا اینکه‌ از بالای قله روش رسیدنو برات دیکته کنه.چیزی که همیشه ازش بیم داشت این بود که در فرایند حرفه‌ای شدنِ "ریتا"، روحیه خاص اون دختر رو تغییر بده و شکل *همه* بشه. 
      

14

باشگاه‌ها

این کاربر هنوز عضو باشگاهی نیست.

لیست‌ها

این کاربر هنوز لیستی ایجاد نکرده است.

بریده‌های کتاب

نمایش همه
بریدۀ کتاب

صفحۀ 99

ریچارد سوم: رفیق‌استاد! چرا می‌خواستی از من یه شخصیت مثبت بسازی؟ میرهولد:چون تو نشانهٔ شری بدون بار ایدئولوژی. تو یه قدرت سیاهی و این نشانه شر خالصه. تو برای رسیدن به قدرت می‌کُشی نه برای رسیدن به یه آرمان‌شهر. از هم‌دست‌ها و قربانیات انتظار نداری برای جنایت‌هات ستایشت کنن. در آن واحد حال‌بهم‌زنی ولی از خودت خدا نمی‌سازی، به دوستی و عشق تظاهر نمی‌کنی. تو وحشی‌گری رو به حیله‌گری اضافه می‌کنی. تو نشانهٔ چیزی هستی که انسان از دست داده، شر مستقیمِ خالصانه و صادقانه. امروز، شر فقط نمی‌خواد جمعیت رو زیر سلطه‌ش دربیاره، می‌خواد جمعیت ستایشش هم بکنن. شر امروزی به این راضی نمی‌شه که بشینه تو کاخش و به دنیا حکومت کنه، می‌خواد تو سر مردم هم باشه و اون‌ها رو از درون کنترل کنه. شر امروزی از طاعون زمان تو هم بدتره. می‌کشه تا ترس تو دل آدم‌هایی بندازه که حتی به طغیان فکر هم نمی‌کنن. شر امروزی اون‌قدر سمجه که به همه‌جا نفوذ می‌کنه و حتی جنین‌ها هم دچارش می‌شن.

6

فعالیت‌ها

فعالیتی یافت نشد.