یادداشت 𝔃𝓪𝓱𝓻𝓪

        
📖 هری پاتر و جام آتش 

 (جایی که داستان واقعاً شروع می‌شه...!!)

تا جلد چهارم، دنیای هری پاتر شبیه یه شهربازی بود. عجیب، پر رمز و راز، گاهی ترسناک ولی تهش همیشه یه‌جور امنیت داشت.
اما جام آتش یه مرز نامرئیه. همون‌جاییه که همه‌چی عوض می‌شه. نه با هیولا یا جادوهای ترسناک، بلکه با واقعیت. با مرگ واقعی. با بی‌عدالتی واقعی. با تنهایی‌ای که دیگه با یه ورد ساده حل نمی‌شه.

هری ناخواسته پرت می‌شه وسط یه مسابقه مرگبار، اما چیزی که آزاردهنده‌تره اینه که همه‌چیزشو زیر سؤال می‌برن. دوستاش شک می‌کنن. بزرگ‌ترها حرفشو باور نمی‌کنن. این اولین‌باره که می‌فهمه حتی تو دنیای جادو، حقیقت همیشه برنده نیست.

و وقتی ولدمورت برمی‌گرده، نه با شایعه یا خاطره، بلکه با پوست و گوشت و چشم‌هایی که دوباره زنده‌ان، دیگه هیچ‌چیز مثل قبل نمی‌شه.
اینجاست که داستان کودکانه‌ی هری تموم می‌شه و قهرمان واقعی از خاکسترش بلند می‌شه : 
با دست‌های لرزون، ولی چشم‌های باز.

در لحظه‌ای که همه ترجیح می‌دن سرشونو بندازن پایین و وانمود کنن هیچ‌چیزی تغییر نکرده، دامبلدور یه جمله می‌گه که مثل یه پتک، صاف می‌خوره وسط ذهن آدم:

«زمان‌هایی می‌رسه که باید بین کار درست و کار آسون یکی رو انتخاب کنیم.»

و این انتخاب، همون چیزیه که از یه بچه‌ی عادی، یه قهرمان می‌سازه.

      
40

6

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.