وایولت

تاریخ عضویت:

خرداد 1404

وایولت

@msr86

46 دنبال شده

66 دنبال کننده

یادداشت‌ها

نمایش همه
وایولت

وایولت

5 روز پیش

        بسم الله الرحمن الرحیم 

جلد دوم بال سوخته رو بی توجه به وسوسه هایی که میگفتن بیشتر کشش بده، سریعا تمام کردم و حالا دارم برای جلد سه انتظر می‌کشم...

این جلد هم پیشرفت های خودش رو داشت، هم افت های خودش رو...ولی احساس میکنم کشش و تعلیق این جلد بیشتر از جلد قبلی مجموعه بود. خلاف اینکه یه شخصیت هایی عین آترا، رایان و هورسا بهتر پردازش شده بودن و البته با شخصیت هورمان هم بیشتر آشنا شدیم، چندتا از شخصیت ها توی این جلد افت بسیاررررر قابل توجهی داشتن.

 اولیش داریوعه! خدایا، توی این جلد داریو اصلا به اندازه جلد اول جنبه منطقی و بالغانه خودش رو حفظ نکرده بود، اولین تصویری که ازش درباره این جلد تو ذهنمه: سیلی زدن، شک و تردید و بحث های احمقانه ایه که با رایان داشت.

یادتونه تو یادداشت جلد قبل گفتم نویسنده هم میخواسته پروا رو مهربون خلق کنه هم قوی؟ توی این جلد پروا قویتر شده، نیروهاش، مصمم بودنش، اینکه بیشتر خودش رو پذیرفته، اما...امااااا هنوز عذاب وجدان و نگرانی هاش الکیش ولش نکرده هیچ، تازه بدتر هم شدن! همین باعث شده نصف کتاب در حال گریه باشه، درحالی که ما وجه های مقتدرش رو توی بخش های دیگه ای از کتاب به وضوح می‌بینیم. جا داشت نویسنده با کمتر هدر دادن اشک های پروا انقدر از اقتدار این دختر در چشم خواننده کم نمیکرد، چون همونطور که رایان گفت: پروا ضعیف نیست، ولی کم آورده! بقول هورسا(این زن حق زیاد میگه، شخصیت مونث محبوبم ایشونه): شخصیت پروا خلاصه شده تو عذاب وجدان های بیهوده و بیهوده و بیهوده!

 رایان.... واکنش صادقانه من به بقیه کاراکترها تو این جلد این بود: دست از سر رایان بردارید!!!!
یعنی هرکی از راه میرسه یه کینه دیرینه با رایان داره😂😂 رایان همچنان توی این جلد پیشرفت داشت، حقش نبود اون اتفاق آخر کتاب! واقعا رایان خیلی خوب به تنهایی داشت اون همه اتفاق رو پشت سر میذاشت و در برخی موارد حتی میشه گفت، مدیریت می‌کرد. 

و آترای عزیز...واقعا میشه بهش گفت رفیق واقعی! تا تهش رایان رو باور کرد و همراهش موند. تو این جلد آترا حضور خیلی موثر تری داشت و امیدوارم نویسنده جلد بعد کمر به کشتن این شخصیت نبنده😐😐😐

کیاراد؟ بنظرم حقش بود یکم بیشتر بهش پرداخته بشه. هنوز شخصیتش برام خیلی گنگه، انگار با وجود اون همه طمعکار بودنش، وجدانش زنده مونده. در کل بنظرم علت کارهای کیاراد درست و به قدر کافی توجیه نشد، تناقض اعمال گذشته و حالش رو درک نکردم.

هورمان؟ این یکی رو واقعا نمیتونم قضاوت کنم. هنوز تکلیف این شخصیت مشخص نیست، بنظرم داره از قربانی به قاتل تبدیل میشه، گرچه خیلی باهوش و زیرک بود، ولی مطمئنا از شخصیت هایی بود که بسیارررر با سخنرانی های خودش روی مغز من رژه رفت.

هورسا هم که داخل این جلد خیلی خوب درخشید. کم کم داره به شخصیت سفیدتری تبدیل میشه، گرچه از همون جلد اول هم کاملا سیاه نبود. سیاست های هورسا، احترامی که برای خودش بوجود می اورد، مکالمه هایی که با رایان داشت، اینکه در نهایت بخشی از وجدانش رو بیدار نگه داشته بود...همه باعث شدن که توی ذهنم بیاد بالاتر!

خیلی خب زیاد درباره شخصیت ها حرف زدم بریم برای باقی موارد.

تا حالا کتابی رو دیده بودید که بزرگترین نقطه ضعف و قدرتش یکی باشن؟ این مجموعه دقیقا همچین مجموعه ایه! شیوه داستان پردازی کتاب طوریه که بجای استفاده از فلش بک، توسط مکالمات و عقاید شخصیت ها گذشته داستان روایت میشه. این باعث میشه که شما با دیدگاه های متفاوت روبرو بشید و تا لحظه آخر نفهمید که نقش منفی واقعی کیه؟ به همین خاطر ممکنه روایت گاهی گنگ بنظر برسه، اما همین مرموز بودن و ناشناخته بودن داستانه که شما رو دنبال خودش میکشه.

چیدمان بندی(همون پلن بندی) کتاب نسبتا خوب بود، اما اگر بخش های سیاسی کتاب گسترده تر بیان میشدن و اینقدر به شکل گزارش نوشته نمیشدن، احتمالا بخاطر  بروز بیشتر ژانر حماسی در کنار رومنتزی، موجب می‌شد که کتاب دلنشین تر باشه. ولی خب نویسنده جوونه و طبیعتا انتظار نمیره که تعداد مکالمات سیاسی کتابش بالا باشه. به شخصه هم ترجیح میدم چنین مکالماتی کم و مفید باشن، به جای زیاد و آبکی!

بعضی از بخش های کتاب به معنای واقعی برای صمیمیت بیشتر با شخصیت ها بود. کسایی که به کتاب های داستان محور علاقه دارن، احتمالا برخی صحنه های این جلد رو غیرضروری بدونن. ولی از اونجایی که من برام شخصیت پردازی مهمتره، همون صحنه ها رو هم دوست داشتم. چون بهم یادآوری میکرد که این شخصیت ها هم بجز جهان جادو و این جریانات، یه بخشی از زندگیشون مثل ما عادیه.

تو جلد پیش بخش زیادی صرف آشنایی شخصیت ها شد و این جلد بیشتر به اعمال اونها می‌پردازه. احتمالا علت کشش  بیشتر هم همینه. ولی همچنان برخی از قوانین جهان جادو در کتابه کاملا ناشناخته و گنگه! تو یادداشت جلد اول هم گفتم که به موضوع اعتراض دارم.

یکمم درباره نثر کتاب حرف بزنیم. بنظرم برای خانم افشار، روان بودن متن بر ارزش ادبی کتاب تقدم خاصی داشت. بیشترین آرایه استفاده شده در کتاب "پرسش انکاری" هست که معمولا استفاده زیادش، در متونی به کار میره که نویسنده قصد داره متنی ادبی نزدیک به گویش عامیانه رو به نگارش دربیاره. ولی خب توصیفات کتاب راجب طبیعت رو دوست داشتم.

احساس میکنم بال سوخته سه گانه‌ایه که بعد تمام کردن جلد سومش، باید دوباره کل مجموعه رو از اول بخونم. تا هم بهتر داستان رو بفهمم، هم یکبار دیگه حس خوبی که با این کتاب داشتم رو تجربه کنم.

عکس آبشار گذاشتم چون از مکان های مهم کتابه:)
      

10

وایولت

وایولت

1404/4/27

        بسم الله الرحمن الرحیم 

دومین رومنتزی ایرانی ای بود که خوندم. کتاب رو طی پنج روز تمام کردم و باید اعتراف کنم خیلی سخت بود که در مقابل خوندن فصل های بعدی مقاومت کنم(همین الانم دارم زور میزنم که از فردا برم سراغ جلد دوم)
خوشبختانه به علت اینکه کتاب از نشر تندیس بود، خلاف خیلی دیگه از کتاب های ایرانی تونستم نسخه چاپی کتاب رو داشته باشم.
قبل از اینکه برم سراغ داستان و شخصیت پردازی...یه سوال خیلی وقته که برام پیش اومده، چرا کتاب های ایرانی ویراستاریشون همیشه مشکل داره؟؟؟ توی تمام دیالوگ های این کتاب افعال سوم شخص جمع به شکل نگارشی نوشته شده بود، در حالی که باقی جمله کاملا عامیانه و محاوره ای بود.

خب اول یه مقایسه ساده کنیم که آیا به پای آثار خارجی میرسه یا نه؟
در جواب باید بگم، البته! از خیلی از رمنتزی های خارجی که بیخود و بی جهت ترند میشن بهتر بود! گرچه ایراداتش رو هم در ادامه بیان میکنم.

اول بریم سراغ تم کار، آیا تونست حس ایرانی بودن رو منتقل کنه؟ در جواب باید بگم این تم ایرانی برای کسی منتقل می‌شد که مثل ما خودش ایرانیه! مثلا اسامی کتاب یا اسم های فارسی بودن یا گاها اسم هایی با ریشه های زبان های دیگه ایرانی(مثلا آوین که ریشه کردی داره.)
 اگه بخوام صادق باشم، چون دنیای کتاب تخیلی بود، نمیتونستم دقیقا بگم که براساس فرهنگ ایران ساخته شده یا نه. یکی از راه های نشون دادن این مسئله توی این شرایط توصیف سبک معماری، مراسمات و موسیقیه، ولی خب توصیفات این کتاب بیشتر صرف طبیعت شده...یا مثلا جریان دین اصلا توی کتاب مشخص نبود، اما معلوم بود که یکتاپرست هستن.

حرف از فضاسازی شد...
بنظرم بزرگترین ایراد این کتاب این بود که علارغم اونکه نویسنده در توصیف طبیعت و در برخی موارد حتی اشیا، سنگ تموم گذاشته بود؛ چندان موجودات ماورایی و جادویی دنیا رو توضیح نداده بود. مثلا اول کتاب افراد داشتن راجب سبزپا و پرپوش حرف میزدن و من هیچ تصوری از این دو موجود نداشتم تا وسط کتاب هم این روال ادامه داشت. انگار نویسنده می‌خواست خواننده فقط به وسیله دیالوگ ها و مکالمات شخصیت ها با دنیای کتاب آشنا بشه. حد و مرز و شیوه دقیق استفاده از جادو تو کتاب اصلا مشخص نبود.

از اونجایی که گفتم نویسنده فضاسازی رو به عهده دیالوگ ها گذاشته بود، بریم سراغ جو و فضای بین شخصیت ها....
خب توی این کتاب واقعا صمیمیت بین اشخاص حس میشد. اعتماد نریمان به کیاراد، ابهت هورسا، نگرانی های پروا، عشق رایان، دوستی و پیوند محکم بین افراد پروا... کلا فضای کتاب و جو بین شخصیت ها دوست داشتنی بود و من بیشتر باقی ایرانی هایی که تا حالا خوندم، این جو و فضا رو پسندیدم.

بریم سراغ شخصیت پردازی...

شخصیت پردازی کتاب به طور کلی برای جلد اول، خوب بود و حداقل روابط بین شخصیت ها قابل درک بود، حتی با اینکه برخی از شخصیت های مکمل کامل معرفی نشدن. مثلا افراد  چهار نفر از افراد گروه پروا صرفا با مهارت هاشون از هم تفکیک شده بودن.
خب اینجا چی داریم؟؟؟ بزارید تلاش کنم چندتا از شخصیت های کتاب رو بدون اسپویل توصیف کنم.....مهمتر هارو

پروا: اون از همون اول دختری جدیه که ازش بوی خستگی به مشام می‌رسه. مثل شخصیت های رایج تو کتاب های سابق ایران بله قربان گوی کسی نیست و خودش رئیس گروهیه که همشون مرد هستن و بعضیاشون حتی از پروا سن بالاتر. اقتدار پروا در ابتدای داستان مشخصه و ذره ذره ضعیف شدنش یا بهتر بگم، بی تاب شدن و لبریز شدن کاسه صبرش، توی کتاب کاملا مشهوده... پروا شجاع، فداکار و مسئولیت پذیره، ولی مثل خیلی دیگه از نقش اصلی هایی که تا حالا دیدیم، این صفات گاهی براش دردسر میشن. نویسنده در عین اینکه میخواسته یه دختر قوی به تصویر بکشه، دوست داشته یه دختر مهربون هم خلق کنه و ماجرا جایی سخت میشه که پروا هردو رو بخواد...چه برای خودش و تصمیم هاش و چه برای نویسنده که بتونه قوس های اونو درست به تصویر بکشه....

رایان: خدای من! اجازه بدید بهتون بگم که این پسر یکی از بهترین نقش اصلی هایی که تا حالا توی کتاب‌ها دیدم! هیچ پسر کتابی ای تا حالا انقدر توی دل من جا باز نکرده بود. 
خب بریم سراغ شخصیت رایان. شاید در ابتدا بنظرم اومد که رایان مثل خیلی دیگه از شخصیت های شوخ و شنگیه که اخیرا مد شده و با خودم گفتم که قرار نیست زیادم به چشمت بیاد، اما رفته رفته نظرم عوض شد....
اولا که رایان شخصیتی بود که تناقض های رفتاریش برای من قابل درک بود. دوما نویسنده خوب تونسته بود شخصیت رایان رو با توجه به زندگی ای که داشته به تصویر بکشه. رایان جوونه، ولی بخاطر تنهایی و سختی هایی که کشیده پر از علم و تجربه‌ست! در عین حال پر از شور زندگی و امید! رایان شخصیت خیلی قوی ای بود! چه در زمینه جادو، چه شمشیرزنی و چه عاطفی! در عین حال نویسنده نیازهای عاطفی این پسر قوی رو زیر نقاب پنهان نمیکرد. رایان شخصیتی بود که توی سخت ترین شرایط خندید تا به بقیه روحیه ببخشه، اما وقتی کم آورد باکی از اشک ریختن نداشت! و حتی در اون حال هم با تمام تلاش دوباره کنترل افکار خودش رو بدست گرفت. همونطور که خودش توی کتاب میگه اون علاقه ای به دستور دادن به دیگران نداره، رایان با استفاده از هوشش تبدیل به مغز متفکری میشه که رهبران برای کمک گرفتن از ایده هاش باید از اون حساب ببرن. 
یکی دیگه از دلایل علاقم به رایان دیالوگ پردازی خوبشه. 
یکی از دیالوگ هاش که بریده‌ش رو هم گذاشتم اینه:《تو ذهن شما دروغ  معنی خیانت میده؟ قراره مجازاتم کنید؟》
این دیالوگ در نگاه اول برام خیلی ساده بود و بعد فهمیدم که رایان پنهان‌کاری ها و دروغ هاش رو جوازی بر بی معرفت بودن ندونسته و اون پلات توییست آخر کتاب هم که....خب در یک کلام دلم برای رایان سوخت!  

داریو: اون یه مرد با جذبه و جدیه که واقعا برای معاون پروا و مافوق رایان بودن مناسبه و البته یک پدر تنها که نگرانی هاش برای دخترش، کاملا توسط خواننده درک میشه! شخصیت منطقی و البته مسئولیت پذیرش رو دوست داشتم.

هورسا: یک بانوی با وقار که قدرت و تواناییش از دیالوگ هاش میباره و واکنش دیگران صحت کلماتش رو بیان میکنه. شخصیت زیرکی که داشت رو تحسین میکنم.

کیاراد و نریمان: ظاهرا بیشتر یا حتی بشه گفت تمام شخصیت های خاکستری هستن. نریمان و کیاراد نقش منفی بودن اما من نتونستم ازشون متنفر باشم. درسته که جاه‌طلب و خونریز و خائن بود، ولی بعضی جاها حس کردم که دارم درکشون میکنم.

روابط عاشقانه کتاب:
خب این مورد بعضی جاها یکم رومخ می‌شد. مثل مواردی که از عشق های قدیمی که ما حتی یکی از طرف هارو ندیده بودیم حرف زده میشد(مثلا رابطه مهرشید و هورمان)  البته باید بگم که عشق رایان به پروا رو واقعااااا دوست داشتم. من به شخصه کاملا احساس متفاوتی به روابط عاشقانه کتاب ها پیدا میکنم و فرق عشق خالصانه و هوس می فهمم یا حداقل حس میکنم. با اینکه علاقه رایان یکم سرسری بود ولی من ابدا فکر نکردم که هوس باشه، من از محبت های رایان و نگرانی هاش عشق پاک رو حس کردم. چیزی که بعد از خوندن کتاب رقبای الهی(divine rivals) فکر نمیکردم که به این زودی بتونم باز تو کتابی ببینمش.

بریم سراغ پلات توییست ها:
تاکید زیاد نویسنده روی تعلیق، گاهی به باقی بخش ها از جمله فضاسازی کتاب آسیب زد(همون جریان دیالوگ های گنگ که بالا گفتم.) کلا تاکید بیش از حد روی هیچ چیز خوب نیست، حتی کشش و جذابیت کتاب.
یکی دیگه از اشکال پلات توییست ها این بود که بیشتر از هرچیز به هویت شخصیت ها و روابط خانوادگی مربوط بودن. نه مثلا روابط سیاسی و کاری شخصیت ها. هی فلانی داداش بهمانیه، اون یکی پسر واقعی این یارو نبود....خلاصه!

در کل این کتاب ارزش خوندن رو داره، شما رو با کاراکترها همسفر میکنه و کلی علامت سوال توی ذهنتون درباره اونا و گذشته و آینده‌شون می‌کاره!
      

18

وایولت

وایولت

1404/4/18

        بسم الله الرحمن الرحیم 

اگر قرار بود جلد های مجموعه میدگارد رو رده بندی کنم، بین اینکه جز کتاب های سطح پایین مجموعه(به نسبت خود مجموعه میدگارد ها، نه بقیه کتاب ها!) یا کتاب های متوسط، دچار تردید میشدم. نمیدونم دقیقا باید درباره این جلد چی بگم.

خب ملت تو کتابراه کلی غر زده بودن که چقدر فلش بک داشتیم‌. بعد از خوندن دیدم که فلش بک ها اونقدر هم زیاد نبوده...ولی دروغ چرا؟ بنظرم فلش بک هاش، چندتاشون غیرضروری بودن.
مثلا تو فلش بک سارنوش تهش ماجرا به جایی نرسید که ما بفهمیم چرا قطمیر و سارنوش از هم جدا شدن...
فقط روی غول آرزو تمرکز شده بود که اونم بخاطر استفاده ازش اون تو جلد های بعدیه....
فلش بک فترس هم کمکاری داشت. انگار بیشتر از اینکه برای نشون دادن گذشته فترس باشه، برای نشون دادن شرایط حکومت هیراتا شاه و هژیر شاه بود...
من در اصل میخواستم مدتی که نسیم فترس رو بزرگ کرد رو ببینم. چون برام سوال بود که فترس چطور تا حدی میشه گفت متعصبانه به حکومت کاظم و بیش از اون، به ملکه نسیم وفاداره...

بریم سراغ آریای عزیز...
خب شاید تنها دلیل اینکه جلد شش رو از هفت بیشتر دوست دارم، کمتر بودن حاشیه ها و حضور بیشتر آریا و کلا خط زمانی حاله.....هرچند که آریا از این جلد شروع کرد خودش رو از چشم بنده انداختن.....پسرجون تکلیفت با خودت معلوم نیستا! آخرش تینا یا صوفیا یا سکویا؟:////
و حالا برویم سراغ گل سرسبد کل مجموعه که تازه داخل این جلد روی واقعیش رو دیدیم...جناب شاهزاده والامقام عالم پریان، عالیجناب خفقان ارباب تاریکی!
یعنی جوری که از این جلد به بعد خفقان مقتدر نشون داده میشه....حس میکنم تنها شخصیتی که واقعا با نقش آفرینی در میدگارد خوب پردازش شد همین جناب خفقانه !!!
تا جلد پنج مرموز میرفت و میومد و از این جلد کم کم می‌شناسیمش. مقتدر، مسئول، منطقی، بسیار باهوش و سیاست مدار و البته، صد البته بی رحم
هرچند ارزشی که برای مهارت، احترام و وفاداری قائل بود رو تحسین میکنم. 
ولی از پردازش شخصیت دهشت تاریکی اول راضی نبودم، خصوصا که قرار نیست مدت زیادی رو حضور داشته باشه.
یکی دیگه از شخصیت هایی که تو این جلد باعث تعجبم شد ژولیت بود...دختر تو که خودت تو جلد پیش با جریان سکویا موافق بودی، بعد الان میای سر فالی بخاطر فرمان بردن از سکویا غر میزنی؟
کیارش هم که  تو این جلد محو بود...پنج بار تو کتاب اسمش اومده از اون پنج بار سه بارش دیالوگ هایی گفته که اصلا نقش خاصی ندارن.
صوفیا هم که کلا....آخه دختر خوب این چه کاری بود که کردی؟؟؟ زدی بدتر آریا رو انداختی تو هچل...این کاری که تو کردی که بدتر حرمت ژنرال ارتش رو برد:///
با اینکه احساسم نسبت به آریا تقریبا خنثی‌ست ولی اون لحظه دلم براش سوخت...
انصافا هر یادداشتی میام درباره میدگارد بنویسم...۸۰ درصدش میشه راجب شخصیت ها.

اگه فلش بک هارو فاکتور بگیریم، این جلد فضای جدی و خوبی داشت. بجز یه تعداد دیالوگ که باز همون فضای تینیجری قدیمی رو درست میکردن. با گذشته خفقان و دهشت و البته پارسیس و دینارگل آشنایی بیشتری پیدا کردیم. توصیفات هم که طبیعتا پیشرفت کرده، ولی...بعضی جاها حس میکرد اسم شخصیت ها توی بخش دیالوگ پردازی جابجاست، کلا انگار کتاب خوب ویراستاری نشده بود.
در کل فکر کنم بتونم بگم این جز جلد های ضعیف میدگارد بود، ولی بازم نمیشه از کنارش گذشت، احتمالا این جلد و جلد هفتم رو بیشتر طرفدارا صرفا برای اینکه بفهمن چی میشه بخونن.
      

19

وایولت

وایولت

1404/4/18

        بسم الله الرحمن الرحیم 

به عنوان شروع یک سه گانه کتاب خیلی خوبی بود‌.
بی شک جز بهترین کتاب هایی بود که خوندم در ژانر پادآرمان‌شهری و البته رده سنی YA، اما خب چیزایی هم داشت که من خوشم نیومد.

یکیش کات خوردن های مداوم در یک فصل بود که درک میکنم با توجه به اینکه کتاب داشت داستان یک سال رو روایت می‌کرد طبیعیه زیاد کات داشته باشه، اما خب من ترجیح میدم تعداد فصل های کتاب زیاد باشه تا اینکه مدام با کات روبرو بشم.

انتخاب راوی سوم شخص نشون میده که نویسنده به خوبی آگاه بوده که راوی اول شخص نمیتونه برای  تکمیل ظرفیت کتاب کافی باشه و کاملا بیانگر اینه نویسنده از اول میدونسته با خودش چند چنده.

روند کتاب به عنوان کتابی که داره یک داستان بلند مدت رو روایت میکنه خوب پرداخته شده، البته لازم به ذکره که پردازش این کتاب ها از کتاب هایی که داستان های سریع دارن، حداقل از نظر من سخت تره.

پایان بندی کتاب جوریه هم برای سه گانه بودن مناسبه و هم خودش یک پایان مستقل برای این جلده و وسط داستان کتاب تمام نمیشه.
هفت فصل آخر داشتم از هیجان می مردم...

توصیفات کتاب به نظر خودم درباره محیط کمی زیادی و درباره شخصیت ها کم بودن، مثلا توصیف چهره سیترا هیچ جا نبود و صرفا از روی کد ژنتیکش من تصورش کردم.

محتوای کتاب هم خیلی عمیقه، البته برای کسی که بخواد توجه کنه. بیشتر محتوای کتاب در دفتر خاطرات داس ها و البته پردازش شخصیت روئن نهفته بود.

محتوای کلی کتاب سه چیزه: 
ارزش مرگ و زندگی
عادی انگاری
میل انسان به فرار از پوچی

در مورد اولی که کتاب به صراحت بیان میکنه که با وجود نامیرا بودن چطور ارزش زمان از دست رفته و مردم به نسبت دوره میرایی اشتیاق کمتری دارن. چطور وقتی بیماری نیست سلامتی کم ارزش شده و حاضرن بخاطر هیجان حتی خودکشی کنن...

مورد دوم هم که در عرف های جامعه و البته تغییر تدریجی شخصیت ها نشون داده میشه که چطور ذره ذره با خشونت خو میگیرن و هرکدوم تعریف خودشون رو پیدا میکنن و با توضیحات و اعتقادات خودشون، این اعمال رو توجیه میکنن.

و مورد آخر که برمی‌گرده به شخصیت روئن....
این مورد کاملا بیانگر اینه که انسان برای اینکه احساس پوچی و بی اهمیتی نکنه گاهی حاضره به هرکاری رو بیاره...عین روئن که در ابتدا چی بود و در انتها چی شد...
پسری که می‌خواست فقط برای بیرون اومدن از بی حسی  و بی هدفی به اون مسیر ادامه بده درحالی که خودش هم اون مسیر رو به چاه تشبیه می‌کرد...

البته بنظرم کتاب اونقدری که در دیالوگ محتوا داشت، در روندش از محتوا استفاده نکرده بود(بجز درباره روئن) احتمال میدم که این موضوع مقدمه برای جلد های بعد باشه....
خشونت کتاب بسیار زیاده و برای هرکسی اونو توصیه نمیکنم.

در کل که ارزش خوندن داره و از دستش ندید.
      

21

وایولت

وایولت

1404/4/16

        بسم الله الرحمن الرحیم 

اولین کتاب صوتی شنیده شده از انتشارات فرد:)))

خب قبل از نوشتن باقی نظرم اول بگم از اینکه این کتاب منو راضی کرد خوشحالم، چرا؟ چون امین فرد در یک مصاحبه اعلام کرده بود که این کتاب رو به این امید نوشته بود که مجموعه همه آنان از خدایان بودند بیشتر شناخته شه(حتی در بخشی از کتاب اسم مجموعه قبلی نویسنده هم اومده) البته بگم که نگارش مجموعه خدایان متوقف شده و من بخاطر اون می‌ترسم برم سراغ جلد دوم😂😂😂😂 خب نقشه نویسنده گرفت و از صدقه سری جوینده الان مجموعه خدایان هم خیلی معروفه(من خودم خدایان رو بیشتر دوست داشتم👍🏻)

جوینده یک کتابه که در اوج بدبختی و در دل یک فاجعه بشری، بهت احساس زنده بودن میده و این زنده بودن، یعنی قراره حین خوندن کتاب احساسات زیادی رو با شخصیت ها تجربه کنی!!!
مثل لیا بترسی ولی باز برای نجات عزیزانت قدم برداری...
مثل سادیا در برابر تمامی مشکلات پابرجا بمونی، زخمی بشی، ولی بمونی...
مثل کورو تو زمانی که ذهن همه محدود و معطوف به مسئله ای خاصه، تو باز بر اعتقادات خودت پافشاری کنی...
البته یک شاهکار نیست! ولی یک کتاب مهیج با شخصیت هایی ملموس هست!

مثل اکثرا مواقع اول میرم سراغ بخش محبوب خودم:شخصیت پردازی
خلاف خیلی از کتاب های راوی اول شخص، این کتاب شخصیت پردازی خوبی داشت یا بهتر بگم، نقش مکملا قربانی پردازش راوی ها نشده بودن! بجز دوتا راوی(سادیا و لیا) چندتا از شخصیت های مکمل هم به خوبی پردازش شدن. البته این شخصیت پردازی خوب نقش مکملا بیشتر برای بخش سادیا بود و تو بخش لیا مثل بیشتر کتابای راوی اول شخص ضعیف بود. شخصیت مورد علاقه خودم؟ آلفا!
این بشر واقعا آلفاست! رهبر، منطقی، مسئول، عاشق، وفادار، مصمم، مقتدر...تقاضای نوشتن یک اسپین اف از این بشر رو دارم از جناب نویسنده🙏🏻🙏🏻😭😭
سادیا هم که اصلا نمیشه دوسش نداشت، اون حجم از تغییر رو چطور پذیرفت و باهاش خو گرفت و بعد خودش تبدیل شد به کاپیتان!(احترام نظامی دوستان!)
لیای عزیز که در حقش کم لطفی شد. ولی اونم خیلی پیشرفت کرد. از شخصیتی که همیشه پشت سنگر پنهان شده بود، تبدیل شد به آدمی که با اراده پا گذاشت توی دل خطر برای نجات عزیزش....
ولی بنظرم کورو لیاقت داشت بهتر بهش پرداخته بشه، هرچند با همین پردازش فعلی هم خیلی توی دلم خودش رو جا کرده.(خصوصا با دوبله زیبای آقای عباسی فرد) دیالوگ منتخبم از این کتاب هم از کوروعه:انسان به عقل و آزاد بودنش انسانه!
خب یادی هم از عاشقانه های پاک و خالصانه کتاب کنیم. بین روابط کتاب بیشتر از همه...شاید عجیب باشه، ولی من به رابطه آلفا و کاپیتان اول جذب شدم. با اینکه کلش یه فلش بک از زبون آلفا بود ولی تا اعماق قلبم رسوخ کرد. جوری که آلفا دوسش داشت و بخاطرش همه کار کرد....
در رتبه دوم کورو و لیا قرار دارن که چطور تو اون جهان بی رحم و شرایط دشوار، مایه آرامش، امید، اراده و اقتدار همدیگه میشدن. واسه همین میگم زوج خوبی بودن! پیشرفت هایی که در کنار هم داشتن توی اعمال انفرادیشون هم مشخص بود.

بریم سراغ بخش روایت و توصیفات
از این بخش چندان راضی نبودم. در زمینه توصیفات: چهره ها اصلا توصیفی نداشتن. از طرفی توصیفات احساسات راوی خیلی طولانی بود و بیشتر صرف محیط شده بود. خب درسته باعث شد شرایط راوی رو درک کنم، ولی در بیشتر بخش های کتاب از تکراری بودن توصیفات کلافه شدم.
روایت: بیشتر جذابیت کتاب متعلق به بخش سادیا بود،بجز آخرای کتاب. این موضوع یکم منو اذیت میکنه، چون نقش اصلی لیا بود و این حضور پررنگ سادیا، تا حدی به شخصیت لیا ضربه می‌زد.

محتوا: اعتماد، پیوستگی، مقاومت و از همه مهمتر...فداکاری!
محتوای کتاب در عین سبک و راحت الهضم بودن، بسیار دلنشین و ملموس بود. البته بگم که کتاب رو برای زیر شونزده سال  پیشنهاد نمیکنم.

کیفیت نسخه صوتی: اولین ایراد نسخه صوتی، صدای بسیار بلند موسیقیه که تو صحنه های هیجانی باعث می‌شد درست صدای سادیا رو نشنوم. صدای شخصیت لیا هم کمی خشک بود(این مورد رو تو مجموعه خدایان هم داشتیم، دوبلور لیا و سرندا مشترکه). بعضی جاها افکت ها خیلی زیاد میشدن و به زبون ساده، شور قضیه رو در می آوردن.

در کل:ارزش خوندن داره! بخونید و با کتاب زندگی کنید.
      

14

وایولت

وایولت

1404/4/11

        بسم الله الرحمن الرحیم 

خب حتی برای خودمم یکم عجیبه که چطور با وجود اینکه انقدر عاشق این کتابم بهش ۳/۵ دادم...ولی خب بعدش با توضیحاتی که قراره بگم‌ قانع شدم
خب اولا که هر اثری که ترند میشه شاهکار نیست...
رقبای الهی، یک شاهکار و اثری بی نظیر نیست، ولی یک داستان دلنشین و کمیاب در این روزها؟ بله، این یکی رو هست.
اگر قرار بود کتاب رو تو یک کلام توصیف کنم همون دلنشین بود.
حسی که کتاب به خواننده منتقل میکرد خیلی خوب بود. حال و هوای کلاسیک، بوی قهوه و چای، صدای ماشین های تایپ، شادی های کوچیک در غوغای جنگ، متن های شاعرانه ای با حس ادبیات قرن بیستم...برای من فضای انیمه وایولت اورگاردن رو یادآوری می‌کرد.
اما...میخوام صادق باشم، نویسنده زیادی به همین حس خوب کتاب تو بخش فضاسازی متکی بود، یجورایی اون بخش داستان که مربوط به بخش فانتزی و دنیاسازی بود، خوب پردازش نشده بود. خب این کتاب یک فانتزی اساطیریه. در ژانر فانتزی اساطیری بخش زیادی از داستان حالت رئال داره، ولی بنظرم این کتاب با توجه به پایان بندیش، اعتدال بین رئال و فانتزی رو خوب برقرار نکرده بود.
مورد دوم پردازش شخصیت ها بود که نقش اصلی مذکر یا همون رومن کیت، تا حدی غیرقابل باور بود. اون حجم از پختگی، فداکاری و متشخص بودن با یه پسر نوزده ساله خیلی سازگار نبود.  ولی اگر بخوام بگم چرا کتاب کمیابیه؟
خب مدت ها بود دنبال همچین عاشقانه ای می گشتم. یه همچین عشق خالصانه ای! خب حقیقتا همچین عشق هایی غیرواقعی نیستن و فقط هم برای کتاب ها نیستن، اما چه در دنیای واقعی و چه در کتاب ها، واقعا چنین عشق هایی کمیابه! 
نوع روایت از زبان سوم شخصه. بعد فهمیدن این قضیه خیلی خوشحال شدم، چون اخیرا اونقدر راوی اول شخص خوندم که دیگه داشتم دلزده میشدم. چه کتاب های فوق العاده ای که با همین نوع روایت نوشته شدن و حالا داریم کم کم این سبک از نویسندگی رو فراموش می‌کنیم. 
در مورد ترجمه که من با ترجمه نشر مجازی خوندم، باید بگم یجاهایی از کتاب مشخص بود که مترجم تازه کار و ویراستار کتاب هم چندان تلاشی برای پوشوندن این مسئله نکرده. ولی در کل ترجمه بد نبود.
یچیزی درباره شخصیت ها توجهم رو جلب کرد:اونا از ادبیات فقط نوشتن رو یاد نگرفته بودن. مکالمات روزمره ای که داشتن هم شخصیت مودب و اهل نگارش اونا رو نشون می‌داد و این رو به نکته مثبت در نظر می‌گیرم.
خب یکم هم از روند کتاب بگم....
باید بگم که بخش اول کتاب(تا فصل پنج مثلا) یه مقدمه ساده بود. میانه های کتاب مناسب و هیجان انگیز بود طوری که روزی ده فصل خوندم(قرار بود روزی پنج فصل باشه) 
ولی آخر های کتاب...در یک کلام عجولانه بود. معما ها یکم سریع حل شدن و رفتن، البته شاید بعضی افراد اینو نکته مثبت بدونن ولی خب دیگه، برای من این قضیه جالب نبود.
در کل این کتاب یه عاشقانه نوجوانانه و تقریبا پاکه، با فضایی میون نامه های عاشقانه و اخبار جنگه...اگر از کتاب هایی با وایب ادبیات کلاسیک قرن نوزدهم و بیستم خوشتون میاد، احتمالا اینم براتون دلپسند میشه.
      

22

        کلی فکر کردم تا بیام این یادداشت رو بنویسم.....
جلد پنجم طولانی ترین جلد میدگارده و خیلیا معتقد بودن داستان باید همینجا تمام می‌شد و هنوزم خیلیا معتقدن جلد پنج باید پایان می بود. اما نویسنده زیرکانه از قبل کلی بهانه برای ادامه گذاشته بود. حالا از پسر سارنوش بگیر، تا حمله اهریمن ها، بچه مرموز ملکه نسیم، زنده بودن سورنا، گذشته خود سارنوش، گذشته فترس، سرنوشت تینا، طلسم بین فالی و کیارش، توطئه های ملکه نسیم....و مهمتر از همه پردازش عالیجناب خفقان!!! تازه اینا یه بخش کوچیکشه که من تونستم مثال بزنم...
این جلد یک مرز از جهان میدگارده
مرز رده سنی...
مرز سبک روایت...
مرز شخصیت پردازی...
بعد از این جلد داستان به طرز فجیعی پر از شخصیت و فلش بک میشه. روایت از نقش اصلی شدیدا فاصله میگیره و هی داره درباره گذشته نقش مکملا حرف میزنه. که البته اون گذشته هم بیشتر برای پیش رفتن داستانه تا پردازش شخصیت ها. البته این جلد هم به لطف حضور ایدوک و کیتمس، آغاز اضافه شدن شخصیت ها بود...
چیزی که در زمینه شخصیت پردازی میدگارد آزاردهنده‌ست شکل هم بودن شخصیت هاست. مثلا فترس و کیتمس یا بدترین مورد: زاداکوپ و آرتوس! عملا کپی همدیگه هستن...
هردوشون کلی اطلاعات دارن که به بقیه نمیگن، یکی اسرار گذشته رو داره و اون یکی اسرار طبیعت رو، هردوشون در این بخش کتاب درجه روحانی سه دارن(البته انتظار میرفت) هردو تحت فشار شرایط خیلی درمونده میشن و یهو راز هارو لو میدن. 
خب بیخیال شخصیت پردازی این دوتا...
تو این جلد یه اتفاق خیلیییی مهم افتاد، بله! عاشق شدن صوفیا!!! خب میدونم اینکار اسپویله ولی فکر نکنم وقتی قراره کل پنج جلد بعدی رو منتظر بهم رسیدن آریا و صوفیا باشیم ایرادی داشته باشه که یکم راجب شروع این عشق حرف بزنم...
اولا که فکر کنم کسی که این کتاب رو ثبت کرده تو بهخوان، نسخه طاقچه رو مطالعه کرده(که ناقصه) و من نسخه کتابراه رو خوندم...
شروع عشق صوفیا تقریبا خوب و توجیه کننده نبود، حالا من خودم طرفدار این شیپ نبودم، ولی حتی طرفدار های صوفیا هم تو کتابراه گفته بودن که شروع عشقش خوب نبود....
یکی از ایرادات مجموعه میدگارد همینه...
زنی داخلش نماد عشقه که:
۱-بخش اعظمی از عشقش طی جاذبه جسمانیه(یا حداقل من چنین برداشتی داشتم)
۲-ریشه عشقش احساس دین و مدیون بودنه
۳-خودش عشق و عاشق بودن رو ننگ میدونه 
۴-حتی بعد از عاشق شدن هم شدیدا معشوق خودش رو آزار میده
این چند نکته باعث شد که علارغم اینکه صوفیا واقعا عاشق آریا بود، من حتی تو جلد های بعد هم باز از این زوج خوشم نیاد. بعدشم من تو کامنت جلد هشت هم گفتم:علت نویسنده از اینکه انقدر تلاش کرده تا صوفیا رو عاشق واقعی آریا جلوه بده و بعد کلی مانع سر راهش بزاره رو نمیفهمم....
اول علاقه آریا به تینا...بعدشم که جریان سکویا....
البته از حق نگذریم صوفیا تنها شخصیتی که نویسنده وقت گذاشت و احساساتش رو کامل توصیف کرد. کاش انقدری که احساسات صوفیا رو توصیف کرده بود به آریا و تینا هم می پرداخت یا به سکویا....
 حالا بریم سراغ جناب پریزاد افسانه ای، فرزند زمین و وارث مادر طبیعت! خب آریا تو این جلد با دهشت تاریکی و صوفیا رفت سفر تا آموزش ببینه، ولی.....
در جلد های بعدی به حدی جادوی زمین در وجود آریا متزلزله و هی نوسان داره...که انگار کل زحمت های دهشت اول و حتی اینکه روح خودش رو فدای آریا کرد، دود شده و رفته هوا...قدرت های آریا تا جلد چهار قابل درک و تحسین برانگیز بودن ولی از این جلد به بعد چون نویسنده نمی‌خواسته آریا همه فن حریف شه، برای ضعیف کردنش قدرت هاش رو دچار تناقض و نوسان کرده. بعدشم در جواب مردم گفته:نقش اصلی من نابغه مطلق نیست!
خب برادر من میتونستی نقش اصلیت رو قدرتمند ترین موجود زمین معرفی نکنی وقتی هنوز ظرفیتش رو نداره!!!
آریا تو چهار جلد بعدی بعضی جاها از حیوونا میترسه، بعد موقعی که زمهریر و هلاهل میان با کله شقی میره باهاشون بجنگه...این دیگه چجور نوسان و تناقضیه آخه؟؟؟
بریم سراغ اینی که گفتم رده سنی...
از این جلد به بعد کتاب مسائل جنسیش رو خیلی بی پروا تر و البته...گسترده تر بیان می‌کنه...مثلا فصل عشق ناخواسته توی همین جلد که واقعا من یکی ازش خوشم نیومد...یا اونجایی که آریا اکسیر شفابخش رو داد به صوفیا(کسایی که خوندن میدونن چیشد)
باشه قبول...نمیخوایم واقعیت هارو انکار کنیم! ولی شیوه و میزان بیان اینجور موارد باید درست و بجا باشه، نه صرفا برای هیجانی کردن!!!
تو فصل حجله غیرمنتظره یکم قضیه سربسته تر بیان شد، ولی فصل عشق ناخواسته....
یه مسئله دیگه هم که برام سواله اینه که چرا از این جلد به بعد انقدر مشروب خوردن تو کتاب رایج میشه...حالا خودتون که بخونید می‌فهمید چی میگم...
از طرفی کتاب از این جلد پر از مکالمه های سیاسی و جنگ و استراتژی و اینا میشه که باعث میشه مغز مخاطب نوجوون سوت بکشه...
خیلی غر زدم بریم سراغ ساختار کتاب😁😁😁
خب توصیفات کتاب نسبت به قبل پیشرفت کردن و مخصوصا اون دو صفحه در فصل حجله غیرمنتظره خیلی زیبا بود. مکالمات کتاب کم کم دارن از حالت نوجوانانه خارج میشن و این تو جلد های بعد حتی بیشتر معلومه...
 درکل منم جز کسایی هستم که معتقدم میدگارد یه دنیایی بود که احمدرضا صالحی خلقش کرد و باید طی چند مجموعه متفاوت با نقش اصلی های متفاوت روایتش میکرد. جلد پنج اولین جلدی بود که من یه ضرب نخوندم و فکر کنم طی یک ماه تمامش کردم. هنوزم مجموعه مهیج و خلاقانه ای هست و یکی از بهترین فانتزی های ایران. ولی متاسفانه از همون جلد اول گفتم که شخصیت پردازی این مجموعه رو دوست ندارم و این موضوع همونطور که از یادداشتم معلومه برام شدیدا آزار دهنده‌ست.

      

12

        بسم الله الرحمن الرحیم 

یک کتاب در یک کلام تکان دهنده....
از اون کتابایی که اگه تحمل نداشته باشی بارها وسطش با انزجار سرت رو بر میگردونی
و اگه تحمل داشته باشی...طوری موقع خوندنش نفست حبس میشه که انگار با وجود اینکه میدونی داستانش واقعی بوده، میخوای با این جمله خودت رو بی حس کنی:نه! واقعیت نداره! همش حاصل ذهن یه آدم مریضه، یکی که از تصور خشونت لذت میبره....
فاقد از قضیه اینکه کتاب پدیده زنجیره ‌ای از تقلید کورکورانه رو روایت میکرد، داشت یه نکته از شرایط قدیم هم نشون میداد. اینکه چقدر در گذشته خلاف اینکه رسانه ضعیف تر بوده به حدی که فقط شامل رسانه کلامی میشده(چون اکثر مردم بی سواد بودن و رسانه نوشتاری فراگیر نبوده.) ولی بازهم همون حرف مردم، چطور باعث میشه یک سوتفاهم روش گرد تعصب و قضاوت نابهنگام ریخته شه و بعد چطور به یک جنون آنی برسه و ناگهان بشه یک جنایت دسته جمعی!!!
 جنایتی که توش افرادی دخیل میشن که حتی فرد قربانی رو نمیشناسن، اما به اون آسیب میزنن.
اتفاقات کتاب به حدی خشنه که آدم از خودش میپرسه:یعنی تو واقعیت هم انقدر فجیعانه بود؟
و برای جواب دادن به این سوال، یک سوال دیگه تو ذهنم مطرح شد:چرا خشونت برای انسان جذابه؟
شاید از همونروزی که توی پنج شش سالگی موقع دیدن کتک خوردن نقش منفی ها تو سریال ها لبخند میزدم، این موضوع بهم اثبات شده بود و من متوجه نبودم.
واقعا علت جذابیت خشونت چیه؟ آیا هیجانی که باهاش برانگیخته میشه؟ ترسی که به ارمغان میاره؟ یا بخاطر اینکه بیشتر انسان ها پر از خشمی هستن که در ناخودآگاه اونها باقی مونده و انگار گاهی دیدن خشونت، بهمون حس ابراز قدری از اون احساسات رو میده؟
داخل این کتاب هم مردم به همین دلیل تاب دیدن این جنایت رو داشتن. آلن رو علت تمام بدبختی هاشون خطاب میکردن و به خودشون اجازه دادن که هرجور میتونن خشمشون رو از هر کس و هر چیزی، فقط و فقط بر سر آلن خالی کنن.....انگار انسان هیچوقت نمیتونه بپذیره که گاهی خودش مقصره و گاهی هم مشکلات علل هایی دارن که مسبب اونها قرار نیست جلوی چشم ما باشه.
پایان کتاب قدری خواننده رو آروم میکنه. ولی آیا اون افراد با مجازاتی که بهشون رسید آلن رو درک میکردن؟ احساس میکنم فقط وجدان خودشون میتونسته مجازاتشون کنه! طوری که بدنشون توی آتیش عذاب وجدان بسوزه که چنین جوانی رو بی هیچ دلیلی موجهی پرپر کرده بودن.
طوری که از شدت عذاب وجدان دچار همون جنونی بشن که موقع کشتن آلن داشتن!!!
تیباسو هم برام شدیدا شخصیت نفرت انگیزی بود...شخصیتی که چون تو دوره نوجوانی بود می‌خواست غیرت و مردانگی خودش رو به هر قیمتی ثابت کنه..... ولی تو همون هیاهو شهوت رو به همون جنونی که اسم میهن پرستی روش گذاشته بود ترجیح داد!
اینجاست که کتاب نشون میده بعضیا از بیخ خرابن که تو همون سن کم که همه میگن افراد معصومن، باز میتونن چنین جنایاتی مرتکب بشن....
و درباره ساختار کتاب...من این کتاب رو از نشر ارمغان گیلار مطالعه کردم و میتونم بگم پر از غلط های ویراستاری بود که احتمالا توی نشر چشمه وجود نداره.
شیوه روایت کتاب کاملا منو یاد رمان های کلاسیک مینداخت، حتی شروع آرومی که داشت. آرامشی که با پایان فصل سوم تموم میشه. عملا یک آرامش قبل از طوفان. اسم کتاب پایانش رو فریاد میزنه و به نوعی از کشش کتاب کم میکنه....
بنظرم این کتاب درست مثل باقی اتفاقات تاریخ برای عبرت گرفتنه، نه برای خوندن به قصد سرگرمی....
      

23

        بسم الله الرحمن الرحیم 

خب اول از همه زمانی که من با انتشارات فرد آشنا شدم، هنوز این نشر فقط کتاب های برادران فرد رو منتشر میکرد و به طرز عجیبی، این کتاب آخرین اولویت من بود.
الانم پشیمون نیستم که آخر از همه بین کتاب های این نشر سقوط مرگبار رو خوندم. خلاف اینکه میگن وبگرد اسپین آف سقوط مرگباره و باید بعد از اون خونده بشه، من از اینکه اول وبگرد رو شروع کردم راضیم. حقایقی درباره زندگی کروم ها توی سقوط مرگبار بیان میشه که در کتاب وبگرد حکم اسرار رو داره. 
این کتاب نه یک اثر شاهکاریه، نه یک اثر کاملا تازه، ولی یک اثر خوب و با ارزش هست. اما خلاف تصور و البته نوشته های خیلی از افراد تو آپ کتابراه(که به منتقدین محتوا می پرن) این کتاب یه بعد فلسفی هم داره.....که اتفاقا نکته مثبتیه! خصوصا که ژانر کتاب آخرالزمانیه. جمله اینکه:(مخلوق نباید همنشین خالق باشه)
خودش به تنهایی برای نشون دادن فضای کتاب کافیه. کتاب از نوع آخرالزمانی طبیعی و تکنولوژیکه(آخرالزمانی رباتی) در عین تخیلی بودن سعی کرده دیدگاه واقع گرایانه ای داشته باشه، ولی خب تعدادی اشتباهات علمی هم داره که اگه بگم داستان لو میره(البته معرفی آپ کتابراه برای لو رفتن کل کتاب بسه!)
یک محیط به شدت دارک که داخلش آدما دو دستن:
۱-افرادی که دارن سعی میکنن باز یه زندگی عادی بسازن
۲-افرادی که حتی حالا که دنیا داره به آخر میرسه هم به فکر قدرتن.
جامعه ای که داخلش انسان اشرف مخلوقات نیست و خودش برده موجودی به اسم فرافرگشته و از سمتی دیگه نیمه ربات ها(کروم ها) که مخلوقات انسان ها هستن و میخوان خودشون رو به درجه انسان بودن برسونن.
به حدی که واژه ربات تبدیل به واژه ای نژاد پرستانه شده و کروم ها میخوان نژادی از انسان ها خطاب بشن. 
نویسنده با زیرکی هر فصل رو با یک هیجان یا معما خاتمه میده تا شما نتونید وسط کتاب از خوندن جا بزنید،البته باید بگم که من نسخه صوتی کتاب رو گوش کردم، پس طبیعتا روزی بیش از یک یا دو فصل نبوده. اما اگر صادق باشم، روایت و پایان بندی جوری نبود که چندان منو به خوندن جلد بعدی ترغیب کنه که این یکی رو حاصل سلیقه خودم میدونم.
توصیفات کتاب بسیار زیبا، با استفاده از آرایه های ادبی دلنشین و حس آمیزی های زیبا بیان شده، ولی بنظرم گاهی اوقات بیان برخی از اونها ضروری نبود.(البته زمانی که با نسخه صوتی پیش برید توصیفات همیشه یکم طولانی تر از حالت عادی بنظر میان.)
شخصیت پردازی کتاب رو نمیدونم راجبش چی بگم. چهار نفر گروه اصلی(البته گروه که نه همسفر های اجباری) هر کدوم صفات خودشون رو داشتن و هر کدوم به نحوه ای در پایان کتاب منو شوکه کردن. خصوصا ورگا! شخصیت مورد علاقم بود! ولی خب متفاوت بودن شخصیت ها لزوما به معنی پردازش مناسب نیست، بیشتر معرفی مناسبی رو میسازه‌.
شخصیت زایراس/کرادن به عنوان کسی که حافظه‌ش رو از دست داده و هیچ چاره ای جز اعتماد به دیگران نداره به خوبی به تصویر کشیده شده بود. گیج و منگی هاش، نگرانی هاش و بلاتکلیفی هایی که حین اعتماد کردن دچارشون میشد.

البته بنظرم بخش هایی از کتاب بخاطر اشاره های جنسی برای مخاطب کم‌سن مناسب نیست. نویسنده خودش کتاب رو ۱۶+ معرفی کرده و منم با همین رده سنی موافقم. چه بخاطر خشونت، چه بعد فلسفی و پیچش های داستانی و چه بخاطر مسائل جنسی....
یه سراغی هم بگیریم از نسخه صوتی و اینکه چطور بود....
در یک کلام بی کیفیت ترین کتاب صوتی نشر فرد بین جلد های اول از هر مجموعه بود. صدای راوی حالت افسرده و یک نواخت داشت، موسیقی ها ناهماهنگ با فضا بودن. ولی اینکه پایان و آغاز هر فصل یکم موسیقی خام بود رو خلاف بیشتر کاربر ها من دوست داشتم😁😁 دوبله کار(بخش دیالوگ) نسبتا خوب بود. من اصلا متوجه نشدم که آقای گودرزوند خودشون دارن هم کرادن و هم دراسول رو اجرا میکنن، اما صدای ورگا رو گاهی با کرادن اشتباه می گرفتم. خانم زوار هم نقش سامیرانا رو خوب بازی کرده بودن، البته بعضی جاها(تاکید!بعضی!) صداشون چندان با شرایط اون لحظه کتاب سازگاری نداشت.
در کل خوندن این کتاب خالی از لطف نیست، ولی اگه اهل ژانر آخرالزمانی هستید، بدونید که با چیز جدیدی مواجه نمیشید، این کتاب گاهی منو یاد انیمه NieR:Automata می انداخت( البته خود نویسنده اعلام کرده گیم این انیمه از الهام بخش هاش بوده.)
      

6

        بسم الله الرحمن الرحیم 

خیلی ساده و صادقانه نظرمو بیان کنم:
خب نمیتونم بگم از کتاب خوشم نیومد، قانعم کرد که جلد دوم رو بگیرم، ولی آیا انقدر ترغیب شدم که کتاب دوم این مجموعه جز اولویت هام باشه؟؟؟ اصلا!! به هیچ وجه!!

من معمولا سعی میکنم به محتوایی که کتاب در زیرمتن و فرامتن میخواد بیان کنه هم توجه نشون بدم، اما این کتاب....هرچی فکر میکنم هیچ محتوایی به ذهنم نمیاد، مگه اینکه بخوایم قدرت عرف های جامعه بر حقیقت جامعه رو محتوای کتاب بدونیم.
آقا من تو کامنت های قبلیم هم گفتم که اصلا به کلیشه ای بودن کتاب اهمیت نمیدم، ولی نیمه اول کتاب، بجز چند فصل ابتداییش، در یک کلام شکنجه بود!!! من فقط روزی سه فصل میخوندم که کتاب رو تموم کنم، ولی خب از نیمه دوم کتاب جذاب شد(فصل هاهم کوتاه تر شدن) و من دیگه روزی ۶ یا ۹ فصل میخوندم. بنظرم کتاب میتونست از بعضی از بخش هاش بگذره یا حداقل بجای بیان کامل اونا رو به شکل گزارش بنویسه. سه تا مهمونی رقص که همشون توصیف و توضیح کامل دارن! چه خبره؟ این همه توصیفات تکراری برای شرایط تمرین ها؟؟ 
شخصیت های کتاب هم دوست داشتنی بودن، ولی تکلیفشون با خودشون معلوم نبود....کای از یه طرف همینجوری آدم هارو میکشت، ولی بعدش عذاب وجدان می گرفت. پیدین هم دقیقا همین بود، با قصد و غرض به شاهزاده ها نزدیک میشد و بعد احساس خائن بودن میکرد.
شخصیت های مکمل کتاب هم که بجز کیت همه تو حاشیه بودن.(البته از کتابی که راوی اول شخص داشته باشه بیش از این انتظار نمیره.)
مسئله دیگه روایت کتابه. فصل های کای داخل بخش دوم کتاب گاهی انقدر کوتاه بودن که می‌شد حذف بشن، انگار نویسنده فقط میخواسته یجوری داستان رو همچنان با دو راوی پیش ببره.
چرا انقدر نویسنده کای و پیدین رو همینجوری نزدیک هم نگه داشته بود؟؟؟ خب بنظرم اگه قرار بود یه عشق از نوع slow burn نشون بده کاملا موفق عمل نکرد، چون من بجز اینکه کای میتونست کنار پیدین صادق باشه، چیز خاصی از بعد روانی این عشق توجهم رو جلب نکرد و این مسئله آخراش دیگه داشت رو مخم میرفت.
یچیز دیگه.... مترجم گرامی، مهمتر از به کار بردن کلمات ادبی، به کار بردن کلمات سازگار با نثر کتابه که جز هنجار های نوشتن بسیار جدی از نگارش محسوب میشه! شما با استفاده از لفظ"به سان" بجای "مثل و مانند" بجای اینکه به ارزش کتاب اضافه کنی، داخل نثرش ناهنجاری ایجاد کردی!

در کل اگر یه فانتزی خون قهار باشید، خوندن این کتاب اونجوری که بلاگرا توصیف کردن، شما رو قانع نمیکنه. اما بازم میتونه برای خيليا جذاب باشه.


      

8

وایولت

وایولت

1404/3/27

        من مجموعه آب و آتش و رو هنوز مطالعه نکردم و فقط بخش هایی از اون رو خوندم. آرتمیس هم هنوز چهار فصل مونده تا تمام کنم.... باید بگم جای ژانر تاریخی، چه تاریخی واقع گرایانه و چه تاریخی تخیلی، شدیدا در ادبیات ایران خالیه. خب به این خاطر که خانم برادران جرات کردن و این داستان رو نوشتن باید بهشون آفرین بگم. 
ولی خب اگه بخوام صادق باشم، این موضوع باعث نمیشه که ایرادات رو نبینم. خصوصا که بعضیاشون تو همون چند فصل ابتدایی سرگذشت آب و آتش چشمم رو گرفت و داخل آرتمیس هم وجود دارن و نویسنده اونها رو تکرار کرده.
یک) توصیفات ضعیف: زمانی که داستان محیطی متفاوت با محیط امروزی داره، طبیعتا نویسنده باید توصیفات قویتری داشته باشه. اما این کتاب نداره، هرچند باز از آب و آتش بهتر بود.
دو) دیالوگ نگاری های فیلنامه طور: گاهی حتی تا پنج صفحه پیوسته فقط مکالمه های دونفره هست، بدون توصیفات خاصی که بخواد از یکنواختی مکالمه کم کنه، تازه استفاده مکرر از علامت - باعث می‌شد دیالوگ هارو گم کنم.
سه) پرش های زمانی مکرر و استفاده نکردن از خیلی از اتفاقات: چرا جلسه دادگاه یا برخورد اول با ملکه آتوسا باید بجای ذکر در داستان، به شکل گزارش بیان میشدن؟ حتی اولین مسابقه آرتمیس با فرامرز هم بجای اینکه به تصویر کشیده بشه، فقط توسط راوی یا همون آرتمیس گزارش شد. این همه گزارش؟؟؟ اگه قرار بود ما گزارش زندگی این زن رو بخونیم که کتاب تاریخی زیاده!!! ما میخوایم اینو در قالب داستان بخونیم!
چهار) شخصیت پردازی های سطحی: من واقعا دوست داشتم بیشتر از شخصیت رهام و چاووش عمل ببینم، ولی کو؟؟؟؟ در ضمن نقش اصلی هم که آرتمیس باشه، خلاف اینکه هی میخواست ثابت کنه زن و مرد برابرن، تمام لطف هایی که بخاطر دختر بودن بهش میکردن رو قبول میکرد. 
پنج) اصرار عجیب نویسنده عین کتاب قبلی رو مسئله دین: باشه قبول! یکی از راه های شناخت هر مردمی دین اون افراده، ولی آخه این همه تمرکز روی دین در یک رمان غیرمذهبی واقعا لازمه؟؟؟؟
در کل بنظرم کتاب خیلی ایراد ها داشت که ملت صرفا بخاطر کمیاب بودن کتاب در این ژانر اونا رو دادیده گرفتن....
ولی نمیگم ارزش خوندن نداره، داستان هیجان انگیزه، ولی دقیقا بخاطر همون لحن گزارش گونه که گفتم برای من یکی کشش چندانی نداشت.....
      

7

باشگاه‌ها

این کاربر هنوز عضو باشگاهی نیست.

چالش‌ها

بریده‌های کتاب

نمایش همه

فعالیت‌ها

فعالیتی یافت نشد.