کالیگولا

کالیگولا

کالیگولا

ئەلبێر کامۆ و 1 نفر دیگر
4.0
134 نفر |
35 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

3

خوانده‌ام

251

خواهم خواند

80

ناشر
مانگ
شابک
9786008912958
تعداد صفحات
158
تاریخ انتشار
1400/1/2

توضیحات

        ئەلبێر کامۆ، لەم شانۆنامەیەدا ڕووداوە مێژووییەکانی تەنیا وەک ئێسکبەندێک وەرگرتووە، هیچ ئامانجێکی ئەوەی نەبووە ڕووداوێکی مێژوویی یان ژیاننامەی کەسێکی مێژوویی بخاتە سەر شانۆ. بە گشتی هیچ پێوەندییەکی مێژوویی ئامانجی ئەم شانۆنامەیە نییە، بەڵکوو یەکەم و کۆتایی ڕوانین و فەلسەفەی نووسەر، نیشان‌دانی بێهوودەییە بە زمانی دراما. ئەم شانۆنامەیە لە چوار پەردە پێک‌هاتووە. پەردەی یەکەم: هۆشیاربوونەوەیە بەرانبەر بە بێهوودەیی ژیان؛ پەردەی دووهەم: نیشان‌دانی یارییەکی خەمبار و تۆقێنەرە؛ پەردەی سێهەم: تایبەتە بە پیلانگێڕی؛ پەردەی چوارەم: تایبەتە بە کۆتایی زۆردار و دیسپۆتێکێک.
      

پست‌های مرتبط به کالیگولا

یادداشت‌ها

          ذهن من یه ویژگی مریض گونه(از نظر خودم)داره که بین خیلی از کتاب هایی که میخونم،فیلم و سریال هایی که می‌بینم و حتی اتفاقاتی که دنیای ورزش و علی‌الخصوص فوتبال میفته ارتباط برقرار میکنه.چی بگم،مغز منم اینحوریه دیگه🤷🏻‍♂️😅
حدودا سال ۲۰۰۵،تیم اینترمیلان ایتالیا یک مهاجم برزیلی عالی داشت به اسم آدریانو.آدریانو آمار فوق العاده‌ای داشت.هر موقعیت گل رو به راحتی گل میکرد تا اینکه تلفن زنگ خورد...
پشت تلفن خبر مرگ پدرش رو شنید و به کل نابود شد و هیچوقت به سایه گذشته خودش هم نرسید،حتی وارد باندهای قاچاقچی مواد مخدر برزیل هم وارد شد.
حالا چه ربطی به کالیگولا داشت؟
داستان از جایی شروع میشه که کالیگولا،قیصر روم،خواهر خودش رو که در واقع معشوقه خودش هم هست از دست میده و کالیگولا به نکته‌ای میرسه که:مرگ هم وجود داره،پس چرا زندگی کنم؟ و ((همه مردم می‌میرند ولی خوشبخت نیستند.))
در واقع به یک پوچی میرسه و تنها خواسته اش اینکه که به قدرت ناممکن برسه در حدی که مرگ و زندگی مردمان سرزمینش هم دست اون باشه.محتوای این کتاب خیلی وابسته به کتاب اسطوره سیزیف هم هست.

در افسانه سیزیف، کامو دو واکنش متداول نسبت به ابسوردیسم را رد می‌کند. واکنش اول که «خودکشی فیزیکی» نام دارد، به نوعی اطاعت محض از پوچی است. انسانی که معنایی در زندگی نمی‌بیند، بهتر است به زندگی خود پایان دهد. کامو همچنین چیزی که خودش از آن به عنوان «خودکشی فلسفی» نام می‌برد را هم رد می‌کند. این رویکرد بر این باور است که به منظور این که به نتیجه‌گیری پوچ گرایانه نرسیم، بهتر است کلا در مورد این مسائل تفکر نکنیم.
آلبر کامو، درباره کالیگولا می‌نویسد:

کالیگولا مردی است که شور زندگی او را تا جنون تخریب پیش می‌راند. مردی که از بس به اندیشه خود وفادار است وفاداری به انسان را از یاد می‌برد. کالیگولا همه ارزش‌ها را مردود می‌شمارد. اما اگر حقیقت او در انکار خدایان است، خطای او در انکار انسان است. این را ندانسته است که چون همه چیز را نابود کند ناچار در آخر خود را نابود خواهد کرد. این سرگذشت انسانی‌ترین و فجیع‌ترین اشتباهات است.

خلاصه که بخونیدش.✌🏻✌🏻

بخشی از کتاب:📚از دست دادن زندگی چیزی نیست و هر وقت که لازم باشد من این شهامت را خواهم داشت. اما از دست رفتن معنای زندگی و نابود شدن انگیزه هستی، این است آنچه تحمل‌کردنی نیست. نمی‌شود بی‌انگیزه زندگی کرد.
        

14

          ضیافت آشتی‌کنان من با کامو به صرف ماکارون و شاتو دیکم.
عجب نمایشنامه‌ای بود!!!
کالیگولا قیصر روم است و هرچند در ابتدای فرمانروایی‌اش انسانی عادل و هوشمند بود، به تدریج قدرت شخصیتش را تغییر می‌دهد و زندگی‌ عادی او را ارضا نمی‌کند تا این‌که هوس دست یافتن به ناممکن‌‌ها می‌کند.

کالیگولا نمایشنامه‌ای در عین قوی و کامل بودن، کوتاه است که نه بر اساس افسانه‌ها بلکه بر اساس رخدادهای حقیقی نگارش شده و از نظر من کامو برای نگارشش چیزی کم نذاشته و ضمنا نباید از ترجمه‌ی خوب آقای نجفی هم بگذرم که بار دگر پس از خانواده‌ تیبو باید او را ستایش کنم.

نقل‌قول نامه
"این مردن است که وحشتناک است، نه خودِ مرگ"

"من دیوانه نیستم و حتی هیچ‌وقت این‌قدر عاقل نبوده‌ام. منتها، یک‌دفعه حس کردم که احتیاج به ناممکن دارم. دنیا به این صورت که هست مرا ارضا نمی‌کند."

"مضحک است. وقتی که من کسی را نمی‌کشم خودم را تنها حس می کنم. زنده‌ها برای پر کردن دنیا و بیرون راندن ملال کافی نیستند. همین که شما همگی اینجا جمع می‌شوید من چنان خلائی حس می‌کنم که نمی‌شود به آن نگاه کرد. فقط میان مرده‌ها احساس آسودگی می‌کنم."

کارنامه
اگر امکانش وجود داشت به جای پنج، شش ستاره برایش منظور می‌کردم، عالی بود و خواندنش را به همه‌ی دوستان کتاب‌خوانم پیشنهاد می‌کنم.

دانلود نامه
فایل پی‌دی‌اف کتاب با ترجمه‌ی آقای ابولحسن نجفی به زبان فارسی را درکانال تلگرام آپلود نموده‌ام، در صورت نیاز می‌توانید آن را از لینک زیر دانلود نمایید:
https://t.me/reviewsbysoheil/463

دوم آذرماه یک‌هزار و چهارصد و یک
        

6

نرگس

1403/2/31

          سخت‌خوان اما شیرین و جذاب. نمایشنامه‌ای که وقتی شروع میکنی نمیتونی بذاریش کنار (≖ᴗ≖).

این نمایشنامه بر اساس شخصیت تاریخی «کالیگولا» که سومین امپراطور روم بوده نوشته شده اما جنبه‌ی فلسفیش خیلی بیشتر از جنبه‌ی تاریخیش هست و البته که تفاوت‌های اندک تاریخی هم داره.
کامو این نمایشنامه رو در سال ۱۹۳۸ نوشته ولی چون خیلی حساس بوده، سال ۱۹۴۵ روی صحنه برده و تو این فاصله چندین بار ویرایشش کرده! حتی میخواسته خودش نقش اصلی رو بازی کنه(‧_‧).

پرده‌ی اول اینطور شروع میشه که دروسیلا، خواهر کالیگولا مُرده. کالیگولا به محض اینکه با جنازه‌ی خواهرش روبه رو میشه دگرگون میشه. حقیقت مرگ مثل پُتک توی سرش می‌خوره و اون رو به کُمای فکری میکشونه. درین حد که امپراطور مملکت، سه روز میره نیست و نابود میشه تو دشت و دمن! 
بعد ازین سه روز خودش برمیگرده ولی دیگه اون کالیگولای قبلی نیست! یکی از خدمتکارانش میگه ما نگران سلامتت بودیم! میگه: سلامتم از تو تشکر میکنه😂 (این حاضر جوابیه جذاب رو تو کل نمایشنامه داریم). و بعد از خوش و بش اولیه اوضاع مملکت رو دوباره به دست میگیره اما با طرز فکر جدید!
پرده‌ی دوم هم به روایت ادامه‌ی امپراطوریش می‌پردازه، منتها با گذشت سه سال!

تقریبا نمایشنامه طولانی و سنگینی بود که پیشنهاد میکنم برای تموم کردنش عجله نکنین≧^◡^≦

بنظر من درونمایه‌ی اصلی نمایشنامه بیهودگی و پوچی زندگی بود. 🌱انسان‌ها میمیرند ولی شاد نیستند.
کامو تعریف آزادی، عشق، خیانت، رو زیر سوال میبره. یعنی مفهومی نیست که به چالش نکشه😅. تو هر خطش شمارو به فکر وامیداره و همینش رو خیلی دوست داشتم.
اما امتیازی که ازش کم کردم به این خاطره که مکالماتش خیلی سنگین و فلسفیه و حالت نمایشیش رو کم کرده بود.

مثل اینکه ازین نمایش‌نامه چندتا اقتباس هم بوده که آخریش در سال ۹۴ به کارگردانی آقای غنی‌زاده و به مدت ۳ساعت بوده. حیف که ندیدمشون :(
یک فیلمم از روی این نمایشنامه ساخته شده که طبق تحقیقات من اصلا وفاداری نداشته چه به روایت تاریخی و چه به این نمایشنامه و فقط سعی کرده جنبه‌ی انحرافات جنسی کالیگولارو بزرگنمایی کنه🫠🤦🏻‍♀️.

من این نمایشنامه رو با ترجمه‌ی آقای ابوالحسن نجفی خوندم و راضی بودم :)



⚠️❌ احتمال لو رفتن داستان:
فکر می‌کنم کامو هم بخاطر زندگی سختی که داشته، بیشتر آثارش این سختی رو بروز میدن. مثل سارتر.
اما فلسفه‌شو دوست داشتم.
از نظرش کالیگولا خوشبخت نبود، چون: 
۱.دنبال جاودانگی بود و هرچقدر بیشتر به دنبال جاودانگی باشی، بدبخت‌تری چون بهش نمیرسی.
۲.عقیده‌اش اینه که پوچی زندگی بخاطر مرگه! و با خودکشی به سمت منشأ این پوچی میری. پس باید طغیان کنی و زندگی کنی.
و خودکشی اطاعت محضه از پوچی.

یکی از نکات جالبش برام این بود که کسی قطعی نمیگفت که کالیگولا مجنونه! کارهاشو استدلال منطقی می‌کرد. اما توطئه‌گرا در نهایت بخاطر «از بین نرفتن معنی زندگی» کشتنش..

کالیگولا چقدر نمادین بود<(' .' )>
نماد آزادی حقیقی..
نماد تاریکی وجودمون و کارهایی که میتونیم بکنیم! و دوستش نداریمو انکارش می‌کنیم.

 کائوسونیا هم نماد انسان‌های ساده‌ای که هیچ آرزویی ندارن و کوچکترین انتظاری ندارن و اعتراضم نمیکنن.

و در نهایت: من زنده‌ام.
یعنی من نیستم اما حقیقت تغییری نمیکنه..
        

32

          این نمایش بر پایه زندگی کالیگولا، سومین امپراتور روم نوشته شده‌ که در ۲۱ سالگی بر تخت امپراتوری نشست و در سال ۴۱ میلادی کشته شد. 
البته کامو، برداشتی خاص از زندگی این امپراتور جوان داشته‌است. 
نمایش نشان می‌دهد که کالیگولا، امپراتور جوان رومی،
با مرگ خواهرش، دروسیلا، که معشوقه‌اش نیز بود، دچار پریشان‌احوالی می‌شه. در بیان حوادث از دیدگاه کامو، کالیگولا نهایتاً به‌طور عمد زمینه قتل خودش رو فراهم می‌کنه.

بعد از مرگ خواهر، کالیگولا که به حقیقت مرگ آگاه شده و حکومت وحشت رو آغاز می‌کنه:
مرگ سایه خود را بر سر اطرافیان کالیگولا می‌گستراند. دیگر هیچ‌کس، جز تنی چند که با راستی زندگی می‌کنند بر فردای خود ایمن نیست. 
کالیگولا که اینک قدرت مطلق در اختیار اوست با پوچی درمی‌افتد. هربار که ابرمردی بر تخت می‌نشیند محنت و آزمون بزرگی برای خلق آغاز می‌شود.
 
پ.ن۱: احتمالا تو نسخه های الان،سانسور زیاد داشته باشه.

پ.ن۲: من یه نسخه خیلی قدیمی شو خوندم،انقدر که توی مشخصات نشر نوشته بود خیابان شاهرضا روبروی دانشگاه تهران :)

پ.ن۳: کپشنِ معرفی، کاملا از ویکی‌پدیا کپی شده. 
پ.ن۴: پی‌نوشت ۳ درجهت رعایت کپی‌رایت بود 😌

        

1

زهرا🌿

1403/2/28

          مردی به دنبال ماه!

کالیگولا، نمایشنامه‌ای عجیب و پر از ابهام اما جذاب و گیرا!

ابهام به دلیل شخصیت نویسنده اش و گیرا به دلیل داستانش... بیشتر و پیش‌تر از هرچیزی شخصیت کامو برایم قابل توجه بود.
با خواندن ۱۰صفحه ی ابتدایی در پی این برآمدم که درباره‌ی شخصیت خود نویسنده  تحقیق کنم.
چند کتابی از کامو خوانده بودم اما به فکرم نرسیده بود که بخواهم عمیقا بررسی کنم.

📌تقریبا در تمامی نوشته های کامو، نشانه هایی از اعتراض به سیاست های جنگ دیده میشود.
آلبرکامو در جنگ جهانی اول پدرش را از دست داد و در فقر رشد کرد.
اما اعتراض اصلی جایی دیده میشود که در لفافه کالیگولا، فرمانروای دیوانه را به خون‌خوارِ حقیقیِ وقت مبدل میکند و کالیگولا را در نقش هیتلر جا میزند.
بزرگ‌زاده های فرهیخته و شاعر و تحصیلکرده و مدبر را فرومایه میداند و نشان میدهد که اگر مردم جان و مال و اختیار و خاک خود را به غارتگری چون او، بدهند چه اتفاقی ممکن است رخ دهد!!

📌اما چیزی که برایم جالب بود رفتار ضد و نقیص کامو است‌.
کامو دقیقا سایه ی سارتر است اما با تفاوتهایی...
سارتر خود را از پرچمداران  اگزیستانسیالیم میداند و براین عقیده استوار است.
علاوه بر اگزیستانسیالیم، نهیلیسم هم در نوشته هایش مشهود است و این را رد نمیکند!!

📌مضاف براین سارتر در خانواده ی مرفهی بزرگ شد و از ابتدا زیر نظر معلمان قرار گرفت.
📌اما کامو؛ نه خود را فیلسوف میداند و نه حتی اگزیستانسیالیت. درحالی که تماما میتوان آثار این عقیده را مشاهده کرد.

به علاوه، آلبرکامو فلسفه را ناشی از سیستم های پیچیده و نظم های طاقت فرسا میداند و برای همین از آن حذر میکند!!

📌کالیگولا با تمام رفتار های عجیبش اما با درصد بالا شبیه کاموی واقعی است با درحه خشونت کمتر (شاید)!
از نظر کامو هیچ چیزی اهمیت ندارد و درنهایتِ هرچیزی؛ پوچی است.

📌اما از طرفی دیگر؛ او را استاد لذت بردن از سادگی های کوچک زندگی میدانند و این رفتارهای متناقص در نوشته هایش هم پیداست!

📌اما وجه تشابه هر دو نفر ( کامو و سارتر ) در پوچ گرایی و آزادی است.
از دوره ی قبل وارد عقاید جدید و متفاوتی نشدیم.

برایم اهمیتی ندارد کامو راجع به عقیده اش چه نظری دارد اما او درحقیقت یک اگزیستانسیالیت است( چقدر نوشتنش سخته! ) 
او به دنبال ممکن کردنِ غیرممکن هاست و این از نظر او یعنی آزادی.

📌مردن یا نمردن فرقی نمیکند اما کشتن برای او جذاب است و او بازی با قدرت را دوست دارد.
قدرت، آزادی، هنر، عشق، فحشا همه و همه برایش یک وسیله ی ابزاری برای رسیدن به آن چیزی ست که او میخواد و آن هم فهماندن پوچی است، دراین راه هرچیز و هرکسی را از میان برمیدارد چون اهمیتی ندارد! 
هرچیزی در خدمت هدف...

📌کالیگولا مانند شخصیت گوتز (نمایشنامه ی شیطان و خدا_ سارتر) دستی بر جایگاه خدا میبرد و خود را تنها خدای آزاد معرفی میکند اما او هم محدودیت هایی را با خود دارد و در مسائلی که قدرت دارد مثل: زنا، تحقیر و کشتن افراط میکند!!

📌در نهایت از نظر من، این شخصیت یک خودکشی روحی انجام داده و برهمه چیز چشم بسته و درهای پوچی و عصیان را باز گذاشته تا بتواند جهانش را دربر بگیرد...

ارزشش را داشت:)
        

64

📝 اخلاق‌گ
          📝 اخلاق‌گرایی کرئا و دست‌های آلودهٔ کایوس

▪️ «کالیگولا»، مشهورترین نمایشنامهٔ آلبر کامو، دربارهٔ سرگشتگی و عصیان یک امپراطور رومی‌‌ست که با پدیدهٔ مرگ و معنای زندگی دست‌وپنجه نرم می‌کند. فلسفه‌ورزی خون‌آلود کالیگولا از زمانی شروع می‌شود که او معشوقه‌اش را از دست می‌دهد و بدین طریق از مرگ سیلی می‌خورد. به نظر می‌رسد کالیگولا مجنون نیست یا جنونش ریشه در تعقل افراطی‌اش دارد. واقعیتی که کالیگولا پس از مرگ معشوقه‌اش با آن مواجه می‌شود، پوچی زندگی و تلاش بیهودهٔ انسان‌ها برای نادیده گرفتن آن است: «آدم‌ها می‌میرند و خوشبخت نیستند.» او تصمیم می‌گیرد از قدرتش برای یادآوری این پوچی به تمام مردم استفاده کند تا همگان آگاه شوند که زندگی بی‌معناست و شبح نیستی و پوچی بر هر تلاشی سایه انداخته است.

▪️ اگرچه کامو به این پوچی باور دارد و بسیاری او را با فلسفهٔ پوچی‌اش می‌شناسند، اما در این نمایشنامه موضعش موضعِ کالیگولا نیست. اگر بخواهیم به دنبال شخصیتی باشیم که بلندگوی افکار کاموست، آن فرد «کرئا» یا «اسکیپیون» است. خودِ کامو در جایی دربارهٔ زندگی می‌گوید: «حال که محکومیم، باید تا سرحد مرگ زیست؛ زیستنی نشأت‌گرفته از آگاهی. چرا که زندگی کردن، بزرگ‌ترین عصیان در مقابل زندگی‌ست!» تجلیِ این شور زندگی‌خواهی در عین باور به پوچی آن را در مناظرهٔ کرئا با کالیگولا می‌بینیم. در صحنهٔ ششم از پردهٔ سوم، کرئا صادقانه می‌گوید که از کالیگولا متنفر نیست، چون می‌داند او نیز مثل دیگران از خوشبختی محروم است؛ اما مجبور است کالیگولا را از میان بردارد، چون او ثبات و امنیت زندگی دیگران را از بین برده و به اصول اخلاقی‌ای که امثال کرئا خود را ملزم به رعایت آن می‌دانند، اعتنایی ندارد. این مناظره ما را به یاد اختلاف میان کامو و سارتر می‌اندازد؛ یا به تعبیری، تقابل اخلاق‌گرایی کامویی با جبرگرایی استالینیستی سارتر!

▪️ لذا دومین مضمون مهم در «کالیگولا»، بحث درباب حدود «آزادی»ست. کالیگولا می‌خواهد به معنای واقعیِ کلمه آزاد باشد و آزادی‌اش را در گرو محدود کردنِ دیگران می‌داند؛ آنجا که به پیشکارش می‌گوید: «من روش‌های زیادی برای اینکه نشان دهم آزادم، در اختیار ندارم. آدم همیشه به بهای محدود کردنِ دیگران می‌تواند آزاد باشد. ناراحت کننده است، اما طبیعی‌ست.» این جملات بیش از هرچیز ما را به یاد اعتقاد سارتر مبنی بر اینکه «جهنم دیگران‌اند» می‌اندازد. از این جهت، تفکرات، سردرگمی‌ها و کنشگری‌های کالیگولا یادآور شخصیت «گوتز» در نمایشنامهٔ «شیطان و خدا» یا جنایت‌طلبی «اورست» در «مگس‌ها» نوشتهٔ سارتر است. با این تفاوت که سارتر داستان شخصیت‌هایش را طوری پیش می‌برد که بر آزادیِ آمیخته با تعدی و جنایت آنان مهر تایید بزند، اما آزادی جنون‌آمیز کالیگولا برای آلبر کامو مورد تایید نیست. این دو نگاه متفاوت شاید بازتاب‌دهندهٔ اولین و مهم‌ترین علت نزاع و اختلاف بین کامو و سارتر است. کامو اگرچه زندگی را پوچ می‌دانست، اما در عمل به اصول اخلاقی انسانی معتقد بود و نمی‌خواست مبارزات سیاسی‌اش او را به فردی مانند استالین تبدیل کند. دیدگاه سارتر اما ناشی از جبرگرایی تاریخی مارکسیسم بود و اعتقاد داشت برای دست یافتن به آزادی کامل طبقات محروم، از آلوده شدن دست‌هامان ناگزیریم. آلبر کامو در «کالیگولا» تبعات چنین عقیدهٔ خطرناکی را نشان می‌دهد و همانطور که در کتاب دیگرش، «شورشی» بیان کرده است، معتقد است آزادیِ مهارنشده، به توتالیتاریسم ختم خواهد شد.

▪️ در مجموع دربارهٔ کالیگولا در مقام درام و نه در مقام یک رسالهٔ سیاسی می‌توان همان سخنانی را بازگو کرد که دیوید زین میرویتز گفته است: درام‌های کامو حرف‌های زیادی برای گفتن دارند، اما جای خالی یک راوی قدرتمند و بازیگردانیِ حرفه‌ای در آن‌ها به چشم می‌آید. او به ندرت در وظیفۀ اصلی یک نمایشنامه‌نویس، یعنی فاصله گرفتن از یک شخصیت و آزاد گذاشتنِ او برای اینکه به سرنوشت واقعی خویش شکل دهد، توفیق می‌یابد... برای همین است که نمایشنامه‌هایش بیشتر مانند یک رسالۀ سیاسی و نه یک نمایشنامه بنا شده و کاموی متفکر به ندرت به کاموی درام‌نویس اجازه می‌دهد که نمایشش را به آن اوج پیش‌بینی‌ناپذیر خود برساند.
        

51

          ستیز با پوچی.
کالیگولا پادشاه روم پس از مرگ خواهرش( معشوقه اش) از کاخ خود می‌گریزد و پس از مدتی برمیگردد اما با تفکراتی تازه...
این کتاب که با خوبی هرچه تمام تر عقیده آلبرکامو رو نمایان می کند ( بزودی در یک پست کامل توضیحش خواهم داد) جزو بهترین آثار کامو و حتی جزو بهترین نمایشنامه های تاریخ نیز هست که با مخاطب کاری می‌کند که هر لحظه آرزو کند کاش در آن دوران می‌زیست که بتواند ببینده این تئاتر باشد.
اگر از مرگ کامو و تئوری های مربوط به چگونگی مرگش اطلاع داشته باشید می‌دونید که خیلی از شواهد نشون می دهند کامو به دست حکومت شوروی به علت انتقاد های شدیدش از این حکومت به قتل رسیده.
 روند حکومت پادشاه روم در این کتاب اشاره کاملی به شوروی و حکومت کمونیست اش دارد و آلبرکامو در به تصویر کشیدن این نوع حکومت کاملا موفق عمل کرده.
در این نمایشنامه حتی مردم هم از قلم تیز و انتقادی کامو در امان نیستند چون این مرد فرانسوی به خوبی افکار پلید انسان را از بدن بی جانش بیرون می کشد تا صرفا نشان دهد برای بسیاری از مردم پول از جان مهم تر است مگر اینکه جان خودشان یا عزیزشان در میان باشد.
یکی دیگر از قدرتنمایی های کامو در این اثر قدرت استدلال های او نیز است ، اینکه چگونه کار های حاکمی به ظاهر دیوانه با استدلال های اون رنگ عقل به خود می گیرد و منطقی حتی گاهی درست به نظر می رسند.
به طور حتم خوندن این شاهکار رو به همه پیشنهاد میکنم.
        

32