یادداشت آزاده اشرفی

        ‍ اگر دنبال مقصر نمی‌گردید، داستان را بخوانید.
شاید این جمله آسایشی باشد برای تحمل رنجی که انسان‌های این کتاب بر دوش دارند و ناچارند به سکوت.
داستان‌های کلاسیک، معماری به وسط یک جهان دارند. برای هر شخصیت، پیشینه‌ای به اندازه چندین فصل تعریف می‌شود تا بیاید و در داستان نقشی ایفا کند. شارل بوواری آغاز و پایان را در دست داشت. داستانی که قصه او نبود و مثل دو پرانتز، فقط نقش نگهدارنده‌ای داشت که ماجرا از حوزه او خارج نشود.
کودکی که بزرگ شد، پزشک شد، عاشق و فارغ شد و بعد، اِما را در زندگی شناخت.
و اِما، دختری که تمام توصیفات بی‌نظیر کتاب با حضور او رقم خورد. آقای فلوبر مایه تعجبم می‌شد از این حجم دیدن ظرافت‌ها. و مگر غیر از یک آنیما، کسی می‌تواند این‌طور تنانگی و زنانگی را خوب بنویسد؟ فلوبر با همه توانش احساس را خرج هر صحنه می‌کرد تا بی‌غرض ظاهر شود. گرچه گاها موفق نمی‌شد و نظرات خودش را هم مخلوط به داستان می‌کرد.
اِما بوواری، دختری بود رویایی. زیبا و دل‌فریب که آرزوی تجمل داشت. هیچ چیز شخصیت اِما به عقیده من نکوهیده نبود. شارل بی‌نهایت عاشق بود و فقط همین. اِما در طلب خواسته‌های خودش، از بی‌تجربگی به افسارگسیختگی رسید. زنی که ابتدا تجمل و عشق و هنر نهایت آرزوهاش بود، در نهایت برای دست‌یافتن و نگه داشتن رویاهاش، از خود و جانش مایه گذاشت.
عشق بی‌تکلف شارل، اِما را ارضاء نمی‌کرد. شور و هیجان را دیوانه‌وار تمنا می‌کرد و انگار همه این خواسته‌ها، فقط در خواستنی ممنوعه خلاصه می‌شد. که در چارچوب عشق مجازش به همسر نمی‌گنجید. اِما بوواری آن میوه ممنوعه را طلب می‌کرد که آدم را از بهشت تارانده بود.
اِما نمی‌خواست در انحصار تفکرات زنانه دوره خودش باشد و شارل، مردی بود دست‌پرورده نگاه سنتی جامعه. مادری که بی‌سوادی یک زن را فضیلت می‌دانست و کتاب خواندن عروسش پردردسرترین ماجرای زندگی بود. مدام خودش را به زندگی پسرش می‌رساند تا وظیفه تربیت عروس را به انجام برساند. اِما باید خانه‌داری می‌کرد و سرش گرم می‌شد. و اِما از همان ابتدا با شنیدن چند نظریه مشترک با کسی که اهل کتاب بود، غرق خوشبختی می‌شد. او زندگی محصور در این عشق کورکورانه را نمی‌خواست.
در نخستین اتفاق و حضور رودلف، ما شاهد یک عشق ابزاری بودیم که در مونولوگ‌های ابتدایی رودلف با خودش، آشکار شد. فروختن اطلاعاتی از پیش تعیین شده. و اِما که کمی قبل لئون را به دلیل ملاحظه‌کاری از دست داده بود، این بار جسورانه‌تر پا پیش گذاشت. به رودلف اجازه هر تمنای عاشقانه‌ای را می‌داد تا نگهش دارد. و اصلا نهایتی برای عشقش متصور نمی‌شد. اما در آن دهکده کوچک، زیر هر قدمش تابویی را خرد می‌کرد و این دست‌شستن از آبرو، قدم گذاشتن در راه جسارت بود. رودلف با فاصله گرفتنش، بخشی از شکست اِما را رقم زد و البته گوشه‌ای از شخصیت خیال‌پرداز و رویایی اِما را به تصویر کشید.
و دومین قرار عاشقانه او، درست در جایی که شارل برای خوشبختی او به آب‌وآتش می‌زد، رقم خورد. که انگار شارل، کاتالیزور عاشقانه‌های ممنوعه اِما بود.
لئون باز برگشت و اِما با آن تجربه سوخته قدیم و جسارتی که دوباره داشت شعله‌ور می‌شد، دودستی عشق را چسبید.
ما در میان داستان‌پردازی‌های گاها افراطی نویسنده به نکاتی می‌رسیدیم که بخشی از شخصیت را عیان می‌کرد و این همان به دنبال مقصر نبودن بود. همان عادی بودن هر کنش و واکنش. که به زعم من هر اتفاقی در این داستان، فقط یک اتفاق بود و هیچ دلیلی پشتش ننشسته بود. اِما زنی احساساتی و آرزومند بود که رویاهای زیادی داشت. راه رسیدن به رویاهاش، درست یا اشتباه، انتخاب او بود و این پایان رقت‌انگیز و رسوایی پس از آن، سهم قضاوت نویسنده از فضای داستان‌نویسی دوران خودش بود. دورانی که پس از مرگ ماری‌آنتوانت، انقلاب فرانسه و رویش انقلابی زنانه در بطن جامعه بود.
فلوبر در آخر با مرگ شارل و بی پناهی دخترشان، تمام وزن گناه را بر گردن اِمایی انداخت که هوس‌باز بود و عاقبتی این‌چنینی برای خانواده‌اش رقم زد. ولی اگر اِما تیزهوش بود و تمام این اتفاقات را مدیریت می‌کرد و در نهایت رسوا نمی‌شد، آیا باز هم مقصر جلوه می‌کرد؟
داستان با شخصیت‌پردازی بی‌نظیر و قلقلک دادن تفکرات خواننده، بسیار هوشمندانه شکل گرفت. ولی نشاندن مخاطب در جایگاه قاضی به نظرم ترفندی بود که فلوبر و نویسندگان هم‌عصرش به کار برده‌اند تا با شکستن کاسه‌ها و کوزه‌ها بر سر یک شخصیت، که غالبا هم زن است، به نتیجه‌گیری اخلاقی برسند و پایانی بر جسارت یک زن باشند. و اگر ماجرا برعکس بود؟
قربانی جلوه دادن انسان‌ها فضیلت نیست، گرچه شاید گول‌زنک باشد.

مادام بوواری/ گوستاو فلوبر
ترجمه مهستی بحرینی
نشر نیلوفر

      
3

2

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.