به نام او...)
اگر حقیقت این باشد ( verity )؛ نوشتهٔ کالین هوور
اگه دنبال یه کتاب آروم و عاشقانه ای، این کتاب اصلاً مناسب تو نیست!
این یکی از اون داستاناست که مغزتو درگیر میکنه، اعصابتو بهم میریزه و آخرشم نمیذاره راحت بخوابی!
خلاصهٔ داستان؟
یه نویسندهٔ خجالتی و بیپول به اسم لوئن، یه روز سر یه اتفاق عجیب، با یه مرد خوشتیپ و مرموز آشنا میشه: جرِمی کراوفورد.
جرمی پیشنهاد میده که لوئن بیاد جای همسرش وِریتی – که بعد از تصادف دیگه نمیتونه بنویسه – ادامهی کتاباشو تموم کنه.
همهچی تا اینجا عادیه...
اما وقتی لوئن میره خونهٔ جرمی و وریتی، اونجاست که ماجرا کمکم جذاب میشه.
لوئن یه دفترچهٔ شخصی پیدا میکنه که توش انگار خود وریتی از گذشته اش گفته... ولی نه یه گذشتهٔ ساده.
یه سری اعترافات تاریک، روانی، و عجیب دربارهی دخترهاش، ازدواجش، و خودِ جرمی.
حالا لوئن نمیدونه چی واقعیه، چی دروغه، و اصلاً کی داره این وسط نقش بازی میکنه...
کاراکترا؟
1. لوئن اشلی
نویسندهٔ مظلوم داستانه. اولش خیلی بیدفاع و ساکته، ولی وقتی دفترچهی وریتی رو پیدا میکنه، کمکم میره تو نقش کارآگاه خصوصی. یهجورایی قهرمان داستانه، ولی خودش هم از اون بینقصا نیست.
گاهی بیتصمیمه، گاهی کنجکاویش دردسر درست میکنه، ولی خب، حقم داره! اگه تو بودی نمیرفتی اون دفترچه رو بخونی؟ 😏
2. وریـتی کراوفورد
زن نویسندهای که تصادف کرده و فلج شده. یا شایدم نکرده؟ این سوال تا ته کتاب باهاته.
تو اون دفترچهای که لوئن پیدا میکنه، وریتی یه شخصیت فوقالعاده ترسناک و چندشآور داره. یه مادری که نسبت به یکی از بچههاش تنفر داره، یه زن وسواسی و کنترلگر، و شاید حتی یه قاتل.
اما خب... آخر کتاب یه چیزی میفهمی که همهچی رو بههم میریزه. خلاصه که وریتی یه زنه با ماسک، حالا اینکه زیر اون ماسک هیولاست یا قربانی... انتخاب با خودته.
3. جرمی کراوفورد
اون شوهری که همهچی باهاش شروع میشه. ظاهراً دلسوزه، وفاداره، و دنبال اینه که زن و زندگیشو جمع کنه.
ولی بهمرور که پیش میری، میبینی یهچیزایی ته دلش هست که ازت قایم میکنه. آدم مطمئنی نیست. تهش اصلاً نمیفهمی این بشر واقعاً خوبه، یا همدست بازیه؟
نکات مثبت کتاب؟
هر فصلش یه پیچ جدید داره. همینجوری نمیذاره بذاریش زمین.
ترکیب ترس روانی با فضای رازآلود خونهشون، آدمو عصبی و هیجانزده نگه میداره.
یه بازی روانی پیچیده بین لوئن، وریتی، و جرمی. نمیدونی به کی اعتماد کنی.
و مهمتر از همه: پایانش!
اون پایان... یا میخوای جیغ بزنی، یا بشینی خیره بشی به دیوار و بگی: “چیییی شددد؟!”
نصف ستاره رو فقط واسه این کم کردم که تهش واقعاً اعصابم خورد شد از سردرگمی. ( از پایان های باز خیلی خوشم نمی آد)
اگه اهل داستانای روانشناختی، پر رمز و راز، و پایان باز هستی، این کتاب قطعاً برات لذت بخشه.
پ ن: دو کتاب قبلی ای که از کالین هوور خونده بودم اصلا اونجوری که دوست داشتم نبود. ولی این کتاب، واقعا فوق العاده بوود.