ناصر حافظی مطلق

ناصر حافظی مطلق

پدیدآور
@n_hafezi

114 دنبال شده

96 دنبال کننده

                علوم شناختی و فلسفه ذهن
              
nhafezi.ir

کتاب‌های نویسنده

یادداشت‌ها

نمایش همه
        مغازۀ عتيقه‌فروشي

۱)
"مغازۀ عتيقه‌فروشي" (The Old Curiosity Shop) يا "دكان عجايب آنتيك" نام داستان بلندي است نوشتۀ "چارلز ديكنز" (Charles Dickens) كه اولين بار نسخۀ كامل آن در سال 1841 ميلادي منتشر شد. اين كتاب در سال ۱۳۹۶ توسط "حميدرضا آتش‌برآب" به فارسي ترجمه‌شده و در انتشارات علمي و فرهنگي به چاپ رسيده است و البته ترجمه‌هاي ديگري هم دارد. مترجم به‌منظور اداي دين به مجموعۀ انيميشن ژاپني كه از اين كتاب اقتباس‌شده و با نام "نل، دختر سرگردان" (Nell: Wandering Girl) در دهۀ ۶۰ از صداوسیمای ايران پخش مي‌شد، نام كتاب را "دختری به نام نل" برگزيده است. 

۲)
"نل، دختر سرگردان" يك مجموعۀ انيميشن ژاپني و ۲۶ قسمتي است كه در سال 1979 ميلادي ساخته شد و البته كاملاً منطبق بر داستان كتاب نيست. در اين مجموعه صحبت از مكاني است به نام "پارادايز" كه "نل" در جستجوي مادرش قصد دارد آنجا را بیابد، اما در داستان اصلي مادر "نل" هنگام تولد او درگذشته است. اين انيميشن براي چند نسل از ايرانيان خاطره‌انگيز است و فضاي جستجوي اميدوارانه‌اي را تداعي مي‌كند كه كودكان دهۀ ۶۰ ايران به آن دل‌بسته بودند. 

۳) 
يكي از بهترين مقايسه‌هاي تطبيقي براي شناخت مكاتب ادبي، مقايسۀ شخصيت‌پردازي‌ها و روابط بين اشخاص است. توصيف دوگانۀ "ترنت- نل" در تقابل با "كيلپ" در داستان "ديكنز" و مقايسۀ اين مجموعه با دوگانۀ "ژان وال ژان- كوزت" در تقابل با "سربازرس ژاور" در داستان "بينوايان" نوشتۀ "ويكتور هوگو"، يكي از بهترين روش‌هاي مقايسۀ دو مكتب "رئاليسم" و "رمانتي‌سيسم" در ادبيات است. اگر دوگانۀ "مرشد- مارگريتا" در تقابل با "شيطان" در رمان "مرشد و مارگريتا" نوشتۀ "ميخائيل بولگاكف" را هم اضافه كنيم، "رئاليسم جادويي" را هم به ميدان مقايسه با دو مكتب پيشين افزوده‌ايم. 

۴)
"ديكنز" در شرايط كار بي‌وقفه اين داستان را گام‌به‌گام براي نشريۀ ادبي خودش مي‌نوشت و اين فشار سنگين مانع از توقفش نشد. سرانجام كتاب كامل به شكل مستقل در سال 1841 ميلادي منتشر شد. سير و سلوك دو شخصيت اصلي داستان روايتي واقع‌گرايانه از استعارۀ "عشق به‌مثابه سفر" است كه قلم روان و هنرمندانۀ "ديكنز" آن را ابدي ساخته است. اگرچه "مغازۀ عتيقه‌فروشي" در كنار "اوليور توئيست" در زمرۀ آثار ابتدايي نويسنده است، اما قدرت نويسندگي "ديكنز" در اين آثار هم به‌اندازۀ آثار پسين او نظير "ديويد كاپرفيلد"، "آرزوهاي بزرگ" و "داستان دو شهر" ستودني است. 
      

11

        رنج‌هاي وِرتر جوان

۱)
"رنج‌هاي وِرتر جوان" (The Sorrows of Young Werther) كتابي است كه "یوهان ولفگانگ فون گوته" (Johann Wolfgang von Goethe) در سال 1774 ميلادي و در بیست‌وپنج‌سالگی نگاشت. كتاب در ابتدا با مخالفت گسترده روحانيون مواجه شد چون آن را مروج خودكشي مي‌دانستند، اما به‌تدريج به‌عنوان يكي از شاهكارهاي مكتب رُمانتيسيسم شهرت جهاني پيدا كرد تا جايي كه "ناپلئون بناپارت" (Napoléon Bonaparte) در ملاقات شخصي با "گوته" معترف شد كه ترجمۀ فرانسوي اين كتاب را حداقل هفت بار خوانده است. آوازۀ "گوته" با نگارش اين داستان در سراسر اروپا و جهان پيچيد. اين كتاب در سال ۱۳۸۶ توسط "محمود حدادي" ترجمه‌شده و در نشر "ماهي" به چاپ رسيده است و البته ترجمه‌هاي دیگری هم از آن موجود است. ترجمۀ "محمود حدادي" مقاله‌اي از "توماس مان" (Thomas Mann) در مورد داستان "رنج‌هاي وِرتر جوان" را نيز به همراه دارد. 

۲)
مكتب "رُمانتيسيسم" (Romanticism) ادبي كه در انتهاي سدۀ هجدهم و اوایل سدۀ نوزدهم ميلادي در اوج بود، بر احساسات فردگرايانه و ستايش طبيعت و گذشته تأكيد داشت. ظهور اين مكتب حاصل واكنشي انتقادي به عقل‌گرايي و علم‌جويي محض عصر روشنگري و انقلاب صنعتي بود و شهود و احساس را در جايگاهي والاتر از علم و تفسير عقلاني جهان قرار مي‌داد. "گوته" واژۀ "رُمانتيك" را در برابر واژۀ "کلاسیک "به کار می‌برد. از منظر او "رمانتیک" هر چیزی بود که بیمار است و "کلاسیک" در برابر آن سالم است. رويكرد "رُمانتيك" به ادبيات محدود نماند و در هنر و موسيقي و سياست هم جلوه كرد. اگرچه مكاتب ادبي و هنري بعدي به نقد مكتب رُمانتيك پرداختند، اما اثر آن و به‌ويژه تصويرسازي آن از عشق و احساسات هنوز هم رويكردی غالب در ذهنيت بسياري از انسان‌هاي سراسر جهان دارد و اين تصويرسازي ايده‌آل‌گرايانه ضمن زيبايي مسحوركننده‌اش مسبب خطاهاي شناختي بسياري شده است. 

۳)
عنوان "اثر وِرتر" (Werther Effect) يا "خودكشي تقليدي" (Copycat Suicide) كه در سال 1974 توسط "ديويد فيليپس" (David Phillips) ابداع شد، اشاره به نوعي از خودكشي دارد كه به تقليد از خودكشي ديگران انجام مي‌شود. اين اثر اولين بار در ميان نوجوانان و جواناني مشاهده شد كه رُمان "رنج‌هاي وِرتر جوان" را خوانده بودند و به تقليد از "وِرتر" كه در اثر شنيدن پاسخ رد از معشوقه‌اش خودكشي كرد، دست به خودكشي زدند. علت ممنوعيت اوليه كتاب هم همين پديده بود. 

۴)
"رنج‌هاي وِرتر جوان" شايد مهم‌ترين نمونۀ ادبي بود كه سبب شد فيلسوف آلماني، "آرتور شوپنهاور" (Arthur Schopenhauer)، كه با "گوته" هم نشست‌وبرخاست داشت، بخشي از كتاب اصلي خود يعني "جهان همچون اراده و تصور" (The World as Will and Representation) را به مقولۀ "متافيزيك عشق" (The Metaphysics of Love) اختصاص دهد. او به دنبال تبييني فلسفي از عشق بود و اساس تبيينش بعدها توسط روانشناسان تكاملي موردتأیید قرار گرفت. از ديد "شوپنهاور" عشق فريبي است كه "ارادۀ معطوف به حيات" (The will to live) براي بقاي گونه به ما تحميل مي‌كند و اين فريبِ طبيعت خود را به شكل تصور خطاي تحققِ سعادتی شخصي، در اثر وصال معشوقه‌اي كه ذهن عاشق او را نهايت كمال و زيبايي مي‌پندارد، مي‌نماياند. 
      

33

        آبلوموف

۱)
"آبلوموف" (Oblomov) داستان بلندی است نوشتۀ "ایوان الکساندرویچ گُنچارف" (Ivan Aleksandrovich Goncharov) که در سال 1859 میلادی نگاشته شده است. این کتاب در سال ۱۳۸۵ توسط "سروش حبیبی" ترجمه‌شده و در انتشارات "فرهنگ معاصر" به چاپ رسیده است. داستان "آبلوموف" پس از چاپ جایگاه ویژه‌ای در فرهنگ و ادبیات روسیه پیدا کرد و حتی به عرصۀ سیاست هم راه یافت. این رُمان از دید برخی از منتقدین به‌عنوان توصیفی از رخوت اشراف‌زادگان روسی قرن نوزدهم میلادی تعبیر شد. "داستایوفسکی" و "تالستوی" این داستان و نویسنده‌اش را موردستایش قراردادند. طرح و نگارش این داستان بیش از ده سال ذهن نویسنده‌اش را به خود مشغول داشته است. 

۲)
"مارسل کوولیه" (Marcel Cuvelier)، نمایشنامه‌نویس، کارگردان و بازیگر فرانسوی، در سال 1963 میلادی نمایشنامه‌ای با اقتباس از داستان "آبلوموف" به نگارش درآورد که منشأ اجراهای تئاتری بسیار موفقی شد. این نمایشنامه در سال ۱۳۹۶ در نشر "بیدگل" و به ترجمۀ "محمدرضا خاکی" به چاپ رسیده است. کارگردان روسی، "نیکیتا سرگیویچ میخالکوف" (Nikita Sergeyevich Mikhalkov)، نیز در سال 1979 میلادی با اقتباس از داستان "آبلوموف" فیلمی به نام "چند روز از زندگی آبلوموف" (A Few Days from the Life of I.I. Oblomov) ساخت.

۳)
"نیکلای الکساندرویچ دابرولیوبوف" (Nikolay Alexandrovich Dobrolyubov)، فیلسوف و منتقد روس که دموکراتی انقلابی هم بود، بلافاصله پس از انتشار کتاب "آبلوموف" مقاله‌ای با عنوان "آبلومویسم چیست؟" نگاشت و این مقاله نقشی مهم در شهرت کتاب ایفا کرد. "آبلومویسم" (Oblomovism) اگرچه واژه‌ای است که پیکان انتقاد را به سمت اشراف‌زادگان روسی قرن نوزدهم گرفته است، اما در هر عصری صورتی جدید پیدا می‌کند. "دابرولیوبوف" معتقد است که "آبلومویسم" یک صفت اکتسابی است و جامعه و محیط نقش پررنگی در خلق آن ایفا می‌کنند. از این دید طبقۀ اشراف و زمین‌دار روس که از کودکی از یک‌سو در جوار خدم‌وحشم بله‌قربان‌گو قرار داشتند که با دستوری کوتاه اجابت خواسته می‌کردند و از سوی دیگر تحت نظارت بزرگ‌ترها و والدین نگرانی بودند که در قبال فرزندانشان مانع انجام هر کاری با اندکی ریسک می‌شدند، با نوعی رخوت و تنبلی خو گرفته‌اند که آنان را فقط به سمت‌وسوی ژست‌های نمایشی می‌کشاند و از کنش مفید و هدف‌دار بازمی‌دارد. در سدۀ بیستم و بیست‌و‌یکم میلادی و با ظهور رسانه‌های جمعی و به شکل خاص شبکه‌های اجتماعی، وظیفۀ تربیت آبلوموف‌ها را رسانه‌های سرگرمی‌ساز به عهده گرفته‌اند.  

۴)
"ایلیا ایلیچ آبلوموف" (Ilya Ilyich Oblomov) یک خان‌زادۀ روسی است که املاک و رعایایی قابل‌توجه دارد، ولی نوعی رخوت سنگین او را به سمت نه بی‌هدفی که هدف‌ستیزی سوق داده است. مشکل اصلی او ناتوانی در یافتن معنایی قابل‌قبول برای انجام هر کاری ازجمله زندگی و تکاپو و عشق است. تلاش دوستان نزدیکش هم در جهت اصلاح مسیر او بی‌ثمر می‌ماند. این تنبلی عظیم او را در معرض خطرات بزرگی قرار می‌دهد که ناگزیرند. شخصیت "آبلوموف" به روایتی نسخۀ کامل‌شدۀ شخصیت‌هایی در داستان‌های قدیمی‌تر روسی‌ است که همۀ آن‌ها پرچم‌دار نوعی نقد هنرمندانه به فلسفۀ زندگی برخی از اقشار جامعه هستند. البته باید پذیرفت که شخصیت "آبلوموف" دیگر فقط به روسیه تعلق ندارد، بلکه جهانی است. 
      

5

        آبلوموف

۱)
"آبلوموف" (Oblomov) داستان بلندی است نوشتۀ "ایوان الکساندرویچ گُنچارف" (Ivan Aleksandrovich Goncharov) که در سال 1859 میلادی نگاشته شده است. این کتاب در سال ۱۳۸۵ توسط "سروش حبیبی" ترجمه‌شده و در انتشارات "فرهنگ معاصر" به چاپ رسیده است. داستان "آبلوموف" پس از چاپ جایگاه ویژه‌ای در فرهنگ و ادبیات روسیه پیدا کرد و حتی به عرصۀ سیاست هم راه یافت. این رُمان از دید برخی از منتقدین به‌عنوان توصیفی از رخوت اشراف‌زادگان روسی قرن نوزدهم میلادی تعبیر شد. "داستایوفسکی" و "تالستوی" این داستان و نویسنده‌اش را موردستایش قراردادند. طرح و نگارش این داستان بیش از ده سال ذهن نویسنده‌اش را به خود مشغول داشته است. 

۲)
"مارسل کوولیه" (Marcel Cuvelier)، نمایشنامه‌نویس، کارگردان و بازیگر فرانسوی، در سال 1963 میلادی نمایشنامه‌ای با اقتباس از داستان "آبلوموف" به نگارش درآورد که منشأ اجراهای تئاتری بسیار موفقی شد. این نمایشنامه در سال ۱۳۹۶ در نشر "بیدگل" و به ترجمۀ "محمدرضا خاکی" به چاپ رسیده است. کارگردان روسی، "نیکیتا سرگیویچ میخالکوف" (Nikita Sergeyevich Mikhalkov)، نیز در سال 1979 میلادی با اقتباس از داستان "آبلوموف" فیلمی به نام "چند روز از زندگی آبلوموف" (A Few Days from the Life of I.I. Oblomov) ساخت.

۳)
"نیکلای الکساندرویچ دابرولیوبوف" (Nikolay Alexandrovich Dobrolyubov)، فیلسوف و منتقد روس که دموکراتی انقلابی هم بود، بلافاصله پس از انتشار کتاب "آبلوموف" مقاله‌ای با عنوان "آبلومویسم چیست؟" نگاشت و این مقاله نقشی مهم در شهرت کتاب ایفا کرد. "آبلومویسم" (Oblomovism) اگرچه واژه‌ای است که پیکان انتقاد را به سمت اشراف‌زادگان روسی قرن نوزدهم گرفته است، اما در هر عصری صورتی جدید پیدا می‌کند. "دابرولیوبوف" معتقد است که "آبلومویسم" یک صفت اکتسابی است و جامعه و محیط نقش پررنگی در خلق آن ایفا می‌کنند. از این دید طبقۀ اشراف و زمین‌دار روس که از کودکی از یک‌سو در جوار خدم‌وحشم بله‌قربان‌گو قرار داشتند که با دستوری کوتاه اجابت خواسته می‌کردند و از سوی دیگر تحت نظارت بزرگ‌ترها و والدین نگرانی بودند که در قبال فرزندانشان مانع انجام هر کاری با اندکی ریسک می‌شدند، با نوعی رخوت و تنبلی خو گرفته‌اند که آنان را فقط به سمت‌وسوی ژست‌های نمایشی می‌کشاند و از کنش مفید و هدف‌دار بازمی‌دارد. در سدۀ بیستم و بیست‌و‌یکم میلادی و با ظهور رسانه‌های جمعی و به شکل خاص شبکه‌های اجتماعی، وظیفۀ تربیت آبلوموف‌ها را رسانه‌های سرگرمی‌ساز به عهده گرفته‌اند.  

۴)
"ایلیا ایلیچ آبلوموف" (Ilya Ilyich Oblomov) یک خان‌زادۀ روسی است که املاک و رعایایی قابل‌توجه دارد، ولی نوعی رخوت سنگین او را به سمت نه بی‌هدفی که هدف‌ستیزی سوق داده است. مشکل اصلی او ناتوانی در یافتن معنایی قابل‌قبول برای انجام هر کاری ازجمله زندگی و تکاپو و عشق است. تلاش دوستان نزدیکش هم در جهت اصلاح مسیر او بی‌ثمر می‌ماند. این تنبلی عظیم او را در معرض خطرات بزرگی قرار می‌دهد که ناگزیرند. شخصیت "آبلوموف" به روایتی نسخۀ کامل‌شدۀ شخصیت‌هایی در داستان‌های قدیمی‌تر روسی‌ است که همۀ آن‌ها پرچم‌دار نوعی نقد هنرمندانه به فلسفۀ زندگی برخی از اقشار جامعه هستند. البته باید پذیرفت که شخصیت "آبلوموف" دیگر فقط به روسیه تعلق ندارد، بلکه جهانی است. 
      

18

        دکتر ژیواگو

1)
"دکتر ژیواگو" نام داستان بلندی است به قلم شاعر، مترجم و نویسندۀ روسی، "باریس پاسترناک" (Boris Pasternak)، که در سال 1956 میلادی نگاشته شد، ولی در شوروی اجازۀ چاپ پیدا نکرد. کتاب در سال 1957 در ایتالیا منتشر شد و در سال 1958 جایزۀ نوبل ادبیات را برای نویسنده‌اش به ارمغان آورد. جایزه‌ای که نویسنده تحت‌فشار حکومت کمونیستی نتوانست آن را دریافت کند و ۳۱ سال بعد در سال 1989 پسرش به نیابت از او مدال نوبل را تحویل گرفت. کتاب سرانجام در سال 1988 در شوروی اجازۀ انتشار پیدا کرد. فیلمی به همین نام و با اقتباس از کتاب در سال 1965 میلادی در آمریکا ساخته شد که ۵ جایزۀ اسکار دریافت کرد و در زمرۀ پرفروش‌ترین آثار سینمایی تاریخ است. این فیلم تا سال 1994 اجازۀ پخش در روسیه را پیدا نکرد، اما به روال طنز تاریخ در سال 2005 مجموعه‌ای تلویزیونی با اقتباس از داستان "دکتر ژیواگو" در خود روسیه هم ساخته شد. این کتاب تاکنون توسط مترجمان گوناگونی به فارسی ترجمه‌شده است. 
 
2)
"یوری آندریویچ ژیواگو" (Yuri Andreievich Zhivago) پزشکی شاعر است که در مسیر جبر تاریخی و نامرادی‌های زندگی در روسیه، آن‌هم در بازۀ زمانی پیش از انقلاب سال 1917 تا وقایع پس از جنگ‌های داخلی و دوران استالینی، مظهر پذیرش تقدیر است. او در دیدگاه‌های سیاسی‌اش که به تعبیری بازنمایی دیدگاه خود نویسنده یعنی "پاسترناک" هم هست، رویدادهای کشورش را از موضعی مستقل می‌نگرد و این استقلالِ دیدگاه برای حکومت کمونیستی چندان پذیرفته و مطلوب نبود. "دکتر ژیواگو" به‌موازات دست‌وپنجه نرم کردن با وقایع تاریخی، درگیر عشق دو زن هم هست که هر دو عشق بی‌فرجام‌اند. پایان کتاب هم به ۲۵ شعر از اشعار "یوری ژیواگو" اختصاص دارد که در حقیقت اشعاری است از خود "پاسترناک" که پیش از نگارش این کتاب، در روسیه به‌عنوان شاعری توانمند شناخته می‌شد. 
 
3)
اگرچه داستان "دکتر ژیواگو" در مجموعۀ ادبیات رئالیستی قرار دارد، اما نشانه‌هایی از ادبیات مدرن هم در آن دیده می‌شود. بدیهی است که این رُمان در چارچوب "رئالیسم سوسیالیستی" مطلوبِ حکومت شوروی که در آن بر تبلیغ مثبت و پررنگ دستاوردهای انقلاب اکتبر 1917 تأکید می‌شد، قرار نمی‌گیرد. رئالیسم سوسیالیستی که مخلوق تخیلات عده‌ای از نویسندگان حکومتی شوروی در دوران کمونیسم بود، خود را به پیروی از ایده‌های "استالین" (Stalin) در مورد هنر و ادبیات، موظف به مهندسی کردن روح انسان‌ها می‌دانست و این راهکار را در بازنمایی واقع‌گرایانه زندگی اقشار فرودست و تأکید همه‌جانبه بر موفقیت‌های نظام کمونیستی شوروی در ارتقاء زندگی توده‌های مردم و توصیف تکامل انقلابی واقعیت تاریخی جستجو می‌کرد. در مقابل، داستان "دکتر ژیواگو" بازنمایی واقعی فجایعی است که به نام انقلاب سوسیالیستی بر سر توده‌ها، چه فقیر و چه متمول، آوار می‌شود.
 
4)
شبکۀ پیچیده روابط بین شخصیت‌های اصلی و فرعی کتابِ "دکتر ژیواگو" نشان از نبوغ نویسنده در توصیف واقعیت دارد. فرازوفرودهای شخصیت‌های مثبت و منفی کتاب هم که در جای‌جای داستان در طیف وسیع میان خیر و شر در نوسان هستند، بر غنای ادبی داستان افزوده است. از یک دید "دکترژیواگو" روایت ناتوانی انسان در برابر جبر تاریخی است که در فرهنگ مردم روسیه
هم ریشه دارد. بسیار کم پیش می‌آید که ترکیب سمی سیاست، اقتصاد، تاریخ، جامعه، علم و زندگی، یک انسان تکین را به سمت خوشی و آرامش سوق دهد و این حقیقتِ تلخی است که تنها نویسندۀ یک رُمان نبوغ‌آمیز جرأت بیانش را خواهد داشت. "دکترژیواگو" چنین رُمانی است و باوجود ناکامی‌های زندگی شخصیت اصلی داستان، خودِ کتاب برخلاف مسیر تلخی‌های تاریخی‌اش، سربلند و جاودان از  کار درآمده است.
      

34

        ادبيات عليه استبداد

1)
"ادبيات عليه استبداد" عنواني است كه مترجم براي ترجمۀ كتاب "The Zhivago affair: the Kremlin, the CIA, and the battle over a forbidden book " برگزيده است. كتاب در سال 2014 ميلادي و توسط "پترا كووي" (Couve‌e Petra) و "پیتر فین" (Peter Finn) نگاشته شده و در سال ۱۳۹۷ توسط "بيژن اشتري" ترجمه و در نشر ثالث به چاپ رسيده است. اين كتاب شرح‌حالی است از "باريس پاسترناك" (Boris Pasternak)، شاعر و نويسندۀ روسي، با تأكيد بر شرح شكل‌گيري اثر ماندگارش: "دكتر ژيواگو" (Doctor Zhivago) و عواقب و حواشي آن. 

2)
در سال 1910 ميلادي، "لئونيد پاسترناك" (Leonid Pasternak)، نقاش، مجسمه‌ساز و هنرمند روسي، با شنيدن خبر وضعيت "لف تالستوي" (Lev Nikolayevich Tolstoy) در ايستگاه قطار "آستاپوف" (Astapovo)، بلافاصله با پسر جوانش، "باريس"، به ملاقات "تالستوي" و بر بالينش شتافت. تقدير چنین بود كه آن پسر جوان كه در زمرۀ آخرين زائران "تالستويِ" در حالِ مرگ به شمار مي‌آمد، بعدها در مقابل نظام كمونيستي همان نقشي را متقبل شود كه "تالستوي" در مقابل حكومت تزاري ايفا كرده بود. "باريس پاسترناك" كه همواره به‌عنوان يكي از توانمندترين شاعران روسيه قلمداد مي‌شد، در كنار ترجمه و ساير فعاليت‌هاي ادبي و هنري‌اش، تصميم به نگارش يك رُمان گرفت، رُماني به نام "دكتر ژيواگو". كتاب در روسيه اجازۀ انتشار پيدا نكرد و ضدانقلاب شناخته شد، اما ناشري ايتاليايي در سال 1957 ميلادي آن را منتشر ساخت و ناگهان اين كتاب به‌عنوان ابزار تعيين‌كننده‌اي در فضاي جنگ سرد ميان شوروي و آمريكا درآمد. 

3)
سازمان‌هاي اطلاعاتي غرب اين كتاب ممنوعه را به هر شكل ممكن منتشر و پخش كردند و نظام كمونيستي شوروي نيز با تمام قوا به مقابله با آن و نويسنده‌اش پرداخت. "پاسترناك" از اتحاديۀ نويسندگان شوروي اخراج شد و تا مرز اخراج از شوروي هم پيش رفت. او به‌شدت تحت نظر سرويس اطلاعاتي شوروي (KGB) بود و جنگ رواني و رسانه‌اي بزرگي عليهش به راه افتاد. او خائن به خلق شوروي، دشمن انقلاب كبير سوسياليستي و مزدور مواجب‌بگير غرب معرفي شد، اما در سال 1958 ميلادي و درست يك سال پس از انتشار كتاب، جايزۀ نوبل ادبيات به او اهدا گشت. با فشار نظام شوروي "پاسترناك" مجبور شد جايزه را رد كند و دو سال باقيماندۀ عمرش در انزوا و رنج بگذراند. در سال 1965 اقتباسي سينمايي از كتاب و در آمريكا ساخته شد كه به يكي از پرفروش‌ترین فيلم‌هاي تاريخ سينما تبديل گشت. 

4)
تمام كساني كه آن هجمۀ تبليغاتي بزرگ را عليه "پاسترناك" تدارك ديدند، سال‌ها بعد با عذاب وجدان ابراز ندامت كردند. حتي "سرگی نيكيتا خروشچف" (Nikita Sergeyevich Khrushchev)، رهبر وقت شوروي، نيز بعدها ابراز پشيماني كرد. "يوگني پاسترناك" (Evgenij Pasternak)، پسر "باريس"، در سال 1989 ميلادي مدال نوبل پدرش را از آكادمي نوبل دريافت كرد و در سال 1990 اتحاد جماهير شورويِ در حال فروپاشي، تمبر يادبود "پاسترناك" را منتشر ساخت. قطعاً "ميخائيل گورباچف" (Mikhail Gorbachev)، آخرين رهبر شوروي، به‌خوبی فهميده بود كه در نبرد نابرابر ادبيات با استبداد، كه در یک‌سویش تعدادي شاعر و نويسندۀ فقير و محروم و رنج‌ديده مانند "پاسترناك" و "بولگاكف" (Bulgakov) و "سولژنستين"(Solzhenitsyn) و در سوي ديگرش يك نظام تبليغاتي عظيم كمونيستي به زعامت "لنين" (Lenin) و "استالين" (Stalin) و "خروشچف" و "برژنف" (Brezhnev) و مجموعه‌اي از نيروهاي اطلاعاتي و ايدئولوژيك قدرتمند و خبره بودند، ادبيات با اقتدار تمام و به شكل استهزاآمیزی استبداد را آن‌هم با قدرت كامل درهم‌شکسته است.
      

با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش می‌شود.

3

        تاریخ طبیعی زوال : تأملاتی دربارۀ سوژۀ ویران
 
۱) 
"تاریخ طبیعی زوال" کتابی است نوشتۀ "بارانه عمادیان"، نویسنده، مترجم و پژوهشگر حوزۀ علوم اجتماعی و سیاسی، که در سال ۱۳۹۲ و در نشر "بیدگل" به چاپ رسیده است. خواندن این کتاب نیازمند دانشی پیشینی از برخی مفاهیم فلسفی و حوزۀ علوم اجتماعی است. مفهوم "تاریخ طبیعی" (Natural-History) که توسط فیلسوف آلمانی و عضو مکتب فرانکفورت، "تئودور آدورنو" (Theodor Ludwig Wiesengrund Adorno)، مطرح شد، نقد تخریب و خود تخریبی ما در برهم‌کنش با طبیعت است که هدفِ بازسازیِ تعاملی پرسودتر را دنبال می‌کند. این ایده رویکردی فلسفی را ارائه می‌کند که بر اساس آن باید طبیعت را در قالب تاریخ و تاریخ را در قالب طبیعت تفسیر کرد. 
 
۲) 
زوال عنصری است محتوم که بر اساس قانون دوم ترمودینامیک جهانی است. اگرچه هنر و زیبایی‌شناسی هنری در طول سده‌ها و هزاره‌ها جاودانگی و ماندگاری را توصیه و تبلیغ کرده است، پس از عصر روشنگری و به‌تدریج رویکردهای هنری جدیدی شکل گرفت که زیبایی‌شناسی خاصی را در زوال و ویرانگی دنبال می‌کردند. بر اساس این رویکرد طبیعت اولیه و یا همان طبیعت طبیعی و طبیعت ثانویه یا نهادها و قوانین و آثار انسانی معنا می‌یابد که دومی در بطن اولی مسیر زوال را می‌پیماید و اگرچه طبیعت ثانوی دوباره دست به بازسازی خود می‌زند، آثار زوال و ویرانی بقایای پیشینی آن به‌صورت آشکار و قابلیت تخریب و خود تخریبی خود آن به‌صورت پنهان قابل‌کشف است. انتهای کتاب حاوی تعدادی نقاشی است که در زمرۀ دسته‌ای به نام "پیکچرسک" (Picturesque) قرار می‌گیرند و یکی از کارکردهای آن‌ها به رخ کشیدن زیبایی ویرانه‌های بالقوه و بالفعل است. 
 
۳) 
نویسنده در بخشی از کتاب شهر "تهران" را مثال می‌زند که اگرچه در سدۀ گذشته رویای تبدیلِ آن به کلان‌شهری نظیر پایتخت‌های اروپایی پرورانده می‌شد، اما اکنون جنگلی از آهن و شلوغی و آلودگی و ازدحام است که آثار خود تخریبی و ویرانگی آن در رخسار تک‌تک برج‌های مصنوعی و بناهای ظاهراً مدرنش به چشم می‌خورد. این شهر در چند دهۀ دیگر سیر ویرانی و بازسازی را مجدداً طی خواهد کرد و نوعی زوال دائمی در بطن بازسازی نمادین را می‌پیماید. پیمایندۀ متفکر در چنین شهری شبیه به شخصیت داستان "یادداشت‌های زیرزمینی" اثر "فئودور داستایوسکی" است که با پدیده‌ای به نام "تاریخ طبیعی رنج" مواجه خواهد شد، رنج ناشی از فاصلۀ میان وجود و تفکر یا جهان و زبان. از این منظر ویرانه‌ها دیگر بیانگر شکوه و عظمت باستانی نیستند، بلکه نمادی از زوال درهم‌تنیده با جهان مدرن را به نمایش می‌گذارند. 
 
۴) 
این تفکر منفی برآمده از درک زوال و ویرانگی تنها با هنر است که از ناامید شوندگی نجات می‌یابد و زوال گذشته را به تاریخ آینده پیوند می‌زند. چنین رویکردی که ماخولیاوار است چیزی بیشتر از زیبایی را مدنظر دارد و جوشش آن نه در عقلانیت محض که بیشتر در نوعی شیدایی ناشی از درک و عشق به ویرانگی و زوال است. این افسون‌زدایی مدرن به‌جای بهت و حیرت در مواجهه با آثار شگفت‌انگیز دنیای نوین، نوعی فروپاشی بالقوه و تدریجی را در آن‌ها مشاهده خواهد کرد و چنین زوالی را در هنر متجلی خواهد ساخت. دقیقاً بسان درخت گیلاسی که یکی از فاتحان رومی جنگ‌های آسیایی با خود به غنیمت آورده بود و در گفتگو با فیلسوف- شاعری دریافت که تنها اثر ماندگار او در کنار همۀ غنائم و افتخارات تنها همین درخت است که طبیعت را با تاریخ پیوند می‌زند و هرسال با شکوفه زدنِ جدید تفسیری از زوال و ویرانگی و بازسازی را نشان خواهد داد. 
      

28

        آنا كارنينا 
 
۱) 
"آنا كارنينا" داستان بلندي است نوشتۀ "لف تالستوي" كه ابتدا در بازۀ سال‌هاي 1875 تا 1877 ميلادي به شكل ضميمۀ روزنامه چاپ شد. تاكنون بيش از شش مترجم اين داستان را به زبان فارسي برگردانده‌اند و بيش از ۸ اقتباس سينمايي از روي آن ساخته‌شده است. در بسياري از فهرست‌های مرتبط با برترين رمان‌هاي تمام اعصار، نام "آنا كارنينا" در زمرۀ چند نام ابتدايي است. سير زندگي شخصيت‌هاي اين داستان و اتفاقات آن در بسياري از جزئيات، فراتر از مكان و زمان است و نوعي حس تجربۀ مشترك و همگاني را تداعي مي‌كند. توصيف عشق نافرجام و غيراخلاقي شخصيت اصلي يعني خود "آنا كارنينا" به شكل غيرمستقيم حاوي اين پيام است كه هر انساني بايد احتمال تجربه‌اي مشابه را براي خود متصور شود. 
 
۲) 
ادبيات رئاليستي يا واقع‌گرايانه كه به روایتی نقدي محكم بر مكتب رمانتيك هم محسوب مي‌شود، رسالتي براي خود قائل بود كه مانند آيينه‌اي بی لک و تمام‌عيار واقعيت اجتماعي را منعكس كند، بدون آن‌كه برخي از جنبه‌هاي زندگي بشري را از بقيه پررنگ‌تر سازد و يا به برخي اهميت و ارزش والاتري بدهد. در كنار تمام ويژگي‌هاي شاخص مكتب رئاليسم كه نويسندگان بزرگي در سراسر جهان عرضه نمود، شايد بتوان نوعي مبارزه ملايم و مؤثر سياسي را هم برشمرد كه هدف آن تعديل و حتي براندازي نظام طبقاتي، فقر، اشراف‌زادگي، بي‌عدالتي و بي‌اخلاقي بود. رئاليست‌ها صرفاً با قلم ارزشمندي كه واقعيات را مانند تصويري بدون دست‌کاری به همگان نشان مي‌داد، پرده از بي‌خردي‌ها و پليدي‌هاي فرادستان و مشكلات و مصيبت‌هاي فرودستان برمي‌داشتند. رمان "آنا كارنينا" را بايد از زاويۀ ديد ادبيات واقع‌گرا نگريست كه نه در آن اغراق رمانتيك عشق و عاشقي وجود دارد و نه ابهام ادبيات مدرن و نه هجو ادبيات پسامدرن. تنها بازنمايي زندگي چندسالۀ انسان‌هايي عادي و تا حد قابل‌قبولي متمول در روسيۀ تزاري اواخر سدۀ نوزدهم است كه به شكلي هنرمندانه به تصوير كشيده شده و از آن مهم‌تر شرح مشخصه‌هايي بشري در قالب داستاني رئاليستي است كه نه‌فقط متعلق به زمان و مكان خاصي نيستند، كه جهاني و هميشگي‌اند.  
 
۳) 
"تالستوي" اگرچه قلمي رئاليستي دارد، اما در "آنا كارنينا" صورتي ابتدايي از "گفتگوي دروني" و "جريان سيال ذهن" را هم به كار مي‌بندد، كاربست‌هايي كه بعداً در ادبيات مدرنيستي كه خود نقد و بديلي بر مكتب واقع‌گرايي بود، به شكل پيشرفته‌تري به مشخصه‌هاي اصلي اثر ادبي تبديل شدند. بسياري معتقدند شخصيت "كنستانتين لوين" در رمان "آنا كارنينا" بازنمايي خود "تالستوي" است. در صورت پذيرش چنين ايده‌اي بايد پذيرفت كه اين صاحب‌نظران نكتۀ مهم‌تري را از قلم انداخته‌اند: شخصيت "نيكلاي لوين"، برادر دائم‌الخمر و خل‌وضع "كنستانتين" كه از فاحشه‌خانه معشوقه برگزيده و تعادل عصبي ندارد، منتقد سرسخت نظام تزاري است و تمايلي به گرايش‌هاي سوسياليستي دارد، و درنهایت در فلاكت و تنگدستي فوت مي‌كند، نمادي از خود كشور روسيه است. "كنستانتين" كه مردي در تطور و رشد است ميانۀ خوبي با برادرش ندارد، اما نمي‌تواند اين برادر بزرگ را (كه در اقتدار و مديريت هيچ شباهتي به برادر بزرگ داستان 1984 اثر جرج اورول ندارد) ناديده بگيرد و تا لحظۀ آخر نگران و پرستار اوست. بين اين دو برادر جدل‌هاي كلامي زيادي رخ مي‌دهد، اما از ابتدا مشخص است كه  
"نيكلاي" در حال احتضار تدريجي است. اين رابطۀ بين دو برادر تصويري است از رابطۀ ميان خود نويسنده و كشور در حال احتضار روسيه تزاري.  
 
۴) 
"ولاديمير نابوكُف" در كتاب "درسگفتارهاي ادبيات روس" (ترجمۀ فرزانه طاهري در انتشارات نيلوفر)، كه يك فصل كامل را به "آنا كارنينا" اختصاص داده، داستاني نقل مي‌كند كه "تالستوي" در روزي ملال‌آور در ايام پيري، سال‌ها پس از دست كشيدن از رمان‌نويسي، چشمش به كتابي افتاد و از نیمه شروع به خواندن كرد. او كتاب را بسيار پسنديد. سپس به‌عنوان كتاب نگاه كرد و اين را ديد: "آنا كارنينا" نوشتۀ "لف تالستوي". "سروش حبيبي" در ابتداي ترجمۀ خودش از كتاب "آنا كارنينا" مقدمه‌اي خواندني دارد كه مضمون بخشي از آن رابطۀ زبان و تفكر است و بديهي است كه "تالستوي" و اين اثر سترگ يعني "آنا كارنينا" را بايد يكي از مصداق‌هاي تجلي نظام انديشه در زبان دانست. و سرانجام "آنا كارنينا" خود را به زير قطار پرت مي‌كند، اما اين قطار، قطار زمان است كه به‌سوی ما می‌آید و عبور مي‌كند و "آنا" را  در برابر چشمان ما به آينده مي‌برد. 
      

35

        گفت‌وشنودهایی در ریاضیات 
 
۱) 
"گفت‌وشنودهایی در ریاضیات" (Dialogues on Mathematics) کتابی است نوشتۀ ریاضی‌دان مجار، "آلفرد رنیی" (Alfréd Rényi)، که در سال 1965 میلادی منتشر شد. این کتاب در سال ۱۳۶۲ توسط "سعید قهرمانی" ترجمه شد و دوباره در سال ۱۳۷۳ به مناسبت بیست و پنجمین کنفرانس ریاضی کشور در دانشگاه صنعتی شریف، در انتشارات "خوارزمی" به چاپ رسید. اگرچه "رنیی" در سال 1970 درگذشت، اما میراث مکتوب او ازجمله این کتاب، نه‌فقط راهگشای بسیاری از ریاضی دوستان، که راهنمای بسیاری از ریاضی‌دانان  هم بوده است. 
 
۲) 
کتاب از سه گفت‌وگوی خیالی درزمینۀ ریاضیات تشکیل‌شده است که اولی میان "سقراط" و "بقراط" است. نویسنده در این گفتگو تلاش کرده است که شیوۀ دیالوگ سقراطی را به مبحث ریاضیات بسط دهد و با پرسش و پاسخ، گمانه‌زنی‌هایی در مورد خاستگاه ریاضیات ارائه کند. آیا ریاضیات فقط یک مقوله انتزاعی و ابداع و ساختۀ ذهن ریاضی‌دانان است؟ اگر این‌گونه است پس چرا همۀ آنان بر روی مفاهیم مشترکی اتفاق‌نظر دارند؟ آیا ریاضیات واقعیتی بیرونی و موجود در جهان هستی است و ما فقط داریم آن را کشف می‌کنیم؟ اگر این‌گونه است پس مصداق‌های واقعی دایرۀ کامل و عدد موهومی کجا هستند؟  
 
۳) 
گفت‌وگوی دوم نیز روایتی خیالی است میان "ارشمیدس" و شاه "هیرون". "ارشمیدس" که نه‌فقط ریاضی‌دان یا فیزیک‌دان، که یک مهندس هم هست، کاربردهای ریاضیات در عمل را شرح می‌دهد و یادگیری ریاضیات را راهی برای خلاقیت عملی و خدمت به جامعه قلمداد می‌کند. او در گفت‌وگو با شاه که برای تقدیر از ابتکارات جنگی "ارشمیدس" به دیدنش آمده، چند نمونه از خلاقیت‌های ریاضی خود و نقش آنان در عمل و ساخت ابزار کاربردی را شرح می‌دهد و ریاضیات را تفکیک‌ناپذیر از مهندسی و خلاقیت برمی‌شمارد.  
 
۴) 
گفت‌وگوی سوم روایتی خیالی است میان "گالیله" و "اوانجلیستا توریچلی. "توریچلی" جوان که به دیدار "گالیله" کهن‌سال و  در حصر و منتظر محاکمه آمده است نقشه‌ای برای فراری دادن او دارد، ولی "گالیله" نمی‌پذیرد. در خلال این مکالمات "گالیله" ایدۀ خود مبنی بر نگاه به ریاضیات به‌عنوان زبان طبیعت را شرح می‌دهد و معتقد است ندانستن این زبان سبب ناتوانی ما از درک پدیده‌های طبیعی خواهد شد. او ضمن تأکید بر روش علمی و نقد نگاه جزمی حاکم که توسط کلیسا و بر پایۀ دیدگاه‌های "ارسطو" و "بطلمیوس" بناشده، آیندۀ علم را روشن می‌داند و معتقد است روزی ارزش ایده‌های او را خواهند فهمید.
      

با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش می‌شود.

1

        گتسبی کبیر 
 
۱) 
ترجیح می‌دهم از "گتسبی کبیر" به‌جای "گتسبی بزرگ" استفاده کنم. داستان "The Great Gatsby" اثری است از نویسندۀ آمریکایی، "فرانسیس اسکات فیتزجرالد" ( Francis Scott Key Fitzgerald) که در سال 1925 میلادی منتشر شد و در دهۀ 40 میلادی، یعنی پس از مرگ زودهنگام نویسنده، به شهرت جهانی رسید. مترجمان زیادی ترجمۀ فارسی این اثر را ارائه کرده‌اند که آخرین آن‌ها (البته تاکنون) "رضا رضایی" با همکاری انتشارات ماهی و در سال ۱۳۹۵ است. "فیتزجرالد" را پیش‌ازاین با داستان کوتاه "پروندۀ عجیب بنجامین باتن" می‌شناختم و حالا "گتسبی کبیر" هم به آن اضافه شد. 
 
۲) 
اقتباس سینمایی سال 2013 میلادی با بازی "دی‌کاپریو" (Leonardo Wilhelm DiCaprio) در نقش "گتسبی" در کنار اقتباس سینمایی سال 2008 از "پروندۀ عجیب بنجامین باتن" با ایفای نقش "برد پیت" (William Bradley Pitt) به‌جای "بنجامین باتن"، باهم یک دوگانۀ کامل تصویری از دنیای ذهنی "فیتزجرالد" را ارائه می‌دهد که یک‌سوی آن نقدی بر رویای آمریکایی است و سوی دیگر نقدی بر فرضیه‌ای جهانی و خنده‌دار به نام خوشبختی. "اسکات فیتزجرالد" با این دو شخصیت خیالی دنیای مدرن را به هجوی هنرمندانه کشیده که معنای آن سال‌ها پس از مرگش و به شکل تدریجی آشکار و آشکارتر می‌شود. 
 
۳) 
"گتسبی" و اطرافیانش نمادهای رنگارنگ نوکیسگی و تازه‌به‌دوران‌رسیدگی اوایل سدۀ بیستم در آمریکا هستند و البته خود "گتسبی" باوجود تعلق به این قشر یک تفاوت ویژه دارد که او را به "گتسبی کبیر" مبدل می‌سازد: خیره شدن به نور سبز آن‌سوی دریاچه و رویای پیوند زدن آیندۀ مبهم و مضمحل به گذشتۀ ازدست‌رفته و جستجوی آرمانی گم‌شده. مرزهای سختی که جایگاه طبقاتی به مردم فرودست تحمیل می‌کند، اگرچه ممکن است با تحصیل شتاب‌زدۀ ثروت کمی تعدیل شود، اما هیچ‌گاه برطرف نخواهد شد. و این بن‌بستی است که "گتسبی" را در جستجوی رویایش به پایانی از جنس نابودی می‌کشاند.  
 
۴) 
"فیتزجرالد" باتجربۀ زیسته‌اش داستان نوشت و برای همین است که نوشته‌هایش تصنعی و ساختگی نیست. توصیف او از "گتسبی" باوجود تمام اغراق‌های داستانی، آن‌چنان واقعی به نظر می‌رسد که گویا همۀ ما بخشی از حیات او را زیسته‌ایم. و از همین‌جا است که اصطلاحی به نام "Gatsbying" سال‌ها پس از چاپ این داستان و در عصر فضای مجازی به ادبیات رایج جهانی می‌پیوندند. شاید همۀ ما "بنجامین باتن‌"‌هایی هستیم که با علم به شکست نهاییِ "گتسبی"، آرزوی "گتسبی" شدن داریم، زیرا می‌دانیم که "گتسبی" اگرچه ناموفق و ناکام، اما کبیر است و به‌یادماندنی. 
      

26

        راه رفتن با كفش‌هاي تولستوي

هر وقت خواستيد در مورد راه رفتن ديگري قضاوت كنيد، كمي با كفش‌هاي او راه برويد.
لف تالستوي

۱)
"ابوذر ابراهيمي تركمان" و "فرزانه شفيعي" در يك كار پژوهشي كتاب "راه رفتن با كفش‌هاي تولستوي" را با الهام از جملۀ خود "تالستوي" در "انتشارات علمي و فرهنگي" و در سال ۱۳۹۲ به چاپ رسانده‌اند. تصاوير انتهاي كتاب گوياي اين مطلب است كه "ابراهيمي تركمان" براي پژوهش خود سفري به روسيه و زادگاه "تالستوي" داشته و با نوۀ او هم ملاقات كرده است. كتاب ضمن بررسي زندگاني و همچنين ديدگاه‌ها و رويكردهاي "تالستوي"، نكات جالبي هم در مورد نگاه او به اسلام و ايران دارد و نگاه توحيدي او در مقابله با تثليث را كه يكي از دلايل تكفيرش توسط كليساي ارتدكس روسيه بود با توحيد اسلامي هم‌سو مي‌داند و حتي اظهاراتي از "تالستوي" در هواداري و هم‌سويي با ديدگاه‌هاي اسلامي را هم برمی‌شمارد. درمجموع "لف تالستوي" در پايان عمر معتقد به معنويت به معنای گزينش وجه اشتراك تمام اديان و نفي همۀ تفاوت‌هاي آنان است. 

۲)
زندگاني "تالستوي" به‌اختصار در كتاب آمده و براي اطلاع بيشتر مي‌توان به يكي از كتاب‌هاي خود "تالستوي" كه در فارسي با نام‌هاي "زندگاني من. ترجمۀ كريم كشاورز، انتشارات جامي، سال ۱۳۹۶" و "كودكي، نوباوگي، نوجواني. ترجمۀ بابك شهاب، انتشارات نيماژ، سال ۱۴۰۲" و ... ترجمه‌شده است مراجعه كرد. "رومن رولان"، نويسندۀ شهير فرانسوي، نيز كتابي با نام "زندگاني تولستوي" نگاشته كه چندين ترجمه به زبان فارسي دارد. در باب دیدگاه‌ها و رويكردهاي "تالستوي" به‌عنوان يك انديشمند نيز مقالات و كتاب‌هاي بسياري نگاشته شده كه در اين ميان اثر سترگ انديشمند و فيلسوف انگليسي، "آيزيا برلين"، با نام "خارپشت و روباه" و با ترجمۀ "نجف دريابندري" خودنمايي مي‌كند. اين كتاب ترجمه‌هاي ديگري هم دارد. بخشي از كتاب "راه رفتن با كفش‌هاي تولستوي" به نامه‌هاي او اختصاص دارد و كتاب ديگري به نام "نامه‌هاي تولستوي" هم به اين نامه‌ها پرداخته كه با ترجمۀ "مشفق همداني" به فارسي نيز منتشرشده است.

۳)
در ميان نامه‌ها، نوشته‌هاي جواني هندي و مقيم در آفريقاي جنوبي قابل‌توجه است كه براي مبارزه با نژادپرستيِ رژيم حاكم در آن كشور ايدۀ نافرماني مدني و مبارزۀ به‌دوراز خشونت را در سر مي‌پروراند. جواني به نام "ماهاتما گاندي" كه در اين ايده با رويكرد "تالستوي" به‌عنوان يك مرشد موسفيد هم‌سو است و درنهایت كشور هندوستان را در سال 1948 ميلادي از استعمار انگلستان رهايي مي‌بخشد. ايده‌هاي گاندي توسط مرد ديگري به نام "نلسون ماندلا" دنبال مي‌شود و نهايتاً آفريقاي جنوبی از نژادپرستي نجات پيدا مي‌كند. كشورِ خود "تالستوي" يعني روسيه نيز بر اساس پيش‌بيني برآمده از نگاه ژرف‌انديش او نه تن به ظلم حكومت تزاري مي‌دهد و نه به اختناق رژيم كمونيستي. در ابتداي سدۀ بيست و يكم ميلادي تقريباً تمام انقلابيون انديشمند جهان مسير "تالستوي" را بهترين روش قلمداد مي‌كنند و اين پرسش در گوش تاريخ مي‌پيچد كه آيا "تالستوي" واقعاً مرده است؟

۴)
"تالستوي" در سال 1910 ميلادي درگذشت و راه رفتن با كفش‌هاي او به تعبيري هنوز ناممکن است. اين كفش‌ها براي عبور از سرزمين‌هاي صعب‌العبوري ساخته‌شده‌اند كه به پا كردنشان از عهدۀ اكثريت انسان‌ها نه‌فقط خارج است كه تبعات چشمگيري دارد. كفش‌هاي مردي كه فرهنگ شرق و غرب را در چنته داشت، براي آموزش كودكان روستايي تلاش مي‌كرد، مرزهاي ادبيات را جابجا نمود، به تزار و كليساي ارتدكس تاخت و سوسياليست‌ها را به‌نقد بنيادين كشيد، پيام وحدانيت و عشق راستين را وجه مشترك تمام بينش‌هاي معنوي جهان مي‌دانست و در ذهن خداوند معناي انسان را جستجو مي‌كرد، براي ما گشاد است. شايد تنها بتوانيم ردپاي جاودان او بر برف‌هاي تطور تاريخ را رديابي كنيم و ساعاتي چند در مخلوقاتِ قلم سحرآميزش غرق شويم. به‌جای قضاوت كردن "تالستوي"، شايد بهتر باشد كه خودمان را در آينۀ انديشۀ او تمام‌عيار و نقادانه تماشا كنيم. 
      

8

        قانون عشق و قانون خشونت

من این مطلب را تنها برای این می‌نویسم که لب گور ایستاده‌ام و نمی‌توانم ساکت بمانم.
لف تالستوی

۱)
"قانون عشق و قانون خشونت" کتابی است اثر "لف تالستوی" که در سال 1908 میلادی یعنی درست دو سال پیش از مرگ او نگاشته شده است. "تالستوی" در این کتاب که یک بیانیه اجتماعی- سیاسی است، مدعی است که به‌عنوان یک نویسندۀ در آستانۀ مرگ، راه‌حلی برای نجات بشریت امروزی ارائه می‌دهد. این کتاب به تعبیری بازنمایی و بازتاب نهایی تحول درونی نویسنده و بازگشت او به وادی ایمان مسیحی است. نویسنده‌ای که کلیسای ارتدکس او را مرتد خوانده بود، با این کتاب و با زبانی غیرمستقیم اتهام ارتداد را به خود نهاد کلیسا برمی‌گرداند که از دید "تالستوی" پیام واقعی و بنیادین مسیح را به نفع خود مصادره و تحریف کرده است.

۲)
"تالستوی" در این کتابِ صریح و محکم، قانون خشونت در جوامع انسانی را که جلوۀ آن در جنگ و تنش و ساختار نظامی و فرقه‌ای و مجازات قضایی و مذهبی و ... قابل‌مشاهده است، با قاطعیت متهم می‌کند و مردود می‌شمارد و در مقابل بازگشت به پیام صلح و عشق راستین در آموزه‌های مسیح را راه نجات بشریت می‌خواند. او معتقد است تمام آنچه را در جهت تغییر اجتماع و اصلاح دیگران بیان‌شده و راهکارهای حکومتی و نهادی مربوطه را باید کنار گذاشت و به اصلاح درون و افزایش آگاهی در خویشتن پرداخت و عشق را نه به مفهوم رمانتیک، که به مفهوم جهانیِ نیکی و عشق ورزیدن به بشریت، جایگزین تمام روال جاری کرد.

۳)
او رویکرد سیاسیِ مبتنی بر عدم مقاومت مقابل شر را تبلیغ می‌کند و معتقد است چنین مقاومتی خود تشدید خشونت دوطرفه است و نتیجه‌ای جز تکرار چرخۀ باطل خشم و نزاع در پی ندارد. در میان جملات نویسنده، انتقادات صریح او به حکومت وقت روسیه تحت زعامت تزار مشهود است و در مقابل، رویکردهای تقابلی سوسیالیست‌ها و روش انقلابی آن‌ها را هم امتداد همان ظلم و خشونت رایج می‌داند که فقط لباس آن عوض‌شده و جلوه‌ای عوام‌پسندانه‌تر یافته است. "تالستوی" آن اندازه زنده نماند که شاهد وقوع انقلاب اکتبر 1917 باشد، اما پیش‌بینی‌های او در مورد این انقلاب، چه در مورد وقوع آن و چه در باب نتایج وحشتناک آن، کاملاً درست از کار درآمد. نظریه‌پردازان انقلاب سوسیالیستی روسیه نظیر "لنین" و "پلخانوف" در مقالاتشان در مورد "تالستوی" ضمن ادای احترام، این رویکرد او را به‌نقد کشیدند، ولی گذر زمان اثبات کرد که چه کسی در سمت درست تاریخ ایستاده است. کتاب "لف تالستوی، به‌مثابۀ آینه انقلاب روس" مجموعۀ مقالات "لنین" و "پلخانوف" در مورد "تالستوی" است که در سال ۱۳۹۶ به ترجمۀ "سیاوش فراهانی" و در نشر "ثالث" به چاپ رسیده است. 

۴)
هر فصل از کتاب "قانون عشق و قانون خشونت" با گزین‌گویه‌هایی از اندیشمندان بزرگ تاریخ شروع می‌شود. "تالستوی" نسخۀ کامل‌تر این گزین‌گویه‌ها را در دو کتاب به نام‌های "روزشمار دانایی: تأملاتی برای تمام روزهای سال" و "خواندنی‌های روزانه" گردآوری کرده. کتاب "روزشمار دانایی" در سال ۱۳۹۹ و به ترجمۀ "امید ورزنده" در انتشارات "نگاه" منتشرشده است. این کتاب ترجمۀ دیگری با نام "گاهنامۀ خرد" نیز دارد. کتاب "قانون عشق و قانون خشونت" نیز در سال ۱۳۹۹ و به ترجمۀ "شهاب‌الدین عباسی"، در انتشارات "مروارید" چاپ‌شده است.
      

3

        سعادت زناشويي

۱)
"سعادت زناشويي" داستاني نيمه‌بلند است نوشتۀ "لف تالستوي" كه در سال 1859 ميلادي نگاشته شده است. اين داستان در سال ۱۳۸۹ توسط "سروش حبيبي" ترجمه‌شده و در "نشر چشمه" به چاپ رسيده است. نام داستان در ارتباط با موضوع آن، نوعي هجو و تضاد را در بر دارد. بين اين داستان و داستان "سونات كرويتسر" سي سال فاصله است و به نظر مي‌رسد نويسنده ايدۀ اوليۀ بدبينانه و درعین‌حال ملايم خود نسبت به عشق و ازدواج را در طول سي سال بسط و توسعه داده و از "سعادت زناشويي" كه داستان آن باوجود تمام مشكلات، به حفظ زندگي مشترك منتهي شده، به "سونات كرويتسر" كه انهدام همه‌چیز را در خود دارد رسيده است. در ميان اين بازۀ سي‌ساله "تالستوي"، "شوپنهاور" را كشف كرده است. 

۲)
"تالستوي" يك گولِم انديشه‌ورز است. طبق افسانه‌ها "گولِم" موجودي شبه انسان بود كه در سدۀ شانزدهم ميلادي توسط خاخام پراگ از اشياء بی‌جان ساخته شد تا با حملۀ ضد یهودی‌ها به محلۀ يهوديان مبارزه كند. اما كنترل گولِم از دست خاخام خارج شد و بر او شوريد. بنا به تفسيري از روايات كتاب مقدس خود انسان هم يك گولِم است كه بر خدا شوريد. گولِم در زبان عبري ظاهراً به معناي آدم بي‌مغز است و به شكل استعاري معناي احمق را هم دارد. 
اما داستان اصلي و واقعي چيز ديگري است، گولِم هيولايي است به نام انديشيدن و خاخام پراگ نمادي است از فرگشت و به معناي شوپنهاوري همان ارادۀ معطوف به حيات. اندیشیدن دستاوردي تكاملي است براي افزايش بقا و به‌نوعي جاده‌صاف‌کن ژن خودخواه. اما اين هيولا مي‌تواند بر صاحب قدرتمند خود بشورد و اگرچه اكثريت آدميان همچنان در بند و زنجير كامل ارادۀ معطوف به حيات هستند، اما اقليتي گولِم را آزادکرده‌اند. "تالستوي" ازاین‌دست آدم‌ها است. و مصيبت اول اين انسان‌ها جايي است كه انديشه با رانه‌هاي دروني در تضادي بنيادين قرار مي‌گيرد. 

۳)
اگر سه‌گانۀ "هلن فيشر" را بپذيريم كه عشق رُمانتيك با استروژن‌ها آغاز مي‌شود كه كشش جنسي و شهواني را به دنبال دارد و سپس نوبت به دوپامين مي‌رسد كه عشق و دلدادگي را ايجاد مي‌كند و درنهايت "اُكسي‌توسين" است كه دل‌بستگی را در پي مي‌آورد، بايد اين را هم بپذيريم كه اين سه‌گانه مدت‌دار است و نه ابدي. هورمون‌ها و ناقل‌هاي عصبي فرازوفرود دارند و جاودانه نيستند، بلكه تنها مَركَب‌هاي هستند براي نوسان آونگ ميل و ملال كه از سويي باقدرت تمام خواهش و ميل را مي‌زايند و از سوي ديگر پس از گذر زمان كافي با فضاحت تمام ما را به سمت ملال مي‌برند و اين آونگ در اين نوسان دائمي از كار بازنمی‌ایستد. "تالستوي" در داستان "سعادت زناشويي" تصويري از اين حركت آونگي را در توصيف دختري شانزده یا هفده‌ساله به نام "ماريا" كه به ازدواج مردي سن بالاتر درآمده است نمايش مي‌دهد، اما فقط يك نوسان آن را. نوسان كامل در "سونات كرويتسر" تصوير شده است. 

۴)
اما راه‌حل پيشنهادي براي رهايي از نوسان اين آونگ چيست؟ ايده‌اي است به نام تالستوي- بودا- شوپنهاور، اما با يك مقدمۀ ناگزير از فيلسوفي هلندي به نام "باروخ اسپينوزا": وقتي ما بفهميم چرا چيزي روي مي‌دهد، آن چيز قدرت كنترلش بر ما را از دست خواهد داد. فهميدن چرايي روي دادن چيزها نيازمند رهاسازي گولِم انديشه است و آنگاه ارادۀ معطوف به حيات و به تعبيري امروزي‌تر همان رانه‌هاي دروني ژن خودخواه قدرت كنترل بر ما را از دست خواهند داد. هرچند كه اين فرآيند طولاني، مصيبت‌بار و پر از شكست و زمين خوردن است، اما سرانجامِ آن تصويري است كه "آرتور شوپنهاور" در تعميم امر والا به شخصيت والا ارائه مي‌دهد: چنين انساني "شناخت برتري مي‌يابد" و از شناخت به فراشناخت مي‌رسد. رهايي نهايي از "ارادۀ معطوف به حيات" به تعبيري همان "رهايي از رنج" در آموزه‌هاي بودا است و مسيري است كه "تالستوي" در داستان "پدر سرگئي" توصيف كرده. 
      

25

باشگاه‌ها

این کاربر هنوز عضو باشگاهی نیست.

چالش‌ها

فعالیت‌ها

فعالیتی یافت نشد.