یادداشتهای gharneshin (74) gharneshin 3 روز پیش چرا ادبیات؟ ماریو بارگاس یوسا 3.7 28 ((جامعهای که خوب میخواند، و استعداد آفرینش ادبیات خوب را دارد، فریب دادن این جامعه بسیار دشوارتر از جامعهای مرکب از افراد جاهل است.)) چرا ادبیات، کتابی که پس از خواندن آن دیدگاه شما نسبت به ادبیات جدیتر میشود. این کتاب شامل چهار بخش میشود که یوسا در بخش اول به سوال "چرا ادبیات"، در بخش دوم به موضوع فرهنگها و آزادی آنها و فرهنگ جهانی، در بخش سوم به ادبیات آمریکای لاتین و تاریخچه و شکلگیری آن میپردازد و در بخش آخر هم مصاحبهای از یوسا چاپ شده است که در آن مسائلی مثل دموکراسی، دیکتاتوری در آمریکای لاتین، نویسندگی، و رمانهای یوسا مطرح میشود. او معتقد است که ادبیات، به احساسات ما معنا میدهد، باعث رشد ما میشود، و به ما یادآوری میکند که جزئی از کل دنیا هستیم و مانع انزواطلبی میشود، و جامعهای که مردمش از ادبیات دور باشند به توحش و انزوا نزدیک میشود. ادبیات، نه فقط یک سرگرمی، بلکه یک وسیله برای نقد، رشد جامعه و تاثیرگذاری است. همچنین او از شکلگیری یک فرهنگ جهانی دفاع میکند و معتقد است که فرهنگها با آزادی، ارتباط، داد و ستد، و رقابت رشد میکنند و شکلگیری یک فرهنگ جهانی گوناگونی فرهنگها را از بین نمیبرد بلکه باعث میشود که چیزهای بیهودهی فرهنگهای مختلف از بین برود و چیزهای ارزشمند آنها باقی بماند؛ و او ادبیات را وسیلهای میداند که باعث ارتباط و جلوگیری از انزواطلبی فرهنگها میشود. یوسا در این کتاب ادبیات را در دیدگاه مخاطب از فقط یک داستان و سرگرمی، به وسیله ای برای رشد، تفکر، تغییر، تاثیرگذاری و ارتباط با جهان تبدیل میکند. 0 16 gharneshin 5 روز پیش تنگنا:حکایت یک سرگشتگی روانی لئونید نیکلایویچ آندری یف 4.1 30 ((یک قطره از زهر جنون کافی است تا خمرهی چندین نسل از نوادگان را بیالاید.)) تنگنا، بهترین کلمه برای انتخاب نام این داستان و توصیف شرایط شخصیت آن است. دکتر کرژنتسف که پس از قتل یکی از دوستانش، در بیمارستان روانی مشغول نوشتن یادداشتها و اعترافهایی صادقانه از احساسات و انگیزههایش است، در تنگنای تناقضها، احساسات، و هزارتوی ذهنش گیر میکند. او هر بار که تلاش میکند چیزی را به کارشناسها ثابت کند، کمی بعد خود آن را نقض کرده و بارها و بارها این کار را انجام میدهد تا در چرخهای بیانتها گیر میکند؛ حال او که اوایل به عملکرد مغز خود و هوش زیادش ایمان داشت، درمانده از ذهنی که از هر طرف به او حرفی میزند و خودش را نقض میکند، ناله سرمیدهد. و در نهایت شخصیت، در آن چرخهی بیانتها، تسلیم پوچی زندگی شده و مهر تاییدی بر بیهودگی و بیاهمیتی اعمالش میزند، و مانند کالیگولا، انجام هر عملی را آزاد میپندارد. تنگنا بهزعم من، داستان جنون است، جنون ناشی از پوچی درون انسان. پوچیای که اگر انسان را کامل در برگیرد، مرز میان انسان و حیوان کنار میرود، نقاب تمدن برداشته میشود و انسان به هر عملی دست میزند. ((وحشتآورترین چیز برای قاتل و جنایتکار پلیس نیست، دادگاه نیست، خودش است. خودش و عصبهایش و طغیان تکتک سلولهای بدنش که تا قبل از قتل دستآموزِ عرف و سنتهای آشنا بوده.)) 0 1 gharneshin 1404/7/12 - 18:32 شیطان لی یف نیکالایویچ تولستوی 4.0 89 ((دیوانهتر از همه بیتردید کسانی هستند که در دیگران آثار جنونی را میبینند که در خود نمیبینند.)) داستانی کوتاه و روان که تولستوی در آن به شهوت، وسوسههای درونی، کش مکشهای ذهنی فرد، و تجربیات روانی انسانی که بین اخلاق و شهوت گیر میکند، میپردازد. او خواننده را به درون ذهن شخصیتی میبرد که با فریب دادن خودش، در دام شهوت میافتد. شیطان، قدرت شهوت را نشان میدهد، شهوتی که حتی اگر وجدان و اخلاق هم در فرد خاموش نشده باشند، باز هم پیروز است. کتابی روان و جالب که یک بار خواندنش ضرری نداشت. نمیتوانم بگویم شاهکار و نمیتوانم بگویم دلچسب، برای من تنها یک داستان جالب و روان بود. 0 21 gharneshin 1404/7/7 - 21:54 خانهی ماتریونا؛ به همراه <<خرده ریزها>> آلکساندر ایسایویچ سولژنیتسین 3.5 4 ((فهمیدم که چرا در زبان ما خوشبختی به شکل غریبی مترادف است با ((دارایی))؛ اگر داراییات را از دست بدهی، در چشم مردم ابله و رسوا مینمایی.)) داستان غمگین پیرزنی تنها و بیمار، که زندگی و حتی مرگ او حرفها برای گفتن داشت. سولژنیتسین، با خلق داستان زندگی ماتریونا، دو نوع زندگی را به تصویر میکشد: یک، رهایی از نیازهای غیر ضروری و حرص دارایی را نخوردن، و کار بیوقفه و کمک بیحساب و کتاب به آدمها. دو، چسبیدن به داراییها، و انجام هرکاری برای حفظ و بیشتر کردنشان، حتی زمان عزاداری. این کتاب، بازتابی زیبا از فلسفهی نویسنده است. کار، کمک به همنوع، و رهایی از دارایی و نیازهای غیر ضروری. او با به تصویر کشیدن زندگی ماتریونا، رفتار اطرافیان با او، و مرگش، به خوبی تقابل این دو شیوه را نمایان میکند و در نهایت، شیوهی درست را نشان میدهد. ((زندگی به من آموخته بود معنایش را در غذا جستجو نکنم.)) قلمی بشدت روان، داستانی پر کشش، و فضاسازیای بسیار جذاب، همه باعث شدند که داستان را یک نفس در یک نشست بخوانم. و بخش دوم ((خوردهریزها))، نوشتههایی داشت که تا همیشه به جان من نشستند، و از این به بعد در مکثهای کوتاهِ روزمره، با برگشتن و دوباره خواندنشان، از آنها لذت خواهم برد. 2 21 gharneshin 1404/7/6 - 17:17 نژاد و تاریخ کلود لوی استروس 4.3 2 کتابی ناشناخته که بدون اطلاع از محتوای آن را خریدم و کمتر از یک شبانه روز تمامش کردم. کتابی کوتاه اما بسیار جذاب و تاثیرگزار. استروس، در این کتاب به اهمیت گوناگونی فرهنگها و حفظ این گوناگونی میپردازد. او معتقد است که "فرهنگ و نژاد غرب برتر است" حاصل دیدگاهی اشتباه به تاریخ است، چرا که اگر ما باقی فرهنگها را با معیارها و دستاوردهای غرب ارزشگذاری نکنیم و این دیدگاه را کنار بگذاریم، میبینیم که فرهنگهای دیگر، در مسیرهای مختلفی پیشرفتهای چشمگیری داشتهاند. فرهنگهایی که در مسیر و در راستای اهداف ما حرکت میکنند پیش چشممان فرهنگهایی انباشته، و آنهایی که خلاف مسیر ما در راستای هدفی دیگر حرکت میکنند، ایستا جلوه میکنند. مثال: اگر معیار پیشرفت را بهجای صنعت، در تابآوری و بقا در شرایط سخت بدانیم، اسکیموها و عربهای بادیهنشین جایگاه اول را خواهند داشت. ((جوامع بشری در جهت یکسانی تحول نمییابند و اگر از دیدگاه معینی ایستا یا واپسگرا جلوه کنند این لزوما بدین معنی نیست که از دیدگاه دیگری کانون تحولات مهم نباشند.)) در نتیجه، این دیدگاه غلط است که فرهنگ غرب با انباشته کردن تجربههای فرهنگی خود همیشه در حال حرکت رو به جلو و پیشرفت کردن است و باقی فرهنگها ایستاده و راکد هستند، بلکه باقی فرهنگها نیز پیشرفتهای زیادی داشتهاند اما نه در مسیر فرهنگ غرب. همچنین او معتقد است که هیچ ملتی، بهتنهایی "انباشتهی" فرهنگی زیادی نمیتواند داشته باشد. انباشتهی فرهنگی نتیجهی برخورد و همکاری و تقابل فرهنگهای مختلف با هم است، و ملتی که ارتباط کمتری با بقیهی فرهنگها داشته باشد، تغییرات، تحولات، و پیشرفت کمتری هم نسبت به بقیه ملتها خواهد داشت. ((هر فرهنگ تا زمانی که تنهاست نمیتواند برتر باشد.)) در نتیجه اگر نژاد و فرهنگ غرب را پیشرو و انباشتهترین بدانیم، آن هم نتیجهی ارتباط ملت غرب با دیگر نژادها و فرهنگهاست. و در نهایت او به وجود آمدن تمدن و فرهنگی یکسان و جهانی را پدیدهای پوچ و غیرممکن میبیند. فقط در صورتی وجود آن را ممکن میداند که تمام فرهنگها با حفظ اصالت خود و با تفاوتهایشان، با هم ارتباط داشته باشند و در کنار هم قرار بگیرند. ((تصورپذیر نیست که همهی اجتماعات بتوانند با سبک زندگی یگانهای درآمیزند، زیرا در این صورت راکد و متحجر خواهند شد. تمدن جهانی هیچ نیست مگر ائتلاف جهانی فرهنگهایی که هر یک اصالت خاص خود را دارند.)) در آخر، استروس در این کتاب جالب و کوتاه، بر ضرورت تکثر و گوناگونی فرهنگها و حفظ این تفاوتها تاکید میکند و معتقد است که پیشرفت، فقط حاصل ارتباط و همکاری فرهنگهای متفاوت با هم است و از بین رفتن این گوناگونی و ایجاد جهانی یک شکل، باعث راکد شدن و پیشرفت نکردن میشود. ((جوامع بشری در جهت یکسانی تحول نمییابند و اگر از دیدگاه معینی ایستا یا واپسگرا جلوه کنند این لزوما بدین معنی نیست که از دیدگاه دیگری کانون تحولات مهم نباشند.)) 2 18 gharneshin 1404/7/5 - 19:41 یادداشت های یک پزشک جوان میخائیل آفاناسیویچ بولگاکوف 4.1 62 ((انسان غیر از آتش محتاج این هم هست که به محیط جدید خو بگیرد.)) در این اثر ما با یادداشتهای صادقانهی پزشکی روبهرو میشویم که با چالشهایی مثل، عملها و بیماریهایی که تخصص آنها را ندارد، خرافات، تجربهی کم، سرسری برخورد کردن مردم با توصیههایش، وجدان کاری و مسئولیتپذیری، و کار کردن به تنهایی در جایی دور افتاده که حتی برق ندارد، مواجه میشود. بولگاکف بسیار هنرمندانه دشواری آن روزهایش را به تصویر میکشد. او ترسهای درونیاش از چالشهای کار در آنجا، خشم خود از رفتار مردم در برابر پزشک و توصیههایش، غروری که گاهی بخاطر همهکاره بودن و موفقیتهایش به او دست میداد، و دوراهی بین رها کردن و یا مسئولیتپذیر بودن را، جوری توصیف میکند که خواننده پس از خواندن تمام داستانها، بهتر میفهمد یک پزشک در شرایط او چگونه فکر میکند و با چه چالشهایی روبهرو میشود. بولگاکف، علاوه بر توصیفات هنرمندانهی چالشهای پزشکی و احساسات درونی پزشک، با خلق فضاهای زیبا برای داستانها، توصیف جذاب مناظر، ظاهر و اخلاق شخصیتها، اتفاقات و هرچیزی که در کنار موضوع اصلی وجود دارد، باعث میشود که داستانهایش، بسیار جذابتر از یک خاطرهنگاری یا گزارشنویسی ساده باشد. و در آخر داستان مورفین، بخشی که او بسیار صادقانه و هنرمندانه اعتیاد را، از همان مرحلهی اول تا انتها به تصویر میکشد. توصیفاتی واقعی، صادقانه و هنرمندانه از تمام احساسات یک فرد بیمار. اگر بخواهم بگویم چه داستانی به بهترین شکل، احساسات درونی یک فرد درگیر اعتیاد را به من منتقل کرده است، قطعا آن داستان مورفین خواهد بود. 0 13 gharneshin 1404/7/1 - 15:51 رستگاری یک قدیسه کیگو هیگاشینو 4.1 27 این کتاب بیشتر از هیجان مغز شما را درگیر خواهد کرد. در این داستان قاتل و انگیزهی قتل همان اول برای خواننده مشخص میشوند؛ اما هیگاشینو با خلق جنایتی بینقص، شما را درست مانند کارآگاههای داستان سردرگم میکند. سرنخهای گیجکننده، صداقت قاتل، و بینقص بودن تمام مراحل قتل، باعث میشود هر فصل مغز خواننده بیشتر از قبل درگیر چگونگی انجام این جرم شود. نویسنده با این داستان شما را با کارآگاهها همراه می کند تا راز یک جرم بینقص را پیدا کنید. رستگاری یک قدیسه، اثری پر هیجان نیست اما درگیر کننده است. فصل به فصل خواننده از معمایی به معای دیگر میرود و بیشتر کنجکاو و مشتاق به ادامه میشود. 0 8 gharneshin 1404/6/31 - 13:01 یادداشت های زیرزمینی فیودور داستایفسکی 4.0 99 ((آخر اگر از انسان آرزو، اراده و میل را بگیریم، به او نامی غیر از کلید لولهی ارگ هم میشود داد؟)) یادداشتهای زیرزمینی، داستان تناقضهای درونی انسان است. یک دروننگری صادقانه، بیرحمانه و عمیق. داستایفسکی با خلق شخصیت زیرزمینی، به عمق روان انسان میرود و خواست حقیقی او را نمایان میکند. مرد زیرزمینی، شخصیتی بینام که بهزعم من بازتابی از همهی ماست، فردی است که خواهان دیده شدن، در مرکز جمع قرار گرفتن، و سلطه داشتن به دیگران است، او حتی حاضر است دست به تحقیر خود یا کارهای نیک بزند تا دیگران را تصرف و تحقیر کند. داستایفسکی، ما را با خودمان مواجه میکند، با تناقضهای بین رفتار و خواستههایمان، خواننده را میبرد به عمیقترین بخشهای ذهنش و او را مجبور به نگاهی دوباره به درون خود میکند. مرد زیرزمینی، بهزعم من، نسخهی بزرگنمایی شدهی همهی ما است. 0 25 gharneshin 1404/6/8 - 16:51 مادام پیلینسکا و راز شوپن اریک امانوئل اشمیت 4.0 26 (( اگر موسیقی روایت کند، به چه درد میخورد؟ موسیقی از چیزی که قابلوصف نیست، حرف میزند؛ چیزی که هیچوقت هیچجایی گفته نشده. )) راز شوپن، داستان زندگی در لحظات با هنر. کودکی ۹ ساله پس از شنیدن قطعهای از شوپن شیفتهی موسیقی، شوپن و آن احساس عجیبِ موقع شنیدن میشود. او سالها تلاش میکند تا طوری پیانو بزند که دوباره آن حس را تجربه کند و به ((راز شوپن)) پی ببرد، تا استاد جدیدش همهچیز را تغییر میدهد. اشمیت با استفاده از موسیقی، زندگی را به تصویر میکشد. او در این کتاب راز چگونه دیدن، چگونه شنیدن، چگونه فکر کردن، چگونه عاشق شدن و عشق ورزیدن، و چگونه خلق کردن را میگوید. این کتاب دریچهای نو به زندگی را باز میکند، و ما را به عمق احساساتمان میبرد و خلق کردن را در سادهترین لحظات زندگی به ما یاد میدهد. اشمیت ما را دعوت میکند به رها شدن، حس کردن، و نواختن فارغ از الگو و خلق کردن میکند. بعد از خواندن این کتاب، دیگر هرگز ساده از کنار جزئیترین لحظات و اتفاقات نمیگذرید. نگاه کردن جای دیدن، و گوش دادن جای شنیدن را میگیرد. مادام پیلینسکا به ما میآموزد که در تکتک لحظات، ملایم زندگی کنیم؛ مانند چیدن گل آنقدر آرام و ملایم که قطرهی آب از روی آن تکان نخورد. 0 0 gharneshin 1404/6/6 - 16:57 آیشمن در اورشلیم هانا آرنت 3.7 36 (( سیاست مهدکودک نیست؛ در سیاست اطاعت و حمایت یکساناند. )) آیشمن در اورشلیم، گزارشی در باب ابتذال شر. این کتاب گزارشی کامل از محاکمهی آدولف آیشمن در اورشلیم، تمام اتفاقاتی که در سالهای جنگ دوم در آلمان نازی برای یهودیان افتاد، و اقدامات و اعمال نازیها، از دیدِ آیشمن، وظایف و مسئولیتهای اوست. آرنت در این کتاب در کنار گزارشهای دقیق از اتفاقات و دادگاه، دیدگاهی نو نسبت به اتفاقات و شخص آیشمن ارائه میدهد. او در فصل اول، دادگاه را تنها نمایشی میخواند که هدفش اجرای عدالت نیست بلکه تنها هدف دادگاه، نمایش ظلمی است که به ملت یهود شده. آرنت بهزعم من با این نگاه به دادگاه میگوید که محاکمهی اورشلیم، تنها هدف نهاییاش نمایشی است که به تثبیت اسرائیل کمک میکند؛ نمایشی که جنایتهایی که علیه مردم یهودی انجام شده را یادآوری میکند و میگوید هیچ جای دنیا برای فردی یهودی در دنیا امن نیست، و ملت یهود برای حفظ امنیت و جان خود باید حکومت و سرزمینی یهودی داشته باشند. در فصل آخر کتاب ذکر شده که محاکمهی آیشمن به دست مردم یهود در کشوری یهودی با جرم ((جنایت بر علیه مردم یهود))، جرم آیشمن را کوچک میکند. آرنت معتقد است که آیشمن باید در دادگاهی بینالمللی و با جرم ((جنایت بر علیه بشریت)) محاکمه میشد چرا که کشتارهای آلمان، در معنای واقعی کلمه جنایتی است بر علیه بشریت نه فقط مردم یهودی. (( در پیشگاه دادگاهی که فقط نمایندهی یک ملت است نفسِ سهمگینیِ این رخدادها ((کوچک شمرده)) میشود. )) در نتیجه نویسنده قصد دارد بگوید که وظیفهی دادگاه اجرای عدالت است نه انتقام. (( این است که جرم نهفقط علیه قربانی که بلکه، در وهلهی نخست، علیه جامعهای انجام میشود که قانون آن نقض شده است. جبران خسارتی که در پروندههای کیفری به آنها پرداخته میشود ماهیت کاملا متفاوتی دارد؛ اینجا پیکرهی خود جامعه نیازمند ((ترمیم)) است، و نظم کلی عمومی است که از مدار خود خارج شده و باید به وضع قبل برگردد. به عبارت دیگر، قانون تقدم مییابد، نه شاکی. )) نویسنده با دیدگاهی متفاوت به شخصیت آیشمن مینگرد و بر خلاف دادگاه او را فردی عادی تحت سلطهی یک نظام غیرعادی میبیند. آیشمن فردی بود که هیچ نفرتی از مردم یهود نداشت، انگیزهی قتل نداشت و تنها به دستورات و قانون عمل میکرد. اعمال او کاملا قانونی بود و در چارچوب قوانین جامعهی آلمان نازی او حتی فردی متعهد، قانونمدار و ملی بود. اینکه آیشمن را قهرمانی ملی خطاب کنند یا یک جنایتکار، فقط به پیروزی یا شکست آلمان بستگی داشت. او فردی بود که در نظامی بروکراتیک تنها به دستورات عمل میکرد و زبانی خشک و اداری، زبانی که قتل عام را ((رفتار ویژه))، اخراج را ((اسکان مجدد)) مینامید، عذاب وجدان را از او دور میکرد و فکر میکرد که در آن جنایات هیچ نقشی ندارد. آرنت میگوید که اعمال آیشمن نه از نفرتش بلکه از روی اهداف شغلی و رشد خود در آن سیستم بوده و همانطور که آیشمن مقصر اصلی را قانون و حزب نازی میدانست، او را تنها مهرهای در دستان تفکری جنایتکار میداند که با اهداف شخصی خود تن به انجام دستورات میدهد. آیشمن فکر میکرد که در جنایت دستی ندارد و تنها به دستورالعملها عمل میکند، نه از روی نفرت یهودیان را به کام مرگ فرستاد، و نه از روی رحم چندهزار نفر از آنها از کشور بیرون کرد، او تنها به وظایف عمل کرد؛ وظایفی که اگر او انجام نمیداند کنار گذاشته میشد و کسی دیگر انجام میداد. نویسنده در این کتاب گزارشی برای به تصویر کشیدن ابتذال شر میدهد. گزارشی که نشان میدهد یک سیستم تمامتخواه چطور افراد عادی جامعه را زیر سلطهی خود به جنایتکارانهترین اعمال میکشد، و اینکه چطور افرادی معمولی در نظامی بروکراتیک و تحت پوشش زبانی رسمی و اداری، وجدانشان خاموش میشود و بدون تفکر دربارهی اعمالشان، بدون اندیشیدن به اخلاقی و انسانی نبودن کارشان، در چارچوب قانون به انجام هر دستوری تن میدهند. او وظیفهی شخصی شهروند را در دوران دیکتاتوری همکاری نکردن میداند و میگوید اگر نمیتوان با یک نظام فاسد جنگید، باید با او همکاری نکرد. در سیاست، اطاعت و حمایت یکساناند. (( از منظر نهادهای حقوقی، و معیارهای اخلاقی ما برای قضاوت، این معمولی بودن به مراتب از کل فجایعی که رخ داده بود وحشتناکتر است چون، همانطور که متهمان و وکلای مدافع آنها در نورنبرگ بارها و بارها گفتند، این نکته تلویحا به این معناست که این نوع جدید از مجرم، که بهمعنای واقعی کلمه دشمن تمام بشریت است، تحت شرایطی مرتکب جرم میشود که تقریبا محال است بداند یا احساس کند دارد کار غلطی انجام میدهد. )) 0 1 gharneshin 1404/6/1 - 04:19 شکار و تاریکی ادوگاوا رانپو 3.8 55 (( ترکیب فضیلت آشکار و رذیلت پنهان در وجود یک مرد آنقدر هم عجیب و غریب نیست. مگر نشنیدهاید که میگویند شیطان در انسان نیککردار آسانتر نفوذ میکند؟ )) داستان با ایدهای بسیار جذاب شروع میشود: تقابل یک جنایینویس که علاقهمند به دید محقق است، و یک جنایینویس در مقابل که علاقهمند به دید جنایتکار است. رانپو با تغییرهای دائمی استدلالهایش مغز خواننده را به بازی میگیرد تا جایی که او به سادهترین چیز شک میکند. او شیوهی فکر کردن یک نویسندهی جنایینویس را که حالا قصد حل یک پرونده را دارد به تصویر میکشد، و در نهایت نه در پایانی تلخ، بلکه خواننده را در تلخیِ بیپایانی از سوالها، احتمالها، و احساسات رها میکند. در طول خواندن این رمان خواننده ممکن است هربار با ذوق فکر کند که پرونده را زودتر از محقق حل کرده است اما رانپو تا آخرین خط کتاب او را ناکام میگذارد. (( وقتی تعداد سرنخها از حد معمول میگذرد، محقق باید بیشتر مراقب باشد. )) 0 8 gharneshin 1404/5/30 - 04:13 اتاق قرمز ادوگاوا رانپو 3.7 64 (( درونیترین اسرار انسان در چشمهایش خوانده میشود. )) مجموعه داستانی پر از داستانهای روان، پرکشش، جذاب و شوکه کننده. رانپو با خلق داستانهایی با ایدههای جذاب، شما را وادار به ادامه دادن میکند و با پایانی شوکه کننده شما را غافلگیر میکند. او در کنار خلق داستانهای معمایی و پرکشش، به مسائلی مثل ترس، مرگ، اخلاق، وجدان، عشق، و جنایت میپردازد. قلم او قلمی بسیار ساده و روان است که خط به خط خواننده نه تنها خسته نمیشود بلکه بیشتر میل به ادامه دادن پیدا میکند. 2 39 gharneshin 1404/5/24 - 22:00 غنچه ها را بچین بچه ها را به گلوله ببند کنزابورو اوئه 4.2 8 (( با آنهمه جنگی که در جهان وجود داشت، قرار بود چند انسان جانشان را از دست بدهند؟ و چند انسان دیگر لازم بود تا گودالهایی بکنند و دفنشان کنند؟ به نظرم آمد همان قبر واحدی که کنده بودیم تا ابد در سراسر جهان گسترش پیدا خواهد کرد. )) استفاده از نوع مواجه شدن و دیدگاه کودکان، به زعم من یکی از بهترین روشهای به تصویر کشیدن جامعه است. داستانی نمادین که انتقادی ساختارگرایانه به جامعهی پس از جنگ ژاپن ارائه میدهد. در این داستان کودکان، نماد قشر فراموش شده و یا طرد شده هستند و روستا، نماد جامعهای متعصب و محافظهکار در برابر این قشر. اوئه داستان را از دید شخصیتهایی مینویسد که برای بار اول با مرگ، تنهایی، بیماری و تلاش برای بقا مواجه میشوند، کودکانی که توسط قدرت سرکوب و زندانی شده و برای زنده ماندن مجبور به بستن چشمهایشان به روی حقیقت میشوند، و آنهایی که حاضر به جنگ، دروغ، و رفتن زیر بار زور نیستند، محکوم به تبعید، تنهایی، و مرگ خواهند شد. این کتاب، نماد جامعهای ظالم، در برابر قشر ضعیف، فراموش شده، و جوان است. جامعهای که حقیقت را به نفع خود تحریف میکند، مخالفان را حذف میکند، و ضعیفان را با تهدید و زور محکوم به اطاعت میکند. شخصیت اصلی کتاب نماد کسی است که بخاطر ایستادن در برابر ظلم محکوم به فرار و تبعید میشود و سرباز نماد فردی صلحطلب است که محکوم به مرگ به اتهام ترس و فرار می شود. (( این رو توی مغزت فرو کن، آدمهایی مثل تو رو باید توی بچگی خفه کرد. انگلها رو قبل از اینکه بزرگ بشن له میکنیم. ماها کشاورزیم و جوونههای معیوب رو همون اول کار میچینیم. )) 0 1 gharneshin 1404/5/22 - 16:53 سقوط آلبر کامو 3.9 128 (( انسان چنین است، آقای عزیز، دو چهره دارد: نمیتواند بیآنکه به خود عشق بورزد دیگری را دوست بدارد. )) سقوط، یک دروننگری عمیق، صادقانه، و بیرحمانه. کامو با اعترافهای ژانباتیست کلمانس مارا به اعماق شخصیت خود میبرد و حقیقتِ پشت اعمالمان را بیرحمانه جلوی چشم میآورد. آیا کسی هست که با هر یک از اعترافهای شخصیت داستان، به اعمال خود نگاه نکرده باشد؟ آیا کسی هست که بعد از خانوادن کتاب به قضاوت خود مشغول نشده باشد؟ کامو، با خلق شخصیتی که در بند قراردادهای اجتماعی، به دنبال ساختن نقابی است که او را فردی محترم، قدرتمند، مهربان، و بخشنده نشان دهد، ظاهرسازی انسان در جامعهی مدرن را، به تصویر میکشد. او تمام اعمال ما را فقط نمایشی برای جلب توجه و تشویق مینامد، و معتقد است که انسان در جامعه فقط در راستای منفعت و ساختن نقابی خوب برای خود عمل میکند. ژانباتیست کلمانس، فردی که ماهرانه برای خود ظاهری نیکو ساخته، پس از یک اتفاق، با حقیقت درون خود روبهرو و دچار سقوط میشود. کامو با او خواننده را با حقیقت وجود خود روبهرو میکند. کلمانس، ناگهان به آینهای تبدیل میشود تا مهر تاییدی بکوبد بر اینکه در جهان ما هیچکس بی گناه نیست. در واقع کسی که نقش قاضی تائب واقعی را بازی میکند، کسی نیست جز کامو. 2 2 gharneshin 1404/5/17 - 20:54 کوکورو ناتسومه سوسه کی 3.9 30 (( ببین، تنهایی بهایی است که ما باید در ازای تولد و زندگی در دوران مدرن بپردازیم: دورانی آکنده از آزادی، خودبسندگی و منیّت. )) کوکورو، داستانی با روندی آرام و مفاهیمی دردناک و حقایقی تلخ. ما در این کتاب با مرگ، تنهایی، خودکشی، عشق، بدی انسان، شک، مکافات، و چیزهایی که میتوانند ما را به سمت پرتگاه و وادار به مرگی خودخواسته کنند، مواجه میشویم. نویسنده با ساختن شخصیتهایی تنها که شکاکاند نسبت به دنیای بیرون، شخصیتهایی که یا طرد شدهاند یا آسیب دیدهاند، شخصیتهایی که با نقاب قدرت و بیتفاوتی، ضعف و خورهی روح و روان خود را پنهان میکنند، به عمق دردهای افرادی میرود که به تدریج از خود و دنیا متنفر شده و به مرگی خودخواسته تن میدهند. او در کنار درد و رنج و تنهایی بشر در این دنیا، نیمهی تاریک انسانها را به تصویر میکشد. بخشی از وجود آدمی که اگر کنترل را به دست گیرد، در راستای منافع شخصی حتی به عزیزان خود رحم نمیکند. کوکورو، رنج است، تنهایی است، مرگ است، عشق است، جنایت است، و مکافات. و اما انتقاد. داستان میتوانست یک رمان صد صفحهای جذاب باشد؛ اما نویسنده تصمیم گرفت توضیحات بیهوده و کش دادنهای الکی را همچون متهای در سر من قرار دهد تا هرچه جلوتر میروم بیشتر ذوقم کور شود و کم کم از کتاب زده شوم. تقریبا از چهل صفحه قبل از یک اتفاق، آن اتفاق پیشبینی میشد اما او هر بار با توضیحات اضافی و خستهکننده آن را به عقب میانداخت. با اینکه کتاب مفاهیم عمیقی داشت و ایده و شیوهی بیان آن من را به خود جذب کرده بود، اما روند داستان و توضیحات اضافی، خواندنش را برایم ملالآور کرد. تنها به دلیل ترجمهی بسیار عالی و روان که باعث شد کتاب را تا آخر ادامه دهم به آن امتیاز ۳ میدهم. 0 25 gharneshin 1404/5/15 - 04:42 خموشان آلبر کامو 3.3 6 (( مثل مردانی بود که در خانهشان، در عزلت، میمیرند، در خواب، و صبح، زنگهای تلفن، پر تبوتاب و سمج، در خانهای خالی، بر فراز تنی تا ابد خاموش، به صدا در میآیند. )) تجربهای متفاوت از قلم کامو. مجموعه داستانی که شروع کردم تا سریع تمام شود اما من را در عمق داستانهای خود غرق کرد و بیش از چیزی که فکر میکردم در آن ماندم. کامو با برگرفتن از فضای آن زمان الجزایر و جنگ، با شخصیتهایی عموما تنها و یا بیگانه با خود به مسائل مختلفی مانند ایمان، تنهایی، پوچی و هویت میپردازد. او با قلمش ما را به درون آن کشور با گرمای روزها و سرمای شبهایش میبرد. او جوری مینویسد که ما بیابان را حس کنیم، الجزایر آن زمان را حس کنیم. جذابترین داستان کتاب برای من داستان ( ژناس یا هنرمند مشغول کار بود ) که به مسئلهی نیاز به تنهایی برای هنرمند و تاثیر شهرت بر زندگی شخصی و هنرش می پرداخت. ژناس به معنی یونس است که ارتباط جالبی با داستان دارد. 0 6 gharneshin 1404/5/11 - 20:18 زندگی خصوصی درختان الخاندرو سامبرا 3.2 7 (( زندگی آلبوم بزرگی است که در آن گذشتهای لحظهای از رنگهای پر هایوهوی و قطعی باز ساخته میشود. )) این کتاب داستانِ زندگی است. سامبرا بخشهای جزئی یک زندگی واقعی و معمولی را نشان میدهد. او پیچیدگی روابط انسانها، فقدان، تنهایی، روزمرگی، رویا پردازی، و نقش خاطرات گذشته و کودکی در انسان را به تصویر میکشد. داستان غمگین است ولی با قلمی لطیف نوشته شده. اتفاق هیجانانگیزی وجود ندارد اما شخصیتها و داستان آنقدر به واقعیت شبیه هستند که کتاب خواننده را برای ادامه به دنبال خود میکشاند. ما با این کتاب به چند ساعت تنهایی در روزمان میرویم، به رویا پردازیهایمان، به مرور خاطرات گذشته، به قدم زدنهای تنهایی در سکوت، به نشستن و گوش دادن به مکالمهی همسایهها در کوچه، به رسیدگی کردن به گیاهمان. این کتاب بخشهای کوچک و جزئی زندگی را نشانمان میدهد. سامبرا هیجانهای زندگی را رها کرده و به مکثهای کوتاه، رویاها در تنهایی، سکوت و تاریکی و به بخشهایی از زندگی میپردازد که شاید به آنها توجهی نکنیم. اگر زندگی کافهای بزرگ و شلوغ باشد، سامبرا در این کتاب، میزِ تکنفرهی گوشهی دنج و تاریک و خلوتِ آن جا را به تصویر میکشد. جایی برای رویا، خاطره، غم، سکوت، و زندگی. (( خاطره هیچ پناهی به ما نمیدهد. یگانه چیزی که باقی میماند منمن آشفتهای از نام خیابانهایی است که دیگر وجود ندارد. )) 0 8 gharneshin 1404/5/10 - 03:20 کنستانسیا کارلوس فوئنتس 3.7 13 (( آدم مرده به جای خودش بر نمیگردد، آدم مرده باید به همان زندگی که زمانی مال او بوده قناعت کند. آدم مرده با صدقهی خاطره زندگی میکند. )) کنستانسیا، روایت تبعید به مثابهی مرگ. داستانی که میان واقعیت و رویا، گذشته و حال، و زندگی و مرگ شناور است. فوئنتس با خلق داستانی که در آن مرز مشخصی بین واقعیت و رویا وجود ندارد، بازتاب خاطرهی گذشته در زندگی روزمره را نشان میدهد، و با خلق شخصیتهایی تبعیدی، درد مهاجران و تبعیدشدگانی را بیان میکند که برای زنده ماندن، محکوم به دوری از خانه و گذراندن باقی عمر را با خاطره هستند. او به خوبی بحران هویت را به تصویر میکشد؛ چه در شخصیتهای تبعیدی، چه در شخصیتی که اهل کشوری است با قدمت کم که همهی جمعیت آن مهاجرند. خواندن کنستانسیا مثل خواب و بیداری، پریدن از یک رویا به رویای دیگر، و گم کردن مرز حقیقت و خیال میماند. کنستانسیا، خواننده را در هزارتوی خیال میاندازد و از تاریخی به تاریخی دیگر، از کشوری به کشوری دیگر، و از واقعهای به واقعهای دیگر میبرد. (( گرمای ماه اوت در ساوانا مثل خواب بریده بریده است. انگار دم به ساعت با لرزهای بیدار میشوی و فکر میکنی چشمهات را باز کردهای، اما واقعیت این است که از رویایی به رویایی دیگر رفتهای. از طرفی واقعیتی به دنبال واقعیت دیگر میآید و آن را کژ و کوژ میکند، آنقدر که به صورت رویا در آید. )) 0 5 gharneshin 1404/5/6 - 21:33 آئورا کارلوس فوئنتس 3.6 60 (( به ما میگویند انزوا تنها راه رسیدن به قداست است. فراموش میکنند که وسوسه در انزوا قویتر میشود. )) آئورا، داستان تمناست، تمنای جوانی، تمنای زیبایی و عشقورزیدن. فوئنتس در این رمان با استفاده از راوی دوم شخص کاری میکند که ما حس کنیم با شخصیت اصلی یکی هستیم. او آرام آرام مرز واقعیت و خیال، گذشته و حال را از بین میبرد و نجوای خاطرات و جوانی را با اکنون درهممیآمیزد. او زمانِ قراردادیِ دنیای ما را هیچ میشمارد و گذشته را در حال زنده میکند. جوانیِ بیستسال پیش فردی کهنسال، در تمنا و خاطرات او زنده است. گذشته و نجوای خاطرات، همچنان در زمان حال جاری است. (( ساعت را نگاه نمیکنی، این شی بیمصرف که به گونهای ملالآور زمان را هماهنگ با بطالت انسانی میسنجد، آن عقربههای کوچک که ساعتی طولانی را نشان میدهند که ابداع شدهاند تا پوششی باشند بر گذار واقعی زمان که با شتابی چنان هولناک و بیاعتنا میگریزد که هیچ ساعتی نمیتواند آن را بسنجد. یک زندگی، یک قرن، پنجاه سال. دیگر نمیتوانی این سنجشهای فریبکار را تصور کنی، نمیتوانی این غبار بیحجم را در دست نگاه داری. )) 0 3 gharneshin 1404/5/5 - 17:22 زوال بشری اوسامو دازایی 3.9 85 (( من تاکنون فقط در رنج و مشقت زیاد زیستهام. بله، در دنیای انسانها تنها اندیشهی صادقانه که میشود به درک آن رسید، همین رنج و مشقت است. روزگار میگذرد. )) زوال بشری بیشتر یک زندگینامه، یک شرح حال و یادگارِ قبل از مرگ است تا یک داستان. در این کتاب، ما با احساسات درونی دازای در زندگیاش مواجه میشویم. شرم، طرد شدن، تنهایی، پوچی، و اضطراب اجتماعی، تمام احساساتی هستند که دازای را از کودکی تا پیش از مرگ محاصره کرده بودند. این کتاب، یک دروننگری صادقانه و جسورانه از نویسنده است. اولین نوشتهای بود خواندم در باب احساس شرم که آنقدر خوب آن حس را منتقل میکرد. این نوشتهها مثال خوبی است برای ریشهی شرم در اعتیاد. از دید من، دازای کودکی معصوم، انسانی آرام و بیخطر، مغزی با استعداد و جسور بود که تمام این احساسات، (شرم، طرد شدن، اضطراب اجتماعی و...) او را به زوال و از کار افتادگی کشاند. برای کسانی که دازای را درک نمیکنند و او را دیوانه میدانند خوشحالم. 0 6