خب اول از همه بگم که منی که دارم این یادداشت رو می نویسم در آستانه ۱۶ سالگی قرار دارم.
خیلیا تو نظرات آپ کتابراه نوشته بودن که اثر شاهکاره عالیه و فلان....ولی بنظر من تنها نکته مثبت کتاب همون استفادهش از فرهنگ ایرانی و قصه های بومیه. اما به اون اندازه از فرهنگ بومی یاد که نمیکنه هیچ، تازه حتی فرهنگ اون دوره هم رعایت نمیکنه!
داستان از ۱۲۵۰ شمسی شروع میشه و تا سال حدودا بیست و چند سال بعد ادامه داره. کدوم دختری توی اون سالها می تونست بدون خانواده و سرپرست با همچین امنیتی زندگی کنه؟ چطور هیچکس تو دوره ای که همه سرشون تو زندگی هم بوده تونسته تنها بیاد بدون اینکه توجهی بهش جلب شه؟ اونم یه دختر جوون که از نظر مردم اون دوره دم بخته!
این بخش هم دارای اسپویله ولی اصلا خوشم نیومد که نویسنده انقدررررر راحت گناهای سروه رو شست! مگه کم کاری کرده بود؟ تازه نقش مثبتش هم کرد! مسئله اصلی اینه که سروه نه تنها تاوان نمیده بلکه یجوری پذیرفته میشه توسط رستا که انگار نه انگار!
چطور یه دختر تو اون دوره بدون ترس از حرف مردم هر روز با یه پسر میرفت بیرون و میومد؟
آخرش لیلی بچه سروه بود یا نه؟
چطور رستا وقتی دید سدنا انسان نیست به اینکه اون مادرش نبوده شک نکرد؟
داستان تخیلیه قبول! ولی این حجم از خلاف بودن با واقعیت دیگه توهین به شعور خوانندهست!
عشق داخل کتاب عین عشق افسانه های پریان قدیم بود، بر اساس زیبایی ظاهری و کمبود محبت...
روایت راوی مدام شکلش بین گذشته و حال تغییر میکرد. توصیفات شدیدا کم بود و اصلا توضیحی درباره فرهنگ محلی و ایرانی نمی داد. روایت شدیدا خلاصه بود و خیلی چیزا جا برای پردازش بهتر داشتن...شخصیت های کتاب سطحی بودن...از رستا چی فهمیدیم؟ فقط اینکه خیلی مهربون و سادهست و استعداد نقاشی داره....
از نیوان چی فهمیدیم؟ که نمیتونه رو حرف مادرش نه بیاره و عاشق رستاست...
خدایی موندم چطور این همه آدم تو کتابراه بهش نظر مثبت دادن؟؟؟
اگه قراره این کتاب برای کسی خوب باشه فقط برای مخاطب دبستانی و یا خردسانه...وگرنه بعید میدونم نوجوون های امروزی چنین داستانی رو چندان ستایش کنن.
با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش میشود.