وایولت

تاریخ عضویت:

خرداد 1404

وایولت

@msr86

28 دنبال شده

38 دنبال کننده

یادداشت‌ها

نمایش همه
وایولت

وایولت

4 روز پیش

        بسم الله الرحمن الرحیم 

خب حتی برای خودمم یکم عجیبه که چطور با وجود اینکه انقدر عاشق این کتابم بهش ۳/۵ دادم...ولی خب بعدش با توضیحاتی که قراره بگم‌ قانع شدم
خب اولا که هر اثری که ترند میشه شاهکار نیست...
رقبای الهی، یک شاهکار و اثری بی نظیر نیست، ولی یک داستان دلنشین و کمیاب در این روزها؟ بله، این یکی رو هست.
اگر قرار بود کتاب رو تو یک کلام توصیف کنم همون دلنشین بود.
حسی که کتاب به خواننده منتقل میکرد خیلی خوب بود. حال و هوای کلاسیک، بوی قهوه و چای، صدای ماشین های تایپ، شادی های کوچیک در غوغای جنگ، متن های شاعرانه ای با حس ادبیات قرن بیستم...برای من فضای انیمه وایولت اورگاردن رو یادآوری می‌کرد.
اما...میخوام صادق باشم، نویسنده زیادی به همین حس خوب کتاب تو بخش فضاسازی متکی بود، یجورایی اون بخش داستان که مربوط به بخش فانتزی و دنیاسازی بود، خوب پردازش نشده بود. خب این کتاب یک فانتزی اساطیریه. در ژانر فانتزی اساطیری بخش زیادی از داستان حالت رئال داره، ولی بنظرم این کتاب با توجه به پایان بندیش، اعتدال بین رئال و فانتزی رو خوب برقرار نکرده بود.
مورد دوم پردازش شخصیت ها بود که نقش اصلی مذکر یا همون رومن کیت، تا حدی غیرقابل باور بود. اون حجم از پختگی، فداکاری و متشخص بودن با یه پسر نوزده ساله خیلی سازگار نبود.  ولی اگر بخوام بگم چرا کتاب کمیابیه؟
خب مدت ها بود دنبال همچین عاشقانه ای می گشتم. یه همچین عشق خالصانه ای! خب حقیقتا همچین عشق هایی غیرواقعی نیستن و فقط هم برای کتاب ها نیستن، اما چه در دنیای واقعی و چه در کتاب ها، واقعا چنین عشق هایی کمیابه! 
نوع روایت از زبان سوم شخصه. بعد فهمیدن این قضیه خیلی خوشحال شدم، چون اخیرا اونقدر راوی اول شخص خوندم که دیگه داشتم دلزده میشدم. چه کتاب های فوق العاده ای که با همین نوع روایت نوشته شدن و حالا داریم کم کم این سبک از نویسندگی رو فراموش می‌کنیم. 
در مورد ترجمه که من با ترجمه نشر مجازی خوندم، باید بگم یجاهایی از کتاب مشخص بود که مترجم تازه کار و ویراستار کتاب هم چندان تلاشی برای پوشوندن این مسئله نکرده. ولی در کل ترجمه بد نبود.
یچیزی درباره شخصیت ها توجهم رو جلب کرد:اونا از ادبیات فقط نوشتن رو یاد نگرفته بودن. مکالمات روزمره ای که داشتن هم شخصیت مودب و اهل نگارش اونا رو نشون می‌داد و این رو به نکته مثبت در نظر می‌گیرم.
خب یکم هم از روند کتاب بگم....
باید بگم که بخش اول کتاب(تا فصل پنج مثلا) یه مقدمه ساده بود. میانه های کتاب مناسب و هیجان انگیز بود طوری که روزی ده فصل خوندم(قرار بود روزی پنج فصل باشه) 
ولی آخر های کتاب...در یک کلام عجولانه بود. معما ها یکم سریع حل شدن و رفتن، البته شاید بعضی افراد اینو نکته مثبت بدونن ولی خب دیگه، برای من این قضیه جالب نبود.
در کل این کتاب یه عاشقانه نوجوانانه و تقریبا پاکه، با فضایی میون نامه های عاشقانه و اخبار جنگه...اگر از کتاب هایی با وایب ادبیات کلاسیک قرن نوزدهم و بیستم خوشتون میاد، احتمالا اینم براتون دلپسند میشه.
      

9

        کلی فکر کردم تا بیام این یادداشت رو بنویسم.....
جلد پنجم طولانی ترین جلد میدگارده و خیلیا معتقد بودن داستان باید همینجا تمام می‌شد و هنوزم خیلیا معتقدن جلد پنج باید پایان می بود. اما نویسنده زیرکانه از قبل کلی بهانه برای ادامه گذاشته بود. حالا از پسر سارنوش بگیر، تا حمله اهریمن ها، بچه مرموز ملکه نسیم، زنده بودن سورنا، گذشته خود سارنوش، گذشته فترس، سرنوشت تینا، طلسم بین فالی و کیارش، توطئه های ملکه نسیم....و مهمتر از همه پردازش عالیجناب خفقان!!! تازه اینا یه بخش کوچیکشه که من تونستم مثال بزنم...
این جلد یک مرز از جهان میدگارده
مرز رده سنی...
مرز سبک روایت...
مرز شخصیت پردازی...
بعد از این جلد داستان به طرز فجیعی پر از شخصیت و فلش بک میشه. روایت از نقش اصلی شدیدا فاصله میگیره و هی داره درباره گذشته نقش مکملا حرف میزنه. که البته اون گذشته هم بیشتر برای پیش رفتن داستانه تا پردازش شخصیت ها. البته این جلد هم به لطف حضور ایدوک و کیتمس، آغاز اضافه شدن شخصیت ها بود...
چیزی که در زمینه شخصیت پردازی میدگارد آزاردهنده‌ست شکل هم بودن شخصیت هاست. مثلا فترس و کیتمس یا بدترین مورد: زاداکوپ و آرتوس! عملا کپی همدیگه هستن...
هردوشون کلی اطلاعات دارن که به بقیه نمیگن، یکی اسرار گذشته رو داره و اون یکی اسرار طبیعت رو، هردوشون در این بخش کتاب درجه روحانی سه دارن(البته انتظار میرفت) هردو تحت فشار شرایط خیلی درمونده میشن و یهو راز هارو لو میدن. 
خب بیخیال شخصیت پردازی این دوتا...
تو این جلد یه اتفاق خیلیییی مهم افتاد، بله! عاشق شدن صوفیا!!! خب میدونم اینکار اسپویله ولی فکر نکنم وقتی قراره کل پنج جلد بعدی رو منتظر بهم رسیدن آریا و صوفیا باشیم ایرادی داشته باشه که یکم راجب شروع این عشق حرف بزنم...
اولا که فکر کنم کسی که این کتاب رو ثبت کرده تو بهخوان، نسخه طاقچه رو مطالعه کرده(که ناقصه) و من نسخه کتابراه رو خوندم...
شروع عشق صوفیا تقریبا خوب و توجیه کننده نبود، حالا من خودم طرفدار این شیپ نبودم، ولی حتی طرفدار های صوفیا هم تو کتابراه گفته بودن که شروع عشقش خوب نبود....
یکی از ایرادات مجموعه میدگارد همینه...
زنی داخلش نماد عشقه که:
۱-بخش اعظمی از عشقش طی جاذبه جسمانیه(یا حداقل من چنین برداشتی داشتم)
۲-ریشه عشقش احساس دین و مدیون بودنه
۳-خودش عشق و عاشق بودن رو ننگ میدونه 
۴-حتی بعد از عاشق شدن هم شدیدا معشوق خودش رو آزار میده
این چند نکته باعث شد که علارغم اینکه صوفیا واقعا عاشق آریا بود، من حتی تو جلد های بعد هم باز از این زوج خوشم نیاد. بعدشم من تو کامنت جلد هشت هم گفتم:علت نویسنده از اینکه انقدر تلاش کرده تا صوفیا رو عاشق واقعی آریا جلوه بده و بعد کلی مانع سر راهش بزاره رو نمیفهمم....
اول علاقه آریا به تینا...بعدشم که جریان سکویا....
البته از حق نگذریم صوفیا تنها شخصیتی که نویسنده وقت گذاشت و احساساتش رو کامل توصیف کرد. کاش انقدری که احساسات صوفیا رو توصیف کرده بود به آریا و تینا هم می پرداخت یا به سکویا....
 حالا بریم سراغ جناب پریزاد افسانه ای، فرزند زمین و وارث مادر طبیعت! خب آریا تو این جلد با دهشت تاریکی و صوفیا رفت سفر تا آموزش ببینه، ولی.....
در جلد های بعدی به حدی جادوی زمین در وجود آریا متزلزله و هی نوسان داره...که انگار کل زحمت های دهشت اول و حتی اینکه روح خودش رو فدای آریا کرد، دود شده و رفته هوا...قدرت های آریا تا جلد چهار قابل درک و تحسین برانگیز بودن ولی از این جلد به بعد چون نویسنده نمی‌خواسته آریا همه فن حریف شه، برای ضعیف کردنش قدرت هاش رو دچار تناقض و نوسان کرده. بعدشم در جواب مردم گفته:نقش اصلی من نابغه مطلق نیست!
خب برادر من میتونستی نقش اصلیت رو قدرتمند ترین موجود زمین معرفی نکنی وقتی هنوز ظرفیتش رو نداره!!!
آریا تو چهار جلد بعدی بعضی جاها از حیوونا میترسه، بعد موقعی که زمهریر و هلاهل میان با کله شقی میره باهاشون بجنگه...این دیگه چجور نوسان و تناقضیه آخه؟؟؟
بریم سراغ اینی که گفتم رده سنی...
از این جلد به بعد کتاب مسائل جنسیش رو خیلی بی پروا تر و البته...گسترده تر بیان می‌کنه...مثلا فصل عشق ناخواسته توی همین جلد که واقعا من یکی ازش خوشم نیومد...یا اونجایی که آریا اکسیر شفابخش رو داد به صوفیا(کسایی که خوندن میدونن چیشد)
باشه قبول...نمیخوایم واقعیت هارو انکار کنیم! ولی شیوه و میزان بیان اینجور موارد باید درست و بجا باشه، نه صرفا برای هیجانی کردن!!!
تو فصل حجله غیرمنتظره یکم قضیه سربسته تر بیان شد، ولی فصل عشق ناخواسته....
یه مسئله دیگه هم که برام سواله اینه که چرا از این جلد به بعد انقدر مشروب خوردن تو کتاب رایج میشه...حالا خودتون که بخونید می‌فهمید چی میگم...
از طرفی کتاب از این جلد پر از مکالمه های سیاسی و جنگ و استراتژی و اینا میشه که باعث میشه مغز مخاطب نوجوون سوت بکشه...
خیلی غر زدم بریم سراغ ساختار کتاب😁😁😁
خب توصیفات کتاب نسبت به قبل پیشرفت کردن و مخصوصا اون دو صفحه در فصل حجله غیرمنتظره خیلی زیبا بود. مکالمات کتاب کم کم دارن از حالت نوجوانانه خارج میشن و این تو جلد های بعد حتی بیشتر معلومه...
 درکل منم جز کسایی هستم که معتقدم میدگارد یه دنیایی بود که احمدرضا صالحی خلقش کرد و باید طی چند مجموعه متفاوت با نقش اصلی های متفاوت روایتش میکرد. جلد پنج اولین جلدی بود که من یه ضرب نخوندم و فکر کنم طی یک ماه تمامش کردم. هنوزم مجموعه مهیج و خلاقانه ای هست و یکی از بهترین فانتزی های ایران. ولی متاسفانه از همون جلد اول گفتم که شخصیت پردازی این مجموعه رو دوست ندارم و این موضوع همونطور که از یادداشتم معلومه برام شدیدا آزار دهنده‌ست.

      

6

        بسم الله الرحمن الرحیم 

یک کتاب در یک کلام تکان دهنده....
از اون کتابایی که اگه تحمل نداشته باشی بارها وسطش با انزجار سرت رو بر میگردونی
و اگه تحمل داشته باشی...طوری موقع خوندنش نفست حبس میشه که انگار با وجود اینکه میدونی داستانش واقعی بوده، میخوای با این جمله خودت رو بی حس کنی:نه! واقعیت نداره! همش حاصل ذهن یه آدم مریضه، یکی که از تصور خشونت لذت میبره....
فاقد از قضیه اینکه کتاب پدیده زنجیره ‌ای از تقلید کورکورانه رو روایت میکرد، داشت یه نکته از شرایط قدیم هم نشون میداد. اینکه چقدر در گذشته خلاف اینکه رسانه ضعیف تر بوده به حدی که فقط شامل رسانه کلامی میشده(چون اکثر مردم بی سواد بودن و رسانه نوشتاری فراگیر نبوده.) ولی بازهم همون حرف مردم، چطور باعث میشه یک سوتفاهم روش گرد تعصب و قضاوت نابهنگام ریخته شه و بعد چطور به یک جنون آنی برسه و ناگهان بشه یک جنایت دسته جمعی!!!
 جنایتی که توش افرادی دخیل میشن که حتی فرد قربانی رو نمیشناسن، اما به اون آسیب میزنن.
اتفاقات کتاب به حدی خشنه که آدم از خودش میپرسه:یعنی تو واقعیت هم انقدر فجیعانه بود؟
و برای جواب دادن به این سوال، یک سوال دیگه تو ذهنم مطرح شد:چرا خشونت برای انسان جذابه؟
شاید از همونروزی که توی پنج شش سالگی موقع دیدن کتک خوردن نقش منفی ها تو سریال ها لبخند میزدم، این موضوع بهم اثبات شده بود و من متوجه نبودم.
واقعا علت جذابیت خشونت چیه؟ آیا هیجانی که باهاش برانگیخته میشه؟ ترسی که به ارمغان میاره؟ یا بخاطر اینکه بیشتر انسان ها پر از خشمی هستن که در ناخودآگاه اونها باقی مونده و انگار گاهی دیدن خشونت، بهمون حس ابراز قدری از اون احساسات رو میده؟
داخل این کتاب هم مردم به همین دلیل تاب دیدن این جنایت رو داشتن. آلن رو علت تمام بدبختی هاشون خطاب میکردن و به خودشون اجازه دادن که هرجور میتونن خشمشون رو از هر کس و هر چیزی، فقط و فقط بر سر آلن خالی کنن.....انگار انسان هیچوقت نمیتونه بپذیره که گاهی خودش مقصره و گاهی هم مشکلات علل هایی دارن که مسبب اونها قرار نیست جلوی چشم ما باشه.
پایان کتاب قدری خواننده رو آروم میکنه. ولی آیا اون افراد با مجازاتی که بهشون رسید آلن رو درک میکردن؟ احساس میکنم فقط وجدان خودشون میتونسته مجازاتشون کنه! طوری که بدنشون توی آتیش عذاب وجدان بسوزه که چنین جوانی رو بی هیچ دلیلی موجهی پرپر کرده بودن.
طوری که از شدت عذاب وجدان دچار همون جنونی بشن که موقع کشتن آلن داشتن!!!
تیباسو هم برام شدیدا شخصیت نفرت انگیزی بود...شخصیتی که چون تو دوره نوجوانی بود می‌خواست غیرت و مردانگی خودش رو به هر قیمتی ثابت کنه..... ولی تو همون هیاهو شهوت رو به همون جنونی که اسم میهن پرستی روش گذاشته بود ترجیح داد!
اینجاست که کتاب نشون میده بعضیا از بیخ خرابن که تو همون سن کم که همه میگن افراد معصومن، باز میتونن چنین جنایاتی مرتکب بشن....
و درباره ساختار کتاب...من این کتاب رو از نشر ارمغان گیلار مطالعه کردم و میتونم بگم پر از غلط های ویراستاری بود که احتمالا توی نشر چشمه وجود نداره.
شیوه روایت کتاب کاملا منو یاد رمان های کلاسیک مینداخت، حتی شروع آرومی که داشت. آرامشی که با پایان فصل سوم تموم میشه. عملا یک آرامش قبل از طوفان. اسم کتاب پایانش رو فریاد میزنه و به نوعی از کشش کتاب کم میکنه....
بنظرم این کتاب درست مثل باقی اتفاقات تاریخ برای عبرت گرفتنه، نه برای خوندن به قصد سرگرمی....
      

14

        بسم الله الرحمن الرحیم 

خب اول از همه زمانی که من با انتشارات فرد آشنا شدم، هنوز این نشر فقط کتاب های برادران فرد رو منتشر میکرد و به طرز عجیبی، این کتاب آخرین اولویت من بود.
الانم پشیمون نیستم که آخر از همه بین کتاب های این نشر سقوط مرگبار رو خوندم. خلاف اینکه میگن وبگرد اسپین آف سقوط مرگباره و باید بعد از اون خونده بشه، من از اینکه اول وبگرد رو شروع کردم راضیم. حقایقی درباره زندگی کروم ها توی سقوط مرگبار بیان میشه که در کتاب وبگرد حکم اسرار رو داره. 
این کتاب نه یک اثر شاهکاریه، نه یک اثر کاملا تازه، ولی یک اثر خوب و با ارزش هست. اما خلاف تصور و البته نوشته های خیلی از افراد تو آپ کتابراه(که به منتقدین محتوا می پرن) این کتاب یه بعد فلسفی هم داره.....که اتفاقا نکته مثبتیه! خصوصا که ژانر کتاب آخرالزمانیه. جمله اینکه:(مخلوق نباید همنشین خالق باشه)
خودش به تنهایی برای نشون دادن فضای کتاب کافیه. کتاب از نوع آخرالزمانی طبیعی و تکنولوژیکه(آخرالزمانی رباتی) در عین تخیلی بودن سعی کرده دیدگاه واقع گرایانه ای داشته باشه، ولی خب تعدادی اشتباهات علمی هم داره که اگه بگم داستان لو میره(البته معرفی آپ کتابراه برای لو رفتن کل کتاب بسه!)
یک محیط به شدت دارک که داخلش آدما دو دستن:
۱-افرادی که دارن سعی میکنن باز یه زندگی عادی بسازن
۲-افرادی که حتی حالا که دنیا داره به آخر میرسه هم به فکر قدرتن.
جامعه ای که داخلش انسان اشرف مخلوقات نیست و خودش برده موجودی به اسم فرافرگشته و از سمتی دیگه نیمه ربات ها(کروم ها) که مخلوقات انسان ها هستن و میخوان خودشون رو به درجه انسان بودن برسونن.
به حدی که واژه ربات تبدیل به واژه ای نژاد پرستانه شده و کروم ها میخوان نژادی از انسان ها خطاب بشن. 
نویسنده با زیرکی هر فصل رو با یک هیجان یا معما خاتمه میده تا شما نتونید وسط کتاب از خوندن جا بزنید،البته باید بگم که من نسخه صوتی کتاب رو گوش کردم، پس طبیعتا روزی بیش از یک یا دو فصل نبوده. اما اگر صادق باشم، روایت و پایان بندی جوری نبود که چندان منو به خوندن جلد بعدی ترغیب کنه که این یکی رو حاصل سلیقه خودم میدونم.
توصیفات کتاب بسیار زیبا، با استفاده از آرایه های ادبی دلنشین و حس آمیزی های زیبا بیان شده، ولی بنظرم گاهی اوقات بیان برخی از اونها ضروری نبود.(البته زمانی که با نسخه صوتی پیش برید توصیفات همیشه یکم طولانی تر از حالت عادی بنظر میان.)
شخصیت پردازی کتاب رو نمیدونم راجبش چی بگم. چهار نفر گروه اصلی(البته گروه که نه همسفر های اجباری) هر کدوم صفات خودشون رو داشتن و هر کدوم به نحوه ای در پایان کتاب منو شوکه کردن. خصوصا ورگا! شخصیت مورد علاقم بود! ولی خب متفاوت بودن شخصیت ها لزوما به معنی پردازش مناسب نیست، بیشتر معرفی مناسبی رو میسازه‌.
شخصیت زایراس/کرادن به عنوان کسی که حافظه‌ش رو از دست داده و هیچ چاره ای جز اعتماد به دیگران نداره به خوبی به تصویر کشیده شده بود. گیج و منگی هاش، نگرانی هاش و بلاتکلیفی هایی که حین اعتماد کردن دچارشون میشد.

البته بنظرم بخش هایی از کتاب بخاطر اشاره های جنسی برای مخاطب کم‌سن مناسب نیست. نویسنده خودش کتاب رو ۱۶+ معرفی کرده و منم با همین رده سنی موافقم. چه بخاطر خشونت، چه بعد فلسفی و پیچش های داستانی و چه بخاطر مسائل جنسی....
یه سراغی هم بگیریم از نسخه صوتی و اینکه چطور بود....
در یک کلام بی کیفیت ترین کتاب صوتی نشر فرد بین جلد های اول از هر مجموعه بود. صدای راوی حالت افسرده و یک نواخت داشت، موسیقی ها ناهماهنگ با فضا بودن. ولی اینکه پایان و آغاز هر فصل یکم موسیقی خام بود رو خلاف بیشتر کاربر ها من دوست داشتم😁😁 دوبله کار(بخش دیالوگ) نسبتا خوب بود. من اصلا متوجه نشدم که آقای گودرزوند خودشون دارن هم کرادن و هم دراسول رو اجرا میکنن، اما صدای ورگا رو گاهی با کرادن اشتباه می گرفتم. خانم زوار هم نقش سامیرانا رو خوب بازی کرده بودن، البته بعضی جاها(تاکید!بعضی!) صداشون چندان با شرایط اون لحظه کتاب سازگاری نداشت.
در کل خوندن این کتاب خالی از لطف نیست، ولی اگه اهل ژانر آخرالزمانی هستید، بدونید که با چیز جدیدی مواجه نمیشید، این کتاب گاهی منو یاد انیمه NieR:Automata می انداخت( البته خود نویسنده اعلام کرده گیم این انیمه از الهام بخش هاش بوده.)
      

2

        بسم الله الرحمن الرحیم 

خیلی ساده و صادقانه نظرمو بیان کنم:
خب نمیتونم بگم از کتاب خوشم نیومد، قانعم کرد که جلد دوم رو بگیرم، ولی آیا انقدر ترغیب شدم که کتاب دوم این مجموعه جز اولویت هام باشه؟؟؟ اصلا!! به هیچ وجه!!

من معمولا سعی میکنم به محتوایی که کتاب در زیرمتن و فرامتن میخواد بیان کنه هم توجه نشون بدم، اما این کتاب....هرچی فکر میکنم هیچ محتوایی به ذهنم نمیاد، مگه اینکه بخوایم قدرت عرف های جامعه بر حقیقت جامعه رو محتوای کتاب بدونیم.
آقا من تو کامنت های قبلیم هم گفتم که اصلا به کلیشه ای بودن کتاب اهمیت نمیدم، ولی نیمه اول کتاب، بجز چند فصل ابتداییش، در یک کلام شکنجه بود!!! من فقط روزی سه فصل میخوندم که کتاب رو تموم کنم، ولی خب از نیمه دوم کتاب جذاب شد(فصل هاهم کوتاه تر شدن) و من دیگه روزی ۶ یا ۹ فصل میخوندم. بنظرم کتاب میتونست از بعضی از بخش هاش بگذره یا حداقل بجای بیان کامل اونا رو به شکل گزارش بنویسه. سه تا مهمونی رقص که همشون توصیف و توضیح کامل دارن! چه خبره؟ این همه توصیفات تکراری برای شرایط تمرین ها؟؟ 
شخصیت های کتاب هم دوست داشتنی بودن، ولی تکلیفشون با خودشون معلوم نبود....کای از یه طرف همینجوری آدم هارو میکشت، ولی بعدش عذاب وجدان می گرفت. پیدین هم دقیقا همین بود، با قصد و غرض به شاهزاده ها نزدیک میشد و بعد احساس خائن بودن میکرد.
شخصیت های مکمل کتاب هم که بجز کیت همه تو حاشیه بودن.(البته از کتابی که راوی اول شخص داشته باشه بیش از این انتظار نمیره.)
مسئله دیگه روایت کتابه. فصل های کای داخل بخش دوم کتاب گاهی انقدر کوتاه بودن که می‌شد حذف بشن، انگار نویسنده فقط میخواسته یجوری داستان رو همچنان با دو راوی پیش ببره.
چرا انقدر نویسنده کای و پیدین رو همینجوری نزدیک هم نگه داشته بود؟؟؟ خب بنظرم اگه قرار بود یه عشق از نوع slow burn نشون بده کاملا موفق عمل نکرد، چون من بجز اینکه کای میتونست کنار پیدین صادق باشه، چیز خاصی از بعد روانی این عشق توجهم رو جلب نکرد و این مسئله آخراش دیگه داشت رو مخم میرفت.
در کل اگر یه فانتزی خون قهار باشید، خوندن این کتاب اونجوری که بلاگرا توصیف کردن، شما رو قانع نمیکنه. اما بازم میتونه برای خيليا جذاب باشه.

      

4

وایولت

وایولت

1404/3/27

        من مجموعه آب و آتش و رو هنوز مطالعه نکردم و فقط بخش هایی از اون رو خوندم. آرتمیس هم هنوز چهار فصل مونده تا تمام کنم.... باید بگم جای ژانر تاریخی، چه تاریخی واقع گرایانه و چه تاریخی تخیلی، شدیدا در ادبیات ایران خالیه. خب به این خاطر که خانم برادران جرات کردن و این داستان رو نوشتن باید بهشون آفرین بگم. 
ولی خب اگه بخوام صادق باشم، این موضوع باعث نمیشه که ایرادات رو نبینم. خصوصا که بعضیاشون تو همون چند فصل ابتدایی سرگذشت آب و آتش چشمم رو گرفت و داخل آرتمیس هم وجود دارن و نویسنده اونها رو تکرار کرده.
یک) توصیفات ضعیف: زمانی که داستان محیطی متفاوت با محیط امروزی داره، طبیعتا نویسنده باید توصیفات قویتری داشته باشه. اما این کتاب نداره، هرچند باز از آب و آتش بهتر بود.
دو) دیالوگ نگاری های فیلنامه طور: گاهی حتی تا پنج صفحه پیوسته فقط مکالمه های دونفره هست، بدون توصیفات خاصی که بخواد از یکنواختی مکالمه کم کنه، تازه استفاده مکرر از علامت - باعث می‌شد دیالوگ هارو گم کنم.
سه) پرش های زمانی مکرر و استفاده نکردن از خیلی از اتفاقات: چرا جلسه دادگاه یا برخورد اول با ملکه آتوسا باید بجای ذکر در داستان، به شکل گزارش بیان میشدن؟ حتی اولین مسابقه آرتمیس با فرامرز هم بجای اینکه به تصویر کشیده بشه، فقط توسط راوی یا همون آرتمیس گزارش شد. این همه گزارش؟؟؟ اگه قرار بود ما گزارش زندگی این زن رو بخونیم که کتاب تاریخی زیاده!!! ما میخوایم اینو در قالب داستان بخونیم!
چهار) شخصیت پردازی های سطحی: من واقعا دوست داشتم بیشتر از شخصیت رهام و چاووش عمل ببینم، ولی کو؟؟؟؟ در ضمن نقش اصلی هم که آرتمیس باشه، خلاف اینکه هی میخواست ثابت کنه زن و مرد برابرن، تمام لطف هایی که بخاطر دختر بودن بهش میکردن رو قبول میکرد. 
پنج) اصرار عجیب نویسنده عین کتاب قبلی رو مسئله دین: باشه قبول! یکی از راه های شناخت هر مردمی دین اون افراده، ولی آخه این همه تمرکز روی دین در یک رمان غیرمذهبی واقعا لازمه؟؟؟؟
در کل بنظرم کتاب خیلی ایراد ها داشت که ملت صرفا بخاطر کمیاب بودن کتاب در این ژانر اونا رو دادیده گرفتن....
ولی نمیگم ارزش خوندن نداره، داستان هیجان انگیزه، ولی دقیقا بخاطر همون لحن گزارش گونه که گفتم برای من یکی کشش چندانی نداشت.....
      

4

وایولت

وایولت

1404/3/24

        بعد مدت هااااا یک کتاب رو در کمتر نیم روز تمام کردم....که البته قطعا حجم کمش و متن روانش بی تاثیر نبود
برخلاف خیلیا بنظر من فلش بک هاش هم خوب و هیجان انگیز بود، خصوصا برای نوجوون ها!
گفتم متن کتاب روانه، ولی بنظرم توصیفاتش خیلی محاوره ای بودن و مدام داخل اونا از اسم برند ها و برنامه های متفاوت استفاده شده بود که من از استفاده زیاد از این موارد خوشم نمیاد....
دیالوگ پردازی کتاب خوب بود، شخصیت کاراکتر هارو نشون میداد(البته این کتابی نبود که ما خیلی بخوایم شخصیت هارو بشناسیم، بهرحال داستان تقریبا مربوط به یه شبه.)
غافلگیری های کتاب واقعا خوب بود.
ولی این کتاب یه سوالی تو ذهنم مطرح کرد: آیا درسته که ما میگیم هیچکس شرور بدنیا نمیاد؟
خب باید بگم بعد خوندن این کتاب جوابم به این سوال نه شده. چرا؟ خب مشخصه که بیشتر افراد بد بخاطر برخورد های جامعه و عوامل محیطی به اون روز افتادن...ولی حقیقتا اتفاقات توی دنیای واقعی هم ثابت کرده که بعضی افراد با گرایشات غلط و رگه های قوی اختلالات روانی متولد میشن.
یکی از این افراد ایسی ساگاوا بود که خودش اعتراف کرده از بچگی گرایشات خشن و حتی آدمخواری داشته....ولی فقط یه نفر رو کشته چرا؟ خب معلومه...چون طرف اختیار عمل داره...
اینکه بگید همه بد ها تحت تاثیر محیط بد شدن، تقریبا انکار کردن قدرت شعور، آزادی و اختیار انسانه. این همه آدم سختی میکشن، هرکس در حد خودش درد داره، ولی همه قاتل سریالی نشدن!
جدا از اون، اینکه شما برای کار بد توجیهات بیارید، ماهیت کاری که کردید رو تغییر نمیده. فقط دید مردم و البته میزانی که مقصر شناخته میشید رو تغییر میده.
در کل کتاب خوبی بود احتمالا از این نویسنده باز هم کتاب مطالعه کنم.

اسپویل:


 حقیقتش من اول واقعا فریب خوردم و فکر کردم ویل قراره نقش منفی بشه، هرچند گول مظلوم نمایی های جید رو نخوردم.
      

74

وایولت

وایولت

1404/3/21

        خب اول از همه بگم که روح شهید و همسرش شاد....
شاید خیلیا صرفا بخاطر حس خوب کتاب و البته واقعی بودنش کلی از کتاب تعریف کرده باشن، بماند که بخاطر تعریف و تقدیر رهبری چقدر معروف تر شد....
اما این کتاب از نظر ساختار و نگارش طوری ضعیفه که داره داد میزنه که کتاب اول نویسنده‌ست 
دیالوگ های کتاب ادبی نوشته شده در حالی که توصیفات راوی اصلا  ارزش ادبی خاصی نداره.....اگر قرار بود این کتاب بدون هیچ ویرایشی خاطرات خانم محمدی رو بنویسه چرا باید خاطره نگار اونو ویرایش میکرد؟
بعدشم کتاب زندگی همسر شهید بود نه خود شهید! پس چرا با شهادت حاج ستار کتاب تمام شد؟ اتفاقا من مایل بودم بدونم بعد از شهادت حاجی چطور قدمخیر خانم میخواد بچه هاشو بزرگ کنه؟ 
شخصیت های مکمل کتاب خصوصا بچه های شهید اصلا نقش خاصی نداشتن که به شدت باعث می‌شد ناراحت بشم چون خانم محمدی بیشتر با بچه هاش زندگی کرده بود تا با حاجی....نصف کتاب درحال توصیف کارهای شهید بود اونم به ساده ترین شکل ممکن...این کتاب زندگی نامه همسر شهیده، نه خود شهید!
بقول پسر شهید(مهدی) پدرش یبار شهید شد و مادرش روزی هزار بار! 
البته اگر نگارش کتاب رو نادیده بگیریم، باید بگم فضای خوبی داشت، حس غم و بغض و تنهایی راوی رو به خوبی منتقل میکرد. واقعا دلنشین بود و من حیفم اومد که همچین ایراداتی داشته باشه. گاهی با خودم میگفتم اگر فقط جنگ چندماه زودتر تمام می‌شد شاید الان حاج ستار و خیلی افراد دیگه زنده بودن، ولی ما انسانیم و نمیدونیم که حکمت این قضیه چیه....پس فقط میتونم بگم روحشون شاد و تشکر بابت فداکاریشون!

      

5

وایولت

وایولت

1404/3/21

        خب اول از همه بگم که منی که دارم این یادداشت رو می نویسم در آستانه ۱۶ سالگی قرار دارم.
خیلیا تو نظرات آپ کتابراه نوشته بودن که اثر شاهکاره عالیه و فلان....ولی بنظر من تنها نکته مثبت کتاب همون استفاده‌ش از فرهنگ ایرانی و قصه های بومیه. اما به اون اندازه از فرهنگ بومی یاد که نمیکنه هیچ، تازه حتی فرهنگ اون دوره هم رعایت نمیکنه!
داستان از ۱۲۵۰ شمسی شروع میشه و تا سال حدودا  بیست و چند سال بعد ادامه داره. کدوم دختری توی اون سالها می تونست بدون خانواده و سرپرست با همچین امنیتی زندگی کنه؟ چطور هیچکس تو دوره ای که همه سرشون تو زندگی هم بوده تونسته تنها بیاد بدون اینکه توجهی بهش جلب شه؟ اونم یه دختر جوون که از نظر مردم اون دوره دم بخته!
این بخش هم دارای اسپویله ولی اصلا خوشم نیومد که نویسنده انقدررررر راحت گناهای سروه رو شست! مگه کم کاری کرده بود؟  تازه نقش مثبتش هم کرد! مسئله اصلی اینه که سروه نه تنها تاوان نمیده بلکه یجوری پذیرفته میشه توسط رستا که انگار نه انگار!
چطور یه دختر تو اون دوره بدون ترس از حرف مردم هر روز با یه پسر میرفت بیرون و میومد؟
آخرش لیلی بچه سروه بود یا نه؟
 چطور رستا وقتی دید سدنا انسان نیست به اینکه اون مادرش نبوده شک نکرد؟
داستان تخیلیه قبول! ولی این حجم از خلاف بودن با واقعیت دیگه توهین به شعور خواننده‌ست!
عشق داخل کتاب عین عشق افسانه های پریان قدیم بود، بر اساس زیبایی ظاهری و کمبود محبت...
روایت راوی مدام شکلش بین گذشته و حال تغییر میکرد. توصیفات شدیدا کم بود و اصلا توضیحی درباره فرهنگ محلی و ایرانی نمی داد. روایت شدیدا خلاصه بود و خیلی چیزا جا برای پردازش بهتر داشتن...شخصیت های کتاب سطحی بودن...از رستا چی فهمیدیم؟ فقط اینکه خیلی مهربون و ساده‌ست و استعداد نقاشی داره....
از نیوان چی فهمیدیم؟ که نمیتونه رو حرف مادرش نه بیاره و عاشق رستاست...
خدایی موندم چطور این همه آدم تو کتابراه بهش نظر مثبت دادن؟؟؟
اگه قراره این کتاب برای کسی خوب باشه فقط برای مخاطب دبستانی و یا خردسانه...وگرنه بعید میدونم نوجوون های امروزی چنین داستانی رو چندان ستایش کنن.
      

با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش می‌شود.

2

وایولت

وایولت

1404/3/18

        کتاب خیلی خوبی بود. بنظرم نکته مثبت کتاب این بود که به معنای واقعی زندگی مادر شهید بود نه زندگی خود شهید. من دقیقا به کتاب دختر شینا به این خاطر اعتراض داشتم که با شهادت حاج ستار کتاب تموم شد، جوری که انگار روایت زندگی خود شهید بود؛ اما این کتاب میدونه که قراره زندگی مادر شهید رو بیان کنه!
به عنوان کسی یه مقدار با فرهنگ و زبان ژاپنی آشناست، باید بگم کتاب یه سری اشتباهاتی داره. مثلا اسم محل زندگی خانم یامامورا رو اَشیا نوشته در حالی که ژاپنی ها اصلا واکه فتحه رو تو زبانشون ندارن.
طراحی جلد کتاب خیلی خوبه. فونت آدم رو یاد جوهر خطاطی میندازه و پس زمینه یاد تاتامی های ژاپنی. شکوفه های گیلاس و خورشید هم عملا نماد ژاپن هستن. این کتاب مشکلی با اینکه نقش اصلیش ایرانی نباشه نداره. بنظر خودم بخش مربوط به ژاپن خیلی جذاب‌تر و دوست داشتنیتر بود.
بزرگترین ایراد کتاب از نظر من دقیقا ایراد همیشگی سوره مهره، نوشتن تمامی دیالوگ ها به سبک ادبی که باعث میشه گاهی نشه با شخصیت ها راحت ارتباط گرفت.
اما قلم نویسنده روونه و به خوبی روایت کرده. شروع داستان هم به عنوان یک زندگی نامه خیلی جالب بود. آقای بابایی واقعا نمونه یه آدم مذهبی با ذهنی باز بودن. از همینکه بجای زور و اجبار، با عطوفت و مهر اسلام رو معرفی میکردن کاملا مشخصه. البته بنظرم اینکه این دو نفر چطور بهم علاقه مند شدن نیاز به پردازش بیشتری داشت.
آخرای کتاب اشک تو چشمام جمع شد و تو قلبم احساس افتخار میکردم. روح آقای بابایی و خانم یامامورا شاد. با آرزوی موفقیت های دیگر برای نویسنده.
      

6

باشگاه‌ها

این کاربر هنوز عضو باشگاهی نیست.

چالش‌ها

بریده‌های کتاب

نمایش همه

فعالیت‌ها

فعالیتی یافت نشد.