معرفی کتاب افعی و بال های شب : خاکستر و پادشاه نفرین شده اثر کریسا برودبنت مترجم مریم رفیعی

 افعی و بال های شب : خاکستر و پادشاه نفرین شده

افعی و بال های شب : خاکستر و پادشاه نفرین شده

کریسا برودبنت و 1 نفر دیگر
4.6
21 نفر |
10 یادداشت
جلد 2

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

6

خوانده‌ام

30

خواهم خواند

67

شابک
9786001884757
تعداد صفحات
587
تاریخ انتشار
1403/1/1

توضیحات

        یک زندانی در پادشاهی خود، غمگین برای تنها خانواده ای که تا به حال داشته است

از یک خیانت دردناک به خود می پیچد، او دیگر حتی حقیقت خون خود را نمی داند.

او تنها با یک یقین باقی مانده بود: اینکه او نمی تواند به کسی اعتماد کند، مهمتر از همه راین.

خانه شب نیز توسط دشمنان محاصره شده است. اشراف راین چندان مشتاق پذیرش یک پادشاه جهش یافته نیستند،

به خصوص پادشاهی که زمانی برده بود. خانه خون پنجه های خود را به داخل پادشاهی می کند

و تهدید می کند که آن را از درون جدا خواهد کرد.

زمانی که راهن به اورایا یک اتحاد مخفیانه پیشنهاد می‌کند،

پذیرش این معامله تنها فرصت او برای پس گرفتن پادشاهی خود است –

و انتقام از معشوقی که به او خیانت کرده است. اما برای انجام این کار،

او نیاز به مهار یک قدرت باستانی و ویرانگر دارد که با بزرگترین رازهای پدرش در هم آمیخته است.

اما با نزدیک شدن دشمنان از هر طرف، هیچ چیز آنطور که به نظر می رسد نیست.

همانطور که اورایا گذشته خود را کشف می کند و با آینده خود روبرو می شود،

خود را مجبور می کند بین واقعیت خونین به دست گرفتن قدرت –

و عشق ویرانگری که می تواند منجر به سقوط او شود، یکی را انتخاب کند.

پر از دلشکستگی، رستگاری، دسیسه های خونین، و اکشن های تپنده،

دنباله مهیج پادشاهی های نایکسیا
      

بریدۀ کتاب‌های مرتبط به افعی و بال های شب : خاکستر و پادشاه نفرین شده

نمایش همه

لیست‌های مرتبط به افعی و بال های شب : خاکستر و پادشاه نفرین شده

نمایش همه
پادشاه پریان: ملکه پوشالی پادشاه پریان: شاهزاده سنگدل پادشاه پریان: پادشاه پلید

زیبایی شکستن

14 کتاب

درسته که تجربه احساسات قوی مثل غم باعث میشه طرفدار های پایان غمگین بیشتر باشن، ولی هیچوقت کسی با پایان شاد مشکل نداره. آخه کی دوست داره شخصیت مورد علاقه‌اش بعد اون همه صفحه بمیره یا به چیزی که لایقشه نرسه؟ مسئله اینه که تو واقعیت هیچ پایان کاملا خوشی وجود نداره، ☆انسان موجودی با هزاران زخمه که بعد از رسیدن به هر مقصد، یه هدف جدید براش ایجاد میشه و هیچوقت به نقطه خوشبختی ابدی نمی‌رسه. توی این کتاب ها شخصیت ها کلی سختی می‌کشن یا با مشکلات بزرگی سر و کله می‌زنن که تا پایان کتاب حل نمی‌شن، و ماجراشون با کتاب تموم نمیشه... توی این لیست کتاب هایی رو معرفی می‌کنم که بعد از خواندنشون با پایان هایی مواجه می‌شید که شخصیت ها بعد از رسیدن، یا از دست دادن هدفی که کل کتاب براش جنگیدن، حالا کلی هدف دیگه برای رسیدن بهش و یه عالمه زخم برای رسیدگی دارن، و چه پایانی بهتر از صفحه آخری که شخصیت ها بعد از کلی شکستن و آسیب دیدن، آهی بکشن برای ادامه زندگیشون بجنگن؟ (فعلا این لیست کوتاهه و قراره کاملش کنم، اگر کتاب دیگه‌ای با پایان این‌شکلی خوندین، بگین لطفا)

17

یادداشت‌ها

𝔃𝓪𝓱𝓻𝓪

𝔃𝓪𝓱𝓻𝓪

1404/6/28 - 01:41

به نام او.
          به نام او...)

خاکستر و پادشاه نفرین شده؛ دومین جلد از دوگانۀ کریسا برودبنت

اول از همه باید بگم این یادداشت رو کسی نوشته که به شدت از ژانر فانتزی-عاشقانه (رومنتزی) خوشش میاد؛ پس اگر شما از این ژانر خوشتون نیاد، احتمال اینکه حتی از این کتاب هم خوش‌تون نیاد زیاده.

اولین چیزی که برام خیلی برجسته بود، ریتم و کشش داستان بود. کتاب اصلاً کند پیش نمی‌رفت و هیچ‌جا حس نکردم حوصله‌ام سر بره. توصیفاتش هم به اندازه بودن؛ نه اون‌قدر زیاد که خسته‌کننده بشه و نه اون‌قدر کم که فضا خالی به نظر بیاد. یه نکتۀ جانبی هم اینه که برخلاف تجربه‌ای که با بعضی کتاب‌های نشر ایران‌بان داشتم (مثل شش کلاغ که فونتش اذیتم می‌کرد)، توی این مجموعه اصلاً اون مشکل رو حس نکردم؛ شاید به این دلیل که به خاطر کشش زیاد و جذابیت داستان، اصلاً فرصت نکردم به فونت فکر کنم.

دومین نکته‌ای که خیلی به چشمم اومد، شخصیت‌پردازی بود. هرچند توی جلد قبل هم کامل بود، ولی به خاطر اتفاقات پایانی اون جلد، طبیعی بود که کاراکترها تغییر کنن و رشد یا پسرفت داشته باشن. با این حال، باز هم تونستم با تک‌تک شخصیت‌ها—even کاراکترهای فرعی—ارتباط بگیرم. توی این جلد اوریاخیلی پخته‌تر شد و همین باعث شد تصمیم‌ها و عملکردش قوی‌تر به نظر بیاد. 

یکی از نکات مثبت این بود که کتاب  کاراکتر منفی واقعی، خاکستری واقعی و مثبت واقعی داشت. منظورم از «واقعی» اینه که نویسنده از شخصیت‌های منفی هیولا نساخته بود و شخصیت‌های خاکستری هم واقعاً خاکستری بودن و در نهایت جایگاه خودشون رو مشخص کردن.
.(این موضوع که نویسنده از منفی‌ترین کاراکتر هم هیولا نساخته، نشون‌دهندۀ چندصدا بودن کتابه!)

یکی از مهم‌ترین عناصر توی کتاب‌های فانتزی، فضاسازیه. اینکه نویسنده چقدر بتونه یک دنیا خلق کنه و به جزئیات توجه داشته باشه، خیلی مهمه (و در عین حال سخت). کریسا برودبنت تا حد زیادی تونسته بود این کارو بکنه و در ساخت یک جهان جدید موفق بوده. دنیایی که ساخته تاریک، بی‌رحم و خشنه؛ جایی که پادشاه‌ها برای حفظ قدرت حتی به بچه‌ها و وارث‌هاشون هم رحم نمی‌کنن... (کاری که وینسنت در گذشته انجام داده بود، نشون می‌ده حق داشتن).

در چنین دنیایی، هر غفلت یا اشتباه می‌تونه هزینه‌های سنگین داشته باشه؛ از خیانت و مرگ گرفته تا از دست دادن چیزی که بهش اهمیت داری. دلسوزی و مهربونی، و از همه مهم‌تر عشق، در این دنیا ضعف محسوب می‌شن. همین باعث می‌شه هر رابطه و هر احساسی پر از ریسک و تنش باشه و دوست داشتن در این دنیا، به یک خطر واقعی تبدیل بشه. (شباهت زیادی به زندگی خودمون نداره؟)

حالا نوبت بررسی رابطهٔ رین و اوریا، یا همون رومنس داستانه. از اونجایی که من شدیداً روی واقعی یا فیک بودن روابط عاشقانه حساس شدم، خیلی به این رابطه فکر کردم تا بتونم نظر درستی بدم. راستش اتفاقی که برای رین و اوریا افتاد، تقریباً شبیه چیزی بود که برای پیدن و کای تو کتاب ناتوان افتاد (البته بلانسبت رین و اوریا!).

برخلاف رابطه‌های عجولانه و غیرواقعی، اینجا ما با یک عشق واقعی طرفیم. یعنی رین و اوریا با وجود اختلاف‌ها و مشکلاتی که دارن، ناگهانی همدیگه رو نمی‌بوسن یا رابطه‌شون پیش نمی‌ره؛ همه چیز با شخصیت‌ها و روند داستان منطقی و طبیعی شکل می‌گیره. همین واقع‌گرایی باعث می‌شه که رابطه‌شون خاص و ملموس باشه. احساسی که بین اون‌ها شکل گرفته واقعی و قابل لمس بود...

پ.ن: دوباره هم بهم ثابت شد که سلیقهٔ خانم رفیعی در انتخاب کتاب برای ترجمه فوق‌العاده‌ست! همچنین، به بهترین شکل ممکن ترجمه می‌کنن! دمتون گرم خانم رفیعی 🤍✨
        

35

Mika

Mika

1404/7/8 - 17:44

 نمیدونم چ
           نمیدونم چجوری باید شروع کنم... وقتی دارم درمورد یکی از نویسنده های مورد علاقم مینویسم یکم سخت میشه... همونقدر روون بود که میخواستم و فضا سازی خیلی بهتر شده بود هیچ نقصی نداشت... اعتراف میکنم بارها با اوریا کوچه های تاریک خاندان شب رو قدم زدم و همراه رین بالهایم را باز کردم و بر فراز شهر پرواز کردم... شخصیت پردازی غافلگیرم کرد حتی برای شخصیت های فرعی، میتوانستم فقدان اوریا و تلخی پیچیده در سینه رین رو حس کنم... میتونستم بازوهایم را دور میشه حلقه کنم و از او در برابر بی رحمی آدم ها محافظت کنم،هرچند چیدن تکه های شکسته اش سخت خواهد بود... میتونم بگم جسارت ویل بارها برایم مانند چای گرمی در سرمای نفرت و خشم پیچیده در کتاب بود...(راستش وقتی اسمشو دیدم یه ساعت داشتم از ذوق میمردم...) و حقیقتا شخصیت شجاع لیلث دوباره و دوباره من رو شوکه کرد هرچند اینبار خیلی کم بهش پرداخته شده بود و تمرکز روی کاپل اصلیه ولی هنوزم میگم کاشکی چیزی بیشتر از یه نیم براشون نوشته میشد... باید اعتراف کنم متأسفانه حتی سپتیموس رو هم درک میکنم...با وجود بوی منزجر کننده خون روی دستانش اما میدونم انتظارات دیگران چه سنگینی ای روی شانه هایم دارد... میدونم ممکنه این ترس و درد مرا تبدیل به چنان شخصی کند که حتی خودم نیز نمیشناسمش...پس با تمام اینها درکش میکنم... بارها از وینسنت خشمگین شدم از جنونش برای قدرت، از بی رحمی اش در ریختن خون... ولی در نهایت هرکسی ضعفی دارد حتی بی رحم ترین قلبها هم از سنگ ساخته نشدند... 
ارزشش رو داره؟ بله درصورتی که قلمش رو دوست داشته باشین و اگه به فانتزی علاقه دارید پیشنهاد خوبیه ولی نه خیلی قوی اتفاقا خوندنش اصلا سخت نیست... راستش تموم شدنش حسی داشت مانند جدا شدن از تخت صبح قبل از مدرسه... همان حس دلتنگی اون گرما و نرمی... ولی رضایت خاصی هم از تموم شدنش دارم... به هرحال هنوزم درک نمیکنم چرا این نویسنده اینقدر از زجر دادن خواننده لذت میبره؟ دقیقا اواخر کتابهاش همه اون تراژدیا شروع میشه و من با تمام اون تلخی ها شیفته قلمشم... شیفته نوعی که احساسات شخصیت هارو از روی ظاهر بیان میکنه... همان روشی که برق سرد نا امیدی، و شکنندگی ذره های باقی مونده امید رو بیان میکنه... و حالا این کتاب رو بستم با رضایت از اتمامش و امید به جلدهای بعدی... 
آهنگهای پیشنهادی: 
Young and Beautiful 
(بخدا این آهنگ برای این کتاب ساخته شده) 
See you again 
Bring me back to life 
        

47