معرفی کتاب مادام بواری اثر گوستاو فلوبر مترجم سارا راکی

مادام بواری

مادام بواری

گوستاو فلوبر و 1 نفر دیگر
3.8
223 نفر |
65 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

46

خوانده‌ام

454

خواهم خواند

266

ناشر
یمام
شابک
9786008137948
تعداد صفحات
372
تاریخ انتشار
1397/3/7

توضیحات

        نویسنده در این اثر، به شیوه ای واقع گرایانه، به بررسی نقش فاجعه آفرین مناسبات کالایی در جامعه بورژوایی می پردازد. در این داستان مادام بواری دختر بسیار زیبا و بلندپروازی است که با یک پزشک روستانشین ازدواج می کند . شارل عاشق همسر خود است اما مادام بواری به دنبال هوس بازی های خود رفته و زندگی را به ورطه نابودی می کشاند. بخش عظیمی از داستان حول اختلافات میان ایده آل های خیال بافانه و جاه طلبانه «اِما» و واقعیت های زندگی روستایی او می چرخد، به خصوص که این قضایا او را به سوی دو عشق زناکارانه سوق داده و بدهی های قابل توجهی برایش به همراه می آورند، که سرانجام باعث می شود «اِما» اقدام به خودکشی بکند.
      

پست‌های مرتبط به مادام بواری

یادداشت‌ها

این یادداشت مربوط به نسخۀ دیگری از این کتاب است.

          کتاب جالبی بود سرشار ا ز احساسات؛ چه خانوادگی، چه نوستالژیک، چه اروتیک و چه طبقاتی
در مجموع خیلی تضادهای جالبی رو تصویر می کرد و آشفتگی های ذهن و ارتباطات اجتماعی رو خوب نشون میداد، هرچند به نظر می رسید داستان در طعن ها و همراهی هایی که با مادام بواری داشت قصد داشت تصاویری مقطع از گذاری انسانی در وضعیت اجتماعی رو نشون بده؛ سرنوشت دختری از صومعه تا روستا، از رمان تا زندگی و از روستا تا شهر، ولی برای من، و شاید شرایط اجتماعی ما، قدری کتاب ناهمگون و نامتجانس نشون میداد و البته، من از این عدم قرابت زیاد لذت نبردم!
جذاب ترین بخش کتاب کنایه هایی بود که به خود کتاب باز میگشت: مثلا نقدهای که در لفافه به رمان وارد می کرد و خیال پردازی ها که سرنوشت تباه می کرد تا نسبت های دوگانه ای با شهر که گویا خود فلوبر هم درگیرش بوده
با تصاویر انتهایی داستان می شد عجیب همدل بود و تحقق عینی سبکی از نویسندگی رو دید که در اون، هرچند با شخصیت اصلی داستان به خاطر کارهاش نمی تونی احساس قرابت کنی ولی در نهایت سخت ازش دل می کنی؛ مثل فیلم دایره زنگی و ... 
در مجموع به یکبار خوندش می ارزید
        

5

این یادداشت مربوط به نسخۀ دیگری از این کتاب است.

          ‍ اگر دنبال مقصر نمی‌گردید، داستان را بخوانید.
شاید این جمله آسایشی باشد برای تحمل رنجی که انسان‌های این کتاب بر دوش دارند و ناچارند به سکوت.
داستان‌های کلاسیک، معماری به وسط یک جهان دارند. برای هر شخصیت، پیشینه‌ای به اندازه چندین فصل تعریف می‌شود تا بیاید و در داستان نقشی ایفا کند. شارل بوواری آغاز و پایان را در دست داشت. داستانی که قصه او نبود و مثل دو پرانتز، فقط نقش نگهدارنده‌ای داشت که ماجرا از حوزه او خارج نشود.
کودکی که بزرگ شد، پزشک شد، عاشق و فارغ شد و بعد، اِما را در زندگی شناخت.
و اِما، دختری که تمام توصیفات بی‌نظیر کتاب با حضور او رقم خورد. آقای فلوبر مایه تعجبم می‌شد از این حجم دیدن ظرافت‌ها. و مگر غیر از یک آنیما، کسی می‌تواند این‌طور تنانگی و زنانگی را خوب بنویسد؟ فلوبر با همه توانش احساس را خرج هر صحنه می‌کرد تا بی‌غرض ظاهر شود. گرچه گاها موفق نمی‌شد و نظرات خودش را هم مخلوط به داستان می‌کرد.
اِما بوواری، دختری بود رویایی. زیبا و دل‌فریب که آرزوی تجمل داشت. هیچ چیز شخصیت اِما به عقیده من نکوهیده نبود. شارل بی‌نهایت عاشق بود و فقط همین. اِما در طلب خواسته‌های خودش، از بی‌تجربگی به افسارگسیختگی رسید. زنی که ابتدا تجمل و عشق و هنر نهایت آرزوهاش بود، در نهایت برای دست‌یافتن و نگه داشتن رویاهاش، از خود و جانش مایه گذاشت.
عشق بی‌تکلف شارل، اِما را ارضاء نمی‌کرد. شور و هیجان را دیوانه‌وار تمنا می‌کرد و انگار همه این خواسته‌ها، فقط در خواستنی ممنوعه خلاصه می‌شد. که در چارچوب عشق مجازش به همسر نمی‌گنجید. اِما بوواری آن میوه ممنوعه را طلب می‌کرد که آدم را از بهشت تارانده بود.
اِما نمی‌خواست در انحصار تفکرات زنانه دوره خودش باشد و شارل، مردی بود دست‌پرورده نگاه سنتی جامعه. مادری که بی‌سوادی یک زن را فضیلت می‌دانست و کتاب خواندن عروسش پردردسرترین ماجرای زندگی بود. مدام خودش را به زندگی پسرش می‌رساند تا وظیفه تربیت عروس را به انجام برساند. اِما باید خانه‌داری می‌کرد و سرش گرم می‌شد. و اِما از همان ابتدا با شنیدن چند نظریه مشترک با کسی که اهل کتاب بود، غرق خوشبختی می‌شد. او زندگی محصور در این عشق کورکورانه را نمی‌خواست.
در نخستین اتفاق و حضور رودلف، ما شاهد یک عشق ابزاری بودیم که در مونولوگ‌های ابتدایی رودلف با خودش، آشکار شد. فروختن اطلاعاتی از پیش تعیین شده. و اِما که کمی قبل لئون را به دلیل ملاحظه‌کاری از دست داده بود، این بار جسورانه‌تر پا پیش گذاشت. به رودلف اجازه هر تمنای عاشقانه‌ای را می‌داد تا نگهش دارد. و اصلا نهایتی برای عشقش متصور نمی‌شد. اما در آن دهکده کوچک، زیر هر قدمش تابویی را خرد می‌کرد و این دست‌شستن از آبرو، قدم گذاشتن در راه جسارت بود. رودلف با فاصله گرفتنش، بخشی از شکست اِما را رقم زد و البته گوشه‌ای از شخصیت خیال‌پرداز و رویایی اِما را به تصویر کشید.
و دومین قرار عاشقانه او، درست در جایی که شارل برای خوشبختی او به آب‌وآتش می‌زد، رقم خورد. که انگار شارل، کاتالیزور عاشقانه‌های ممنوعه اِما بود.
لئون باز برگشت و اِما با آن تجربه سوخته قدیم و جسارتی که دوباره داشت شعله‌ور می‌شد، دودستی عشق را چسبید.
ما در میان داستان‌پردازی‌های گاها افراطی نویسنده به نکاتی می‌رسیدیم که بخشی از شخصیت را عیان می‌کرد و این همان به دنبال مقصر نبودن بود. همان عادی بودن هر کنش و واکنش. که به زعم من هر اتفاقی در این داستان، فقط یک اتفاق بود و هیچ دلیلی پشتش ننشسته بود. اِما زنی احساساتی و آرزومند بود که رویاهای زیادی داشت. راه رسیدن به رویاهاش، درست یا اشتباه، انتخاب او بود و این پایان رقت‌انگیز و رسوایی پس از آن، سهم قضاوت نویسنده از فضای داستان‌نویسی دوران خودش بود. دورانی که پس از مرگ ماری‌آنتوانت، انقلاب فرانسه و رویش انقلابی زنانه در بطن جامعه بود.
فلوبر در آخر با مرگ شارل و بی پناهی دخترشان، تمام وزن گناه را بر گردن اِمایی انداخت که هوس‌باز بود و عاقبتی این‌چنینی برای خانواده‌اش رقم زد. ولی اگر اِما تیزهوش بود و تمام این اتفاقات را مدیریت می‌کرد و در نهایت رسوا نمی‌شد، آیا باز هم مقصر جلوه می‌کرد؟
داستان با شخصیت‌پردازی بی‌نظیر و قلقلک دادن تفکرات خواننده، بسیار هوشمندانه شکل گرفت. ولی نشاندن مخاطب در جایگاه قاضی به نظرم ترفندی بود که فلوبر و نویسندگان هم‌عصرش به کار برده‌اند تا با شکستن کاسه‌ها و کوزه‌ها بر سر یک شخصیت، که غالبا هم زن است، به نتیجه‌گیری اخلاقی برسند و پایانی بر جسارت یک زن باشند. و اگر ماجرا برعکس بود؟
قربانی جلوه دادن انسان‌ها فضیلت نیست، گرچه شاید گول‌زنک باشد.

مادام بوواری/ گوستاو فلوبر
ترجمه مهستی بحرینی
نشر نیلوفر

        

2

این یادداشت مربوط به نسخۀ دیگری از این کتاب است.

          متاسفانه علی‌رغم شهرت جهانی، این کتاب برای من اصلا جذاب نبود؛ هر چند که از خواندش پشیمان نیستم.
کتاب پایانی نسبتا واقع بینانه داشت. خوشحالم که نه کسی متحول شد و نه نوید آینده‌ای خوش به گوش مخاطب رسید. دلیل دو ستاره‌ای هم که دادم همین پایان مناسب بود.
با این که کتاب حجیمی محسوب نمیشد اما داستان در بعضی بخش‌ها با تکرار و اطناب همراه بود. اِما قطعا حال و رفتار طبیعی نداشت اما انفعال و حماقت شارل بیشتر از رفتارهای او آزار دهنده بود.
تکلیف اِما مشخص بود؛ آدمی که هرگز از هیچ چیز خرسند نیست و هیچ وقت هم خرسند نمیشه اما شارل؟!
شارل واقعا هیچ چیز نبود. حتی شخصیت‌پردازی درستی هم نداشت. جوری بود که وقتی مخاطب به صفحات پایانی می‌رسید، اصلا نمی‌تونست دلیل عشق و رفتارهای شارل رو درک کنه. حتی یک نابینا هم می‌فهمید که اِما داره خیانت می‌کنه اما اطرافیانش متوجه نمی‌شدند و این خیلی عجیب بود.
داروساز اگرچه نکات خوبی رو می‌گفت و عقاید جالبی داشت اما حضور و اظهار نظرش بیشتر شبیه وصله‌ای ناجور بود؛ مثل این که نویسنده می‌خواسته در خلال داستان چیزهایی رو بگه تا مخاطب رو به اندیشه واداره اما نتونسته شکل درستی رو برای این کار پیدا کنه.
شاید اگر کتاب گفت‌وگو محور بود و نویسنده اجازه می‌داد شخصیت‌ها صحبت کنند، درک اون‌ها ساده‌تر و جذابیت داستان بیشتر می‌شد اما به هر حال نباید فراموش کرد که موقع نوشتن این داستان، گفت‌وگو نویسی چندان مرسوم نبوده و نویسنده هم در زمان خودش می‌زیسته.
در پایان
مادام بوواری کتابی نبود که از خواندش لذت ببرم و بخوام باز هم بخونمش
احتمالا به کسی هم پیشنهادش نخواهم کرد
با این حال، به خاطر جایگاهی که در ادبیات جهان داره از خواندنش پشیمان نیستم.
        

4

gharneshin

gharneshin

1404/2/26

این یادداشت مربوط به نسخۀ دیگری از این کتاب است.

          (( براستی که هیچ‌چیز ارزش جستجو نداشت؛ همه‌چیز دروغ بود! هر لبخندی خمیازه‌ای از ملال را پنهان می‌کرد و هر شادی‌ای لعنتی را، هر لذتی چندشش را، و از بهترینِ بوسه‌ها چیزی جز میل تحقق‌ناپذیرِ خوشیِ بزرگ‌تری روی لب‌ها نمی‌ماند. ))
شاهکار فلوبر تنها داستان زنی که به شوهرش خیانت می‌کند نیست. بهترین جمله‌ای که می‌توانم با آن شروع کنم تحلیل یا بررسی این رمان را جمله‌ای از آلبر کامو هست: ((انسان تنها موجودی است که نمی‌خواهد آن باشد که هست. )) 
رمان نخست از نوجوانی شارل بوواری شروع می‌شود تا زمانی که با شخصی به نام اما ازدواج می‌کند. اما بعد از ازدواج پی می‌برد، ازدواجش آن‌چیزی که فکر می‌کرده و در رمان‌ها می‌خوانده نیست؛ و هر روزِ زندگی‌اش در حسرت عشق‌های آتشین، زندگی شهری و اشرافی، و هرچیزی که نیست می‌گذرد. اما او هربار که به عشقی دیگر، رویایی دیگر می‌رسد، باز هم احساس پوچی و شکست می‌کند. اِما نماد تقابل رویا با واقعیت است. شخصیتی که همیشه از وضع حال ناراضی‌ است و رویای ‌چیز‌های دیگری را در سر می‌پروراند و هر بار می‌فهمد که دنیایش با چیزی که او هست، با چیزی که در کتاب‌ها خوانده است، و با چیزی که رویای آن را دارد متفاوت است. اِما بوواری تنها یک شخصیت خیال‌باف یا خیانت‌کار نیست بلکه می‌توانیم همه‌ی ما یک اِما بوواری باشیم. 
شخصیت‌پردازی کتاب بسیار دقیق و زیباست. داستانی بدون قهرمان با شخصیت‌هایی که هرکدام به نوعی تمام بخش‌های انسان را نشان می‌دهند. 
فلوبر با این رمان و شخصیت، انسان را به تصویر می‌کشد. انسانی که از دنیا و زندگی‌ حقیقی‌اش فاصله می‌گیرد و درگیر هوس دنیایی‌ست که در رویای خود، رمان‌ها، دیگران‌ و... دیده‌ است. همان‌طور که فلوبر در جواب سوالِ (( مادام بوواری چه کسی است؟ ))، گفت: مادام بوواری خودِ من هستم. 
        

6

این یادداشت مربوط به نسخۀ دیگری از این کتاب است.

        مادام بوواري

۱)
"مادام بوواري" (Madame Bovary) اولين رُمان نويسندۀ فرانسوي، "گوستاو فلوبر" (Gustave Flaubert)، است كه در سال 1857 ميلادي نگاشته شده و نگارش آن پنج سال به طول انجاميده است. اين رُمان براي نويسنده‌اش شهرتي جهاني به ارمغان آورد، اگرچه به اتهام تبليغ امور غيراخلاقي پايش را هم به دادگاه كشيد كه البته تبرئه شد. "مادام بوواري" ترجمه‌هاي متعددي به فارسي دارد و اقتباس‌هاي سينمايي گوناگوني هم از روي آن ساخته‌شده است. 

۲)
برخلاف بسياري از تفسيرهاي موجود از اين داستان، شخصيت اصلي يعني "اِما بوواري"، نماد يك هوس‌باز نيست بلكه شخصي است مبتلابه عارضۀ "تازه به دوران رسيدگي". عارضه‌اي جهاني كه اگرچه به قدمت بشريت است، اما مدرنيته به آن روحي دوباره بخشيد. جهش پرشتاب جوامع از سنت به مدرنيته و جايگزيني ناگهاني قواعد زندگي كشاورزي با قراردادهاي شهرهاي صنعتي، براي بسياري از انسان‌ها توهماتي عجيب به بار آورد كه در ظرفيت و گنجايش ذهني آنان نمي‌گنجيد. مرداني كه هنوز دل درگرو بيل و كلنگ داشتند به سراغ ماشين‌هاي صنعتي رفتند و زناني كه كار هرروزه‌شان دوشيدن شير گاو بود، از مهماني‌هاي اشرافي سر درآوردند. اين عارضه همچنان هم گريبان‌گير نوع بشر است و البته در جوامع رو به توسعه بيشتر مشاهده مي‌شود. جوامعي كه در آن سواركار با ذهني آكنده از قواعد سواري گرفتن از قاطر و يابو، به ناگهان خود را در جايگاه رانندۀ خودروهاي لوكس و تمام‌خودکار مي‌يابد. بديهي است نتيجه چه خواهد بود. 

۳)
اكثر شخصيت‌هاي داستان "مادام بوواري" هركدام به شكلي درگير سطحي از تازه به دوران رسيدگي و نوكيسگي هستند و فراموش نكنيم كه فضاي داستان متعلق به دورۀ پرالتهابی از تاريخ فرانسه است كه طرفداران سلطنت خلع‌ شده توسط انقلاب، همچنان با هواداران امپراتوري و جمهوري درگيرند و در اين ميان روستاييان کلیسا روندۀ انجيل‌خوان و كشاورز و دامدار ناگهان خود را در كسوت شهرنشينان مدرن و وارث "ولتر" و "روسو" مي‌يابند. شخصيت "اِما" در اين ميان يك نماد پررنگ از وضعي است كه بسياري از مردمان آن دوره دچارش شده‌اند. زني روستايي و ساده كه به وصلت پزشكي نه‌چندان موفق درمی‌آید، گذارش به شهرنشينان خودپسند و اشراف مرفه و تجمل‌گرا مي‌افتد و در مدتي كوتاه با لباس‌هايي رنگارنگ هوس عشق‌بازي‌هاي خارج از قاعده به سرش مي‌زند. بديهي است كه سرنوشت چنين چرخش سفيهانه‌اي چه خواهد بود. 

۴)
"فلوبر" با تصويري كه از "اِما بوواري" ارائه مي‌دهد مردمان زمانۀ خود را زير تيغ نقد شديدي مي‌برد كه البته اين نقد همه‌زماني و جهاني است. "اِما بوواري"‌ها همچنان فراوان هستند و بذر خود را به همه‌سو مي‌پراكنند. براي مدرن شدن و زندگي در جامعۀ مدرن اولين گام داشتن ذهني مدرن است و اين كار با تغيير نوع لباس، رفتن به مهماني‌هاي مجلل و يا استفاده از رُژ لب با رنگ تند امكان‌پذير نخواهد بود. ذهن مدرن ابتدا نقاد خود است و سپس انديشندۀ به سطحي‌نگري مردمان. چنين ذهني براي هر كنش خود نيازمند اخذ تأييد ديگران نيست و آرامش خويشتن را بيشتر از بيرون در درون جستجو مي‌كند. چنين ذهني درخواهد يافت كه در سياهۀ دستاوردهاي يك زندگي خردمندانه تنها "مناعت طبع" است كه توان مبارزه با تازه‌ به دوران رسيدگي و نوكيسگي را دارا است. 
      

با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش می‌شود.

15

این یادداشت مربوط به نسخۀ دیگری از این کتاب است.

          *معرفی رمان فرانسوی « مادام بوواری * » 📖
#گوستاو_فلوبر

رمان مادام بوواری نخستین و مهمترین اثر نویسنده مشهور فرانسوی، گوستاو فلوبر است. این کتاب یکی از مهمترین کتاب‌های ادبیات داستانی است و شخصیت #اما_بوواری یکی از مهمترین شخصیت‌های زن در ادبیات تمام دوران به حساب می آید. 

داستان #مادام_بووآری درباره زنی به نام «اِما» است که بعد از آشنایی و ازدواج با پزشکی جوان انتظار یک زندگی رویایی را در سر دارد، اما با وجود آنکه همسرش عاشق اوست و مشکل خاصی ندارند، در زندگی‌اش احساس شکست می‌کند. قهرمان داستان خودش را محصور در ازدواجی نافرجام می‌بیند، در جامعه‌ای محدود، زندگی خسته‌کننده و همراه با روزمرگی را طی می‌کند و حاضر است هر کاری کند تا از این وضعیت رهایی یابد . 

پ.ن۱:داستان‌ زندگی اما بوواری، بر اساس داستان زندگی یکی از نزدیکان #فلوبر نوشته شده و بیشتر ماجراهای نقل شده واقعیت است. در این داستان مطرح کردن مسائلی غیرمعمولی در مورد ازدواج، جامعه سنتی فرانسه را در آن زمان شوک زده کرد.

پ.ن۲: نوع نگارش واقع‌گرایانهٔ فلوبر، ادبیات بسیار غنی و تحلیل‌های روان‌شناختی عمیق او از جمله خصوصیات آثار وی است که الهام‌بخش نویسندگانی چون #گی_دو_موپاسان، #امیل_زولا و #آلفونس_دوده بوده است.سبک فلوبر نیز تأثیرگرفته از سبک #بالزاک است .
 
پ.ن۳:خط داستانی و همچنین شخصیت «اما بوواری » بسیار شبیه شخصیت رمان «آناکارنینای تولستوی » است ؛ همان‌قدر سرکش، بلندپرواز و شوربخت، اما به نظر من رمان تولستوی یک سر و گردن بالاتر است .

پ.ن۴: داستان فراز و فرودهای زیادی دارد و ممکن است قسمت‌هایی از کتاب کسل‌کننده باشد و از حوصله مخاطب خارج ؛ اما ارزش یک بار خواندن را دارد.

پ.ن۵: پایان تلخ و تکان‌دهنده‌‌ی کتاب برایم مصداق این بیت از جناب #سعدی بود :
گفت چشم تنگ دنیا دوست را 
یا قناعت پر کند یا خاک گور 🍂

        

26

این یادداشت مربوط به نسخۀ دیگری از این کتاب است.

          .

جنون امر کلی

ما امر کلی را در فلسفه پی گرفته‌ایم و معمولاً از منظر عقل و منطق، به آن نگریسته‌ایم. چه در جریان ترجمه قرن دوم هجری به بعد که با یونان آشنا شدیم، و چه در دوره معاصر، تنها از همین زاویه به آن خیره شده‌ایم و نمودهای محدودی از آن را دیده‌ایم. ما حتی دریچه علم را هم برای نگریستن به امر کلی چندان معتبر ندانسته‌ایم و هنگام رفتن سراغ آن، بیشتر به دنبال قدرت و کارآمدی بوده‌ایم. در حالی که پس از مواجهه ما با دنیای جدید و به ویژه پس از تشکیل حکومت پهلوی، ما در همه شئون زندگی با امر کلی روبه‌رو هستیم؛ البته بدون آن که ببینیمش. ما توانِ باز کردن دریچه‌های مختلف به آن را نداریم درحالی که متأثر از آن زندگی می‌کنیم. «رمان» یکی از مهمترین نمودهای امر کلی در دنیای حاضر، بوده و هست اما ما رد پای «کلی» را در آثار نویسندگان خارجی ندیده‌ایم. این ندیدن‌ها باعث شده دچار تحلیل‌های اشتباه شویم و در فهم مقولات مدرن دچار توهم بشویم. به خصوص در جایی که با مفاهیم سابقه‌دار روبه‌رو بوده‌ایم، بسیار به بیراهه رفته‌ایم. یکی از مهمترین این مفاهیم گمراه‌کننده در رمان؛ «عشق» بوده و هست.  

ما درک نمی‌کردیم و نمی‌کنیم که وقتی نویسنده‌ای خارجی از «عشق» می نویسد، با آن به مثابه امر کلی درگیر است. برعکس، ما عشق را به مثابه امری یکتا خوانده‌ایم و می‌خوانیم همان گونه که در سنت ادبی ما بالیده و شاخ و برگ پیدا کرده. ما دلیل خودکشی «آناکارنینا» را نمی‌فهمیم چون صحنه‌های پرشکوه همراهی او و ورونسکی را نوعی رستگاری یا لااقل زمینه آن می‌پنداریم. ذهن ما به «اتحاد عاشق و معشوق زیر سایه عشق» تکیه دارد و خیال ما از فریب عشق در خفاست. مگر عشق هم فریب می‌دهد؟ عشقی که ما در سنت ادبی‌مان می‌شناسیم، نه. نزد ما عشق و صدق همزادند و حتی از یک جوهرند. ما متوجه نمی‌شویم که چطور «عشق به مثابه امر کلی» فریب می‌دهد، زیرا هیچ مصداقی توان حمل همه سنگینی امر کلی را ندارد. رابطه کلی و جزئی لغزنده است. جزئی از آنجا که نمودِ کلی است آن را باز می‌تاباند، و از آنجا که همه آن نیست (چون تنها سایه‌ای از آن است) آن را پوشیده نگه می‌دارد. به همین دلیل کلی در هر مصداق طلوعی دارد و غروبی. خودکشیِ زنی اخلاق‌مدار چون آنا یک ضرورت است برای غروب «عشق به مثابه امر کلی»، همچون خیانت او که یک ضرورت بود برای طلوع «عشق به مثابه امر کلی»؛ هیچ‌کدام در حوزه انتخاب او نبود.

یکی از بهترین رمان‌هایی که این طلوع و غروب را در برابر ما به نمایش می‌گذارد، «مادام بوورای» فلوبر است. داستان این زن به گونه‌ای نیست که ذهن ایرانی ما بتواند آن را به راحتی چونان «عشق به مثابه امر یکتا» بخواند. او سه معشوق دارد و در هر رابطه نیز به‌تمامه معشوق است. روایت فلوبر به ما اجازه نمی‌دهد یکی از آن مصداق‌ها را اصل در نظر بگیریم و دو تای دیگر را مجازی بدانیم. فلوبر ما را با سه مصداق از عشق در «یک زندگی» روبه‌رو کرده است تا «عشق به مثابه امر کلی» را واضح و عیان ببینیم. روایت فلوبر از هر سه عشق چنان پرشور و در عین حال همسطح است که برای فهم قصه، ما چاره‌ای جز کنار گذاشتن فهم کهن‌مان از عشق و نزدیک شدن به دیدگاه غربی نداریم. شخصیت‌پردازی اِما چنان خوب انجام شده که ما به عینه متوجه می‌شویم او در پیِ «عشق» است و هربار نزد کسی می‌جویدش، اما به چنگش نمی‌آورد. چرا به چنگ نمی‌آورد؟ چون اساساً امر کلی در زندگی زمان‌مند دنیوی در دسترس نیست. عشق نیز چونان مفاهیم کلی دیگر، در هر مصداق طلوعی دارد و غروبی. برای همین وقتی در پایان داستان، زمانی که بوواری برای تن‌فروشی سراغ رودولف می‌رود، از او پاسخ منفی می شنود. آن دو زمانی «چیزی» به حساب می‌آمدند که برای طلوع عشق برگزیده شده بودند ولی حالا هیچ نیستند.

«هرچه بود خوشبخت نبود، هرگز احساس خوشبختی نکرده بود. این نابسندگی زندگی از چه بود، از چه ناشی می‌شد این که به هرچه تکیه می‌کرد درجا می‌گندید؟... اگر به راستی در جایی انسانی نیرومند و زیبا وجود داشت، انسانی نستوه، سرشار از شور و در عین حال طرافت، با قلب یک شاعر و چهره یک فرشته، که چنگ به دست داشت و رو به آسمان مدیحه‌های نکاحی می‌خواند، اگر وجود داشت چرا اِما اتفاقی به او برنمی‌خورد؟ آه! چه خیال محال! به راستی که هیچ چیز ارزش جست‌وجو نداشت؛ همه چیز دروغ بود! هر لبخندی خمیازه‌ای از ملال را پنهان می‌کرد و هر شادی‌ای لعنتی را، هر لذتی چندشش را، و از بهترین بوسه‌ها چیزی جز میل تحقق‌ناپذیرِ خوشیِ بزرگتری روی لب‌ها نمی‌ماند.»

فهم خودکشی مادام بوواری تنها از مسیر درک این تکرار قابل فهم است، تکراری که زندگی را به بیهودگی می‌کشاند. مادام بوواری نمی‌تواند چونان سیزیف بار حکمِ تکرار را به دوش بکشد، همچون همه انسان‌های مادی که چنین توانی ندارند. پذیرش تکرار تنها در افسانه‌ها ممکن است، جایی که امر کلی صورت ذهنی دارد نه مادی. نگاهِ سنتی ما به امر کلی، که آن را فقط در عالم ذهن می‌جسته، امکانِ درک این تکرار را از ما گرفته است. ما تکرار این جهانی را و اساساً زندگی را، در نسبت با اراده‌ای یکتا و به مثابه تجلی می‌فهمیم به همین دلیل درکی از «جنونِ امر کلی» نداریم. عقل نزد ما رو سوی عالمِ بالا دارد و امر کلی را آنجا در می‌یابد. ما مصداق‌ها را با «میل و عشق» درک می‌کنیم که فرای عقل و جنون، ضد و ند را در خود جمع می‌کند.

در این دنیا، جایی که ظرفیت و قواعدش دائرمدار ماده تعین پیدا کرده، هیچ چاره‌ای از طلوع و غروب نیست. مرگ و زندگی همزاد هم‌اند. «عشق به مثابه امر کلی» نمی‌تواند تولد و مرگ را با هم نشان ندهد. دست شستن از یکی، روگرداندن از دیگری است. به خلافِ «عشق به مثابه امر یکتا» که متحد جاودانگی است و از صداقت و رستگاری جدایی‌ناپدیر است.
        

2

davoud

davoud

1403/10/19

این یادداشت مربوط به نسخۀ دیگری از این کتاب است.

          گوستاو فلوبر آثارش را با وسواس خاصی می نوشت. تصور می شود فلوبر نوشتن رمان مشهورش را از اکتبر ۱۸۵۱ شروع کرد و نهایتا آن را در آوریل ۱۸۵۶ به پایان رساند. ولی علیرغم این او همچنان از نتیجه کار رضایت نداشت،‌ با این حال سرانجام به چاپ کتابش رضایت داد. هر چند باید مدت ها می گذشت و ماجرای رسوایی و ممنوعیت رنگ می باخت تا مشخص شود، فلوبر یک شاهکار استثنایی نوشته است. توجه نویسنده به جزئیات در این اثرش مبهوت کننده است.
تقریبا هر خواننده ای می تواند به راحتی مناظر کتاب از باغ خانه بوواری تا هتل کوچکی که او مکررا با عشاقش به آنجا می رفت را پیش چشم خود بیاورد. گفتگوهای کتاب مادام بوواری به قدری واقع گرایانه نوشته شده اند که گویی در کنار شخصیت ها نشسته اید و در سکوت به صحبت هایشان گوش می دهید. همین توجه باورنکردنی نویسنده به جزئیات باعث شد تا او را برجسته ترین نویسنده مکتب رئالیسم لقب دهند.
وقتی بحث از دشواری ها و دام هایی می شود که اما در زندگی خود گرفتارشان شد، هر خواننده ای مجبور می شود اصول اخلاقی خود را زیرسوال ببرد. ولی آیا واقعا می توانیم اِما را به دلیل دور شدن از شرافت سرزنش کنیم؟ آیا واقعا این کتاب های عاشقانه بودند که ذهن اِمای خیالباف را به هم ریختند؟ یا این مردانی فرصت طلب بودند که او را فریب دادند؟ پاسخ شما به این سوالات هر چه باشد، در نهایت باید گفت که بی شک مادام بوواری یک تراژدی تمام عیار، ولی فوق العاده جذاب و پرکشش است. فلوبر به طرز باشکوه و ظریفی رشته قلب خوانندگان بی شماری را کشیده است. رمان مادام بوواری با وجود پایانی اشک آلود، پرشور و هیجان ‌انگیز و حتی به لحاظ اخلاقی تکان دهنده است.


        

18

این یادداشت مربوط به نسخۀ دیگری از این کتاب است.

4

این یادداشت مربوط به نسخۀ دیگری از این کتاب است.

          کتاب حاضر نخستین کتاب گوستاوفلوبر است. عنوان کتاب شخصیت اصلی داستان است که در پی جنگی است برای مقابله با مادی گرایی و پوچی های شهر نشینی. زمانیکه این اثر منتشر شد با اعتراضات فراوانی روبرو شد اما بعد از تبرئه‌اش نه تنها پرفروش ترین بلکه در زمره ی بهترین‌های تاریخ ادبیات کلاسیک قرار گرفت. نکته ای که برای من جالب بود دیدگاه متفاوت زن و مرد به عشق بود. زن خود را در عشق حل می‌کند و هستیش را می‌گذارد اما برای مرد عشق لحظه ای گذراست. نویسنده بسیار دقیق به این موضوع پرداخته و کتاب را از این حیث بسیار خواندنی کرده است. در طول خواندن کتاب شما باچالشی عمیق روبرو هستید. به گونه‌ای که در هر سطر از آن خود را جای شخصیت و انتخاب‌های عجیب و بازی های روزگار می‌گذارید و چه اتفاق شگفت‌انگیزی است. با او سفری به غمها و پیچیدگی های زندگی می‌کنیم. خود را به جای او قرار می‌دهیم و تصمیم میگیریم. این است قلم شگفت انگیز گوستاوفلوبر. مادام بواری بیش از هر چیز دیگر درباره روحیات و احساسات زنانه است. احساساتی که گاهی در زندگی سرکوب شده و دلهره ها و نگرانی هایی که هرزنی در زندگیش تجربه می‌کند را نشان‌مان می‌دهد.
        

15